وی در بخش دیگری از نامه به نام تعدادی از شهیدان کردستان از جمله فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، اقبال مرادی، احسان فتاحیان، شیرکو معارفی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شهلا و نسرین کعبی، فواد مصطفی سلطانی و صدیق کمانگر اشاره میکند که همگی به دست رژیم اشغالگر ایران به شهادت رسیدهاند.
وی این نامه را از شعرهای شهیار قنبری برگرفته است.
متن کامل نامهی سعید شیرزاد به شرح زیر میباشد:
"با غرور و اشک میخوانیم که زانیار و لقمان دارد کردستان من
در فراسوی نوشتنها و بازی با واژهها و درآمیختن دلتنگی با کلمات از نثر باید گذشت و به شعر پناه برد، پناهگاهی برای یافتن رویا و این یافتنی را تنها با تو میشود به پایان رساند و برای لذت پناه بردن به این رویا باید همبازی واژههای شهیار قنبری شد و همچو قایقی تنها در دل اقیانوس با خاطرات ۳۰ سالهی ایرج جنتی که به لحظه در مغزت به انفجار میرسد و در پیوندی ناگسستنی با نتهای اسفندیار منفردزاده که رویای خجستگی بهار را زمزمه میکند باید به پیش رفت. برای گسستن سیمهای خارداری که حتی شعر و ترانه را در خود محبوس کرده است، ولی امید رهاییای که در همان نتها و شعرها نهفته است تو را در من زنده نگه داشته است.
با تو در این کنج زندان به شعر و رویایی دست یافتنی پناه میبرم، وقتی حتی ستارهها در میدان تیر به خط میشوند و باجگیران در تفتیش کوهپایه، ترانه را با دستبند خرافات به سیاه چال میافکنند مبادا خطوط نیزهوار قامتت طلسم خلایق را هزار بار از این بیشتر بشکند و اینگونه از تصویر تو نیز میترسند آنگونه که سنگریزهای واقعیت آبی آب را اصرار می کند، تو را در عاشقانهترین شقایقام و در شکستگی آیینهها و گردباد حادثهها و در نیاز قدغن شدهی زیر رگبار باروت سرب و چکمه و تیر و ترکشهای نشسته بر بوی خوب گندم میبینم که واژههای مست کنندهاش، شعر و غزل دشنهی دست بیصدا میشود و در غصه مرگ عاطفه تو را در واژههای آوازه خوان غمگین محکوم به مرگی که فریادش از لای سوراخ های دریچهی سلولم وجودم را با تو سرشار از زندگی میکند میجویم و اینگونه نیاز به بوییدن و روییدنات بر من نفس میشود.
با تو صدای عشق و انفجار میشوم و بر دارهای قالی دختران مهاباد چکه چکهی خون میشوم و سنگر پادگان سنه (سنندج) را با سپیدی پرستارهاش در کوچ مریوان، پرندهای آزاد بر خرابههای آباد میشوم و نظر به راه رفیقان برای عشق تازه بیاجازه به جنگ جلادان شب میروم و در رقص سایهها برای کشف بوسهای در غربتی خانگی، از غزل و از زندگی میگویم و تمام قدغن ها را در آویر و زریوار به باد میسپارم و در فکر فتح رهایی با پرچم یک رنگ رفیقان بادبانها را مرمت و مهربانی ها را تقسیم میکنم که تیر خشم زهرم از کمال جان به فتح شب دلان بنشیند وقتیکه نان زندان را در خواستگاه دردهایمان با سکوت انتظار تیرباران شبان زخم بندان رفیقانمان یکی کردیم عشق به تو در آواز سحرگاهان به اوج پرواز رهایی سبز شد و با عشق پروبال کشیدن برای باهم برابر بودن، با یاران به امید سرخ دیدار بر میافرازیم و عاقبت آنسوتر زیر باران و آوازخوانان پیروزگانیم.
با تو آب را میکوبم و شعر میریسم و باد را میرویانم هرچند که بیانیههای طویل جنون و عفونت در سایهی تفنگ و خرافات کشتار وحشیانهی یاران را به کلاغان دروغ بگویند. اما عزیز عزیزان و رفیق رفیقانات برایت غزل غزل حدیث رهایی دارد، وقتی که عشق تو برای چیدن هرزترین ریشهها تیشه بدستم داد تا که برای همیشه با مردارخوار و وقاحت نایابش تا سپیده رفتن بجنگم که با تو از مرداب بیرون میآیم و هرگز از دشمن نمیترسم و با تو در سکوت شیشهها و صدای بلندگوها و بالگردها میخوانم که خواندن دیگر معصیت ندارد و در شب خیس شدن کلاغان را به شعرمان و قفلها را بر دهانمان میشکنیم و در کشتار بیحیای یاران و عاشقان در بیداری زنجیریان پای دار و سوختن پر پروانهها و گلوگاه بریده و سوختهی ترانهها، مرگ از ترانههای من و تو میمیرد و قانقاریا از استخوان کرد تو میترسد وقتی که اوباشان هنگام برگشتنشان از درخت سوزی پیشانی ماه را بر سنگ زده و تماشای بتی را اصرار میکنند انگار که سرمهای بر چشم میکشند و شاعران برای تو که بهانهی عشق و زندگی میشوی دلیل جاری زیستن را در خشکاندن سرمهدان و ماندن حنجره در قحطی سال شعر و صدا به تصویر میکشند.
همانگونه که شعر و ترانه بر شاعر (و نه شاعر بینام و نشان) کار و زندگی میشود. تو هم بر من نفس میشوی و نجواها و پچ پچهای قدغن شده را با تو زندگی میکنم. حتی وقتی که سزای عاشقای کرد طناب دار میشود و تیرباران تا اوج فواره با تو قد میکشم و در قدغن شدن همصدایی ها بر تیرگی شب چیره می شوم و در نهایت مرگ نام تو و رفیقانت در شکفتگی شعر و لختی باران امید زیستن بر من میشود و در سربی سپیدی شب سوز عاشقانهترین روز، پیروزی را شانه به شانهی رفیقان در کوهستانی که ادامهی عشق است و در کوچههای بی باد از سکوت زیباترین ترانهها، در سرخ باد سرود و سپیده میرقصیم و میخوانیم که با سرود کودکان در گاهوارهی کردستان چه خواهند کرد وقتی که زانیارها و لقمان ها هنوز پیدایند و هنوز بیستون برجاست و عزیز فرزاد (کمانگر) و شیرین (علم هولی) رفیقان کامیاران و ماکو نغمهی دلکش عاشقی در باد میشوند و با احسان (فتاحیان) و شیرکو (معارفی) زمزمهی دلتنگی مادران چشم به دری میشویم که دیگر سایهی فرزند را بر در نمیبینند و در کوسالان نام فرمانده اقبال (مرادی) را با غروری به وسعت زمین در عاشقانه ترین سرودها فریاد میکشیم و آخرین نگاه علی(حیدریان) و فرهاد(وکیلی) را با تجسم آخرین لبخند شهلا(کعبی) و نسرین(کعبی) به بادهای بهاری میسپاریم و با فریاد کاک فواد (مصطفی سلطانی) و کاک صدیق (کمانگر) میغریم و در رقص رنگارنگ دختران و پسران همیشه بهار کردستان عشق و شبنم را تا به همیشه به انفجار تر باران میرقصانیم و مینوشیم و میخوانیم که کرد و درخت و دریا سبز است و باز هم با غرور و اشک میخوانیم که زانیار و لقمان دارد کردستان من.
سعید شیرزاد/ ۳ اردیبهشت ۹۸/ زندان گوهردشت کرج"
سعید شیرزاد فعال مدنی است که در سال ۹۳ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و در مجموع به اتهام "اجتماع وتبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور" به ۶ سال زندان محکوم شد.