از انفرادی های سنە تا جهنم امرالی/ برای آپو برای ۲٤مین سال انزوایش

تو کیستی رفیق؟ کیستی که خدایگان و اهریمنان دولت صفت از شرق تا غرب دورهم گرد آمدند و این دشمنانِ دوست و دوستانِ دشمن متفق القول بیست و چهار سال تمام را در صخرەهای امرالی به بندت کشیدەاند ...

تو کیستی رفیق؟  کیستی که خدایگان و اهریمنان دولت صفت از شرق تا غرب دورهم گرد آمدند و این دشمنانِ دوست و دوستانِ دشمن متفق القول بیست و چهار سال تمام را در صخرەهای امرالی به بندت کشیدەاند و سرنوشت "پرومتە" را اینبار در کوردستان نە افسانە گونە بلکە بە شکل واقعیتی عریان بیشرمانە برای تاریخ و بشریت بازگو کردەاند. تو کیستی رفیق؟ کیسی که تک سلولی جهنم امرالی را شرمسار وجودت کردەای و اما اینجا در شرق میهنت در انفرادی های سنه بازجوحاجی ها سراغت را از من میگرفتند! رفیق کوهستانها رفیق شفیق فرزندان زاگروس_توروس رفیق بلوط و نیلوفر و زیتون و آفتاب در عجبم! ما که هرگز همدیگر را ندیدەایم اما من را بسان تو بسان یک روح در دو جسم البته در هزاران جسمی تو! ساعتها و روزها را برای اندیشە هایت برای تئوری ها و پارادایم و مانیفست هایت که خروجیش همان ژن، ژیان، ئازادیست که در دیاربکر نوایش بلند و در کوبانی دختران خورشید پراکتیزەاش کردند و اکنون در شرق میهنت در آنسوهای آن دریای بیرحم، آن جزیرەی متروکەای اهریمنی، سرخ سرخ در تن فرزندان زاگروس خود را نمایاند، بازجوییم کردند و پرسیدنت! تو کیستی رفیق کیستی که نیستی و در نبودت همه سراغت را گرفته اند! خیابان های سنه، کوه های کرماشان، چهار چرای مهاباد، قلعه مقاومت جوانرود، موهای بافته شده دختران در همین شهر کوچک خودم،  مادرم با موهای سفیدش! حتی پایتخت های اعدام و ارتجاع! همه و همه سراغت را گرفتەاند و سرود اندیشە هایت را بلند بلند فریاد. آپو بگذار این انزوای اهریمنی را این تنهایی ملال آور و طاقت فرسایت را در هم کوبم بگذار  برایت تعریف کنم؛ حتی آنها هم اعترافت کردند آنهایی که سرنوشتت را در امرالی نوشتند در محافل و مجالس شان اعترافت کردند، آنهایی کە انکارت کردند که به انزاویت کشاندند. آنهای هم میهنت هم، هر چند هم تلاش کردند نقشت را در این انقلاب محو کنند هر چند انحصار طلبانه خواستند از روژهلات پنهانت کنند آنها هم اعترافت کردند اجبارا سرود اندیشه هایت را در محافل شان در رسانه هایشان در نشست های درون حزبی شان  بازگو کردند! آپو بگذار برایت بگویم حاجی بازجوها هم سراغت را گرفتند اما متفاوت تر! در طول تمامی ساعتها و روزهای بازجویی ام پرسیدنت برایشان گفتم برایشان نوشتم ساعتها نوشتم ساعتها از اندیشه هایت سخن گفتم استوار و با صلابت با روحیەی سرشار از مقاومت میگفتمت که به قول هوال، آپو همان شاخه سبز زیتون قرن است که از پرندگان پنهانش کردەاید گفتم آپو مشعل آفتاب کوهستان است گفتم آپو سرود بلوط و کوهستان است گفتم آپو در اینجاست در این اتاق روی این صندلی با روحی سرشار از "مقاومت زندگیست" مقابلتان ایستادگی کرده و خواهد کرد مقابل شما و تمامی متحدان و متفقان و تمامی  دوست و تمامی دشمنانتان در جهان امپریالیستی_دولتی تان در جهان آنتی آپویستیتان که به درازای تاریخ موجودیت و سرزمین کوردیمان را انکار و امحا کردە است. گفتم و نقشە هایشان را بر آب کردم گفتم کە زهی خیال باطل آپو در امرالی نیست در همه جا حضور دارد گفتم آپو اندیشه است اینجاست در انارستان قلبمان گفتم آپو الهام بخش انقلابی نوین است نه تنها در کوردستان بلکه برای تمامی جهان، انقلابی از جنس روژاوا از جنس ژن، ژیان، ئازادی گفتم و چشم بندم را بستند و ناامید و شکست خورده به انفرادی بازگرداندنم.