۳۳ سال بی‌خبری از زنان گمشده‌ی انفال

شهزاده هنوز هم امید دیدن همسرش را دارد و گفت:‌ "همیشه امیدوارم، ۳۱ سال انتظار می‌کشم. همیشه امید آن را دارم که یک روز برگردد. بعضی مواقع فکر می‌کنم و به خودم می‌گویم که پیر شده و شاید او را نشناسم.

"برای گرفتن یک نان اسم می‌نوشتند"

شهزاده حسین محمد که در مرحله‌ی انفال تازه عروس بوده، می‌گوید:‌ "یک سال و ۱۰ ماه بود که ازدواج کرده بودم. دختر ده ماهه‌ی من در آغوشم بود و حامله بودم وقتی که همسرم را از ما جدا کرده و بردند. بچه‌ی داخل شکمم سقط شد،‌ تنها دختر کوچکم برایم ماند. از آنها خیلی ترسیده بودم و تا جایی که دستشان به من نرسد،‌ از آنجا دور شدم."

سلیمانی ــ‌ اولین حمله‌ی انفال ۲۳ فوریه ۱۹۸۸ طی عملیاتی زمینی در منطقه‌ی سرگَل و بَرگَل از توابع سلیمانی شروع شد. ۲۲ مارس در روستای شانخشی،‌ ۲۳ مارس در هلبجه، ۲۲ مارس روستای سید صنعان در قره‌داغ،‌ ۲۳ مارس در شهر دوکان و ۲۴ مارس هم در روستای جافران شیمیایی به کار گرفتند. ۳ می در روستای اکسر،‌ ۷ و ۲۰ آوریل در منطقه‌ی گرمیان،‌ ۲۴ آگوست در منطقه‌ی زیوی شیخان در مرز شمال کوردستان گازهای سمی استفاده کردند. در میان تمام عملیات‌ها از گرمیان گرفته تا سلیمانی،‌ زاخو و بهدینان، تمام مناطق جنوب کوردستان را سوزاندند و ویران کردند. از میان زنان حامله و دارای فرزند که در قافله‌ی مرگ انفال قرار داشتند، شهزاد حسین محمد در مورد آنچه شاهد عینی آنها بوده،‌ چنین بازگو می‌کند.

"دو سال در زندان بودم"

شهزاده حسین محمد اهل شهرک قادر کرم ذکر نمود که قبل از انفال در سال ۱۹۷۰ خانواده‌ی آنها از طرف رژیم بعث مورد حمله و فشار قرار می‌گرفت و چنین ادامه داد:‌ "در ابتدای تاسیس پارت دمکرات کوردستان (پ.د.ک) برادرم نیز پیشمرگه شد. مزدوران رژیم در هر جایی وجود داشتند، در صورتیکه خانواده‌ای با پیشمرگه‌ها در تعامل بود،‌ حتما به آن خانواده حمله می‌کردند. به خاطر برادرم به منزل ما حمله کرده و تمام اعضای خانواده و بچه‌ها را دستگیر کرده و به زندان انداختند. فریاد بچه‌ها دیوارهای زندان را به ذلت درآورده بود. دو سال در زندان بودم. برادر پیشمرگه‌ی من شهید می‌شود و جنازه‌اش به دست رژیم می‌افتد. بعد از شهید شدن برادرم من مسئولیت خانواده را بر عهده گرفته و مدیریت می‌نمودم."

"برای گرفتن یک نان باید اسم می‌نوشتیم"

شهزاده می‌گوید که با عملیات انفال نظامیان رژیم قادر کرم را محاصره کردند و چنین ادامه داد:‌ "در قادر کرم بسیار ما را تحت فشار قرار داده، ما را محاصره کردند. برای گرفتن یک نان باید اسم می‌نوشتیم. مدتی بود که چیزی برای خوردن نداشتیم،‌ خواهر همسرم خیلی التماس کرد که برای گرفتن نان اسم بنویسیم، اما من این کار را نکردم. گرسنگی را بر التماس و نام‌نویسی برای نان ترجیح می‌دادم، آنهم شاید اسمم را بنویسند یا نه. نمی‌خواستم به آنها محتاج باشم و آنها را ببینم. هر وقت دلشان می‌خواست کسی را دستگیر و به زندان می‌انداختند. فامیل‌های ما را همگی دستگیر کردند،‌ من و خواهر همسرم فرار کردیم تا به زندان نیافتیم،‌ جایی دور رفته بودیم که ما را پیدا نکنند.

"از قافله فرار کردم"

شهزاده خاطر نشان ساخت که هنگام انفال تازه ازدواج کرده بود و ادامه داد:‌‌ "ژوئن سال ۱۹۸۶ ازدواج کردم. از ازدواجم خیری ندیدم،‌ هر روز با هواپیماهای دشمن منطقه‌ی ما را بمباران می‌کردند. متوجه شدند که با حملات هوایی نمی‌توانند ما را نابود سازند،‌ این باز زمینی شروع کردند. وقتی به منزل ما حمله کردند، یک سال و ۱۰ ماه بود که از ازدواج من می‌گذشت. تمام اهالی شهرک را جمع کرده، همگی را با هم بردند. اطراف ما را هم نظامی گرفته بودند و ما را هم می‌بردند. در میان جمع می‌گشتند هر کسی را که دلشان می‌خواست به ماشین انداخته و می‌بردند. نمی‌توانستیم از هم دفاع کرده و اجازه‌ی ندهیم کسی را ببرند. همسرم را از ما جدا کرده و بردند و دیگر هیچ وقت او را ندیدم. حامله بودم و دختر ۱۰ ماهه‌ایی هم داشتم. از ترس بچه‌ی داخل شکمم را سقط کردم،‌ تنها من و دخترم ماندیم. خیلی ترسیده بودم که مرا نیز ببرند،‌ فرار کردم و تا جایی که مرا پیدا نکنند،‌ از آنجا دور شدم.

"ترس من از انفالی دوباره بود"

شهزاده زحمات و سختی‌های بعد از انفال و زمانی‌که از دست رژیم نجات یافته بود را اینچنین بازگو کرد:‌ "دخترم ۱۰ ماهه بود، چیزی برای خوردن نداشتیم که به او بدهم. برای اینکه دخترم از گرسنگی تلف نشود،‌ از انجام هر کار دریغ نکردم. بیشتر از گرسنگی ترس از انفال دیگری در سرم باقی مانده بود. هر لحظه‌ برایم کابوس شده بود و انگار می‌خواست دوباره اتفاق بیفتد و این مرا بیشتر دچار ترس و وهم می‌کرد. بدلیل اینکه زنی جوان و صاحب دختری بودم، این مورد بیشتر زندگی را برایم زحمت می‌ساخت."

"برای بررسی شکایت تا اروپا هم رفتم"

شهزاده که در مقابل جلاد فرزند بدنیا نیامده و همسرش سر به عصیان برداشته بود،‌ مرحله‌ی بررسی شکایت را بازگو کرد و گفت:‌ "برای شهادت به دادگاهی که صدام آنجا محاکمه شد، رفتم. از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ و ۲۰۱۵ سه بار به آلمان رفتم و در نشست دادگاه شرکت کردم. تا وقتی که جان در بدن دارم و زنده‌ام، شکایتی که برای انفال انجام گرفته را مورد تعقیب قرار خواهم داد.

"می‌خواهیم تندیسی داشته باشیم"

شهزاده ذکر کرد که حکومت اقلیم همکاری‌های لازم را برای آنها انجام نداده و ادامه داد:‌‌ "‌از وزیر امور داخلی برای درست کردن تندیس درخواست نمودیم. حتی مکان لازم را مشخص و دارای پروژه نیز بودیم. طلب ما را به تعویق انداختند و تاکنون هم صدایشان در نیامده است. هنوز هم برای یابود انفال جایی که فامیل و نزدیکان گمشدگان در آنجا جمع شوند‌،‌ وجود ندارد.

"هنوز هم امید برگشتن همسرم را دارم"

شهزاده هنوز هم امید دیدن همسرش را دارد و گفت:‌ "همیشه امیدوارم، ۳۱ سال انتظار می‌کشم. همیشه امید آن را دارم که یک روز برگردد. بعضی مواقع فکر می‌کنم و به خودم می‌گویم که پیر شده و شاید او را نشناسم. چون همیشه به او فکر می‌کنم، هنوزم جلوی چشمانم است،‌ برای همین اگر روزی برگردد اگر چه مسن هم شده باشد، اما وی را خواهم شناخت."

منبع: jinha