سه اسفند طلوع آفتاب جنبش نوین، از افق روژهلات

مردم روژهلات کوردستان در شخصیت رهبر آپو نوید مبارزه‌ای نوین را یافته بودند و همین هم در روز‌های بعد بحوادث «سه اسفند» و شهدایی که در این راه دادند، اخگر‌های مبارزه‌ی روژهلات کوردستان راشعلەور نمودند.

بهمن آخرین روزهای خود را سپری می‌نمود و هوا کم‌کم ملایم می‌شد و یخ‌های «راه‌بندان» آب می‌شدند. خبری دهان‌به‌دهان سراسر شهر را فراگرفته بود و هرلحظه که می‌گذشت بیشتر طنین‌انداز می‌شد. پنج‌شنبه بود و کلاس به پایان رسیده بود. در این پایان هفتە از دستگیری شخصی خبر می‌دادند کە تا بدان زمان راجع بە او چیز خاصی را نشنیده بودم، با شنیدن این خبر ناخواسته تپش قلبم بیشتر شد. انگار کسی است آشنا و قبلاً می‌شناختمش. شب را در تب‌وتاب این خبر سپری نمودم و صبح اول وقت به داخل شهر رفتم، هرکسی از دستگیری عبدالله اوجالان سخن می‌گفت. بعضی‌ها هم نمی‌توانستند اوجالان را به‌خوبی تلفظ نمایند و مدام می‌گفتند اوجلال. مادرم تا سال‌ها بعد وی را با عنوان اوجلال می‌شناخت. کسی که از کوردهای باکور کوردستان و رهبر پ‌ک‌ک بود کە با همکاری آمریکا و اسرايیل وی را در نایروبی کنیا ربوده  و تحویل نیروهای ترکیه داده بودند. خیلی‌ها هم تا آن موقع نمی‌دانستند «نایروبی» در کجا قرار دارد و متعلق به کدام کشور است. آن‌ها با کوردها دیگر چرا سر دشمنی دارند؟! مردم همه گرم در تعقیب این خبر بودند و هریک به‌گونه‌ای آن را تحلیل می‌نمود و از شخصیت و اهمیت کسی حرف می‌زدند که دستگیرشده بود. مدام از اعتراضات کوردها در اقصا نقاط جهان و بخصوص در اروپا خبر می‌دادند. کسانی که برای نشان دادن اعتراض خود نسبت به این دستگیری بدنشان را به آتش کشیده بودند. همین‌ها باعث شده بود تا موضوع مدام در سر تیتر خبرها بماند. در دوران تحصیلات راهنمایی خویشاوندانی از باشور کوردستان به خانه‌ی ما می‌آمدند. در میان حرف‌هایشان چندین بار اسم پ ک ک را شنیده بودم که در باکور کوردستان و کوهستان‌های باشور کوردستان؛ "آگری"،" گابار"،" درسیم"، «گاره»، «قندیل» و «زاپ» برای رهایی خلق کورد با شعار «کوردستان مستقل و آزاد» مبارزه می‌نمایند. سال‌های 92-93 میلادی بود تلویزیون رسمی ایران خبری تحت عنوان اپراسیون دولت ترکیه بر ضد مواضع گریلاهای پ ک ک در باشور پخش نمود. هرچند در این رابطه توضیح خاصی نداد و من هم سن و سالی نداشتم زیاد به عمق موضوع پی نبردم. از کوردستان ترکیه، کوردستان عراق، کوردستان ایران و کوردستان سوریه حرف می‌زدند. انگار هر کشوری برای خودش کوردستانی دارد. در همین خیال‌های کودکانه تصور می‌نمودم کوردستان اسم استانی است. اگر ایران، عراق، ترکیه و سوریه هریک برای خود کوردستانی دارند. پس بایستی چین و انگلیس و آلمان و... هم برای خود استانی به همین اسم داشنه باشند. با گذشت زمان و رشد سن، آگاهی بیشتری نسبت به هویت کورد بودن پیدا کردم و پی بە سرزمینی تحت عنوان کوردستان بردم کە در میان چهار کشور تقسیم شدە، سرزمینی کە متعلق بە هرکسی است غیر از خود کوردها، بە قول شاعر "من در سرزمین خودم کولە پشتی بە پشت گرفتەام آوارەام، و این اشغالگر است کە تبدیل بە صاحب خانە شدە". پاییز سال 98 میلادی با اعتراض کوردهای باکور کوردستان بر ضد خروج رهبر آپو از سوریه و شروع توطئه‌ی بین‌المللی بار دیگر اسم پ ک ک را بر سر زبان‌ها آورد. تلویزیون ایران اعلام نمود تماشاچیان فوتبال در «دیاربکر» ورزشگاه را به اغتشاش کشیده‌اند و نسبت به فشارهایی که باعث خروج عبدالله اوجالان از سوریه شده، اعتراض نموده‌اند. صحنه‌ی جالبی بود، کوردهایی که بارنگ‌های ملی - قرمز و سبز و زرد- برای آزادی شعار می‌دادند و خواستار حقوق خود بودند. بارها در ورزشگاه‌ها دیده بودم که تماشاچیان به همدیگر فحش می‌دهند و از تیم‌هایشان حمایت می‌کنند و یا همدیگر را هو می‌کشیدند؛ اما این اولین باری بود که ورزشگاه تبدیل به صحنه‌ی تظاهرات سیاسی شده بود. به همین دلیل برای من که در اوان جوانی بودم و تازه با شناخت هویتی و کورد بودن آشنا می‌شدم جالب بود و نوید مبارزه‌ای نوین می‌داد. در روژهلات سکوتی مرگبار حاکم بود، نه جنب‌وجوشی و نه خبری از مبارزه. آنچه بود خاطراتی از دوران کودکی بود  کە از بزرگ‌ترها راجع به مبارزات آزادیخواهی شنیده بودیم.

هویت کورد بودن و ممنوعیت زبان مادری زمانی که با خاطرات دوران کودکی درمی‌آمیخت معنایی دیگری به خود می‌گرفت. کودکیم در کوهپایه‌ها‌ی کوه «کوسالان» و در روستا سپری شد. سال‌های دهه‌ی شصت شمسی برای کوردها پرتحرک بود، به‌طور روزانه مبارزه‌ای سهمگین بین نیروهای پیشمرگ و سپاه اشغالگر ایران درمی‌گرفت. هرروز طبیعت بکر این منطقه شاهد توپ باران‌هایی بود که بر سر نیروهای مدافع کوردستان ریخته می‌شد. بااینکه کودکی بیش نبودیم اما نسبت به برحق بودن مبارزات نیروهای پیشمرگ ایمان داشتیم. هر زمان هم با خیال‌های کودکانه بازی می‌کردیم برای اینکه به‌عنوان نیروی پیشمرگ اسلحه به دست گرفته و نقش آنها را بازی نماییم بارها باهم دعوا می‌نمودیم. سلاح‌هایی را که از چوب می‌ساختیم با بندی به طرز پیشمرگه‌ها بر شانه می‌کردیم و در صفوفی تک‌خطی و مارپیچ از کوچه‌های روستا و باغ‌ها می‌گذشتیم و پز می‌دادیم. بارها شاهد شهادت عزیزانی بوده‌ایم که چند روز قبل در هیئت پیشمرگی مبارز برای احقاق حقوق خلق کورد در تاریکی شب و در کوچه‌های روستا دیده بودیم و به او سلام داده بودیم، اما بعداً از بزرگ‌ترها می‌شنیدیم که شهید شده است.

 از همان دوران بود که حس ‌نمودم کورد بودن سخت است و همراه باتحمل درد و رنجی است که برای اثبات «بودن» بایستی با دیده منت رنج‌هایش را قبول نمود. در همان دوران یاد گرفته بودیم که نیروهای سپاه دوست نبوده و بایستی به‌صورت مخفیانه راجع به کورد بودن حرف زد و مواظب بود که آن‌ها نشنوند.

دهه‌ی شصت برای من و امسال من مملو از آن خاطراتی بود که آرزو داشتیم وقتی بزرگ شدیم ما هم به صفوف این مبارزه‌ی حق‌طلبانه بپیوندیم. برای همین هم قهرمانان ما همان پیشمرگه‌هایی بودند که با رشادت مبارزه نموده و به شهادت رسیدند؛ اما زمانی که به دهه‌ی هفتاد خورشیدی رسیدیم آهسته‌آهسته پرده‌ی سکوت و ناامیدی سایه‌ی خود را بر جامعه گسترده بود. بزرگ‌ترها دیگر راجع به مبارزه و پیشمرگه حرفی نمی‌زدند و کوهستان سراسر سکوت بود. هر بهار همراه با خانواده برای پیکنیک به کوهستان «کوسالان» می‌رفتم و با کنجکاوی به دنبال رد پایی از مبارزان کوردستان می‌گشتم. بارها تک‌وتنها سنگ به سنگ این کوهستان را زیرپا گذاشته‌ام، شاید بتوانم بار دیگر اثری، آوازی از آن دوران را ببینم و بشنوم. هر جا می‌نگریستی سکوتی غمگین بود که سرتاپای انسان را فرامی‌گرفت. تنها سنگرهای تخریب‌شده و پوکه‌های خالی و باطری‌های زنگ‌زده بودند که به حضور مبارزان شهادت می‌دادند. برای بزرگ‌ترها ترس و سکوت، برای ما که تازه بزرگ می‌شدیم و چپ و راست خود را می‌شناختیم یادآور خاطرات دوران کودکی بود.

کم‌کم حضور رژیم برایمان عادی می‌شد، بە آن خوی می‌گرفتیم. دیگر بمانند گذشته برای جاش‌ها هو نمی‌کشیدیم و آن‌ها را کارمندان سپاه می‌نامیدیم. شرکت در مراسم بسیج را بمانند دیگر مراسمی که برگزار می‌شدند عادی جلوه می‌دادیم. جامعە دچار ایست حافظه شده بود، کسی نبود ما را با گذشته‌مان ارتباط دهد. تاریخ مبارزات دچار وقفه شده بود، آنچه وجود داشت رؤیایی شیرین از گذشته‌ای بود که بعضی وقت‌ها تنها در حد افسانه باقی‌مانده بود. ما نسلی بودیم که با گسست تاریخی مواجه شده بودیم. امیدمان را به کوهستان بسته بودیم که آن‌هم در سکوت فرورفته بود. حال کوهستان بمانند پیرمردی ماتم‌زده انتظار مرگ را می‌کشید. این وضعیت نه‌تنها امیدوارکننده نبود بلکه رعب‌آور و وحشتناک بود. ملتی که شکست را قبول نموده و نظاره‌گر گورکنی بود که برایش گور می‌کند. این تنها دشمن نبود که گور را می‌کند و ملتی را به خاک می‌سپرد، بلکه فرزندان این ملت هم با گورکن همراه می‌شدند همکاری می‌نمودند. از آن‌سوی مرز هرروز خبری از انشعاب و پراکندگی گروه‌هایی را می‌شنیدی که روزگاری امید رهایی بودند، دعوا‌ برای میراثی نداشته. هر یک شکست را به دیگری نسبت می‌داد و در پی تسویه‌حساب‌های شخصی بودند. این خبر‌ها بیشتر از پیش جامعه را ناامید نموده بود و همانند خنجری قلب مادران داغ‌دیده را می‌شکافت. حضور دشمن را بر روی سفره‌های خودپذیرا می‌شدیم. اگر در دهه‌ی شصت خورشیدی دشمن با نیروی اسلحه و سرنیزه حضور می‌یافت و از ترس جان در هر گوشه‌ و کناری بر روی هر تپه‌ و جایی سوق‌الجیشی در هر روستایی پایگاهی را برپا نموده بود. در دهه‌ی هفتاد دیگر توانسته بود جامعه‌ را ازنظر فیزیکی تسخیر نماید و کم‌کم پایگاه‌های نظامی را برچیده بود و سعی می‌نمود با ایجاد کانون‌های فکری فرهنگی بسیج این بار ذهنیت جامعه را رام نماید.

پایان دهه‌ی هفتاد برای روژهلات کوردستان و منطقه آبستن حوادثی تازه بود. زمانی که خبر‌های مربوط به دستگیری رهبر خلق کورد عبدالله اوجالان از تلویزیون «مد تیوی» اولین تلویزیون ماهواره‌ای کوردها پخش گردید، برای مردم روژهلات کوردستان شوک بزرگی بود که تمام خاطرات گذشته‌اش را به یاد می‌آورد. پل ارتباطی بود بین تاریخ یک دهه گذشته با امروز. بخصوص برای ما که تازه به دوران جوانی و جستجوی هویت رسیده بودیم. ترکیدن کینه‌ی خشمی بود کە خود را می‌خورد و به دنبال راهی برای فوران می‌گشت تا خشم خود را بروز دهد. فوران کین ملتی بود که رهبران و مبارزانش بار‌ها به دار آویخته شده و یا ترور گشته بودند. این خلق شرمگین بود از سکوت خود در حین به دار آویختن قاضی و همراهانش در میدان چارچرا، همچنین شرمگین بود از سکوتش در مقابل ترور‌های وین و اتریش. می‌بایستی از قاتلان کاک فؤاد انتقام می‌گرفت. می‌بایستی این کین را که همراه با شرمساری بود بروز می‌داد. فریادی که بارها در گلویش خفه گشته. نبود پیشاهنگ واقعی تمام سعی و تلاش این خلق را به نیستی کشانیده بود. خسته بود از دعواهای درون‌حزبی، از کسانی که تا دیروز قهرمان وی بودند و اینک تحت نام تسلیمی اسلحه‌اش را تحویل داده و نه‌تنها ساکت بە کنجی نمی‌خزید، بلکه لباس دشمن به تن نموده و این بار در نقش شکارچی به دنبال صید هم‌رزمان دیروزش اسلحە بە دوش دارد.

روژهلات در سه اسفند ۱۳۷۷ می‌بایستی کین و نفرت خود را نسبت به‌تمامی این‌ خشم‌ها نشان می‌داد. می‌بایستی نشان می‌داد که هنوز زنده است و دنبال مخاطبی می‌گردد، پیشاهنگی که سکان این کشتی طوفان‌زده را به دست گیرد. دستگیری رهبر آپو یادآور تمامی این حوادث تلخ و شیرین بود. مبارزه‌ای بود که می‌رفت تا در زدوخوردهای حزبی به ورطه‌ی فراموشی سپرده شود. اگر در این مرحله از خود تکانی نشان ندهد مرگش حتمی است و گورکن وی را به گور می‌نهد. همچنین فریاد خشمی بود در برابر نیروهای جهانی و منطقه‌ای که باهم برای نابودی ملت کورد، دست در دست هم نهاده بودند.

روز جمعه شهر مریوان آبستن این خبر‌ها بود که دم‌به‌دم طنین‌انداز می‌شد و در هر گوشه‌ و کنار جهان، کوردها برای رهایی رهبرشان به پا خواسته بودند و توجه تمامی رسانه‌های جهانی را به‌سوی خود جلب نموده بودند. همین باعث شده بود تا هرکسی بااینکه وی را نمیشناخت تمامی امید خود را در وجود این شخصیت گره بزند و رهایی وی را تنها راه رسیدن به امید و آرزوهای خود بداند. هرکسی و از هر سنی پیر و جوان زن و مرد همه از وی حرف می‌زدند، از سیاست‌های ضد بشری دولت ترکیه و عدم وجود حقوق بشر در نزد کشور‌هایی که خود حامی حقوق بشر بودند، کشور‌هایی چون آمریکا و اروپا همان‌هایی که کوردستان را تقسیم نمودند و اینک نقش اساسی در این توطئه‌ی بین‌المللی داشتند.

آن روز که صبر و قراری نداشتم به خیابان «جمهوری» رفتم. بین چهارراه «بایوه» و میدان «شبرنگ»، حدود ساعت ده صبح موجی از مردم را دیدم که مشت‌های گره‌کرده‌ی خود شعار‌هایی بر ضد دولت‌ اشغالگر ترکیه و کشور‌های آمریکا و اسرائیل و شعار‌هایی چون «زنده‌باد رهبر آپو» سر می‌دادند و بە سوی میدان شبرنگ درحرکت بودند. چند لحظه بعد خود را در وضعیتی دیدم که مانند بقیه مشت گره‌کرده و شعار سر می‌دادم. بدین‌صورت کاملاً ناخودآ‌گاه به جمع راهپیمایان پیوسته بودم. هرچند بار‌ها از طرف مدرسه در راهپیمایی‌های «سیزده آبان» و روز «قدس» و «بیست و دوم بهمن» شرکت نموده بودم، اما هیچ‌گاه یاد و خاطری آن لحظه را فراموش نمی‌نمایم، شرکت در راهپیمایی که «بودن» خود را اثبات می‌نمودم. وقتی به میدان شبرنگ رسیدیم یکی از حضار که معلوم بود از ترتیب‌دهندگان راهپیمایی است بر سکوی میدان رفت و گفت: «ساعت 2:00  بعدازظهر جهت محکوم نمودن دستگیری عبدالله اوجالان رهبر حزب کارگران کوردستان با مشارکت مردم راهپیمایی برگزار می‌شود از همه‌ی می‌خواهیم که در این راهپیمایی شرکت نمایند.»

بعدازظهر و برای شرکت در این راهپیمایی لحظه‌شماری می‌نمودم. همه‌ی مردم شهر و روستا‌های اطراف جهت شرکت در این راهپیمایی حاضرشده بودند. تنها راهپیمایی بود که مردم به‌صورت کاملاً داوطلبانه در آن مشارکت می‌نمودند. صحنه‌ی حضور پیرمردی را که بار‌ها در شهر دیده بودم هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. پیر مردی مغازه‌دار به اسم «حاجی صالح» آن زمان حدود هفتادسال سن داشت با شور و هیجانی تمام پا به‌پای مردم در این راهپیمایی شرکت می‌نمود و شعار سر می‌داد. این صحنه همواره مرا به یاد سخنی از رهبری می‌اندازد که می‌گوید «از هفت‌ساله تا هفتادساله بایستی در این مبارزه مشارکت نماید» به‌راستی هم بدین‌صورت بود. زمانی که راهپیمایی کنندگان از مسیر میدان «باوه رشید» به‌سوی میدان «معلم» نزدیک شدند هرچند در آن زمان خیابانی تازه احداث و خلوت بود، اما معلوم بود مردم نقشه‌ای در سردارند و پیامی برای بیان. چون از میدان «معلم» به‌سوی میدان «سپاه» ساختمان زندان سیاسی مریوان و ستاد سپاه وجود داشت. وقتی به جلو زندان سیاسی رسیدند، راهپیمایی مردم تبدیل به رژه‌ای نظامی شد و مردم با تمام نیرو و به‌صورت منظم پا‌هایشان را به زمین می کوبیدند، همین موجب رعب دشمن شده بود. مردم بدین‌صورت می‌خواستند پیام زنده‌بودن و مقاومت را به دشمن برسانند.

مردم روژهلات کوردستان در شخصیت رهبر آپو نوید مبارزه‌ای نوین را یافته بودند و همین هم در روز‌های بعد بحوادث «سه اسفند» و شهدایی که در این راه دادند، اخگر‌های مبارزه‌ی روژهلات کوردستان راشعلەور نمودند، اخگرهایی کە سال‌ها بود در زیر خاکستر پنهان گشته‌ و با نسیمی شعله‌ور می‌گردند. روژهلات کوردستان «سه اسفند» را برای خود همچون زایش انقلابی نوین می‌داند که با خون ده‌ها جوان آن را آبیاری نموده و این انقلاب که بعداً در پیکره حزب حیات آزاد کور دستان «پژاک» رشد نمود، تنها حزبی بمانند دیگر احزاب نبود. بلکە جهان‌بینی نوینی بود برای مبارزه‌ای خلقی کە رویە تازەای از مبارزە را شروع می نمود.

این مبارزه که مبتنی بر رهیافت ملت دمکراتیک است، تنها در چارچوب نظامی سیاسی باقی نمانده بلکه دربرگیرنده‌ی تغییراتی پارادایمی در عرصه‌ی ذهنی است. گذار از رویه‌ی کلاسیک حزبی شدن است که ضمن ایجاد همبستگی خلق کورد در روژهلات کوردستان با سایر بخش‌های کوردستان، رابطه‌ای ارگانیک با سایر خلق‌های ایران ایجاد مینماید. ارتباطی سازنده که حال با شعار زن زندگی آزادی خلق کورد را در این بخش تبدیل به کانون تحرک انقلابی نموده و ازلحاظ پارادایمی جهت گذار از ایران تمرکزگرا به‌سوی ایرانی دمکراتیک، پیشاهنگ فکری مینماید.

مبارزات نوین خلق کورد ضمن عبور از دیدگاه تنگ ملی‌گرایی با افق دید بازتری سیر می کند و زمینه را برای گذار به‌سوی ایران دمکراتیک که اولین قدم‌های ایجاد خاورمیانه‌ی دمکراتیک است  برمیدارد. بدون شک در این مبارزه‌ی آزادی‌خواهانه شهدای سوم اسفند و رفقایی چون فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی بە عنوان کادرهای محلی نقش برجسته‌ای داشتند، آن‌ها از پیشگامان کادر‌های جنبش آپویی بودند و تبدیل به حلقه‌ی ارتباطی خلق کورد و سایر ‌خلق‌های ایران شدند. همچنین شهید شیرین علم هولی با مقاومت خود شعار زن زندگی آزادی را در میان زنان ایران تبدیل به مانیفست مبارزاتی نمودند. برخلاف آن‌هایی که این انقلاب و این شعار را برآیندی قارچ گونه می‌دانند، ریشه‌ای عمیق داشته و جان‌های زیادی برایش فدا شده‌اند. هم‌اینک رفیق زینب جلالیان در زندان همراە با سایر زنان آزادیخواهی چون سپیدە قولیان همبستگی دمکراتیکی را در زمینەی حقوق زنان ایجاد نمودەاند، کە با ارائە ژنولوژی از فمینیسم بورژوایی گذار نمودە و دریچەای را برای مبارزەی زنان تحت ستم بلوچ، ترک، کورد، عرب گیلک فراهم نمودە. ژنولوژی در عین حال گذار از دیدگاە فمینیستی مرکزگرا می باشد. اینک مبارزات این رفقا با پارادایم نوین  تبدیل به سمبلی از مقاومت گشته که به سایر زنان نیروی مبارزە می بخشد.