بکتاش آبتین؛ گُردی از نسل نوین هنرمندان متعهد به جامعه | یادداشت

جامعه به میزانی که با حاکمیت تعارض پیدا کرده و خط مشی خود را از حاکمیت جدا می‌نماید هنر و هنرمند خود را نیز خلق می‌نماید. در حال حاضر با نسل نوینی از هنرمندان روبرو هستیم که در این آشفته‌ بازار هنر سعی دارند رسالت اجتماعی هنر و هنرمند را بدان بازگردانند.

◼️ رهبر عبدالله اوجالان می‌گوید: "فرزانگان و شاعران سومین حلقه قداست، حاملان و انتقال دهندگان ارزش، معنا و کلام جامعه می‌باشند. بیانگر اخلاق و شعر گونه هستند. نمایندگان کلام و هنر حوزه‌ی ارزشی اجتماعی می‌باشند. دارای این امتیاز هستند که حیات‌شان دارای بیشترین معنای اجتماعی بوده و قادر به بیان معنای مذکور هستند."

بار دیگر در سرزمین هنر و ادب جایی که به جمله«هنر برتر از گوهر آمد پدید» مزین گشته، شهادت هنرمندی دیگر از دیار کهن،گُردی از دنیای هنر، دل هر آرزومند حیات هنرمندانه را بدرد آورد. به طور حتم قتل بکتاش آبتین هنرمندی برجسته در عرصه شعر و سینما اولین و آخرین کسی نیست که اینگونه نا جوانمردانه و پای در غل و زنجیر، عامدانه در کام مرگ رها می‌شود.

بحق گفته می‌شود هنرمند و بخصوص شاعران سروش پیام اهورایی هستند که کلامشان الهام گرفته از نور حقیقت است، آنها حقایق را با زبانی موزمون در قالب کلمه بیان می‌دارند. حرمتداران کلمه، که در این دیار تحت عنوان« سرمگو» هزاران رموز ناگفته را در خود جایی داده است. بکتاش آبتین در واپسین روزهای حیاتش مملو از این الهام سروش اهورایی است و درد جامعه را بخوبی درک نموده. جامعه‌ای رخوت گرفته، دردمندی که از وضعیت موجود شکایت دارد اما توان تکان دادن خود را ندارد و از منجی شدن فرار می‌کند. جامعه‌ای ناراضی از پایین  به بالا از آنهایی که سر در اخور قدرت دارند و در آنجا تناول می‌کنند تا برسد به آنهایی که دستشان به جایی بند نیست و چشم انتظار تلنگری هستند تا این باتلاق را تکانی دهد. آبتین از این موضوع آگاه است و می‌گوید«…….جمهوری اسلامی به خاطر سیاست‌های متحجرانه، ارتجاعی و فریبکارانه و سیاست‌های مشعشعی که دارد  در همه امور؛ هنر، سیاست، اقتصاد، علم و در راس آن اخلاق دچار سقوط شده … سقراط روزی که برای دفاع از حقیقت و آزادی بیان مجبور شد جام شکران را سربکشید  مسیر تازه‌تری از عدالت خواهی روبروی ما قرار گرفت… امروز ما به اندازه کافی هنرمند خوب داریم، شاعر خوب داریم، چیزی که کم داریم، اینه که یک سری آدم وایسن مبارزه کنند پایداری و پایمردی کنند. همین امروز در جوانی و در اقتدار مبارزه می‌کنم» وی  هنرمندی متعهد است که سعی دارد از ارزش‌های جامعه دفاع نماید.

آبتین در صدد باز تعریفی نو از هنر و هنرمند می‌باشد.از نظر وی ماده و روح دو همزاد لاینفک حیات می‌باشند که هنر بگونه‌ای هارمونیک آنها را درهم می‌آمیزد. او معتقد است هنر بیان زیبایی شناسانه از حیات انسان می‌باشد که بعد مادی آن را جان داده و با برجسته سازی ارزش‌های جامعه بار معنایی‌ای به دستاورد‌های مادی انسان می‌بخشد و این معنویت موجب تعامل روحی انسان با جهان مادی خود می‌گردد. بدین صورت هنر در برگیرنده ارزش‌های معنویی است که یک جامعه برای حفظ خود بدان‌ها نیاز دارد و هنرمند هم تجلی دهند این ابعاد معنوی می‌باشد. بدین صورت اگر هنر وظیفه‌اش تعالی انسان و بدست آوردن فضیلت و معنویات والای انسانی است، هنرمند نیز شخصیتی است که با غور در لایه‌های مختلف اجتماع سعی در بیرون آوردن این گوهر می‌باشد. جورج لوکاج از منتقدین و تحلیل‌گران برجسته حوزه هنر بر این باور است هنرمند: بمانند غواصی است که در قعر اقیانوس حیات انسانی غوطه‌ور شده و آن مرواریدی را که وجود دارد اما دیده نمی‌شود از قعر بیرون کشیده و باد دادن رنگ و لعاب مناسبی، آن را برای جامعه مشهود می‌نماید. بدین صورت هنرمند بیشتر از آنکه خالق ارزش‌ها باشد کاشف ارزش‌های اجتماعی است.

این کهن سرزمین مهد هنر با دو قطبی عجیبی روبرو است انگار اگر سیاهی نباشد روشنایی روز جلوگر نخوا‌هد شد. تاریخی مملو از شاعر کشی و نخبه کشی که سر سلسله آن به دوران «مغ کشی» داریوش کشیده می‌شود تا قهرمان آرمانشهرها کسی چون «انوشیروان دادگر»! کسی که کتف‌ها را سوراخ می‌نمود و چون دانه‌های تسبیح به هم می‌دوخت و از  تبار قاتلان مانی و مزدک . این ماجرا تا دوران پهلوی و کشتن شاعرانی چون «میرزاده عشقی» تا به «گلسرخی‌ها» ادامه دارد. با گذشت روزگار و تغییر چهره‌ها از عدالت انوشیروانی تا مهر پهلوی و رژیم ولایی آنچه تغییری در خود ندید همین شاعر کشی و هنر کشی بود. قتل‌های زنجیره‌ای دهه‌های هفتاد و شهادت پوینده‌ها و مختاری‌ها تنها نمود بارز این هنر کشی است که به موازات آن هزاران شعر و داستان در زیر تیغ سانسور سرشان زدند وچه‌ها آلت موسیقی که در سیاه‌چاله‌ها پوسیدند ویا دنده‌هایشان شکسته شد. به طور حتم بکتاش و کسانی چون رضا خندان مهابادی،آرش گنجی و…. حلقه‌های دیگری از این زنجیره دراز هنر کشی می‌باشند. آنها از نسل آن هنرمندانی هستند که حافظ و پاستدار ارزش‌های والای جامعه می‌باشند که هر روزه مورد هجمه نیستی واقع می‌گردند.

آنها معتقد بودند هنر اندوخته‌ای از ارزش‌های والایی است که هر یک از آنها در برهه‌ای از تاریخ برای حفظ موجودیت زیست اجتماعی  انسان نقش حیاتی داشته‌اند. بیان هنری این ارزش‌ها موجب ماندگاری آن‌ها و به موازات آن سبب ایجاد حافظه جمعی می‌شود که جامعه حول آن خود را سازمان داده و موجودیت خود را ادامه می‌دهد. جشن و سرور، غم و ماتم جامعه بیان عواطف جمعی است که به شیوه‌ای هنری بیان گشته و از طریق حرکات موزون و خطوطی درهم رفته تاروپود حیات را رشته‌اند و دارای بار معنایی گشته‌اند ، ریتم و هارمونیی که با در هم آمیختن رنگ و صدا ایجاد شده رمز ماندگاری این ارزش‌ها است و بحق همین هارمونی هماهنگ با خلقت است که آنها را تا مرز مقدس بودن پیش برده. تولستوی در این بار می‌گوید:«هنر صرفاً تولید آثار دلپذیر نیست. مهم‌تر از همه لذت نیست بلکه وسیله ارتباط انسان‌هاست برای دوام حیات بشر و برای سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی. پس ضرورتی و لازم است؛ زیرا افراد بشر را با برانگیختن احساساتی یکسان به یکدیگر پیوند می‌دهد». بدین صورت هنر بیانگر روح جمعی است و رسالت هنرمند نیز تجلی دادن این روح جمعی در قالب هنر می‌باشد.

گسترش جامعه بشری و  کالایی شدن ارزش‌های اجتماعی باعث شده تا مباحث مرتبط با فلسفه وجودی هنر و هنرمند مورد مناقشه زیادی قرار گیرد و سوالاتی بصورت هنر چیست؟ هنرمند کیست؟ رسالت اجتماعی هنر و هنرمند چگونه است؟ و بسیاری دیگر از این دست سوالات مطرح شوند که همه بیانگر دغدغه بشر در مورد این بخش لاینفک حیات انسانی می‌باشد. هر چند بسیاری از دیدگاه‌های ماده محور با رد نمودن متافیزیک سعی داشتند تا حیات انسان را تنها مبتنی بر ماده تعریف نمایند و آن را عاری از روح بدانند اما موفق نگشته و بشر برای خارج شدن از سردی ماده احتیاج به گرمای روح دارد و از طریق هنر سعی بر ایجاد این گرما را داشته. با سست شدن حیات جمعی و گسترش فردگرایی و کالایی شدن ارزش‌ها هنر و مباحث راجع با فلسفه وجودی آن و رسالتی که دارد بیش از هر زمانی تبدیل به دغدغه انسان امروز شده و بر کسی پوشیده نیست همانگونه علم و دستاورد‌های بشری از هویت اجتماعی خود بریده‌اند و تبدیل به ابزاری در دست حاکمیت شده‌اند هنر هم از این آفت به دور نمی‌باشد. اینک ما با اغتشاش در تعریف هنر و هنرمند مواجه می‌باشیم.

در سایه دلقک‌های درباری، آنهایی که در جبهه اقتدار به ارزش‌های والای جامعه پشت نموده‌اند، هنر نه تنها تبدیل به ابزاری برای کسب درآمد گشته بلکه از تاثیر گذارترین ابزارهایی است که حاکمیت توانسته برای مشروعیت بخشی خود بکار گیرد. وقتی از ایدئولوژی صحبت می‌گردد هنر سهم عمده‌ای  در ادای آن بر عهده دارد. در واقع هنر مبدل به بزرگترین ابزار برای پیشبرد جنگ ویژه شده، ما اینک به طور واضح با دو نوع وضعیت مواجه هستیم: وضعیتی که هنر در خدمت اهداف گروه خاصی قرار گرفته و ابزاری برای مشروعیت دهی حاکمیت و به موازات آن به سوی کالا شدگی سیر نموده. در طرف دیگر تابلو باهنر دیگری مواجه‌ایم که کماکان در بطن جامعه بوده و بیانگر ارزش‌های حیات اجتماعی می‌باشد و سعی دارد همبستگی جامعه را حفظ نماید. هنری که برای خود رسالت اخلاقی قائل است، هارمونی از صدا و رنگ که وجدان زنده اجتماع را فریاد می‌زند و هنرمندانی که با خون خود برای ارتقای آن تلاش می‌نمایند.

تاریخ ادبیات بمانند تاریخ اجتماعی مملو از تقابل این دو نوع هنر و هنرمند می‌باشیم. اگر «عنصری بلخی»‌ و «خاقانی»ها در وصف شاه و سلطان مثنوی صد من می‌نویسند بسیاری دیگر از شاعران و هنرمندانی چون «سقّا» و «عصفوری»  را شاهدیم که  شاعران مردمی بودند. هرچند دستگاه پروپاگاندای حاکم امکان حضور آنها را نداده اما میراثی از مقاومت را برجایی گذاشته‌اند تا شاهد «فرخی یزدی» و «گلسرخی‌»ها باشیم تا یکی با آمپول هوا کشته شود و دیگری خونش ریخته شود. این تقابل باعث شده تا در مقابل هنر ناب که رسالت اجتماعی خود را حفظ نموده و کسانی چون بکتاش‌ها مسیح وار صلیب آن را به دوش می‌کشند. در درون دربار شاهد و گوری‌هایی باشیم که با سواستفاده از بیت‌المال مردم و با قبضه نمودن تمامی امکانات صوتی و بصری  تحت عناوین کذایی دکانی کذایی باز نموده و سازمان‌های «طرَب» را برای خود دست و پا نمایند. دلقک‌هایی چون «علی رضا افتخاری» و …  که حاضرند در مقابل هر کس وناکسی دولا شده تا برای چند صباحی مورد تمجید اربابان خود قرار گیرند.

جامعه به میزانی که با حاکمیت تعارض پیدا کرده و خط مشی خود را از حاکمیت جدا می‌نماید هنر و هنرمند خود را نیز خلق می‌نماید. در حال حاضر با نسل نوینی از هنرمندان روبرو هستیم که در این آشفته‌ بازار هنر سعی دارند رسالت اجتماعی هنر و هنرمند را بدان بازگردانند. اینک صدای «توماج صالحی»‌ها و «شیدای‌همدانی»‌ها و «شاهین نجفی»‌ها بیشتر از هر زمانی رساتر شده و گوش‌ها پذیرای چنین هنرمندانی هستند که از کف جامعه برخواسته و پای برهنه بر سنگ فرش پیاده روها راه می‌روند و به کوچه پس کوچه‌های شهر سرک کشیده و با زباله‌گردان و اتوبوس خوابان و کارتون خواب و به حاشیه‌راندگان جامعه حشرونشر نموده و تبدیل به صدای آنها می‌شوند. اینک زنان هنرمند دست‌هایی که گلویشان را می‌فشرد پس زده و تبدیل به فریاد خفته همجنسان خود می‌شوند. آن دختری که دیگر برای مجوز سالن‌ «رودکی» به انتظار نمی‌نشید تا گیسوانش سفید شود، اینک در راسته بازار و برای مخاطبین واقعی خود چهچه‌ای سر می‌دهد. آنها همچون حلاج طناب دار را به گردن کرده‌اند و بی مهبا انتقادات خود را از ناملایمات و بی اخلاقی‌ها و ناحقی‌ها فریاد می‌زنند. پیام آنها همبستگی آزادیخواهان و مردم است وقتی شیدای همدانی می‌گوید« سکوت از هر مرگی بدتر است و با افتخار ترجیح می‌دهم طناب دار بر گردنم باشد، و بر سر دار زنده بمانم تا اینکه از بی غیرتی و بی شرفی بمیرم» گواه این شجاعتی است که اینک در هیأت هنر نمود یافته‌است.

بدون شک در مرحله نوین جنبش اجتماعی ما باجنبش نوین هنریی روبرو هستیم که هنرمندان با سبک و شیوه‌ای رادیکال وارد میدان شده‌اند و این به ما می‌گوید که هنر کماکان توسط چنین هنرمندانی رسالت اجتماعی خود را داشته و در مقابل هنری که به سوی ابتذال کشیده می‌شود مقابله می‌نماید به قول شاعر هر چند«هنرمند و زندگی خوش محال است» اما جایگاه هنر و هنرمند بعنوان وجدان بیدار جامعه همچنان محفوظ است.◻️