پروسه‌ی امرالی

از پروسه‌ی امرالی به‌عنوان پلاتفرمی ایده‌آل در جهت برهم‌زدن این بازی استفاده نمودم. بدین منظور، بنیان تئوریك‌ خود را كه لازم بود تقویت نمودم. تمامی براهین و استدلال‌های فسلفی ـ پراكتیكی شرایط صلح و چاره‌یابی سیاسی را ایجاد نمودم.

سعی كردند تا مهم‌ترین بخش توطئه‌ی بزرگ گلادیو را در امرالی اجرا نمایند. حتی مأموریت كاری ژنرال «اَنگین آلان» رئیس واحدی كه مرا به جزیره آورد، به تنهایی جهت روشن‌سازی این واقعیت كافی می‌باشد. انگین آلان، فرماندهی نیروهای ویژه‌ی آن دوران یعنی رئیس رسمی گلادیوی ترك بود. برخورد یكی از مقامات شورای اتحادیه‌ی اروپا كه در جزیره به استقبالم آمد، چنان بود كه بُعد اروپایی توطئه را به‌گونه‌ای شفاف‌كننده‌تر نشان می‌داد. اینگونه بود كه پیمان بین ایالات متحده‌ی آمریكا، اتحادیه‌ی اروپا و مقامات ترك آشكار گردید. اثباتی بهتر از این سه نشانه (گفته‌ها و توضیحات ژنرال گالتیری مشاور ویژه‌ی كلینتون رئیس‌جمهور ایالات متحده‌ی آمریكا؛ برخوردهای زنی كه از مقامات كمیساریای سیاسی اتحادیه‌ی اروپا بود؛ و نقش انگین آلان فرماندهی نیروهای ویژه‌ی ترك) وجود ندارد كه نشان دهد عملیات مزبور از اول تا آخر تحت مسئولیت سیاسی ایالات متحده‌ی آمریكا و اروپا و توسط گلادیوی ناتو اجرا گردید. قبل از این واقعیات ‌كه بعدها نمایان شدند‌ نیز شك نداشتم نیرویی كه مرا از دَور خارج نمود، نیروهای امنیتی دولت تركیه نبودند اما مكانیسم عملیات را به‌طور كامل درك نكرده بودم. واقعیتِ آن مقطع بسیار متفاوت‌تر از آن چیزی كه بود بازتاب داده می‌شد. به اصرار، چنان جوّی ایجاد می‌گردید كه انگار دولت تركیه فشار می‌آورد و نتیجه كسب می‌نماید. حتی گفته‌ی نخست‌وزیر وقت بولنت اجویت دال بر اینكه درك نكرده كه چرا مرا دستگیر كرده‌اند و به تركیه تحویل داده‌اند، اثباتی مهم بر صحت این ادعای من است. هرچه رویدادها تحلیل گشته و روشن شوند، صحت ادعایم بیشتر تصدیق خواهد یافت.

اولین كسی كه در جزیره به استقبالم آمد، سرهنگی بود که یونیفُرم نظامی به تن داشت. خود را به‌عنوان نماینده‌ی ستاد كل ارتش معرفی نمود. سخنان مهمی بر زبان راند و بر فایده‌ی دونفره و پنهانی‌ماندنِ آن‌ها تأكید ورزید. بعدها هنگامی كه بازجویی به‌صورت رسمی آغاز گشت نیز، همان درجه‌دار سخنان جداگانه و مهمی بر زبان راند. بازجویی چندجانبه‌ی هیأتی كه از چهار واحد امنیتی تشكیل می‌شد (ستاد كل ارتش، ژاندارمری، امنیت یا پلیس، تشكیلات اطلاعات ملی)، ده روز به طول انجامید. در این میان از طریق یك نوار كاست، خطاب به فرماندهی نیروها سخنانی را ایراد نمودم. بعدها نیز اظهارنظرهای متقابلی به‌شكل صحبت صورت گرفتند كه ماه‌ها به‌طول انجامید. برخی اشخاص دیگر نیز گهگاهی پیدایشان می‌شد، گاه و بیگاه از اروپا نیز هیأت‌هایی می‌آمدند.

به نوعی نگرش دفاعی اولویت دادم كه در آن كیفیت توطئه‌ی بین‌المللیِ پروسه‌ی امرالی را مدنظر قرار می‌دادم. آن‌هایی كه به‌نام ترك‌بودن عمل می‌كردند، به سبب برداشت نامنعطف‌شان از هویت تركی، رابطه‌شان با واقعیت دچار گسست شده بود. دستیابی آن‌ها به دركی صحیح از فلسفه‌ی نهفته در پس توطئه، مغایر با سرشت‌شان بود. زیرا آن‌ها نیز محصول ساختارهایی بودند كه توسط فلسفه‌ی حداقل صد ساله‌ی همین توطئه برساخته شده بودند. بنابراین نمی‌توان انتظار داشت كه این ساختارهای برساخته‌شده را نفی نمایند و رویكردی انتقادی داشته باشند. انتظار بروز هر نوع اراده‌‌ی تغییرخواهانه‌ای از آن‌ها، چه طی محاكمه‌ی كمدی‌مانند و چه در مرحله‌ی محكومیت، بی‌معنا می‌بود. در شرایط موجود، ساده‌دلی بود كه باور كنم مطابق سخنانی رفتار خواهند كرد كه نماینده‌ی ریاست ستاد كل ارتش به‌صورت پچ‌پچه‌وار بر زبان رانده بود. به هر حال، از چنان نیروی تصمیم‌گیری‌ای كه بتوانند تعهدات خویش را اجرا نمایند، محروم بودند. سیستمی برای من ایجاد شده بود كه ایالات متحده‌ی آمریكا از آن پشتیبانی می‌كرد و اتحادیه‌ی اروپا بر آن نظارت داشت. طرح سیستم مذكور، ازآنِ انگلستان بود و اجرایش نیز بر عهده‌ی تركیه.

درك‌نمودن ذهنیت فلسفی و سیاسی موجود در پس توطئه، حائز اهمیت فراوانی است. پیوسته از وجود بنیان صد ساله‌ی توطئه بحث می‌كنم و هر از گاهی آن را توضیح می‌دهم. از توطئه‌هایی بحث نمودم كه در هر دوران عبارت از یك مقطع حساس بودند. می‌توان به برخی از این‌ها كه تنها علیه کوردها بودند، اشاره نمود: توطئه‌ی افواج حمیدیه، توطئه‌ی ملا سلیم در بدلیس طی سال 1914، توطئه علیه شیخ سعید در سال 1925، توطئه‌های 1930 در آگری و 1937 در درسیم، دعاوی 49 نفر در سال 1959 و 400 نفر در سال 1960، كُشتن فائق بوجاك، قتل سعید قرمزی توپراك به‌دست حزب دموكرات کوردستان (PDK)، همچنین صدها توطئه‌ای كه توسط صاحبان ذهنیت مذكور علیه PKK ترتیب داده شده‌اند. تنظیم‌كنندگان توطئه‌ها، توطئه را نوعی هنر قدرت محسوب می‌نمایند كه استادانه تنظیم شده است. یعنی توطئه مهم‌ترین ابزار و روحِ هنر قدرت است. هنر مزبور، برای کوردها به‌طور حتم باید بر اساس توطئه اجرا می‌گردید. اجرای توطئه از طریق روشی آشكار، سبب می‌شد تا همانند آن داستان مشهور، همگی «برهنه‌‌بودنِ شاه»را جار بزنند! نیروی قدرت‌مداری كه اقداماتش تا حد نسل‌كشی هدفمند بود، ابزاری جز توطئه و ذهنیتی كه بدان جهت‌دهی می‌نماید، در دست نداشت. در اینجا، مورد مهم عبارت است از شناختنِ صحیح نیروهای مشاركت‌كننده در توطئه و ارائه‌ی تعریفی صحیح از آن‌ها.

باید بگویم كه در مرحله‌ی امرالی در این موضوع دچار سختی گردیدم. زیرا نیروهای متفاوتی در توطئه حضور داشتند كه دارای چالش‌های بسیاری با همدیگر بودند. دولت‌های بسیاری از ایالات متحده‌ی آمریكا گرفته تا فدراسیون روسیه، از اتحادیه‌ی اروپا گرفته تا اتحادیه‌ی عرب، از تركیه گرفته تا یونان، از كنیا گرفته تا تاجیكستان در توطئه جای گرفته بودند. چه چیز بود كه دشمنان صدها ساله یعنی ترك‌ها و یونانی‌ها را با هم یكی می‌‌گرداند؟ چرا وحدت منافع یا هم‌پیمانی‌هایی تا بدین حد غیراصولی، با اتكا بر شخص من ایجاد می‌گردیدند؟ همچنین شمار مزدوران چپ‌رو و ملی ترك و کورد كه از اعماق دل از هدف قرارگرفتنِ من خوشحال شده بودند، چنان زیاد بود كه در حساب نمی‌گنجید. جهانِ رسمی انگار از طریق تنگ‌کردن حلقه‌ی محاصره بر من، حلقه‌ی محاصره را بر خطرناك‌ترین رقیب تنگ کرده بود. حتی در درون PKK نیز شمار آنانی را كه اعتقاد داشتند روزهای اقبال به آن‌ها رو كرده و فرصت زندگی‌ای مطابق میل‌شان به‌وجود آمده است، نمی‌توان كوچك شمرد. بدون شك اولین و كلی‌ترین مشاهده نشان می‌داد كه تمامی این نیروها از اقشار سرآمدی تشكیل می‌شدند كه در پی منافع لیبرال مدرنیته‌ی كاپیتالیستی می‌دویدند. من ذهنیت و منافع لیبرال‌ـ فاشیستیِ بسیاری از آنان را مورد تهدید قرار می‌دادم.

مثلا، انگلستان باتجربه‌ترین نیرو از میان این نیروها بود. جهت اینكه در اروپا امكان فعالیت سیاستی نداشته باشم، نیرویی بود كه اولین گلوله‌ی اشاره را شلیك نمود. هنوز تازه گام به اروپا گذاشته بودم كه مرا «شخص نامطلوب (persona non grata)» اعلام كرده بود. این اقدامی ساده نبود، از اقداماتی بود كه نتیجه را از قبل تعیین می‌نمود. بسیار خُب، چرا این موضعی كه حتی برای خمینی و لنین اتخاذ نگردید را فی‌الفور برای من اتخاذ نمودند؟ در بسیاری از بخش‌های دفاعیاتم سعی نمودم سرنخ‌های مربوط به این را توضیح دهم. به همین دلیل نیازی به تكرار اضافی وجود ندارد. خلاصه اینكه، در برابر نقشه‌های هژمونیك دویست ساله‌ی معطوف به خاورمیانه‌اش، به‌ویژه برای سیاست‌های مربوط به کوردستان (به‌‌طور چكیده‌وار به سبب سیاست «كركوك‌ـ موصل را بده و کوردهای ساكن در قلمرو مرزهای خودت را نابود كُن»)، همچون مانعی جدی سر برآورده بودم. در برابر تمامی برنامه‌ها و مجریانش آغاز به خطرناك‌شدن نموده بودم.

دغدغه‌ی ایالات متحده‌ی آمریكا چیز دیگری بود. می‌خواست «پروژه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ» را اجرا نماید. به همین جهت، رخدادهای کوردستان دارای اهمیتی كلیدی بودند. حداقل به اقتضای اوضاع آن مقطع، باید به‌صورت حتمی فاقد تأثیر گردانده می‌شدم. پاكسازی و نابودی من، در آن روزها با سیاست‌های گلوبالش همخوان بود. روسیه كه دچار یكی از بحران‌های بسیار جدی اقتصادیِ تاریخ خود گشته بود، در آن دوران نیازی بسیار عاجل به وام داشت. اگر شركت در توطئه‌ای كه علیه من ترتیب داده شد به نوشداروی روسیه تبدیل می‌گشت، دلیلی باقی نمی‌ماند تا در آن جای نگیرد و ایفای نقش ننماید! دیگران هم كه برادر كوچولو‌های سربه‌راه «برادر بزرگ» بودند؛ برادر بزرگ هرچه می‌گفت، روی چشم‌شان جای داشت! برای جریان چپ‌گرای ترك (به‌جز استثناها)، مزدوران کورد و اشخاص ناخُرسند درون PKK، فرصت خلاصی‌یافتن از یك رقیب جدی مطرح بود. فلسفه‌ی موجود در اعماق این رفتار و موضع‌گیری تمامی آن‌ها، در تحلیل آخر عبارت است از: فلسفه‌ی اگوئیسم، پراگماتیسم و منفعت‌طلبی روزانه‌ی لیبرالیسم.

به نظرم با گفتن این سخنان، واقعیت را اندكی دیگر تشریح می‌نمایم. در آن روزها طرفداری از آزادی کوردستان و هویت‌یابی کوردها مستلزم گذار از همه نوع خودخواهی، پراگماتیسم و منافع روزمرّه‌ی لیبرال بود؛ امر به دست‌برداشتن از حیات مدرنیته‌ی كاپیتالیستی ـ اعم از راست‌گرا و چپ‌گرا‌ـ یا ایستادن در برابر آن نوع حیات می‌نمود، مجبور به چنین چیزی می‌كرد. برعكس، جهان آن روزها، جهان روزهایی بود كه لیبرالیسم گلوبال در جنگ فتح جهان خروشان گشته بود. سال‌هایی جریان داشتند كه فاشیسم لیبرال در سطح جهان، سلطه و حاكمیتش را اعلان كرده بود. از منظر سیاسی نیز خاورمیانه در حكم مركز مبارزه‌ی هژمونیك بود. مبارزه بر سر کوردستان از نظر نقشه‌ها و محاسبات هژمونیك، نقشی كلیدی داشت. موقعیت ایدئولوژیك و سیاسی PKK، چالش آشكاری با محاسبات و نقشه‌های هژمونیك داشت. بنابراین پاكسازی و نابودی من، به معنای گشودن مسیر پیش روی نقشه‌های مذكور بود.

در چرخه‌ی امرالی، تمامی این محاسبات تاریخی، حول شخص من دوباره احیا شدند. برای اینكه بتوانم پروسه‌ی امرالی را تحلیل نمایم باید صاحب چنان آگاهی‌ای می‌گشتم تا بر منازعات منفعت‌خواهانه‌ی روزانه‌ای كه دارای بنیان‌های طولانی تاریخی بودند، واقف گردم. یكی از نكاتی كه باید در محاسبات و نقشه‌های توطئه‌آمیز نظام هژمونیك بسیار بدان توجه می‌شد عبارت بود از: تبدیل‌نشدن به آلت دست سیاست‌های «تفرقه بیانداز و حكومت كُن» مربوط به منطقه كه استادانه طرح شده و در دویست سال اخیر به اجرا گذاشته شده است؛ به‌ویژه به‌كارگیری‌نشدن به نفع این نیروهایی كه در راستای تعمیق درگیری ترك‌ـ کورد هدفمند هستند. ارمنی‌ها، یونانی‌ها، گروه‌های اتنیكی بالكان، اعراب، سُریانی‌ها، ترك‌ها و کوردها كه به آلت دست این سیاست‌ها تبدیل شده بودند، موارد بسیاری را باخته بودند. برخی از این‌ها میهن و فرهنگ هزاران ساله‌ی خویش را از دست دادند، حتی از حالت جامعه‌ی ملی خارج گردانده شدند. همچنین به سبب اینكه کوردها با ترك‌ها در همزیستی به‌سر می‌بردند، نیروهای بسیاری نسبت به کوردها احساس خشم و ناراحتی می‌كردند. اتحادی كه از زمان جنگ ملازگرد تاكنون همیشه اهمیت استراتژیك خویش را حفظ نموده است، به‌ویژه از طریق سیاست نفی و نابودی‌ای كه از سال 1925 بدین‌سو اجرا می‌گردد، بر باد داده شد. اگر پروسه‌ی معطوف به نفی و پاكسازی این عنصر اصلی جمهوری عمیقا مورد تحلیل واقع می‌گرفت و از طریق فلسفه‌ی تاریخ تفسیرپردازی می‌شد، آشكار می‌گشت كه ماهیتا اتحاد استراتژیك مذكور مورد هدف قرار گرفته است. مهم‌ترین گام توطئه، فشار وارد آوردن بر مصطفی كمال از طرف انگلیسی‌ها و دنباله‌های داخلی آن بود. در پدیده‌ی سنتی زمامداری و مدیریتِ ترك و در فلسفه‌ی آن، خصومت با کوردها و آسیمیله‌کردن آن‌ها وجود نداشت. این دشمنی و خصومت با اهدافی ویژه ایجاد گشت. وقایعی كه در مرحله‌ی شورش و عصیان و بعد از آن روی دادند، بر این واقعیت انگشت صحت می‌گذاشت. این وضعیت كه در امرالی بسیار توجه مرا به خویش جلب كرد و هرچه بیشتر درباره‌ی آن به تفكر پرداختم، راهگشای تحولی ریشه‌ای در فلسفه‌ی سیاسی من شد.

می‌توان سیر این اندیشه‌ی سیاسی را در دفاعیاتم كه به‌صورت سه حلقه تدوین كردم، مشاهده نمود. نتایجی كه به آن رسیدم با خطوط كلی این‌ها هستند:

آ) توطئه‌ای كه علیه من صورت گرفت، نه‌تنها علیه کوردها بود بلكه علیه ترك‌ها نیز انجام گرفته بود. شیوه‌ی تحویل‌دادنم و نیت بازیگران این مسئله، نه پایان‌دادن به «تروریسم» و حل مسئله بلكه ژرفابخشیدن به بنیان ناسازگاری‌ها و اختلافاتی بود كه صد سال دیگر نیز باید ادامه می‌یافتند. اجرای توطئه علیه من، فرصت ایده‌آلی جهت تحقق این نیات‌شان فراهم آورده بود. می‌خواستند تا حد ممكن این فرصت را به‌كار ببرند. ممكن نبود عكس آن را اندیشید؛ زیرا اگر می‌خواستند، می‌توانستند در این جهت مشاركت بسیاری در رویدادهای بسیار مطلوب برعهده بگیرند. حال آنكه كارها را همیشه به سمت بن‌بست سوق می‌دادند؛ به‌جای حل مسئله، آن را به یك گره‌كور تمام‌عیار مبدل می‌نمودند. می‌خواستند دوگانه‌ای دقیقا همانند اسرائیل‌ـ فلسطین ایجاد نمایند. همانگونه كه دوگانه‌ی اسرائیل‌ـ فلسطین صد سال است در خاورمیانه به هژمونی غرب خدمت نموده، دوگانه‌ی کورد‌ـ ترك نیز كه ابعاد بسیار بزرگ‌تری داشت حداقل صد سال دیگر می‌توانست به خدمت محاسبات و نقشه‌های هژمونیك آن‌ها درآید. به هر حال، همان هدف طی قرن نوزدهم در حین ایجاد بسیاری از مسائل اتنیكی و مذهبی در منطقه و لاینحل باقی‌گذاشتن آن‌ها پیروی و پیگیری شده بود. واقعیت امرالی معلومات خام من در این مورد را به خوبی تكامل بخشید. اما مهم‌ترین مسئله‌ی پیش روی من، فهماندن این به قشر نُخبه‌ی زمامدار ترك بود.

بـ) بنابراین فهماندن این نکته که توطئه بیشتر از من و کوردها، در اصل علیه ترك‌ها انجام گرفته، به‌صورت مهم‌ترین مسئله‌ی من درآمده بود. خطاب به بازجویان بارها بر این امر تأكید می‌نمودم، اما آن‌ها خود را به دست باد شهوت پیروزی سپرده بودند. این رویكردشان تا سال 2005 كه درك كردند جنبش هویت‌طلبی و آزادی‌خواهی کوردها استوارتر و سرزنده‌تر از گذشته است، ادامه یافت. هنگامی كه به‌صورت عمیق‌تر درباره‌ی موضوع مذكور به تفكر پرداختم، عناصر توطئه‌ی صورت‌گرفته در دوران مشروطه و جمهوری را از نزدیك‌تر مشاهده نمودم. متوجه شدم رویداد یا پدیده‌ای كه «استقلال ترك» نامیده می‌شود، بدترین نوع وابستگی است. وابستگی ترك‌ها، ایدئولوژیك و سیاسی بود. به‌تدریج بهتر می‌توانستم متوجه شوم كه ملی‌گرایی و ملت‌گرایی كه امری برساخته شده بود، دارای خاستگاهی خارجی است و پیوند بسیار اندكی با پدیده و تاریخ اجتماعی تُرك دارد. نیروهای هژمونیك از میزان ضعف قشر نُخبه‌ی زمامدار ترك در زمینه‌ی قدرت آگاه بودند و از این ضعف استفاده می‌نمودند. حاكمیت و سلطه‌ی بی‌حدومرزی كه بر کوردها برقرار نموده بودند، در عین حال از ضعف نشأت می‌گرفت. حاكمیت و سلطه‌ی مزبور، در عین حال به معنای محكومیت آنان بود. سلطه و حاكمیت‌شان همیشه هدایت‌شده بود، فاقد ایدئولوژی ذاتی خویش بودند؛ به عبارت صحیح‌تر قاعده‌ی «حاكمیت و سلطه همه‌چیز است و ایدئولوژی هیچ چیز» به‌كار برده می‌شد.

جـ) روشی كه نیروهای هژمونیك در زمینه‌ی ژرف‌سازی دوگانه‌ی کوردـ ترك از آن استفاده می‌نمودند، روش «خرگوش بدو، تازی بگیر» بود. به‌طوری كه، هم تازی و هم خرگوش در این تعقیب و گریز خسته می‌شدند و در نتیجه هر دو نیز به خدمت صاحبان‌شان درآمده و مورد استفاده قرار می‌گرفتند. مواردی كه علیه خود من اجرا كردند، به معنای تصدیق این روش بودند. هم برخوردهای شورای اتحادیه‌ی اروپا و هم احكام «دادگاه حقوق بشر اروپا» دقیقا در خدمت اجرای این سیاست قرار می‌گرفتند. منطق‌شان وابسته‌نمودن بی‌پایان هر دو طرف به خویش بود. هدف، عدالت و حل مسئله نبود. دفاعیاتم را بیشتر با هدف رسواسازی این منطق به رشته‌ی تحریر درآوردم. نشاندن سازمان گلادیو بر رأس دولت آن‌هم به‌شكلی كه در هیچ یك از كشورهای ناتو دیده نمی‌شود، با مواردی نظیر حسن نیت و تأمین امنیت قابل توجیه نیست. دنباله‌ی تركیه‌ایِ گلادیو فرصت بی‌نظیری جهت اداره‌ی دلخواهانه‌ی كشور به نیروهای هژمونیك می‌داد، به همین دلیل نیروهای هژمونیك كه مهار را در دست خود داشتند، چشم بر عملكردهای دنباله‌ی تركیه‌ایِ گلادیو فرو بسته بودند. وقتی گلادیو به‌طور كامل از نزدیك موشكافی گردد و فلسفه‌اش آشكار شود، دیده خواهد شد كه هدفش اشغال كشور از كوتاه‌ترین راه ممكن، ازهم‌گسیختن و تجزیه‌ی‌ خلق و به تفرقه و درگیری واداشتن آن است. به‌ویژه این واقعیت در دنباله‌های خاورمیانه‌ای آن، از طریق عملكردهایی كه پیوسته جریان داشت، خود را نمایان می‌ساخت. مؤثرترین ابزار برای مدیریت‌نمودن یك خلق بود. هم خلق كشور را در مقابل دولت قرار می‌دادند و هم هر دو را به دست همدیگر سركوب می‌نمودند. با این روش، آن‌هایی را كه خطرناك می‌دیدند پاكسازی و نابود می‌كردند. این پدیده در شصت سال آخر زمامداری و مدیریت تركیه، بسیار جالب توجه بود. كشور انگار به حالت آزمایشگاه درگیری‌های گلادیو درآورده شده بود. صرفا درگیری‌های نشأت‌گرفته از گلادیو كه در تمامی مراحل مهم تاریخ PKK روی دادند، جهت پایان‌دادن به دوستی‌های صدها ساله‌ی دولت و خلق‌ها كفایت نمود.

د) از پروسه‌ی امرالی به‌عنوان پلاتفرمی ایده‌آل در جهت برهم‌زدن این بازی استفاده نمودم. بدین منظور، بنیان تئوریك‌ خود را كه لازم بود تقویت نمودم. تمامی براهین و استدلال‌های فسلفی ـ پراكتیكی شرایط صلح و چاره‌یابی سیاسی را ایجاد نمودم. بر روی خودویژگی [یا جنبه‌ی خاص] چاره‌یابی سیاسی دموكراتیك به تفکر پرداختم. این فعالیت‌های دشوار و نیازمند صبوری، می‌توانست دَور‌های باطل توطئه را بشكند و راه‌حل‌های آلترناتیو را ایجاد نماید. در این موضوع، چاره‌ای جز اعتماد به خویش نداشتم. به‌واقع نیت آن‌هایی كه در روند توطئه جای گرفتند و ایفای نقش نمودند، متفاوت بود. می‌خواستند با نابودی من، PKK و جنبش آزادی‌خواهی را از پای درآورند. اقداماتی كه در زندان صورت گرفتند، تمامی برخوردهای اتحادیه‌ی اروپا و دادگاه حقوق بشر اروپا در ارتباط با همین هدف اصلی بود. در راستای یك جنبش کوردی كه از وجود من عاری شده باشد، هدفمند بودند. می‌خواستند یك نسخه‌ی مدرن از مزدوری‌گریِ سنتی را ایجاد نمایند که عقیم گشته و در خدمت اربابانش باشد. به‌ویژه فعالیت‌های طولانی‌مدت ایالات متحده‌ی آمریكا و اتحادیه‌ی اروپا در همین راستا بودند. بر این مبنا جهت هم‌پیمانی‌هایی با قشر نُخبه‌ی زمامدار و مدیریت‌كننده‌ی ترك آماده بودند. خلاصه اینكه، این مُدل عقیم‌‌سازی كه به‌ویژه جریان هژمونی‌گرایی انگلیسی ابتدا در جنبش طبقه‌ی كارگر و بعدها در جنبش‌های رهایی‌بخش ملی و جنبش‌های انقلابی‌ـ دموكراتیك با موفقیت اجرا نموده بود، با توسل به روش «آزادی‌ها و حقوق بشرِ» لیبرال به موفقیت انجامیده بود. سازمان‌ها و رهبران انقلابی را پاكسازی نموده بودند. روشی مشابه روش‌های تصفیه و نابودسازی كه صدها سال است اجرایشان می‌كنند، علیه PKK و جنبش انقلابیِ هدفمند در راستای آزادی و برابری‌ كلكتیو، اجرا می‌گردید. این اساسی‌ترین نتیجه‌ای بود كه از پروسه‌ی امرالی انتظار داشتند؛ برنامه‌ای بود كه بسیار بر روی آن كار كرده و در پی اجرای استادانه‌ی آن بودند. استراتژی و تاكتیك‌ها‌ در چارچوب همین برنامه ایجاد می‌شدند. دفاعیاتی كه در مقابل این‌ها نوشتم، نه بر موضع دگماتیكِ ارتدوكسِ سنتی استوار بود و نه به‌منظور رهایی خود یا بهبود شرایطم بود. چیزی كه به دفاعیاتم جهت داد، مسیر صلح و چاره‌یابی دموكراتیكِ اصولی و شرافتمندانه‌ای بود كه با واقعیت تاریخی و اجتماعی خلق‌ها همخوان بود.