دایه خدیجه؛ مادر آپوچی‌ها

خدیجه آلتون: خيلی‌ها در خانه‌مان ماندند. تا ۱۲ سپتامبر هر دو روز یکبار به خانه ما می‌ریختند، اما هرگز اجازه دیدن چیزی را ندادم. من سلاح‌ها را پنهان کردم، به تنهایی من صدها اسلحه را پنهان کرده‌ام. من هنوز هیچ اسلحه‌ای به دولت تحویل نداده‌ام. خیلی شجاع بودم

خدیجه آلتون، مادر آپوچی‌ها، در ۱۳ ژوئیه ۲۰۱۴ در تبعید در کلن آلمان درگذشت. امروز سالگرد درگذشت دایه خدیجه است. دایه خدیجه شاهد تشكيل نهضت آپویی و ميزبان بسياری از كادرهای رهبری اين نهضت بود، از رهبر خلق کورد، آپو گرفته تا حقی کارر، از مظلوم دوغان تا كمال پير، دوغان كلچ‌كايا، خيری دورموش، علی حيدر كايتان و جميل بایيك. او برای آنها مادر بود و کار بزرگی انجام داد.

توزلوچایر تنها محله‌ای در آنکارا بود که آپوچی‌ها وارد می‌شدند. یکی از مکان‌های آموزشی آپوچی‌ها خانه آلتون‌ بود.

دایه خدیجه درباره آن روزها صحبت كرد:

ما اصالتاً اهل درسیم هستیم ... از قیصریه به توزلوچایر رفتیم. ابتدا وارد خانه‌ای اجاره‌ای شدیم. سپس در مسیر (ناتو) خانه‌ای خریداری کردیم. دو خانه در آن مسیر وجود داشت. خانه ما کوچک بود. رفقا کار کردند و خانه ما را خریدند. ما برای اینکه فرزندانمان درس بخوانند، کارمند شوند و کسب درآمد کنند به آنکارا آمدیم. سعید و غزال درس می‌خواندند اما پس از تاسیس حزب همه از درس خواندن منصرف شدند.

رضا در توزلوچایر انقلابی شد. رفقای زیادی در توزلوچایر بودند. جوانان به خانه ما می‌آمدند. تعدادی از آنها شهید شدند. کاظم، جمال آنها زنده هستند. تعداد آنها بسیار زیاد بود، من نام آنها را فراموش کردم.

خانه شب و روز پر بود. رهبر خلق کورد صحبت می‌کرد. وقتی اشتباهی رخ داد رهبر آن را اصلاح می‌کرد. ما هم غذا و چای درست می‌کردیم. یک روز، بعد از اینکه رهبر آپو غذای خود را خورد و چای خود را نوشید، به او گفتم، "شما بخوابید". رهبر گفت ، 'چرا؟ از من بدت می‌آید؟ '. من  به او گفتم ، "من از شما بدم نمی‌آید. رفقا همه روی پا هستند، گرسنه هستند. آنها نمی‌توانند در کنار شما غذا بخورند. بگذار آنها هم غذایشان را بخورند. او گفت، خب، اگر شما بگویید، من می‌روم.

سپس کثیره به من گفت: "بگذار همه بروند و در خانه خود غذا بخورند. چرا خودت را خسته می‌کنی؟ تو هم غذا درست می‌کنی، هم چای درست می‌کنی و هم سرو می‌کنی. من هم به او گفتم، من این کارها را از صمیم قلب خود انجام می‌دهم. تو به خانه من نیا! از این به بعد به خانه من نخواهی آمد. کثیره رفت و دیگر بازنگشت. پدرش مأمور بود.

یک روز کمال پیر و مظلوم دوغان آمدند. کسانی که می‌آمدند را به من نشان نمی‌دادند. یواشکی آنها را به داخل اتاق می‌بردند. من هم از گوشه در نگاه کردم. اما آنها متوجه شدند، من هم گفتم ، "من می‌خواستم ببینم این افراد چه کسی هستند". اما رضا اجازه نمی‌داد. من نزد رهبر رفتم و از ناراحتی خود برای او گفتم. رضا به سمت من آمد و گفت: "چه گفتی؟". من هم گفتم ، "من چه می‌دانم، من در مورد چیزی صحبت کردم. شما اجازه نمی‌دهید من به این مکان کوچک هم نگاه کنم.

یک شب در خانه را زدند. بچه‌ها همه در خانه بودند. به فکر افتادم و گفتم: "چه کسی است؟" گفتند: "در را باز کن". من گفتم ، "به من بگویید چه کسانی هستید، من هم در را باز می‌کنم". گفت ، "آیا شرکت در خانه است؟" در آن زمان به رضا "شرکت" می‌گفتند. آنها گفتند، "اینجا خانه شرکت است، در را باز کن، ما او را می‌شناسیم". من هم به اتاقم رفتم و به رضا گفتم: رضا اسم تو را می‌گویند. رفقا همه بلند شدند و به فکر افتادند. در باز شد، آنهایی که آمدند رفقا بودند. همدیگر را در آغوش گرفتند. آنها کیسه‌ای پر از سلاح با خود آورده بودند. بسیار سرگرم و خوشحال بودند.

خيلی‌ها در خانه‌مان ماندند. تا ۱۲ سپتامبر هر دو روز یکبار به خانه ما می‌ریختند، اما هرگز اجازه دیدن چیزی را ندادم. من سلاح خود را پنهان کردم، به تنهایی من صدها اسلحه را پنهان کرده‌ام. من هنوز هیچ اسلحه‌ای به دولت تحویل نداده‌ام. من خیلی شجاع بودم. اما دیگر نمی‌توانم، خیلی پیر شده‌ام، دیگر کاری از من بر نمی‌آید.

از هر لحاظ هزینه داد

یک از پسران دایه خدیجه و دو نوه او در جنگ آزادی به شهادت رسیدند

پسرش حیدر آلتون در سال ۱۹۹۱ طی عملیاتی در هفتانین زخمی و دستگیر شد. او را در آمَد شکنجه کردند و به دلیل اینکه کلمه‌ای نگفت توسط دولت ترکیه به قتل رسید.

صالح دوغان یلدرم (جومالی) در ۲۸ آگوست ۲۰۰۵ در منطقه الباک در وان در مبارزه با ارتش ترکیه و سینان آلتون (دوغان) در ۲۱ آوریل ۲۰۰۶ در منطقه خنیره در یک حمله توپخانه‌ای توسط دولت ایران به شهادت رسیدند.

خانواده او به طور کامل وارد این مبارزه شدند. او خود شاهد شکنجه، زندان و تبعید بود

مادری بود که وقتی پسرش حیدر با جراحات به اسارت در آمد، اولین صحبت او این بود: "آیا او اعتراف کرده است؟" قلبش آرام می‌گیرد وقتی می‌شنود حتی یک کلمه هم حرف نزده است. وقتی حیدر به شهادت رسید، برای اینکه دشمن شاد نشود گریه نکرد.

مادری بود که وقتی جوماعلی (صالح دوغان) به نیروهای ویژه پیوست، گفت: "صالح من عضو فداییانی شده است که در برابر دشمن اولین نارنجک را با خود منفجر می‌کند.

تصویر عگید

مادری بود که وقتی پلیس ترکیه به خانه او حمله کرد و می‌خواستند عکس فرمانده افسانه‌ای پ.ک.ک، عگید (معصوم کورکماز) را از دیوار بکنند، دایه خدیجه گفت، "من از آنها عکس را گرفتم و به آنها گفتم، خانه من را آتش بزنید، اما اجازه نمی‌دهم عکس را بگيرید. او پسر من است. من پسرم را نمی‌دهم. وارد شو، هر اتفاقی بیفتد تو نمی‌توانی پسر من را ببری. "آنها گفتند،" آیا او پسر تو است؟ " من هم گفتم: "او پسر من است". به این ترتیب او مقابل پلیس می‌ایستد و اجازه نمی‌دهد عکس را از او بگیرند.

خانه او خانه‌ی آپوچی‌ها بود

رضا آلتون، یکی از کادرهای برجسته پ.ک.ک، خدیجه آلتون را چنین توصیف می‌کند: "ارتباط اولیه مادرم با سازمان در توزلوچایر به دلیل ارتباط مستقیم او با گروه بود. همه با هم بودند، می‌توانستند به هر خانه‌ای بروند، می‌توانستند بمانند، غذا بخورند، خانه ما نیز چه برای رفقای درون گروه و چه سایر سازمان‌های همسایه باز بود.

اما رابطه، قلبی بود، هیچ وقت وقفه‌ای نبود، همیشه رابطه‌ای مابین ما وجود داشت. روش آپویی و گفته‌های آپویی هر کوردی را تحت تأثیر قرار می‌داد.

رهبری در آن زمان در آنکارا بود. بازگشتی به کوردستان نبود. رهبر آنجا بود. کسانی که به آنکارا آمدند یا با کوردستان تماس گرفتند و در آنکارا کار داشتند، آدرس آنها خانه دایه خدیجه بود.

کمال پیر را از محاصره نجات داد

او در آن زمان درگیر بسیاری از حوادث بود. در دبیرستان‌ها بایکوت، راهپیمایی، برگزاری تجمعات برگزار می‌شد، فاشیست‌ها حمله می‌کردند، پلیس حمله می‌کرد و کسانی که به دنبال آنها بودند باید پنهان می‌شدند. او شخصاً درگیر همه اینها بود. ما مادران، خود را سازماندهی کردیم، آنها هم برای نجات جوانان در درگیری با پلیس می‌رفتند. روزگاری یک رویداد در بخش زبان - تاریخ - جغرافیا رخ داد. کمال پیر در چنین وضعیتی بود. مادرم رفت و او را از گرفتار شدن نجات داد. با چنین نیرویی درگیر فعالیتها می‌شد.

برای دیدار رهبر به بقاع رفت

پس از آغاز مبارزات گریلایی در ۱۲ سپتامبر، او برای برقراری ارتباط با گروه‌های اولیه گریلا به (بوتان، جزیر) رفت. سپس در سال ۱۹۹۰ برای دیدار رهبری به بقاع رفت ... او بارها دستگیر شد، شکنجه شد، اما هرگز اعتراف نکرد. پس از قرار گرفتن در شرایطی که دیگر نمی‌توانست در ترکیه بماند، مجبور شد به اروپا برود. مادرم چنین داستان‌هایی را در سازمان پشت سر گذاشته است.

رهبر خلق کورد: رنج و کوشش دایه خدیجه، تاریخی است

رهبر آپو زمانی كه در زندان امرالی شنيد که دایه خدیجه درگذشت، به روزنامه اورزگور گوندم گفت:

با دردی بزرگ و عمیق شنیدم که دایه خدیجه که در مبارزه برای آزادی جایگاه و ارزشی انکارناپذیر داشته است، درگذشت. دایه خدیجه و بسیاری از مادران ما برای مراقبت از ما دختران و پسران، رنج و کوششی تاریخی را تحمل کردند. نقش مادری آنها با شکوه بسیار با تجربه و معنی‌دار رقم خورد.

من همیشه اعتقاد داشته‌ام و هنوز هم اعتقاد دارم که مبارزه در کوردستان با تلاش و کوشش شما مادران و فداکاری و پهلوانی فرزندان قهرمان کوردستان که بزرگ کردید پیروز خواهد شد. شوق تازه‌ای به من بخشید، یاد و خاطره ایشان را گرامی می‌دارم و به خانواده عزیز ایشان و خلق کورد تسلیت می‌گویم. با احترام."

دایه خدیجه، از روز اول تا پایان زندگی‌اش، تنها یک آرزو داشت؛ دیدن کوردستان آزاد.