روژاوا؛ باطلالسحر فاشیسم | یادداشت
... متاسفانه ایران کنونی بر لبهی یک پرتگاه فاجعهبار قرار گرفته و در صورت ایجاد بستری مناسب، امکان بروز تخاصمات هویتی و قومیتی بسیار محتمل است ...
... متاسفانه ایران کنونی بر لبهی یک پرتگاه فاجعهبار قرار گرفته و در صورت ایجاد بستری مناسب، امکان بروز تخاصمات هویتی و قومیتی بسیار محتمل است ...
اشاره: پس از وقایع سوریه و ایجاد کانتونهای خودمدیریتی در شمال و شرق این کشور، اظهارنظرهای موافق و مخالف در رد یا تایید این گونهی نوین از زیست انسانی کم نبوده است. اگر صرفا به اسامی افراد و گروههایی که در دو سر این طیف قرار گرفتهاند اندک نگاهی بیاندازیم، تشخیص حق از ناحق کار چندان سختی نیست، در یک سو تقریبا همهی متفکرین زندهی دنیا همچون آلن بدیو، رانسیر، چامسکی، میشل لووی، بالیبار، فرهادپور، و نیز جنبشهای آزادیبخش از فلسطین تا کلمبیا و تا چپهای ترکیه قرار گرفتهاند، و در سوی دیگر داعش، جبههالنصره، جهادیهای ارتش به اصطلاح آزاد، اردوغان، شیخ تمیم آل ثانی، پوتین، عمران خان، ترامپ و یک دو جین فاشیست نژادپرست که گاها سیمای زشت خود را تحت لوای اندیشهی چپ پنهان میکنند و با تولید دادههای من درآوردی کذب و تمسک به اقوال چاله میدانی و طرشتی، سعی در زیباسازی خزعبلات خود و "حملهی پیشگیرانه" به تجربهی خودمدیریتی شمال و شرق سوریه و مدافعینش دارند.
بی تردید پایهگذاران و مبارزین کانتونها نه تنها نباید از دشمنی و عداوت این طیف وسیع اما همشکل با "روژاوا" متاسف باشند، بلکه باید بسیار خوشحالهم باشند، چرا که با وجود قدرت وسیع نظامی و اقتصادی و رسانهای معاندین، و نیز بزک کردنهای تحلیلی و نظری مشمئز کننده و مزورانهی پیاده نظامهای کوتولهی این جانیان عصر، تشخیص حقیقت برای جویندگان آن، دشواری سابقش را ندارد.
تردیدی نیست که جامعهی ایران نیز از رخداد روژاوا و عداوتهای دشمنانش بیتاثیر نبوده و پارهای وقایع و برخی اظهار نظرهایی که شاهدش هستیم، آشکارا انذار میدهد که روح فاشیزم بر آستان دری کوبهدار فرود آمده و متاسفانه کسیهم به انتظار نشسته است. قصد این یادداشت کوتاه پاسخ دادن به اراجیف بیمبنا و نژادپرستانهی افراد بیماری نیست که به واژههای "کورد" و "کوردستان" حساسیت بیمارگونه دارند و شاخکهایشان به گونهای تنظیم شده که در مقابل هر آن چه نشانی از این دو واژه داشته باشد، دون کیشوتوار خود را مامور به عداوتی سادهلوحانه میدانند. برای فهم چرایی تلاش مجدانهی کوتولههای طرشت و چاله میدان که حتی چنان ماهر هم نیستند که در ظاهرهم شده ترمینولوژی!! خود را از الفاظ لودهنده و رسوا کنندهای چون "دهاتی" و "غارنشین" بپیرایند، تنها باید به روانکاوی پناه برد و از روانکاوان مدد جست. در ثانی، از یاد نبردهایم وادادگان ترسو و توابی را که نیای این انحراف فکری دولتساخته بودند، آنانی که از پس وقایع ده سال پیش و در اتاقکهای نحس بالاشهر پایتخت، حرامزادهی خود را به فرموده سزارین کردند تا بنا به خواست حاکمین، تاریخ تکرار شود و در تقابل با اندیشههای مبارز و معترض و فلسفی، اکونومیسمی سادهلوح اما پرعربده را تحت عنوان گمراه کنندهی "چپ" به جامعه حقنه کرده و در خدمت قدرتی ضداندیشه بازتولید و تکثیر نمایند. چپی مجعول که تلاش دارد کل تاریخ را با تمسک به شبهتئوریهایی منسوخ و نخنما، به اکونومیسمی بیمعنا و عاری از اندیشهی ناب و انتزاعی تقلیل دهد بلکه حاکمان را خوش آید و افرادی پاک سرشت ولی ناراضی را مجاب به ضرورت تقویت و تداوم استیلای قدرت خود در ذیل «اصل اولویت مبارزه با امپریالیسم» نمایند. اما نیک آشکار است که بزک کردن خواست حاکمان با الفاظ پرطمطراق ولی توخالی که هیچ گونه مابهازای خارجی نداشته و در واقعیت انضمامیهم مصداقی برایش یافت نمیتوان کرد (مگر این که مصادیقی کذب، جعل و برساخت شود) شاید در کوتاه مدت تعدادی را جذب کند، اما بیتردید نمیتواند در درازمدت چهرهی کریه خود را در پس این "آگاهی دروغین" استتار و خلایق حقیقتجو را مرعوب و مسحور خورشیدی کاذب نماید.
قصد این نوشتار، پرداختن به دو موضوع است: ارائهی برخی دادهها و اطلاعات میدانی و مشاهداتی که میتواند رافع پارهای تصورات نادرست از تجربهی روژاوا باشد، و سپس نگاهی مختصر به آن چه در سایهی اقدامات مشترک فاشیزم اردوغانی و دستهای مرئی و نامرئی ایرانی، جامعهی ایران را در معرض خطری بزرگ قرار داده است.
۱
چند ماه پیش بخت یارم شد و به روژاوا سفر کردم، در طول سفر از هر آنچه دستاورد و شائبه میخوانندش پرسیدم و مشاهده کردم، تقریر این موضوعات از آن باب است که جویندگان واقعی حقیقت و رهایی بشر بر واقعیت امور واقف گشته و در ایفای وظیفهی تاریخی خود در حمایت از این تجربهی نوین و متاخر بشر، تردیدی به خود راه ندهند.
اولین دستاورد را به وضوح میتوان در ایجاد یک ساختار مدیریتی غیردولتی مشاهده کرد که در جامعهای درهم تنیده از زبانها و هویتهای گوناگون ملی و دینی، توانسته از مرزهای قومیتی فراتر رود و آشکارا افقی نوین به روی نوع بشر بگشاید. صد البته این ساختار هیچ تشابهی با الگوهای یکسانساز و امحاکنندهی عربی، ترکی و ایرانی ندارد؛ نه تنها در حوزهی اداری و آموزشی به اعلان یک زبان واحد رسمی مبادرت نشده بلکه نحوهی ادارهی جامعههم بر اساس مشارکتی افقی و شورایی و فارغ از تعلقات ملیتی و زبانی بنیاد نهاده شده است. بیتردید در متن خاورمیانهای که حداقل پس از خاتمهی جنگ اول جهانی بیشترین آسیبها را از ناحیهی انکار و تقابل هویتی و به موازات آن ایجاد و تحکیم دولت-ملتهای استبدادی و مرکزگرا تجربه نموده، فرارفتن همزمان از ناسیونالیسم و پروژهی دولت-ملت، چنان عظیم و تحسین برانگیز است که بسیاری را بدین باور رسانده که روژاوا آیندهی بشریت است. در شوراهای ریز و درشتی که به نحوی دموکراتیک ایجاد شده و کلیتی مدیریتی و نه دولتی را شکل دادهاند، تمامی مردمان ساکن در آن محدودهی جغرافیایی مشارکت واقعی، و نه نمادین، دارند. در جغرافیای مناطق «کنفدراسیون دموکراتیک شمال و شرق سوریه» بالغ بر پنج میلیون نفر زندگی میکنند که تنها یک و نیم میلیون نفر از آنان کورد هستند، مابقی عبارتاند از اعراب، ترکمنها، آسوریان، کلدانها و... نحوهی توزیع جمعیتی نیز در نتیجهی سیاستهای تعریب و تتریک چندین دههای دولتهای سوریه و ترکیه، تفاوتهایی با سه کشور همسایهی دیگر دارد، بدین معنا که در بسیاری از شهرها و مناطق، این مردمان گوناگون کاملا درهم تنیده هستند و تفوق جمعیتی کمتر مشاهده میشود. از این رو اتخاذ رهیافتی که آن را «کنفدرالیسم دموکراتیک» نامیدهاند، با شرایط عینی جامعه نیز کاملا خوانا و منطبق است.
زن که به نحوی تاریخی از سوژگی ساقط شده و به ابژهای تبدیل شده که خود را تنها در نسبت با چیستی جنس حاکم تعریف میکند، پس از ازمنههای بسیار، در جامعهی روژاوا مجددا سوژگی خود را بازیافته و با فرارفتن از کلیشههای جنسیتی، فمنیستی و زبانی، سعی دارد خود را از انقیاد شیءواره و فرودست بودگی تاریخی برهاند. این که چنین تلاش سترگی نه در جوامع به اصطلاح توسعه یافتهی غرب بلکه در منطقهی سرکوب شدهای چون سوریه به وقوع میپیوندد، اهمیت امر را صدچندان میکند. رژیم حاکم بر سوریه بر خلاف سیمای سکولار و مدرنش، بازتولید همان استبدادی است که در طول یک قرن گذشته جوامع منطقه را تحت استیلا گرفته و دارای ماهیتی کاملا مردسالار بوده است. در سوریه نیز به مانند دیگر جوامع عرب، زنان در والاترین حالت، هماره کالایی زیبا در خدمت زیباسازی ویترین هیئتهای دولتی و دیپلماتیک بوده و هیچ گاه در تصمیم سازی و تصمیم گیری اجتماعی و سیاسی دخالت داده نشدهاند. قدم برداشتن در راه شکستن این ساختار متصلب کهن سال و برقراری الگویی کاملا متضاد با آن در عرض تنها چند سال کوتاه، و دستاوردهای عینی عظیم آن، بیشتر به معجزه میماند، کاری که روژاوا بدان مبادرت ورزیده است. تنها مقایسهی سادهی ممنوعیت تعدد زوجات در روژاوا با تبلیغ و تشویق این امر ضدانسانی از سوی مجاری رسمی ایران، نشان از افق مترقی روژاوا و تفاوت ماهیتی آن با دیگر جوامع و دولتهای منطقه دارد. صد البته روژاوا بسی از اینگونه اقدامات ممنوعیتی فراتر رفته و اکنون در تمامی لایههای مدیریتی جامعه، زنان نقشی واقعی و به اندازهی مردان دارند.
درانداختن طرحی واقعنگرانه جهت بازتوزیع سرمایه و در راستای ایجاد رفاهی همگانی، از دیگر اقداماتی است که «خودمدیریتی» در هنگامهی جنگی چندلایه و دشوار، و در سایهی تهدیدات مکرر سوریه و ترکیه، تعریف و شروع نموده است. بر خلاف حکومت ایران که در چهل سال گذشته و علیرغم تثبیت نظام در همان اولین سالهای استقرار، هماره به بهانهی «حساس بودن شرایط کنونی و نقشههای شوم دشمنان و اولویت عبور از این پیچ تاریخی» به توجیه رانت خواری و فساد ساختاری طبقهی حاکم پرداخته است، روژاوا هیچ کدام از وظایف ذاتیاش را به هیچ بهانهای به آینده حوالت نداده و از همان اولین لحظات آغازین خود، به بازتعریف مناسبات اجتماعی و امحای شکاف طبقاتی و مقابله با تخاصمات نژادی و فساد مالی پرداخته است. در منطقهی تحت ادارهی «خودمدیریتی» نه تنها خدمات عمومی ممکن به صورت رایگان به شهروندان ارائه میشود، بلکه با وجود جنگ ویرانگر داعش و ارباب شمالیاش، امر توسعه و ایجاد زیرساختها نیز فراموش نشده و در حدود امکانات نه چندان قابل توجه موجود، این امر در حال انجام است. اموراتی که حکومت سوریه در طی سالیان طولانی زمامداری خود کمترین اهتمام را بدانها داشته و حتی به نحوی سیستماتیک مناطق شمالی را در محرومیت نگه داشته است.
نحوهی سیاستورزی در عرصهی رئال پولتیک هماره جزء مخاطرهآمیزترین لحظات جنبشهای آزادیبخش بوده است، مخصوصا در نقطهای چون سوریه که متعاقب شروع اعتراضات مردمی به عرصهی تاخت و تاز قدرتهای منطقهای و جهانی، و سرزمین جنگهای نیابتی تبدیل گشت. مبارزین روژاوا چارهای جز ورود به این عرصه نداشتند، اما همزمان باید به جد مراقب میبودند که در این کشمکشهای سیال و خطرناک استحاله نشوند و افق ترسیم شدهشان مقهور واقعیت انضمامی نشود. آنان در این کار موفقیتهای قابل توجهی کسب کردند، و اتفاقا وضعیت کنونی که هم آمریکا و هم روسیه و ایران به عنوان بازیگران عمدهی سوریه به صرافت انحلال «خودمدیریتی» از طریق موافقت آشکار یا ضمنی با تهاجم ترکیه و احیای توافق آدانا افتادهاند، نتیجهی پافشاری مبارزین بر آرمان سیاسیشان است. چرا که همه به این نتیجه رسیدهاند که روژاوا بر خلاف انبوهی از جنبشهایی که نظم مستقر و ناعادلانهی جهان را به چالش میکشند و پس از مدتی در همان نظم مستحیل میشوند (سیریزای یونان از متاخرین مشهور است) تن به بازتولید نظم کهن و تسلیم شدن در برابر فشار قدرتها نداده و بر آرمانی که مدعی آن بود اصرار میورزد. در روژاوا از یکی از مسئولین مطلع سوال کردم که آیا با آمریکا و نیروهای ائتلاف ضد داعش اتحادی استراتژیک دارید، لبخندی زد و گفت «اتحاد ما با آنان حتی در حد شوخیهم وجود خارجی ندارد و هر آن چه مابین ما میگذرد صرفا نوعی همکاری در یک حوزهی معین است و دیر یا زودهم پایان میپذیرد، یاری رساندن آنان به ما در جنگ با داعش نتیجهی یک توافق نبوده است، آنان از قبل در اینجا حضور داشته و به دعوت ما نیامدهاند. طبیعتا ما نیز در جنگ با داعشی که حامی قدرتمندی چون ترکیه دارد، در قبال جان مردممان مسئول بودیم و اتفاقا از روسیه که حامی دولت سوریه بود تقاضای کمک کردیم، اما پاسخ شایستهای دریافت نکردیم. ائتلاف نیز تنها پس از مقاومت حماسی ما در کوبانی و تحت فشار افکار عمومی حاضر به حمایت نصف و نیمه از ما شد.» این مسئول مبارز تاکید موکد داشت که هیچگاه نیرویی وابسته و سرسپردهی هیچ قدرت و کشوری نخواهیم شد. از ایشان پرسیدم که چرا با دولت مرکزی سوریه مذاکره و توافق نمیکنید، پاسخ داد که اتفاقا مذاکرات زیادی داشته و حتی تا آستانهی توافقهم پیش رفتیم، اما حامیان بشار اسد و مخصوصا جمهوری اسلامی مانع شده و تنها شرط توافق را انحلال نظام خودمدیریتی و اطاعت کامل از نظام سوریه قرار داده بودند، یعنی در واقع خواهان تسلیم بودند نه توافق. (این همان سیاستی است که تحت عنوان اعادهی حاکمیت دولت مرکزی بر تمام سرزمین سوریه از مجاری رسمی ایران تبلیغ میشود، طرفه آن که ترامپ نیز دقیقا با همین "منطق قلدرانه" و طرح دوازده پیش شرط عجیب و غیر قابل قبول از سوی جمهوری اسلامی، خواهان توافق با این کشور است!!) وی همچنین گفت که البته سوریه و ایران پیشنهاد میدادند که حقوق فرهنگی کوردها را به رسمیت خواهیم شناخت، اما حاضر به قبول خواست سیاسی ما نبودند. پر واضح است که «حقوق فرهنگی کوردها» تنها بخش کوچکی از آرمان روژاواست و اتفاقا انحلال نظم کهن و ایجاد ساختار «خودمدیریتی» فراهویتی و فراملیتی اصل خواست سیاسی مبارزین بوده و فروکاستن این آرمان به مطالبات هویتی و فرهنگی صرفا کوردها، تلاشی است در راستای استحاله و به اصطلاح نرمالیزاسیون جنبش. من در شهر قامیشلو با ایشان صحبت میکردم، شهری که هنوز در دو بخش آن حکومت مرکزی سوریه حضور داشت؛ فرودگاه شهر و قسمتی دیگر که به مربع امنیتی مشهور بود. یکی دیگر از مسئولین میگفت کنترل بخش عظیم منابع انرژی سوریه در اختیار ماست و آمریکاییها مداوما ما را تحت فشار میگذارند تا نفت و برق دولت سوریه را قطع کنیم، ولی ما همواره این درخواست را رد کردهایم، چرا که عملی غیرانسانی است و ابدا با اندیشه و سیاست ما سازگار نیست. این در حالی بود که دولت سوریه مدتی پیش از سفر ما اقدام به تحریم سهمیهی خمیرمایهی نان خودمدیریتی روژاوا نموده و عملا تهیهی نان پنج میلیون انسان را با مشکل مواجه کرده بود. در بازگشت از کوبانی و در نزدیکی منقطهی تماس نیروهای خودمدیریتی و ارتش سوریه بر روی جادهی مشهور M4، شاهد صف طویل تانکرهای نفتکش بودیم که در حال عزیمت به مناطق تحت تسلط حکومت مرکزی سوریه بودند و در ذهن خود اخلاق سیاسی تحسین برانگیز مبارزین را با بیاخلاقی حکومت سوریه مقایسه میکردم. آنان برخلاف قدرتهای دور و نزدیک، هیچ گاه دامن خود را به گروکشیهای انسانی جهت پیشبرد اهداف سیاسی آلوده نکردهاند.
به دستاوردهای این تجربهی یگانهی قابل احترام باید تضعیف روزافزون نظام هیرارشیک و سلسله مراتبی را هم اضافه کرد. بر خلاف نظامهای حکومتی حاکم بر اکناف جهان، «خودمدیریتی» سعی در زدودن بیشترین میزان ساختار سلسله مراتبی تا آخرین سرحدات ممکن داشته و به جز بخش نظامی که وجود نوعی سلسله مراتب مخصوص نظامی لازمهی آن است، در دیگر حوزهها ایدهی تضعیف هیرارشیسم به جد پیگیری شده است. حتی در بخش نظامی نیز درجه و عنوانی وجود ندارد و صرفا فرماندهان و یگانها هستند که شاکلهی نیروهای سوریهی دموکراتیک را شکل میبخشند. در آن بخش از نظام مدیریتیهم که ناچار به تعیین برخی مسئولیتهای معین شدهاند، با راهکارهایی دیگر به مقابله با سلسله مراتبها و شکلگیری طبقهای از حاکمان برخاستهاند، مثلا عدم اختصاص مزایا، امکانات یا حقوقی بیشتر و حتی تعریف یک سیکل معکوس و مقرر نمودن حقوق و مزایای کمتر برای مدیران (حقوق وزرای کانتونها به میزان بیست دلار آمریکا از حقوق رفتگران شهرداری کمتر است، همچنین در محلهای ساده و قدیمی در شهر قامیشلو منزل کلنگی یکی از وزرای کانتون جزیره را دیدم که بیشتر به مخروبهای متروک میماند تا به محل سکونت آدمیان زنده).
در طول دوران نظام حکومتی سوریه، غیر از یک مرکز آموزش عالی نه چندان عمده در شهر «حسکه» هیچ دانشگاهی در مناطق شمالی سوریه وجود نداشت و نظام حاکم در این حوزه نیز به نحوی سیستماتیک در پی محروم نگاه داشتن مردم این مناطق از حق تحصیل بود (البته بخش بزرگی از کوردها از همان ابتدای ثبت و اعطای اسناد سجلی، عامدانه از دریافت شناسنامه و هرگونه مدارک هویتی دیگر محروم شدند و دولت سوریه هیچ گاه حاضر نشد آنها را به عنوان تبعه و شهروند سوریه به رسمیت بشناسد، اینان نه تنها از حق تحصیلات عالیه که از همهی حقوق اجتماعی و انسانی خود محروم بودند.) بلافاصله پس از تاسیس «خودمدیریتی» ایجاد دانشگاه و مراکز عالی در دستور کار قرار گرفت و تاکنون چند دانشگاه در مناطق تحت کنترل مبارزین تاسیس شده است. با وجودی که مشکلات بسیار زیادی در مقابل مسئولین این بخش وجود داشته اما به موفقیتهای قابل اعتنایی دست یافتهاند. در بازدید از «دانشگاه روژاوا» در قامیشلو متوجه شدیم که آنان همه چیز را از صفر و با تلاشی قابل احترام بنیاد نهاده و بدون توجه به احتمال حملهی قریبالوقوع ترکیه و اشغال منطقه، مجدانه در پی توسعه و تقویت نهادهای علمی برآمده و افقی طولانی مدت را هدف گرفتهاند (دانشگاه پاریس ٨ از دانشگاه روژاوا در قامیشلو حمایت علمی میکند.) در عصری که آموزش رایگان اندک اندک به رویایی تبدیل میشود، اکنون صدها دانشجوی جوان در این مراکز به طور رایگان به دانشاندوزی مشغول هستند
همین مقدار برای مخاطب حقیقتجو کافی است تا متوجه شود که چگونه خون بیش از دوازده هزار شهید و بیست و دو هزار مجروح نیروهای مدافع خلق در حال آبیاری سرزمینی است که میخواهد آیندهای انسانی و متفاوت برای بشریت بسازد و از ابتذال کنونی حاکم بر جهان گسست نماید، جهانی که در آن «سازمان منع سلاحهای شیمیایی» در ازای یک رشوهی ناقابل سی هزار دلاری از بررسی مستندات استفادهی ارتش فاشیستی ترکیه از سلاح شیمیایی و فسفری خودداری میکند.
۲
مبارزین روژاوا در هنگامهی انقلاب و جنگی که یک سر آن داعش و همهی جهادیهای منطقه است و سر دیگرش ترکیهی عضو ناتو و سوریه و حامیانش، از آرمان فراهویتی خود عدول نکرده و صفوفش مملو از مبارزین انترناسیونالی است که از اقصی نقاط جهان به روژاوا آمدهاند تا آنجا را به «مرکز مقاومت» تبدیل نمایند. اما جامعه و حکومت ایران نه تنها با چنین آرمان والایی بیگانه است بلکه سالیانی است که در وادی افزایش دز هویتی مسائل مبتلا به انسان و احضار روح فاشیسم، آگاهانه و ناآگاهانه قدم برمیدارد.
چند سال قبل و در اولین نمودهای تودهای حرکت هویتگرایانهی مردم آذربایجان، شعارهای عجیبی را شنیدیم، عقلای ملک از همان هنگام به خطری که در حال رویش بود پی بردند و بانگ انذار برآوردند، اما در سایهی نوع زمامداری حکومت ایران و سازماندهی آشکار نئوعثمانیهای کمالیست ترکیه، نه تنها انحرافات خطرناک یک جنبش مطالباتی معترض به افول نگرایید بلکه به نحوی روزافزون تشدیدهم گشت. دیگر حالا شنیدن شعارهای نژادپرستانه در استادیومها و حمایت از کشتار مردمانی که بر سرزمین خود قتلعام میشوند، چندان غیر قابل پیشبینی و مایهی تعجب نیست. آن روی سکهی «مرگ بر فارس و کورد و ارمنی» تبریز، بانگ «عرب نمیپرستیم» کوروش پرستان پاسارگاد و «جمهوری ایرانی» سبزهای تهران بود. به راستی چگونه است که ایران اینچنین شتابان به سمت فاشیسم چهارنعل میتازد؟
به زعم بنده مهمترین عامل پیدایش و تقویت این پدیدهی خطرناک، نظام جمهوری اسلامی ایران است. از همان بدو تاسیس این نظام، بخش بزرگی از شهروندان کشور ایران از پارهای حقوق مبرهن خود «قانونا» محروم شدند. اما تبعیض واقعی از عرصهی حقوقی مزبور بسی فراتر رفت و در عرصهی حقیقی به تدریج به حذف کامل میلیونها شهروند ایرانی از ساختار سیاسی کشور انجامید. شکست حکومت در تحقق وعدههای هنگامهی انقلاب و عدول از آرمانهایی که تودههای جامعه به امید نیل بدانها بر کف خیابانها انقلابی عظیم را رقم زدند، شکافهای مابین «مردم و حکومت» و «مردم و مردم» را افزونتر و عمیقتر ساخته است. اکنون با جامعهای پارهپاره و اتمیزه شده مواجه هستیم که مورد سیاستزدایی کامل قرار گرفته و به سختی تحقیر شده است. اما شوربختانه هیچ افق روشنیهم فراروی خود نمیبیند تا بدان چنگ زند و تن از خاکستر ستبر نومیدی بزداید و امیدی نو بیافریند، به هرچه امید بست یا به شدت سرکوب شد و یا اصولا چنان بیمایه و جان بود که سرابی بیش نبود. اینچنین است که انسان شکست خوردهی تحقیر شدهی بیماوا و مکان، در پی معنایی تازه برای خلاصی از این پوچی کشنده، تسلیم عقاید هویتگرایانهای میشود که اگرچه در ذات خود الزاما منفی و خطرناک نیست، اما در کانتکست موجود مذکور در بالا، بسیار مستعد درغلتیدن به باورهای "پان" و فاشیستی است.
تفسیر این شکست رنجآور نه در حوصلهی این نوشتار است و نه در توان من، پس باید به ذکر پارهای پدیدارهای مرتبط با فاشیسمی که دارد کالبد این جامعهی نگون بخت را به تسخیر خود درمیآورد، اکتفا کرد.
گاها که از پس مشاهدات شخصی خود و یا افشا شدن حقیقت پارهای وقایع مهم چهل سال گذشته، به تماشای این چهار دهه مینشینیم، دیگر نمیتوانیم به مانند سابق بر خود نهیب بزنیم که دچار توهم توطئه شدهایم. تنها یادآوری ماجراهایی چون انفجار مرقد امام رضا، قتلهای زنجیرهای، اتوبوس نویسندگان، و اخیراهم داستان اعترافات متهمین ترور دانشمندان هستهای کافی است تا در قبال برخی پدیدههای اجتماعی و سیاسی، با در کنار هم گذاشتن پارهای نشانهها و امارات، علاوه بر عوامل طبیعی، دستهای پنهانی را هم کشف کنیم. بگذارید یک مورد عینی را تشریح کنیم؛ همیشه برایم سوال بود که چرا در برابر کشتن هر یک «کولبر» در استانهای کوردستان و کرمانشاه که بافت جمعیتی یکدستتری دارند، ده کولبر در آذریایجان غربی که بافت جمعیتی آن کورد و ترک است، از سوی نیروهای نظامی ایران کشته میشوند. آیا اگر به این نتیجه برسیم که نظام حکومتی کشور ما از همان دههی شصت برای سرکوب جنبش سیاسی کوردستان اقدام به تقویت نوعی کینتوزی نسبت به کوردها در میان آذریهای آذربایجان میکرد، حرفی به گزاف گفتهایم؟! و آیا یکی از عوامل تشدید پان ترکیسم در اکنون ایران، همان اقدام نابخردانهی سالهای ابتدایی انقلاب نبوده است؟ اگر به سهم کوردها در مدیریت مناطق محل سکونت خود و مقایسهی آن با سهم آذریها نگاهی ساده بیاندازیم، بیشتر مایل به پذیرش فرضیهی پیش گفته خواهیم بود. واقعیت این است که مراکز اداری و نظامی آذربایجان غربی تقریبا به طور کامل در اختیار آذریهاست و آنان در هر اقدامی بسیطالید و مختارند.
متاسفانه ایران کنونی بر لبهی یک پرتگاه فاجعهبار قرار گرفته و در صورت ایجاد بستری مناسب، امکان بروز تخاصمات هویتی و قومیتی بسیار محتمل است. در چنان وضع مفروضی، تردیدی نیست که ارتش ترکیه به بهانهی «دفاع از ترکهای ایران و سرکوب مخلان امنیت ملی ترکیه»، بهسان سوریه، به ایران حمله و مناطقی را به اشغال خود درخواهد آورد. صد البته ترکیه ابدا در پی دفاع از مردم آذربایجان نیست، بلکه در پی تسلط بر تمامی مناطقی است که قبلا جزء سرزمینهای تحت تسلط امپراتوری عثمانی بوده است. رجب مدتهاست رویای سلطان شدن را در سر میپروراند، و البته سلطانی که صفویان را دشمن جدی و تاریخی خود میداند.
اینجاست که باید به تجربهی گرانسنگ روژاوا مراجعه کرد؛ فرارفتن از ناسیونالیسمهایمان بدون انکار هویت و ملیتمان، مقابله با قومپرستی و ترویج اندیشهها و ارزشهای والای جهانشمول، بازتعریف مناسبات اجتماعی و الغای نهادهای سرکوبگر، بازنگری بنیادین در ساختارهای مستقر و برساختن دنیایی متفاوت در معنای واقعی و رادیکال «تفاوت» که همزیستی ما مردمان را تضمین نماید، و هر آن چه در بخش اول این نوشتار مورد اشاره قرار گرفت. بر ماست که با بذل توجه به حقایق فاجعهبار فرارو، نه تنها به بخشی از این تخاصم مصنوع حاکمین خودی و غیرخودی تبدیل نشویم بلکه با تمام توان با هر آن کس و هر آن چه که با ابلیس فاشیسم نرد عشق میبازد، به نبرد برخیزیم. «روژاوا» اکنون نامی است برای خلق پارادایمی نوین، روژاوا «ممکن» ساختن «امر محال» است، روژاوا مکان-زمانی است که در آن ترکهای ترکیهای در نبردی قهرمانانه در مقابل دولت به اصطلاح متبوعهی خویش شرکت میکنند و جانشان را تقدیم آرمان والایشان میکنند. آنان بر خلاف پارهای فاشیستهای چپنمای سرزمین ما که بیشرمانه و با صدای انکر ولی آشکار و بلند خود، داعش و جبههالنصره را به «کوردها» ترجیح میدهند، با آدمیانی از هر نژاد و ملیتی همسنگر شده و با فاشیسم به نبرد برخاستهاند. جهان ما نیازمند کوردها، آذریها، فارسها و عربهایی چون این ابرانسانهای زمانه است، و نه «پان فاشیست»های دولت ساخته و سرسپرده.
-----
منبع: ناوهخت