شهید سیروان رئوف در سال ۱۹۶۳ در محلهی چهارباغ شهر سلیمانیه متولد شد. ۷ برادر و دو خواهر داشت. فرزند دوم خانواده بود. وی در محلهی چهارباغ مدرسهی ابتدایی را به پایان رسانده و دورهی متوسطه را در مدرسهی مرکزی سلیمانیه به پایان رسانده است. اما به دلیل اینکه عاشق پیشمرگ و مبارزه بوده است تحصیلات خود را به پایان نرسانده و حس ملی قلب او را مالامال کرده است.
در سن ۱۶ سالگی به کوهستان رفته و با حزب سوسیال دمکرات کردستان ارتباط برقرار میکند، اما به دلیل کم بودن سن در آن حزب پذیرفته نمیشود. در آن زمان رسم اینگونه بود برای آنکه کسی به عنوان پیشمرگ پذیرفته شود و حس خود را ثابت کند باید در داخل شهر یک نارنجک را به داخل یک خودروی نظامی یا یک مقر نظامی نیروهای بعثی رژیم مخلوع صدام میانداخت. سیروان رئوف هم میخواست این کار را انجام دهد اما چون نارنجکی در دسترس نداشت، یک گوجهفرنگی را به داخل یک خودروی نظامی که پر از سرباز بوده است، پرتاب کرده بود.
سربازها که فکر میکردند نارنجک به داخل خودرو پرتاب شده است همه فرار کرده و چند تن از آنها زخمی شده بودند. این رخداد در سلیمانیه پخش شده بود.
در زمانی که ابری تیره کردستان را فرا گرفته بود و ترس همه جا را در برگرفته بود شهید سیروان با این کار لبخند را به لبان شهروندان باز گردانده بود. این رخداد ارادهی جوانان کرد را نشان میداد. زمانی که این اتفاق به گوش پیشمرگها رسید وی را به عنوان عضو حزب سوسیال دمکرات کردستان پذیرفتند و اسم کد" سیره شبر " را بر او نهادند. شبر به معنی فردی نترس است.
سیره شبر در میان پیشمرگها به کسی نترس و شجاع شهرت یافته بود. مسئولین و رفقایش برای وی احترام بسیار قائل بودند و به دلیل شجاعت بینظیرش دارای شخصیت ویژهای بود. در مناطق سورین، شارباژیر و قرگه چندین بار به دشمن ضربه زد. در مدتی که پیشمرگ بود ۳ بار توسط رژیم بعث دستگیر شد. در کل ۳ سال و نیم در زندان بود، اما چون نتوانسته بودند چیزی را اثبات کنند آزاد شده بود. سیروان رئوف تا سال ۱۹٨٨ پیشمرگ بود تا اینکه پس از انفال از صفوف پیشمرگ خارج شد و به شهر بازگشت.
پس از قیام ۱۹۹۱ در باشور کردستان، سیروان رئوف از زندگی پیشمرگ دور شد و شروع به عکاسی کرد. وی در زندگی هنری خود ۵ نمایشگاه برگزار کرد. در نمایشگاههایش با آثارش از حکومت کردی در آن زمان انتقاد میکرد، زیرا پس از قیام شروع به غارت و دزدین اموال عمومی کرده بودند. به دلیل همین انتقادات توسط حکومت آن زمان از کارهایش پیشگیری به عمل آمد. به همین دلیل در یکی از نمایشگاههایش دوربینش را داخل قفسی میگذارد و آنرا به نمایش عموم در میآورد. این کار را با هدف نشان دادن نداشتن آزادی بیان انجام میدهد.
سیروان رئوف به افراد کم توان ذهنی بسیار اهمیت میداد، همچنین کسانی که به دلیل فشار و ظلم دولت بعث دچار مشکلات روانی شده بودند. سیروان به این افراد بسیار اهمیت میداد و عکسهایشان را در نمایشگاههایش نشان میداد و همیشه تاکید میکرد که آنها بخشی از جامعه هستند و نباید نادیده گرفته شوند. همچنین به کودکان فقیر و بخصوص کودکان کار بسیار اهمیت میداد و در نمایشگاههایش آنها را نیز از یاد نبرده است.
دارا رئوف برادر شهید سروان میگوید: در سال ۱۹۹۲ ما به عنوان دومین گروه جوانان باشور کردستان به سوریه رفتیم تا با رهبر آپو دیدار کنیم، اما در طول سفر مدام به این فکر میکردم که چگونه جواب سیروان را که برادر بزرگترم بود، بدهم. زمانی که بازگشتم برعکس آنچه فکر میکردم سیروان مرا در آغوش گرفت و گفت، راهی که تو انتخاب کردهای راهی درست و راه ملت دمکراتیک است، برای تو آرزوی پیروزی دارم. اینگونه بود که فهمیدرم برادرم سیروان عاشق پ.ک.ک و رهبر آپوست.
در آن زمان به دلیل جنگ برادرکشی در سال ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۵، سیروان بسیار خشمگین شده و واکنش تندی به یکیتی و پارتی نشان میدهد و چندین بار با اعتراضاتش به جنگ برادرکشی حتی خود را با مرگ روبه رو میکند. سیروان به اطلاعرسانی به خلق و کارهای هنریش ادامه میدهد تا ۱۵ فوریهی سال ۱۹۹۹ /۲۶ بهمن ١٣٧٧ که خبر ربودن و استرداد رهبر آپو به دولت ترکیه منتشر شد. سیروان رئوف نمیتواند در مقابل این خبر سکوت کند و برای اعلام نارضایتی به این توطئهی بین المللی جسم خویش را به آتش میکشد. پس از آن وی را به بیمارستان سلیمانیه منتقل کردند و مدت ۱۰ روز زنده ماند. سرانجام شب ۲۶/۲۷ فوریه ۱۹۹۹ /٨ و ۹ اسفند ١٣٧٧ به کاروان شهدا پیوست.
در مدتی که در بیمارستان بستری بود، روزنامه ی "ولات" با او مصاحبهای انجام داده بود که در شمارهی ۳۳۶ در ۱ مارس ۱۹۹۹ /۱۰ اسفند منتشر شد. از وی در مورد سلامتیش سوال میکنند و میگویند"وضعیت جسمانیت چگونه است و پس از این اقدام چه احساسی داری؟"
شهید سیروان در پاسخ میگوید:"احساس میکنم خوشبختترین فرد در روی کرهی زمین هستم، این کوچکترین کاریست که میتوانستم برای رهبر آپو و خلقم انجام دهم. وضعیت سلامتیم خوب است و بهتر خواهم شد".
شهید شدن سیروان رئوف در باشور کردستان و بخصوص شهر سلیمانیه سر و صدای بسیاری ایجاد کرد و بخصوص تعداد زیادی از نویسندگان و روشنفکران شهر سلیمانیه با شنیدن خبر شهید شدن سیروان رئوف غمگین شده و در مقابل جوانی و کارهای انسان دوستانهی شهید سیروان هر کدام از نویسندگان و شاعران؛ دلشاد محمد، دلاور قره داغی، شیرکو بیکس، مدیا حسین، دلشاد مصطفی، امید محمد و دهها نویسنده و شاعر دیگر باشور کردستان اشعار و نوشته هایی به او تقدیم کردند. مجموعهی اشعاری که برای شهید سیروان نوشته شدهاند در دو کتاب با نام "تصویری مالامال از سوز جگر" جمعآوری و به چاپ رسیدهاند.
شیرکو بیکس شاعر ملی کردستان در وصف شهید سیروان رئوف شعری سروده است.
"عریانی دریایی بود برایش
اقیانوسی که هراسی از آن به دل راه نمیداد
در هر عشق بزرگی
قلهای مرتفع هست... که اوج درامیختن با حقیقت است...
فراز همت و بازگشتناپذیری
اسب سرکش اینچنین سنگ صبور را در هم شکست.
آنجا... زندگی مرگی دیگر میطلبد.
آنجا... سرنوشت و جوهر از هم جدا میشوند.
آنجا... خوابی ابدی را میشود به نظاره نشست و
زمان در یک آن به هم میآید
بزرگترین عاشقان آنانند که با شعلههای جسم سوختهشان
سپاه تسلمیت و بیچارگی را به شکست وامیدارند.
سیروان چنین کرد."