بسیاری برآنند که سیاست "تفرقه بیانداز و حکومت کن"، یک تئوری و رویه انگلیسی است. اما ما که در جغرافیای سیاسی و سرزمینی ایران زندگی کردهایم، چندان به این قضیه بهعنوان یک گذاره صدق نمینگریم. برای اثبات این مدعا نگاهی گذرا به تاریخ قجر بسنده مینماید. هرچند خواننده با خود فکر خواهد کرد که خوب انگلیسیها از مدتها پیش در ایران حضور داشتهاند. بستر سیاست رئال ایرانی و نظام حاکمیت بر آن در طی ششصد سالی که هیچ حکومت مستقل ایرانی بر آن سیطره نداشته و انواع و اقسام طوایف آسیای میانه با تمام تشتت آراء، سلایق و منافع بر آن حکومت کردهاند، راهی جز برگزیدن انگارهی خواجه نظامالملکی از سیاست را درپیش نداشته است؛ جمع بین سیاسات انوشیروانی و آتابیگی آلپ ارسلان.
با این مقدمه کوتاه که برای آگاهان از تاریخ، فرهنگ و سیاست در ایران کفایت میکند برآنم تا نشان دهم چگونه از زمان قاجار تا به امروز حتی در زمان صدارت امیرکبیر، این تنوع جامعه ملی و فرهنگی هنوز از همان سیاست "تفرقه بیانداز و حکومت کن" و "سیاست خواجه نظامی" در رنج است. هنوز که هنوز است سیستانیها تهدید و قشونکشی امیرکبیر برای اخذ باج از والی سیستان را از یاد نبردهاند. کارت فشار امیر، سپاهیانی بود که هیچ کدامشان از ت(ط)هران گسیل داده نشده بودند و همه از ممالک محروسه بودند. همین امر، سیاسات سالهای آغازین دوره رضاخانی و تختهقاپو کردنها را تشکیل داد تا اینکه رضاخان به یاری نفت و ارتش از منابع انسانی جامعه فرهنگیـ ملی یا به ادبیات پایتختنشینان همان ممالک محروسه بینیاز گشت. از این پس آنچه نصیب جوامع فرهنگی شد پذیرش منفعلانه پروژههای مدرنیزاسیون، انقطاع عاطفی از فرهنگ، جغرافیا و زبان برخاسته از آن بود. نمونه آن را نیز میتوان در جوکها و لطایفالحیلی جست که نصیب جوامعی شد که خواهان مقابله و حفظ ارژینالیته خود بودند.
پس از شکلگیری انقلاب خلقی ۵۷ و انحراف زودهنگام آن از آرمانها، سرکوبهای داخلی و جنگ در پیرامون و تعلیق فاکتورهایی که به رضاخان قدرت میبخشید، بکارگیری همان دسایس قدیمی را به امری اجتنابناپذیر تبدیل نمود. توگویی امیرکبیر و رضاخان در کسوت یعقهبستهها و ریشآنکادر کردهها ظهور کرده بودند. اما این بار کردستان و ترکمنصحرا مرکز این حملات بودند.
پس از شهادت بسیاری از کولبران کرد، قضیه شهادت دو کولبر اخیراً در بانه فضای ملتهبی را به وجود آورد. برای نخستین بار از آغاز تظاهراتها و قیام مردمی، چه سطوح حاکمیتی و رسانهها و دستگاههای مرتبطه و چه سطوح مردمی و جمعی نسبت به این قضیه واکنش نشان داده و از رویکردی نو نسبت به مساله خبر دادند. هرچند سطوح حکومتی سعی در مصادره و ختم غایله را دارد اما رویکردها و عکسالعملها نشان از حساسیت بالای مسئله برای آن داشته است. در این میان رویکرد و گفتار خصمانه قاضیپور نماینده مستبدینــ ملاکین، از جنگ برگشتگان و روحانیون محافظهکار و حامیان سرکوبکنندگان معترضین به رضاخانــ در مجلس رژیم با این تفاوت که برخلاف اسلاف خویش نماینده نیروهای اطلاعاتیـ امنیتی و بسیجیها و چماقبه دستهای لمپن در آذربایجان غربی است ما را برآن میدارد تا چند نکته را به ایشان و امثالهم متذکر شویم.
قاضیپور از جنگبرگشته بر جهالت، سفاهت و عدم توانایی خود بر مسایل حقوقی، سیاسی و حتی نظامی اشراف کامل دارد و میداند که در همین کشورهای همسایه با تمام مصایب و آشفتگیای که از سال ۲۰۰۰ بدان گرفتارند به امثال قاضیپور غازی هم برای چراندن نخواهند داد. این شخص با اشراف ناخودآگاه به همان بسترها و نیازهای مرکز به لفاظی و خودارائهدهی میپردازد. ایران بعد از جنگ در پیرامون جغرافیای خود به امثال قاضیپور برای یورش و تختهقاپو کردن نیاز داشت و برای ممانعت از بلوغ فکریـ فرهنگی در جوامع مفتوحه با گفتار و اعمال امثال قاضیپور که از آن بهعنوان دستمایهی تفرقه استفاده میشده، راه بر خصمی که کمترین دردسر را برای مرکز درپی داشته باشد، گشوده است. اما وضعیت امروز ایران کمی متفاوت است. هم جامعه کردی و هم جامعه آذری از جوامع بسیار آگاه و سیاسی امروز ایرانند. قاضیپور درست به یاد دارد که نمایندگان ولایات پیرامونی ایران هرگاه با پروژههای مرکز همراه نبودهاند، یا اجازه دخول نمییافتند یا در صورت اجازه هم در بهترین حالت به تشکیل یک فراکسیون بسنده میکردند. تا همین دیروز اجازه تشکیل فراکسیون نمایندگانی که قاضیپور میبایست در آن جای بگیرد از سوی هیاترئیسه مجلس به بحث گذارده نشد و بحث داغ خراسان و نیروهای سیاسیـ نظامی آن مطرح بود. توگویی بحث انتقال دارالسلطنه از تبریز به خراسان مطرح است. یعنی همان چربش سیاسات انوشیروانی بر سیاسات آتابیگی.
امثال قاضیپور بایستی بهخوبی بدانند که ماحصل جنگ اوایل انقلاب چیزی جز گریز از مرکز حاشیه را برای پایتختنشیان در پی نداشته است و مشکلات عدیدهای را در انسجام هویتی ایرانیان به وجود آورده است و با از دست دادن منابع انسانی و فرهنگی، ایران بیش از پیش هسته مرکزی توان خویش را در منطقه از دست داده است. با امثال قاضیپور نیاز به خفقان و حذف ناخودیها و گسترش نفوذ در جمهوریهای گسسته از جماهیر شوروی و منطقهی قفقاز رقم خورد اما باتوجه به نقش، نفوذ و گستره جامعه ملی و فرهنگی کسانی که قاضیپور از آنان به عنوان قاچاقچی و تروریست یاد میکند بالاخص در طی پنج سال اخیر به راحتی میتوان دریافت که گفتار خصمانه قاضیپور خریداری در مرکز ندارد و نخواهد داشت. آگاهی و خودآگاهی از هویت تاریخی و ملی در میان آذریها و کردها از آغاز مشروطه با سرعتی دوچندان رقم خورده است. همان آگاهیای که بانیان مشروطه را برآن داشت تا لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را در مجلس مشروطه به تصویب برسانند. اکنون نیز با سطح ارتقایافته خرد و عقلانیت سیاسی و غرور و عاطفهی ملی در میان کردها مرکز ناگزیر از اتخاذ رویکردی متفاوت است. واکنش سطوح عالیه در ایران ولو در سطح محدود اما سریع نشان از این دارد که به مانند سابق زمینه را برای رانت و مفتخوری امثال قاضیپور نخواهد گشود و خریدار گفتار خصمانه هویتساز کسانی چون او نیست.
کلام آخر اینکه مبرهن و متقن است وضعیت موجود در ایران و تغییر و تحولات منطقهای دیگر به پیشبرد نوعی سیاست خطی و یکطرفه اجازه بروز نخواهد داد. این بدان معنا نیست که سیاست در ایران بایستی قالبی سهضلعی با حضور فارس، آذری و بخشی از بدنه نخبه کرد را داشته باشد و با شکلدهی به یک وضعیت ملی رانتینر حقوق دیگر ملیتهای ایرانی هم پایمال شود. به این معنا که اشخاص دیگری از جنس قاضیپورهای کرد بر طبل خصم بکوبند. جامعه ایرانی درحال ترسیم یک هندسه سیاسی چندضلعی است که در آن آذریها، کردها، عربها، فارسها ترکمنها از ماحصل دردهای مشترک در قدم اول به سرنوشت جسمی و روحی یکدیگر حساس بوده و بدون اینکه یکدیگر را به قاچاقچی بودن، تروریستبودن و حاشیهای بودن متهم نمایند در صلح، صفا و احترام و مسئولیتپذیری متقابل مشروطه دیگر را رقم زنند.