افزایش مسائل اجتماعی؛ فقدان آزادی زنان در خاورمیانه و ایران

مســئله ی زن در جامعــه، بایستی پیــش از هــر چیــز در چارچــوب ابعــاد تاریخــی ـ اجتماعــی آن ارزیابــی گردد.

    مســئله ی زن در جامعــه، بایستی پیــش از هــر چیــز در چارچــوب ابعــاد تاریخــی ـ اجتماعــی آن ارزیابــی گردد. حل مســئله‌ی زن، حل تمامی معضلـات منطقه ای و جهانی اســت .  پیــش از گــذار بــه جامعــه‌ی دولــت‌ سالاری و طبقاتی؛ یــک هیرارشــی مردسالارانه‌ی(پدرســالار)، خشــن علیــه زنــان نهادینــه شــده بود. جهــت توجیــه چنین خشونتی به گفتمان‌های اســطوره‌ای و دینــی بسـیاری توسل جســته می شــد اســطوره‌ی اینانــا ایزدبانــوی اوروک، بازتاب همیــن مرحلــه اســت. درفقدان طبیعــت از دست رفته ایزدبانوی مــادر به حسرت عظیمــی دچار گشته و از نیرنــگ و ستم مــرد حاکم موجــود در نظام هیرارشیكی و دولتی مردسالارانه كه در درون آن گرفتار شده بود می‌نالد و ‌مویه سرمیدهد. چنین واقعیتی دراسطوره‌ی بابلی  ـ نبرد مردوك، خدای نیرومند بابل با ایزدبانو تیامات ـ به گونه‌ای بسیار گیرا و آشكارتر دیده می‌شود. در اساطیر سومری آمده است که زن از استخوان دنده‌ی مرد آفریده شده است. این بیانی نمادین است. در ادیان تك‌خدایی نیز، این  مضمون تکرار می‌شود. زنان كه به‌عنوان ایزدبانو وارد زیگورات‌های سومری می‌گردند، همچون فاحشه‌ی معبد از آن خارج می‌شوند. اولین فاحشه‌خانه، در شهرهای سومری افتتاح می‌شود. زن از فاحشگی در معبد به سطح كنیزی در دربار ترفیع داده می‌شود. ابژه‌ای ا‌ست برده كه در بازارهای تجارت نمی‌توان از آن چشم پوشید. در تمدن یونان ـ روم، صرفاً برده‌ای جهت امور منزل است و جایی در سیاست ندارد. در تمدن اروپا، ابژه‌ای میل جنسی است كه با قراردادی به مرد وابسته می‌گردد. در تمدن كاپیتالیستی، فاحشه‌ای است جهانی كه عمومی گشته است.

   تاریخ به‌واسطه‌ی حاکمیت ذهنیت نرینه محور ساختار و معنایی كاملا جنسیت‌ زده دارد سیرتاریخ ؛ سیری مردانه  است. دلایل فراوانی  حاکی از حضور نیرومند نظام مادرسالار در فرهنگ اجتماعی خاورمیانه وجود دارد. نظام مردسالار كه شاهد نضج«رشد و توسعه » آن از  5000 ق.م بدین‌سو هستیم و پس از نظام مادرسالارشکل گرفت ،  نظامی است كه برای اولین‌بار فشار و استثمار اجتماعی از آن  زاده شد. انقلابی زن‌ستیزِ به وقوع پیوست كه در آن حاكمیت فرزندان و اموال به مرد و نهاد پدری انتقال داده شد برای این‌كه راهگشای نظامی محافظه‌کار، سركوب‌گر و استثمارگر شود، که بیشتر یك ضدانقلاب است. به نظر می‌رسد  که نظام برخوردار از فرزندان بسیار، اولین نظام ملكی بوده است. هرچه تعداد فرزندان افزایش یابد، برخوردار شدن از نیرو، مال و مالکیت نیز به همان اندازه افزایش می‌یابد. رابطه‌ی بین پدرسالاری و نظام خاندانی با مالكیت واضح و مبرهن است  . خاندان اولین نهاد وسیع خانواده است كه از کلان بزرگتر بوده، به خودآگاهی دست‌یافته و با مالکیت آشنایی پیدا كرده است. اولین شكل پدرسالاری است. سلب خداوندگاری زن بر فرزندان و اموال، به موازات انحطاط وی پیش می‌رود. فرهنگ ایزدبانوی مادر، جایش را به فرهنگ خدا ـ شاهان مرد می‌سپارد. این رویدادها در فرهنگ سومری به شكل جالب توجهی  قابل مشاهده است. ازدواج و نهاد خانواده در طول تاریخ تمدن تحت‌تأثیر مدل خاندانی توسعه می‌یابد. ازدواج مبتنی بر توازن نیروی میان مرد ـ زن، به شكل محدودتری صورت می‌گیرد. چون مدل خاندانی به‌عنوان ایدئولوژی و انحصار هژمونی مردسالارانه پذیرفته و یا قبولانده می‌شود، اغلب ازدواج‌هایی كه صورت می‌گیرد، ناچار از به رسمیت شناختن اتوریته‌ی پدر است. که به مثابه  میكرو نظام‌های اتوریتر و استثمارگریند كه طبیعی نبوده اند، بلكه ساخته و پرداخته شده‌اند. ضعیفه‌شدگی زن)بردگی زن) بلافاصله پس از آن در ابژه‌های مرد نیز كه تحت‌استثمار و فشار جامعه قرار داده شده‌اند، به‌طور كامل بازتاب داده می‌شود. در حالی كه جناح فرادست سیاسی، نظامی و كاهنی جامعه، به موقعیت جنسیت برتر و حاكم برتری داده می‌شوند، قشر فرودست مدیریت شونده نیز تدریجاً به صورت ضعیفه درآورده می‌شود. در جامعه یونان ـ روم، مرد از جوانی به بعد با یك برخورد شدیداً جنسیت‌گرایانه پرورش داده می‌شود.

   در طول تمامی اعصار تمدن، در نتیجه‌ی برخوردهای جنسیت‌گرایانه در قبال زن، انحرافات جنسی به طور شایع رواج می‌یابد. به اندازه‌ای كه» زن، برده است«، برده‌ی مرد نیز به‌همان اندازه، زن و یا ضعیفه است. هنگامی كه در جامعه‌ی خاورمیانه، مسائل ناشی از دستگاه‌های فشار و استثمار كاپیتالیستی امروزی  بر این مسائل ریشه‌دار تاریخی افزوده می‌شوند، حیاتی واقعاً كابوس‌وار برای زنان گریزناپذیر می‌گردد. زن، شاید هم مترادف انسانی است كه در دشوارترین شرایط به سر می‌برد. فشار و استثمار خشونت‌بار چندلایه‌ای كه جامعه دچار آن است، بر روی جسم، رنج و كار زنان شدت می‌یا‌بد. به تازگی پی برده می‌شود كه زن نیز انسان است. برخوردغیرانسانی  جنسیت‌گرایی قاطع به جایی رسیده كه دیگر ناچار است جایگاه خویش را به جستجوكردن دوست و رفیقی بدهد كه بدان احساس نیاز می‌نماید. لااقل بر روی این مقوله بحث می‌شود. باید بدانیم تا زمانی كه درست زیستن با زنان در جامعه تحقق نیابد، در پی گرفتن حیاتی بامعنا نیز ممكن نخواهد بود. می‌بایست با علم بر این‌كه با زن آزادی كه شرافت خویش را به تمامی به دست آورده، خواهیم توانست پرمعناترین و زیباترین زندگی را تحقق بخشیم .

نقش و جایگاه زن در جامعه و خانواده‌ی ایرانی

   زندگی مشترک و آزاد زنان و مردان در اعصار جامعه‌ی طبیعی تاریخ بشر دستخوش تغییرات طبیعی و ساختگی بسیاری شده است. در این متن سعی میشود که به تمایزات بین این دو به شکلی خلاصه‌وار پرداخته شود.

 تاریخدانان و فیلسوفان اعتقاد دارند که بهترین آزمون و محکم‌ترین معیار برای سنجش میزان تمدن هر جامعه و هر عصر، موقعیت اجتماعی زنان است. پیشرفت، حضور و آزادی زنان مستقیماً بر نحوه‌ی زندگی جوامع نیز تاثیرگذار بوده و هست.

برای پرداختن به این بحث گریزی به شیوه ی تمشیت امور انسان دوران نوسنگی و حتی پیش از آن  ناگزیر است . بشر به شکلی بسیار ابتدایی وعاری از ذهنیت اقتدارگرا و جنسیت‌گرای کنونی، بوده است.  دوره‌ی فرهنگ نوسنگی یا جامعه‌ی طبیعی در برخی جا‌ها، زودتر از جاهای دیگر آغاز شده است. مثلاً در خاورمیانه و آفریقا زودتر از اروپای مرکزی و شمالی و آسیای دور دوره‌ی مزبور آغاز میشود.

   پیشرفت در طرز زندگی جوامع)کلان) در این مناطق نیز زودتر انجام می‌گیرد. گفته می‌شود در برخی از نقاطی که این فرهنگ رواج داشته  کم‌کم گذار به نظامی دیگر در حال وقوع بوده است. در واقع طبق داده‌ها و کشفیاتی که در این مناطق صورت گرفته ، دانسته میشود که دوران نوسنگی، پارینه‌سنگی و میا‌ن‌سنگی در بین النهرین(میانرودان) دارای قدمت بیشتری  است .  و مهد شکل‌گیری فرم‌های اولیه‌ی زندگی اجتماعی محسوب می‌شود. تقریباً برای ظهور و شکوفایی تمدن‌های بیشمار نیز نقش بنیادین ایفا نموده است. در بستر این حلال حاصلخیز ادیان، فلسفه، علم، دانش و فنآوری و از همه مهمتر اجتماعی‌شدن شکل  میگیرد. اجتماعی‌شدنی که پیرامون زن ـ مادر آغازیدن گرفت.

 بشر از همان اوان به این واقعیت پی برد که از بطن زن، زندگی جاری شده و جهان را دربرمی‌گیرد. یادآوری این نکته لازم است که تاریخ(البته براساس مدل پوزیتویستی  تاریخ به دوبخش ، پیش از تاریخ و پس از تاریخ تقسیم  شده است یعنی تاریخ را صرفا به زمانی که نوشتن میسر شد، تقلیل می‌دهند که این نظریه از دیدگاه ما مردود است.)  ازهمان هنگام که جهان شکل می‌گیرد ـ  حتی اگر خبری هم از نسل آدمی نباشد ـ  آغازمی‌شود. و از آغاز زندگی ، اجتماع در پیرامون زن نظام‌مند مییشود و سامان می‌گیرد.

   در مورد فرم زندگی مشترک درزمانهای گذشته  نظریه‌های مختلفی وجود دارند برای همین نمی‌توان از نظری واحد سخن گفت. در مطالعه تاریخ جوامع اولیه با چنین نظریه‌ای نیز مواجهیم که ارتباط همزمان چند زن با یک مرد و برعکس متداول بوده است. همانطور که هنوز هم فرهنگ چندشوهری، در بین مردم جنوب هند و تبت رواج دارد. هکذا در گذشته، در نپال، مغولستان و عربستان پیش از اسلام نیز این سیستم برقرار بوده است. البته نسب فرزند مشخص نبوده است.

   انگلس به این موضوع چنین اشاره می‌کند: “در تمام شکل‌های خانواده‌ی گروهی، پدر طفل معلوم نیست، ولی مادر معلوم است. هرچند مادر تمام اطفال خانواده‌ی جمعی را فرزندان خود می‌داند و وظیفه‌ی مادری خود را در قبال آن‌ها انجام مید‌هد، باوجود این او فرزندان طبیعی خودش را از دیگران بازمی‌شناسد. یعنی اینکه کسی بر سر این موضوع که مادر فرزند مشخص است، مشکلی نداشته است. بنابراین همه‌ی افراد جامعه در قبال بزر‌گ‌کردن و پرورش آن کودک و یا سایر کودکان خود را مسئول می دیده‌اند، بویژه زن مادر “از این‌گونه ارتباطات چنین نتیجه‌هایی برمی‌آید: پدیده‌ای به‌نام حسادت که از گرایش ملکیت ریشه می‌گیرد، وجود نداشته است. چیزی که قطعی است اینست که این پدیده‌ی بطور نسبی جدید می‌باشد. بیشتر تاریخ‌شناسان بر این باورند که فرم خانواده همخوان اولین مرحله‌ی خانواده است. چنانکه ارتباط جنسی برقرار نمودن با نزدیک‌ترین افراد خانواده چیزی متداول و امری عادی تلقی می‌شده است. شایان ذکر است که امروزه در هیچ کجای دنیا به چنین ارتباط و مدلی برنمی‌خوریم. برای همین نیز شفافیت و قطعیت این نظریه هم جای بحث دارد. اینکه از کدام داده و یا منبع تاریخی سرچشمه گرفته و چنین استنباط می‌شود، آگاهی واضحی در دست نیست.

    رد چنین نظریه ا‌ی به نظر منطقی تر است  زیرا علم به اثبات این موضوع پرداخته است که این نوع ارتباط  جنسی موجب ناقص‌العضو شدن کودکان شده و برای سلامتی خطرناک است. حتی فرم خانواده‌ای دیگری شکل گرفت که ارتباط نزدیکانی مانند پسر عمو، دختر عمو، پسر دایی و دختر خاله و… نیز ممنوع نموده است. این موضوع هم، بار علمی‌اش بیشتر سنگینی می‌کند، قابل توجه است که این شیوه‌ی ازدواج هنوز هم در بیشتر کشورهای اروپایی، قبائل سرخ پوست ممنوع است. به پسر عمو و دختر عموها، دختر خاله و پسرخاله ودختردایی وپسر دایی  به چشم خواهر و برادر یکدیگر نگریسته می‌شود که احتمال می‌رود از پیشینیان به‌مانند یک فرهنگ به ارث رسیده است چنانکه امروزه  نیز ـ نه اینکه ممنوع باشد ـ ، بلکه ممکن است کسی چنین مناسباتی را ترجیح ندهد. درآن اعصار به نوعی از روابط اجتماعی برمی‌خوریم که تنها تبار زن به رسمیت شناخته می‌شده است و مردان تقریبا نقش چنان تاثیرگذاری در مناسبات و معادلات خانوادگی اجتماعی ایفا نمی‌کرده‌اند. تنها نسب مادری، امری تعیین‌کننده بوده است  زیرا تنها این نسب است که قطعی است.

   نوع دیگر شکل گیری بنیان خانواده، مبتن بر شیوه ی یارگیری است.  بدین نحو که برای دورا‌ن‌های کوتاه و یا بلند چه مرد و چه زن در بین چند یار یکی را انتخاب کرده‌اند(که هنوز هم این رسم در میان برخی از تیره‌ها در آفریقا مانند نیجریه و… متداول می‌باشد.) در بین این گروه‌ها و یا تیره‌ها، این زنان هستند که انتخاب می‌کنند. این رسم با برگزاری مراسم مخصوص به خود اجرا می‌شد. مردان برای شرکت کردن در این مراسم نخست، خود را می‌آرایند و زینت می‌بخشند تا از سوی یک زن انتخاب شوند. زن به میل خود، مرد دلخواهش را برمی‌گزیند. احتمال می‌رود که هر چقدر ممنوعیت ازدواج‌های خونی فزونی می‌گیرد بر شمار کسانی که چنین روابطی را انتخاب می‌کنند، افزایش می‌یابد.

 پیچیدگی روزافزون ممنوعیت‌های ازدواج، ازدواج‌های گروهی را بیش از پیش دشوار کرد؛ بجای این ازدواج‌ها، شیوه ی تشکیل خانواده‌ی به روش یارگیری  به‌وجود آمد. در این مرحله یک مرد با یک زن زندگی می‌کند، ولی به‌طریقی که چندهمسری و بی‌وفای گهگاهی هنوزهم جزء حقوق ویژه‌ی مرد باقی می‌ماند.” پیوند ازدواج می‌تواند به‌سهولت توسط طرفین فسخ شود و فرزندان مانند گذشته، کماکان به مادر تعلق دارند. زنان در تمام قبائل و جوامع اولیه، موقعیت مستقل و بسیار محترمی داشته‌اند. در شکل خانواده‌های کمونیستی نیز زنان از موقعیت و جایگاه والایی برخوردار بوده‌اند. چنانکه هنگامی که مردی از قبیله‌ای دیگر در قبیله‌ی زن باشد و دیگر زن ترجیح ندهد با او پیوند مشترک را ادامه دهد، مرد مجبور به بازگشت به قبیله‌ی خود بوده است. در اینجا زن از جایگاه، موقعیت مشخص و تقریبا تعیین‌کننده برخوردار بوده است. نه تنها مجبور نبوده است که تمام عمر خود را به پای کسی که دیگر نمی‌تواند با او ادامه دهد بنشیند، بلکه انتخاب، خواسته و علایق وی حائز اهمیت بوده‌اند. زن مؤظف به انجام هیچ امری از سر  اجبار نبوده است. این مرد بوده که به خانه و یا قبیله‌ی زن رفته است، نه زن به خانه‌ی مرد، اهلی کردن حیوانات، دامپروری و جمع‌آوری گیاهان، منبع ثروت غیر منتظره‌ای به‌وجود آورده و مناسبات اجتماعی کاملاً نوینی ایجاد کرده بود. غذا بایستی هر روزه فراهم می‌شد. خلق‌های آریایی، سامی و… نیز با پروراندن گله‌های اسب، شتر، گاو، گوسفند، پیشبرد کشاورزی در بسط و گسترش فرهنگ یکجانشینی و اجتماعی شدن، نقشی اساسی ایفا نموده‌اند. با افزایش شمار جمعیت، برحسب نیازها انجام کار و تولید، تلاش و کوشش در راستای توسعه‌ی دادوستد نیز ارتقاء می‌یابد. این امر همچنین دامپروری و کشاورزی مستلزم نیروی کار بود . با شروع دامپروری، کار با فلزات، بافندگی و بلاخره کشتکاری در مزرعه، وضع موجود دستخوش تحولاتی بنیادین می‌گردد. افزایش جمعیت خانواده‌ها موجب می‌شد، بیشتر وقت زنان در راستای نگهداری از کودکان تلف گردد. زمان حاملگی، زایمان و قائدگی و… نیز به خودی‌خود برای زن وقت‌گیر بود. همه‌ی این موارد موجب شدند که زنان بیشتر زمان خود را در چارچوب خانه و خانواده بگذرانند. رفته‌رفته و با گذشت زمانی طولانی این شرایط بر حضور بی‌قیدوشرط و راحت زنان در اجتماع تاثیر می‌گذارد. ازدیاد ثروت و جمعیت خانواده، از یک جانب به مرد موضعی برتر از زن در خانواده می‌داد و از جانب دیگر نیز انگیزه‌ای برای استفاده از این موضع مستحکم شده به مرد می‌داد تا از اعمال قدرت خود به صورت دلخواه استفاده کند.

   انگلس تضیع « از میان بردن » حق مادری را شکست جهانی تاریخ جنس زنان می‌داند. رهبر آپو  به زنان به‌عنوان نخستین جنس و ملتی که مستعمره شده اند، اشاره می‌کند. جایگاه زن تا حد بسیار نازلی تنزل می‌کند و به برده و بنده‌ی شهوت مرد و ابزاری صرف برای تولید فرزند و برطرف نمودن نیازهای افراد خانه مبدل میشود. جالب توجه است که گذار از نظام مادرتباری به نظام مردسالاری نتایج بسیار اسفباری بر روان و تاریخ جوامع بر جای می‌گذارد. چنانکه تا به امروز هم بشر جهت رهایی از این بند ساختگی دست و پا می‌زند. یکی از همین تاثیرات نیز حذف نام کودک از تبار مادر و دیگری نیز حذف کامل زن از کارهای خارج از محدوده‌ی خانه می‌باشد. البته این گذار به آسانی هم صورت نمی‌پذیرد، تقریبا این ذهنیت بسیار دیر و سخت بعد از درگیری و ریختن خوان‌های بسیار می‌تواند، خود را بر جوامع تحمیل کند تا کم‌کم به رویه‌ای معمولی در زندگی‌انسان‌ها مبدل گردد.

   در عصر سومر، عهد یونانی‌ها که عهد نیم خدایان می‌خوانند این تنزل شأن زنان گسترش یافته و در عهد کلاسیک به‌تدریج بیشتر شده و تعمیم می‌یابد. تا دوران اخیر نیز در شکل و فرم‌هایی گاه خشن، گاه ملایم تداوم می یابد و به هیچ‌وجه از بین نرفته و کم‌رنگ هم نشده است. بعد از این گذار تلخ و تحمیلی اولین اثر حکومت مطلقه‌ی مرد شکل می‌گیرد و این حکومت در نهاد خانواده، فرم عینی‌تر و برجسته‌تری به خود می‌گیرد. مرد به جایگاه رئیس خانه ارتقاء می‌یابد و مناسبات بر مبنای برده و ارباب شکل میگیرد‌ فرزند بیشتر، موجب اقتدار بیشتر می‌شود. زیرا تعداد فرزندان بیشتر یک خانواده به معنای کار بیشتر و درآمد بیشتر ‌بوده است. برای چراندن گله‌ها و کار کشاورزی، نیاز به فرزند ضرورت می‌یافت. لغت فامیلیا که یونانی می‌باشد به معنای تمامی بردگانی است که متعلق به یک فرد هستند. این لغت اختراع شد تا اختیارات مرد را در چارچوب خانه تعریف کند. فرزندان، زن و سایر خویشاوندان نزدیک که زیر یک سقف زندگی می‌کردند در چارچوبه ی این تعریف جای می‌گرفتند. بدین منظور مارکس اذعان می‌کند. “خانواده‌ی نوین، نطفه‌ی بردگی ـ بندگی را در خود نهان دارد”: گذار از فرم خانواده ی یارگیر به فرم تک همسری صورت واضح‌تر خود را نمایان می‌سازد. زن، تحت قدرت مطلقه‌ی مرد قرار می‌گیرد، حتی مرد مجاز به کشتن او نیز میشود چرا که تنها حق خود را انجام داده است.

همراه با خانواده‌ی مردسالار وارد عرصه‌ی تاریخ مکتوب می‌شویم. عرصه‌ای که نه یک بار، چند بار زن با شکست جنسیتی مواجه می‌گردد. بردگی، تحت‌لوای اشکال و فرم‌های مختلف، خود را عرضه می‌کند و تا به امروز به تداوم می یابد. ازدواج خصوصی یا تک همسری برای مرد قدرتی خاص به ارمغان می آورد . هدف آشکار آن، تولید فرزندان است. اکنون فقط مرد می‌تواند ازدواج را فسخ کند و زن را رها سازد. در حالی که در شیوه‌ی روابط دیگر چنین قواعد سخت و زن ستیزی وجود نداشت. بدلخواه طرفین این رابطه به اتمام می‌رسید. و اینچنین حق بی‌وفایی و خیانت  برای مرد  محفوظ  داشته شد. چراکه همه‌ی قوانین به مراد مردان  وضع شدند.

نتیجه :

   نظام، مدتهاست كه شانس اصلاح از طریق رفرم‌ها را از دست داده است. چیزی که در جریان است، یك”انقلاب زن” است كه باید در تمامی حوزه‌های اجتماعی صورت گیرد. همان‌گونه كه بردگی زنان ژرفترین بردگی است، انقلاب زن نیز باید ژرفترین انقلاب آزادی و برابری باشد. انقلاب زن هم از حیث نظری و هم از حیث عملی، مستلزم ریشه‌دارترین گام‌ها و اقدامات است. قبل از هر چیز یك مبارز‌ه‌ی متوالی و مستمر در برابر ایدئولوژی جنسیت‌گرا لازم است. انقلاب زن، همچنین مستلزم مبارزه‌ی اخلاقی و سیاسی در برابر ذهنیت تجاوزگری است كه بیست و چهار ساعته در حال جریان  است . همچنین مستلزم محكو‌میت‌ و رد ‌تفکر فرزند آوری با هدف حفظ و اعمال قدرت و استثمار است. مستلزم»سپردن‌كامل «اراده‌ی به دنیا آوردن بچه به زن آزاد شده است. مستلزم ایجاد انقلاب در ایدئولوژی خاندان و خانواده می‌باشد. به نظر می‌آید كه مهم‌ترین مورد این است كه بایستی از فلسفه و یا به عبارت صحیح‌تر بی‌فلسفگی زندگی كنونی با زن، گذار نمود. شراکت در زندگی با زن را نبایستی محدود به زاد و ولد و ارضای میل جنسی کرد ، بلكه باید آن را به عنوان ژرف‌ترین پیوند دوستی، رفاقت و اجتماعی‌بودن، در ایجاد» زیبایی، صداقت، صلح و اصالت «تشریك مساعی، آزادانه و برابر مشاهده كرد. بدون شك، تسهیم برابر و آزادانه ی زندگی با زن، مستلزم فرزانگی متقابل در زمینه‌ی حقیقت اجتماعی‌ای است كه به‌طور مطلق در مسیر صحیح حركت می‌کند.

   عشق راستین تنها می‌تواند به‌گونه‌ای متقابل در چارچوب توازن نیروی حقیقت اجتماعی در پیش گرفته شود. شخصیت‌هایی كه به بردگی، تجاوز و قدرت آلوده گشته‌اند، به هیچ وجه نمی‌توانند عشق بورزند. آزمون‌های ناموفق و ورشكستگی خانواده‌ها كه به طور گسترده و مستمر روی می‌دهند، این واقعیت را تصدیق می‌کند. در صورتی كه زن نیز حداقل به اندازه‌ی مرد دارای نیرو و فرزانگی اجتماعی باشد، می‌توان محبت و زیبایی را به گونه‌ای عاری از قدرت و در محیطی صلح‌آمیز به صورت برابر و آزادانه بیافریند و از طریق مشارکت و تشریك مساعی، وارد عرصه‌ی حیات گرداند. روزگار كنونی یعنی سده‌ی 21 اولویت‌دهی به انقلاب زن را به حالت یك شرط لازم درآورده است.

   فلسفه ی یا زندگی یا بربریت ، وقوع این انقلاب را الزامی می‌گرداند. جامعه‌ی خاورمیانه همان‌گونه كه نیازمند دومین انقلاب زراعی روستایی است، به دومین انقلاب زن نیز نیازمند  است . مادرسالاری، انقلاب زن در دوران نوسنگی است. به عبارت صحیح‌تر، انقلاب باشكوه نوسنگی،  انقلاب زن بود. انقلاب نوسنگی، انقلابیست كه انسانیت هنوز هم با تكیه بر میراث آن  به پیش می رود . ضدانقلاب بزرگی كه بر پایه‌ی بنیاد پدرسالاری، تمدن و مدرنیته‌  ، جامعه‌ی طبیعی را دچار پسرفت نمود، سبب پیدایش ژرفت‌ترین بردگی و استثمار زنان گردید و آن را در تمامی  عرصه های جامعه تسری داد ؛ این ضدانقلاب بزرگ، امروزه  تمامی حوزه‌های اجتماعی را دچار بحران سیستماتیک و وضعیت كائوتیك « هرج و مرج و بی نظمی »کرده است و به فروپاشی کشانده است . نیك پیداست كه آنچه بر زن تحمیل می‌شود، خیانت به زندگی است. اگرخواسته ی همزیستی با زن وجود داشته باشد،  بایستی پیش از هر چیز بتوان همراه با زن عواطف مبتنی بر زیبایی و تعالی ـ  را ضمن توازن نیروی فرزانگی متقابل ـ  بازآفرینی كرد و سهیم شد. باید این واقعیت را ساخت و به حقیقت آن رسید. در این خصوص، بــایستی ابژه ی منفرد و كیهانی یعنــی» زن و مرد مشخص و معلوم«، با سوبژه ی »مردانگی و زنانگی انتزاعی ایده‌آل« به گونه‌ای مختلط جریان یابد. جهت عملی شدن این امر نیز ایجاد آگاهی و اراده‌ی آن لازم است. باید  نگرش مبتنی بر مالكیت و تصاحب را به صورت ریشه‌ای از میان برداشت. باید به‌جای ناموس سنتی، اصل و معیار را بر جذابیتِ زیبایی و اصالت شخصیتی قرار داد.

   بدون تغییروتحول بنیادین وانقلاب ریشه ای در نوع دیدگاه و تفکر زن و راجع  به زن و به تبع آن بدون تغییر ذهنیت و زندگی مردان،  زندگی آزاد محقق نخواهد شد. بدون رهایی زن كه خود اساس زندگیست، زندگی همیشه همانند یك سراب جریان خواهد داشت. تا زمانی كه میان مرد با زندگی و میان زندگی با زن صلح برقرار نشود، خوشبختی و سعادت نیز یك خیال واهی خواهد بود. برای  زن و زندگی آزاد، واقعیات اجتماعی بی پایان می‌باشند. جامعه و زن خاورمیانه‌ای به واسطه‌ی تمدنی كه در آن به سر برده و مدرنیته‌ای كه توسط آن فتح گردیده است، تا حد ممكن به انحطاط كشیده شده، از خودهستی]یا خودبودن [اش خارج گشته و به موقعیت ابژه تنزل داده شده است. تحلیل مسأله‌ی اجتماعی از راه زن و اقدام به حل آن از طریق همان پدیده، روشی صحیح می‌باشد. اگر جهت “مادر مشکلات”، تنها بر “مادر راه‌حل‌ها” یعنی انقلاب زن اصرار شود، آنگاه می‌توان با گام‌هایی صحیح به حقیقت رسید. رهیافت مدرنیته‌ی دموكراتیك در زمینه‌ی مسأله و انقلاب زن، راه‌حلی ایده‌آل و عملی می‌باشد.

   پروژه‌ی ملت‌های مدرنیته‌ی دموكراتیك،  پروژه‌ایی نیست كه بدون زنان طرح و اجرا شوند. بالعكس، انقلابی است كه در هر گام خویش از طریق مشارکت زنان در فرزانگی و فعالیت، تحقق خواهد یافت. همانگونه كه ساختن جامعه‌ی اقتصادی با پیشاهنگی زنان تحقق می‌یابد، بازسازی آن نیز مستلزم نیروی كمونال زنان می‌باشد. اقتصاد، پیشه و عمل اجتماعی ذاتی زن بوده و اكولوژی علمی است كه تنها از طریق هشیاری و حساسیتمندی زنان، با جامعه عجین می‌گردد. هویت زن، هویتی اكولوژیك و هم‌پیوند با محیط زیست است. جامعه‌ی دموكراتیك، جامعه‌ای است كه مستلزم ذهن و اراده‌ی آزاد زن می‌باشد. آشكار است كه مدرنیته‌ی دموكراتیك، عصر “انقلاب و تمدن زنان” است.