مجلس حزب حیات آزاد کردستان- پژاک در بیانیهای با یادآوری تسلمیت ناپذیری جوامع و خلقهای ایران طی چهل سال استبداد رژیم جمهوری اسلامی بر سازماندهی و ارتقای مبارزه برای نیل به انقلاب راستین و دمکراتیک تأکید نموده است.
متن بیانیه پژاک به این شرح است:
"چهار دهه از انقلاب خلقهای ایران میگذرد. انقلابی که ریشههای عمیق سیاسی و فرهنگی داشت و تمامیت خلقها و تفاوتمندیهای جغرافیایی ایران را در برگرفت و والاترین هدفش چیزی جز برقراری نظامی دموکراتیک در ایران نبود. چرایی انقلاب، بنیانها و ریشههای آن از توسعهی نامتوازن گرفته که جامعهی ایران را دوقطبی نمود تا تجدد وارداتی که با روح جامعهی ایرانی در چالش عمیق قرار داشت بسیار به بوتهی نقد و تحلیل گذاشته شد. هنگامی که این عوامل با استبداد شرقی که ریشههای لزوماً تاریخی دارد همراه و همپیمان گردید، برونداد آن هیکلی ناموزون، ناقص و ناخوان از سیاست و اندیشهورزی و اقتصاد بود که تمامی حوزههای بازتولید اجتماعی و اخلاقی خلقهای ایران را در چنبرهی تمامیتخواه و هیولاوار خود نابود و یا اسیر نمود.
در این وادی پس از واردات غربی دولتـ ملت که برآیند آن رضاخان میرپنج شد، ما شاهد سنتزی از درهم آمیختگی استبداد شرقی و تمامیتخواهی و سرمایهداری غربی بودیم. هنگامی که این هیکل نافرم و کمهویت در پی فرمسازی و هویتسازی برای خود برآمد، برساخت هویت ٢۵٠٠ ساله و شاکلهبندی به صورت حکومت پهلوی، شکلگسترده و حکومتی این هیکل ناقصالخلقه بود که برآیند آن امید و آرزو برای بازتولید امپراتوری پوسیدهی ایرانی در جهان مدرن شد.
ناهمگونی فرهنگی این هیکل ناقص با فرهنگ، باورداشتهای سنتی و اخلاقی جوامع ایرانی سبب گردید که پروژهی مدرن حکومت و دولتـ ملتسازی در ایران از بدو تولد دچار بحران گردد و درنهایت ناقصالخلقه شکل گیرد.
در این شرایط بود که در میان تمامی اقشار و اشخاص جامعه از راست گرفته تا چپ رادیکال راهی جر زیر رو کردن وضعیت موجود متصور نمیگشت. انقلاب گزینهای درست بود در مقابل حکومتی که هیچ تغییری را قبول نمینمود، هیچ مخالفتی را برنمیتابید و تا بن دندان وابسته به غرب بود.
درواقع انقلاب بهمن ١٣۵٧ یکی از مردمیترین نوع انقلابات و تغییرات تاریخی در جهان مدرن بود. ریشههای عمیقا تاریخی داشت و بر بستر عظیم شکلگرفته از همپیمانی نیروهای ملیـ دمکراتیک مبتنی بود. انقلابی که حاشیه و پیرامون و تفاوتمندیها و فاصلههای جغرافیایی همهی گسترهی جغرافیایی فرهنگی و اجتماعی ایران را درنوردید. انقلاب خلقهای ایران در شرایطی اتفاق افتاد که تحلیلگران بستر و زمینهی هرگونه انقلاب را دور از ذهن میپنداشتند. در حقیقت انقلاب خلقهای ایران بنا به گفتهای مشهور «روح جهان بیروح» بود. جهانی که سرمایهداری با توجه به استیلای خود بر تمامی جنبههای وجودی انسان و جامعه این موضوع را تبلیغ مینمود که هرگونه تغییری باید بهصورت رفرم و لیبرالی و اصلاحطلبانه باشد و دادن هرگونه هزینهای در راستای اهداف انسانی و دمکراتیک در مخالف با منطق بازار لیبرالی و سرمایهدارانه است. انقلاب خلقهای ایران خط باطلی بر این بازاریابی سیاسی بود.
تصاحب انقلاب از جانب نیروهای اسلامی بنیادگرا را میتوان بهنوعی ضدانقلاب و کودتایی در فضای انقلابی قلمداد کرد؛ باید دانست که این ضدانقلاب برآمده از دو جنبه و نیروی داخلی و خارجی بود. دلیل خارجی روی کار آمدن جمهوری اسلامی به سیاستها و استراتژی کمربند سبز در مقابله با گسترش کمونیسم به فلات ایران و کشورهای عربی مربوط میشد. در این راستا در هنگام قدرت گرفتن اسلامیستها در ایران آمریکا و اروپا مخالفتی با این موضوع ننمودند و حتی اسنادی که بهتازگی انتشار یافته است حاکی از حمایت مستقیم و غیرمستقیم این نیروها از قدرت گرفتن جریانات اسلامگرا در ایران و منطقه میباشد.
امتداد این سیاستها در اشکال داخلی آن در سیاستهای اعمالی از جانب محمدرضا نمایان گشت. به شکل کلی در چهارچوب نگرش ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه میدان و خلاقیت عمل به نیروهای اسلامی تقدیم شد، این امر پس از سرکوب نیروهای دمکراتیک کلید خورد و در ادامهی همین تجربه حکومت از کارت مذهبیون بر ضد نیروهای چپ و دمکرات بهرهبرداری نمود. درهرحال با توجه به ضعف سازماندهی نیروهای دمکراتیک و همکاری لیبرالهای داخلی و نیروهای سرمایهداری داخلی و خارجی حکومت اسلامی به تخت طاووس نشست.
در مرحلهی استقرار نسبی تا اواخر دههی شصت حکومت اسلامی بهشکل گستردهای اقدام به قتلعام فراگیر احزاب و نیروهای چپ و دمکراتیک مخالف خود نمود. زنان که اساسیترین نیروی پیشاهنگ در انقلاب بودند به تمامی به حاشیه رانده شدند و ابتداییترین حقوقشان در سایهی اسلام سیاسی و ولایی پایمال و سیاست به حوزهی ممنوعهی آنان مبدل گشت. در این مقطع زمانی بود که میان ایران و عراق جنگ بلند مدتی درگرفت و این موضوع فرصتی مناسب برای حاکمان مستبد اسلامی ایران شد که مخالفان داخلی را به شدت سرکوب و قتلعام نمایند. جنگ به نعمتی برای فاشسیم مذهبی مبدل شد تا در سایهی آن بزرگترین نسلکشیهای سیاسی تاریخ مدرن ایران را رقم زنند.
پس از کودتای سیاسی سال ۶۸ مقطعی برپایەی اتحادی نانوشته میان علی خامنهای و هاشمی رفسنجانی شکل گرفت که برآیند این اتحاد دستیابی علی خامنهای به مقام رهبری بود. درواقع به لحاظ اهمیت سنجی رویدادهای این مقطع میتوان آن را دوران پساخمینی نام نهاد. تا این زمان تمامی مخالفان داخل ایران و خارج از آن یا تصفیهشده و یا به قتل رسانده شده بودند. این امر فضا را برای ترکتازیهای هاشمی، خامنهای و بازوی نظامیشان یعنی سپاه پاسداران مهیا نمود.
آنچه بعدها اصلاحطلبی حکومتی و بروکراتیک نام گرفت و یک دهه فضای سیاسی اجتماعی ایران را متاثر نمود، علاوه بر آنکه ناشی از اقتضائات داخلی بود تحت تاثیر گفتمان پسا دوقطبی جهانی فرم گرفته بود. گذر زمان نشان داد که ژنهای استبداد و اقتدار ایرانی بههیچوجه با مقولهی اصلاحات سرسازگاری ندارد. اصلاحطلبی حکومتی با بکاربردن کلیدواژهها جامعهی مدنی، آزادی زنان و آزادی رسانه و آزادی تشکلیابی، بخش عظیمی از پتانسیلهای جامعهی ایران بخصوص ظرفیتهای آزادیخواهانهی زنان و جوانان را در چارچوب فرمولاسیون فشار از پایین و امتیازگیری از بالا و عدم برخورداری از هرگونه استراتژی خیابانی و جنبشی به ورطهی نابودی کشانید.
در سال ۱۳۸۸ و در دههی سوم عمر جمهوری اسلامی. تمامی تغییرات ریزودرشتی که اصلاحطلبان در پی آن بودند یا نابود گردید و یا به خاطر فساد و ماهیت وابسته به قدرت و سهمخواهانهیشان به شکست انجامید. در این میان، سال ٨٨ سالی بود که جامعه و حکومت ایران به صورتی شفاف در تقابل با یکدیگر قرار گرفتند. دیگر خبری از مشروعیت نظام در میان نبود. حکومت ماشین سرکوب خود را به راه انداخته بود این امر سبب شد که مردم ایران هرچه بیشتر ماهیت جنایتکارانهی حاکمیت را درک نمایند.
بهطور کلی از سال ١٣٨٨ تا ١٣٩٧ خط سیر اعتراضات و اعتصابات در حال صعود بود. شاید تا حدودی درست باشد که اعتراضات سال ٨٨ را محدود به شهر و طبقهای خاص بدانیم؛ اما پساز ٨٨ ما با گسترش نارضایتی به شکلی پلهای در میان اقشار و نیروهای اجتماعی روبرو هستیم. کارگران، زنان، جوانان، بازاریان، بازنشستگان، روستایان و در نهایت تمامی کسانی که در این چهل سال به حاشیه رانده شدهاند به صفوف اعتراضات و اعتصابات پیوستند. نکته اینجاست که این امر به دو دلیل روی میدهد.
ابتدا، فرم سیاسی و اجتماعی که حکومت در حال تبلیغ آن است به لحاظ کارکردی و ساختاری پوسیده و ناکارآمد بوده، کارکرد خود را ازدستداده و رژیم تنها با نیروی نظامیـ امنیتی، خود را سرپا نگه داشته است. در یک تعریف کلی میتوان وضعیت موجود را نوعی دژنراسیون ایدئولوژیک قلمداد نمود.
دوم، اعمال فشارهای بینالدولی از جانب آمریکا پایههای اقتصاد رانتیر ایران را به لرزه درآورده است. این امر مزید بر علت گردیده و رژیم را بیش از هر زمانی در تنگنا قرار داده است؛ اما این موضوع مهم است که اعتراضات و اعتصابات رویداده مربوط به ضعفها و استبداد عریان حکومتداران ایرانی است و نه پروژهای از بیرون یا بهاصطلاح وابسته به عوامل خارجی باشد.
کار بهجای رسید که راس نظام بحث از تغییرات ساختاری مینماید. حال پس از چهار دهه از سپری شدن عمر رژیم میتوان گفت که دستگاه استبدادی حاکم بر ایران سهراه پیش روی دارد.
١. یا تغییرات ساختاری به نفع سیستم سرمایهداری و دولتهای خارجی انجام دهد و درنهایت در سیستم سرمایهداری جهانی خود را استحاله نمودە و تسلیم شوند.
٢. به شکلی دگماتیک و جزم اندیشانه به استبداد و استیلاگری خود بر مردم ایران پافشاری کند و در این وادی نهایتا دچار فروپاشی و شکست شود.
٣. اصلاحات ساختاری و دمکراتیکی که مردم ایران خواستار آن هستند را مدنظر و اعمال نماید. این تغییرات در چارچوب برساخت ایران دمکراتیک باید صورت گیرد؛ با اجرای تغییرات عمیق دمکراتیک میزان نفوذ نظام استبدادی حاکم بر ایران ضعیف خواهد شد. با توجه به اینکه حکومت و دستگاه سیاسی و اقتدار ایران تاریخا به شکلی مرکزگرا، تمامیتخواه و مستبدانه شکلگرفته است، دور از ذهن خواهد بود که رژیم مستبدی همچون جمهوری اسلامی ایران تن به چنین تغییراتی بدهد.
تحقق هریک از این سه سناریو بستگی به میزان فشار و سازماندهی خلقهای ایران و در این میان جوانان، زنان و کارگران و در کل همهی به حاشیه راندهشدگان دارد. بایستی با قاطعیت اذعان نمود در یک بازهی زمانی کوتاه پس از انقلاب خلقهای ایران، انحرافی شدید از سوی عدهای الیگارک اقتدارگرا بر مبنای یک قانون اساسی غیردمکراتیک صورت پذیرفت و بستری گشت برای تمامی مسایل و بحرانهای ساختاری و نهادی. اقتضائات کنونی، بحران عمیق و دامنگستر، فقر، فساد ساختاری همه و همه خلقهای ایران را به رجعت دوباره به مطالبات آغازین انقلاب که همانا جمهوری دمکراتیک و ملت دمکراتیک ایران است فرامیخوانند. خلقهای ایران، باورداشتها و مذاهب، جامعهی مدنی، همهی طیفهای اجتماعی وبه خصوص زنان در طی چهار دههی اخیر با شدیدترین سرکوبها مواجه شدهاند اما تلاش و تکاپویی عظیم نیز بیوقفه ادامه داشته و از تحرک و پویایی بازنایستادهاند. مقاومت، اعتراض و اعتصابات سرتاسری به ویژه در طول دو سال اخیر به پیشاهنگی کارگران، زنان و جوانان که نادیدهانگاشتگان چهاردههی اخیر بودهاند حکایت از آغاز فاز نوینی از پویایی سیاسی و اجتماعی در ایران دارد و میرود تا انقلاب راستین و دمکراتیک را در این جغرافیای سیاسی رقم زند."