حقی زیلان در میان گروهی از گریلاها بود که شب ۲۸ آگوست/ ۶ شهریور امسال در زمان عبور از رودخانه زاپ در منطقه خلیفان توسط شبهنظامیان پارت دمکرات (پ.د.ک) مورد حمله واقع شدند. حقی با دشواری بسیار توانست خود را نجات دهد و پیش رفقایش بازگردد.
گریلا حقی زیلان داستان حمله آن شب را برای خبرگزاری فرات تعریف کرده و میگوید: به شیوهای نامردانه برای ما کمین گذاشته و به ما حمله کردند. هدف آنها نه دستگیری و مجروح کردن، بلکه هدفشان شهید کردن و از بین بردن گروه ما بود.
چگونگی این رخداد از زبان حقی زیلان گریلای ه.پ.گ:
نام من حقی زیلان است. در آن زمان برای انجام مسئولیتی در منطقهی قندیل بودم و پس از انجام وظیفهام مسئولیت دیگری به من سپرده و قرار شد به منطقهی بهدینان بروم. تیمی که قرار بود به بهدینان برویم، متشکل از هفت تن بود که دو تن از رفقا راهنمای ما بودند. قبل از انجام سفر رفقا رهبری به ما اطلاع داده بودند تا مواظب مسائل و مشکلات بوده و با هوشیاری عمل کنیم. عصر روز ۲۳ آگوست/ ١ شهریور راه افتادیم. قبل از آن در منطقه بیخمه خلیفان نیروهای پ.د.ک به سه تن از رفیق های ما حمله کرده و ارتباط آنها با ما قطع شده بود. به همین دلیل به دلیل به علت حساسیت مرحله با هوشیاری بسیار به راه افتادیم.
بدون رخ دادن هیچ حادثهای به رودخانه زاپ رسیدیم. برای آنکه هیچ کس ما را نبیند فقط شبانه حرکت میکردیم و به مناطق نظامی و روستاها نزدیک نمیشدیم. به همین دلیل سفر ما بسیار طولانی شده و شب ۲۸ به ۲۹ آگوست به رودخانهی زاپ رسیدیم. محلی را برای عبور از رودخانه انتخاب کردیم که آب آن کم عمق بود و هیچ مقر نظامی یا ایست و بازرسی در نزدیکی آن وجود نداشت.
'نیروهای پ.د.ک بدون هیچ هشداری ما را گلوله باران کردند'
از رودخانه زاپ عبور کردیم. رفیق سردم در جلوی گروه قرار داشت. چون یکی از راهنماهای تیم بود، به طور مداوم جلوتر از همه حرکت میکرد. رفیق شورش جولمرگ، رفیق شورش مردین، تولهلدان، آخین و بروسک نیز به ترتیب پشت سر رفیق سردم قرار داشتند و من نیز در انتهای تیم قرار داشتم. حدود ۱۰۰ متر از رودخانه دور شدیم که ناگهان بدون هیچ هشداری ما را به شدت گلولهباران کردند. محل ما بسیار نامناسب بود، در پشت سر ما رودخانه قرار داشت و جلوی ما نیز کاملاً خالی بود. ابتدا نمیدانستیم چه کسی به ما حمله کرده است. سپس متوجه شدیم که از روی تپههای نزدیک در آن محل با سلاح سنگین ما را به گلوله بستهاند.
'پ.د.ک برای کشتن ما آمده بود'
این حمله بسیار ضداخلاقی بود. بدون هیچ هشداری و بدون هیچ سوالی به طور مستقیم به ما حمله کردند. هدف آنها ممانعت از ما و یا حتی دستگیر کردن ما نبود. آنها با احساسی خصمانه و صرفا با هدف کشتن ما آمده بودند. پس از تیراندازی رفقایی که جلوتر قرار داشتند، بر روی زمین افتادند. من نیز خود را بر روی زمین انداختم. رفقا تولهلدان و آخین و بروسک در جا شهید شدند. آنها بسیار به من نزدیک بودند. آنها را صدا زدم، اما هیچ پاسخی از آنها نشنیدم. چون آنها جلوتر از من قرار داشتند، گلولهها به آنها برخورد کرده و من مجروح نشدم. صدای ناله و نفسهای پایانی رفیق آخین، رفیق تولهلدان و رفیق بروسک را شنیدم. در آنجا صخرههای زیادی وجود داشت و من خود را در پشت یکی از آنها پنهان کردم.
اولین گلولهباران حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه بدون وقفه و با شدت ادامه داشت. در میان این گلولهها با صدای بلند هر دو رفیق شورش و سردم را صدا زدم. اما پاسخی به من ندادند. همه جا تاریک بود و هیچ چیزی دیده نمیشد. در آن میان اسلحهی من بر روی زمین افتاده بود. بعد از آن که فهمیدم از رفقا صدایی نمیآید و فقط طرف مقابل شلیک میکند، فهمیدم همهی رفقا شهید شدهاند. از ساعت ۲:۳۰ شب تا صبح هر چند دقیقه یک بار ما را گلوله باران میکردند. در آنجا هیچ کاری نمیتوانستم بکنم و فقط خود را پنهان کردم. مهاجمان را نمیدیدم، اما صدای آنها را میشنیدم. صبح سکوت بر همه جا حاکم شده بود و ماشینهای زرهی پ.د.ک به آنجا آمدند. از شیوهی سخن گفتن و همچنین زرهپوشهای آنها فهمیدم که نیروهای پ.د.ک هستند. مستقیم به محل حادثه آمده و سپس هر چند وقت یکبار محل کمین را گلولهباران میکردند. صدای اسلحه ب ام ۱۶ را میشنیدم. سپس صدای ۹ گلوله و پس از آن صدای ۱۲ گلوله را شنیدم. هر بار صدای اسلحهی متفاوتی به گوش میرسید. در آن زمان اگر حتی رفیقی هم زنده مانده بود، شهید شد. سپس اسلحههای آنها ساکت شد.
در آن جایی که پنهان شده بودم، دو روز ماندم. سپس برای آنکه به رفقا برسم به سرعت از آن جا خارج شدم.
تصمیم گرفتم خود را به رفقای بهدینان برسانم، اما راه بهدینان را بلد نبودم. چون میبایست اطلاعات را در مورد این رخداد به رفقا میرساندم، به سمت بهدینان به راه افتادم و به طور مدام به دنبال رفقا میگشتم. هر چند وقت یکبار گلوله بالای سرم شلیک میشد. کفشهایم نیز پاره شده بود و با پای پیاده راه میرفتم. تکهای از لباسم جدا کرده بودم و آن را به پایم بسته بودم تا بتوانم راه بروم. همین که مقداری از آن محل دور شدم، به محل حادثه نگاه کردم. هیچ مرکز نظامی در آن نزدیکی وجود نداشت.
'پس از ۱۶ روز خود را به رفقا رساندم'
وارد یک جنگل شدم و راه باریکی را در میان جنگل پیدا کردم. از آن راه باریک پیش رفتم و دو رفیق زن را دیدم که در زیر درختی نشسته بودند. زمانی که رفقا را دیدم آنقدر خوشحال شدم که نمیتوانم آن را وصف کنم. مانند آنکه دوباره متولد شده باشم و به پ.ک.ک پیوسته باشم. با صدای بلند فریاد زدم، آیا شما جز رفقا هستید؟ آنها نیز پاسخ دادند، بله. دوباره همان سوال را تکرار کردم. سپس آنچه بر سرم آمده بود را برای آنها تعریف کردم. هر دو رفیق نیز بسیار متعجب شدند که چگونه توانستم خود را به آنها برسانم. پس از آنکه از رفقا پرسیدم که چه تاریخی است، در آن زمان متوجه شدم که ۱۶ روز است در راهم. ممکن است این هم یک اتفاق بسیار با معنی باشد، چون نام یکی از آن دو رفیق هیوی (امید) و اسم دیگری نیز روژ بود. به این معنی که من با امیدی بزرگ به سمت روز یا پ.ک.ک که قدم بر میداشتم.
'نوکران رژیم ترک باید بدانند که به شیوهای بسیار نامردانه حمله کردند'
مشخص است آنها کمینگذاری کرده بودند تا نامردانه به ما حمله کنند. هدف آنها دستگیری و یا مجروح کردن ما نبود، بلکه هدف آنها شهید کردن و از بین بردن گروه ما بود. اگر هدف آنها این نبود حداقل به ما هشدار میدادند. اما این نوکران به طور مستقیم ما را گلولهباران کردند. همهی رفقایی که در این گروه بودند، تا آخرین نفس رویای رفتن به کوهستانهای درسیم، سرحد و بوتان را داشتند. آنها میخواستند به کوردستانی آزاد برسند. این رفقا هر قدم را با این رویا بر میداشتند.
همهی خلق میهندوست ما و به خصوص خلق باشور کوردستان، جوانان شرافتمند و آنهایی که سلاح این رفقا را برداشته و از مسئلهی آنها صیانت میکنند، باید بدانند که نوکران رژیم ترک حملهای ناجوانمردانه علیه ما انجام دادند. به همین دلیل باید سلاحهای آنها را برداشته و از مبارزات آنها صیانت کنند. من نیز تا آخرین نفس زندگی در راه این قهرمانان باقی خواهم ماند.