ورود به جهان بردگان خیانت به آزادی است | یادداشت

....بیشتر افرادی كه به خیانت واداشته می‌شوند شامل كسانی هستند كه از كشتارهای گسترده و نسل‌كشی‌ها جان به در برده‌اند. كسانی كه در جامعه‌شناسی جنگ به بقیه‌السیف مشهورند....

«آنهایی كه برداشتی برده‌وار از آزادی دارند، همچون اردوگاه‌نشینان آشوویتش چو مفرّی برایشان گشوده شود چنان از خود بی‌خود می‌شوند كه وسعت آزادی را به اندازه‌ی همان دریچه می‌پندارند. چنان تنگ‌نظرانه به آن معبر هجوم می‌آورند كه همدیگر را زیر دست و پا له می‌نمایند».
                                                                                                                                 رهبر آپو

◼️ نمی‌توان مواردی از قبیل حیات، آزادی، عدالت، خیانت، نیكی، رستگاری، جنگ و از این دست را بدون دوآلیته‌ی آن‌ها مورد بررسی قرار داد و به واكاوی آن‌ها پرداخت. این موارد در یك سیر دیالكتیكی به سر می‌برند و در برساخت معنایی و موقعیتی هم نقش اساسی را دارند. به قول شاعر بلندآوازه‌ی کورد و سُراینده‌ی منظومه‌ی «مَم و زین»، احمد خانی: « هر یكی زان دیگری دارد نشان  گر نباشد این یكی آن بی‌نشان». بنابراین بسیار مهم است كه به‌صورت هستی‌شناسانه به این موارد نگریسته شود. همان‌گونه كه خود مسئله‌ی هستی در مقابل نیستی و فنا معنا می‌یابد، تمامی موارد گفته ‌شده به‌عنوان دنباله‌ یا ادامه‌ی هستی در درون جامعه‌ی انسانی به‌صورت دوآلیته‌، بخشی از حیات معنایی و زیستی ما را تشكیل می‌دهند. گشوده بودن ذهن انسان به روی هر دو بعد اندیشه‌ای یعنی نیك و بد هم اشاره به حضور چكیده‌وار هستی كیهانی در درون انسان دارد. هر چند كه نیكی و بدی یا خیر و شر هم توصیفاتی انسانی هستند اما بدون شك در تقابل با معناگرایی و معنا‌مندی انسان و جستجوی او به دنبال «خود» شكل گرفته‌اند. تاریخ انسانیت را می‌توان به‌صورت خلاصه جستجوی معنای زندگی دانست. یك امكان دائمی كه همیشه برای انسان مهیا بوده است. آیا این معنای زندگی است كه مدام در حال تغییر است یا نحوی پرسش كردن‌های ماست كه درباره‌ی معنای زندگی دچار تغییر و تحول می‌شود؟ این دیدگاه و نگرش ماست كه در مورد جهان پیرامونمان متحول می‌شود یا حقیقتی كه گریزان است؟ در كدامین بزنگاه‌ها ما دچار فروپاشی معنایی شده‌ایم؟ از این گونه سوالات بسیارند كه می‌توان به آن‌ها اشاره كرد. با توجه به اینكه این سیر معنا‌گرایی همواره ادامه داشته، لذا نمی‌توان پایانی برای آن متصور بود. افزایش مشكلات و معضلات اجتماعی یا به زبانی دیگر به وجود آمدن یك جامعه‌ی معضل‌آفرین به طرح پرسش در باب معنای زندگی انجامیده است. در اینجا یك نكته‌ی بسیار مهم پنهان است. اینكه پرسش از معنای زندگی مقدم بر كشف، پرورش و نگهداشت معنای زندگی می‌باشد. نوعی طلب یا عزمِ بر دانستن مطرح است و پای در ره نهادن. بحث از وجود یك دستگاه مفهومی یا نظام دانایی است كه به طرح پرسش از چرایی مسائل به وجود آمده می‌پردازد. به دیگر سخن، چه شد كه كردارهای گذشته بر دوش آرزوهای امروز سنگینی می‌نمایند و می‌خواهند كه آن‌ها را در نطفه خفه نمایند؟ بر این باورم كه این نحوه‌ی پرسش‌كردن‌های ماست كه از معنای زندگی تغییر می‌یابد. رشد آگاهی و توسعه‌ی روابط انسان در درون اجتماع و در پیرامون چنان گسترش یافته كه دیوارهای معنا به صورت سریع‌تری دچار فروپاشی می‌شوند و دستگاه مفهومی موجود پرسش‌آفرین‌تر از همیشه به تولید می‌پردازد. وجود دستگاه مفهومی برای طرح سوال، همان‌طور كه گفتیم، یعنی گام نخستین و مهمترین قدم در بحث جستجوی معنای زندگی و حیات و همین امر حاكی از وجود سایر امكانات و وسایل لازم برای رسیدن به پاسخ است. منظور این است كه طرح پرسشِ درست، سازوكار حركتی را در انسان برای تدوین برنامه و مهیای حركت شدن در سفر به سوی معنا فراهم می‌آورد. مطرح كردن پرسش یعنی آغاز جویندگی و همان‌گونه كه مولانا می‌فرمایند: « گر گران و گر شتابنده بود  عاقبت جوینده یابنده بود».

از كار افتادن بُعد اندیشه‌ای یا تخریب نظام دانایی و دستگاه مفهومی جامعه كه از طریق طرح پرسش از معنای زندگی و حیات جامعه را به پوست‌اندازی وامی‌دارد و شادابی و طراوت همیشگی را به آن می‌بخشد، زمینه‌ساز تراژدی است. همان‌گونه كه بیان شد طرح پرسش به كشف می‌انجامد و این لذت كشف مداوم است كه نیروی محركه‌ی جامعه‌ی انسانی را به وجود می‌آورد. هر كشف معنایی به ارتقای سطح اندیشگی و فرزانگی جامعه انجامیده و ساختار جامعه و نهادینگی آن را تغییر خواهد داد. این نهادینگی به پرورش و نگهداشت سطوح معنایی بدست آمده می‌انجامد. در نهایت برساخت نیرومندتر دستگاه مفهومی را به همراه خواهد داشت. این جستجو است كه باعث به وجود آمدن شخصیت نهادینه‌شده‌ی خودتنظیم، خودكنترل و خودجهت‌ده می‌شود. وجود چنین شخصیت‌هایی به وجود‌آورنده‌ی یك محیط نهادی در جامعه خواهد شد. نهاد، شیوه‌های فكر، احساس و عملِ نسبتاً پایدار و تبلور یافته و ساخت‌مند می‌باشد كه پرورش و نگهداشت معنای حیات را برای جامعه ممكن می‌گرداند. این نهادسازی است كه به فكر، احساس و عمل جامعه و خود جامعه مشروعیت می‌بخشد. هر نهاد به‌وجود آمده تشكلی مبتنی بر شیوه‌های عمل پایدار و با درونمایه‌ای از یك رشته ارزش‌ها، هنجارها و نمادهای مشترك حولِ محورِ منافع و مصالح و علایق است. حال اگر ما به عنوان یك جامعه، محیط نهادی خود را نداشته باشیم و امكان برقراری یك دستگاه مفهومی جهت طرح پرسش، كشف، پرورش و نگهداشت معنای زندگی را از دست بدهیم در این میان می‌توان از چیزی به نام «خود» بحث به میان آورد؟ بدون شك هرگز امكان چنین مسئله‌ای وجود ندارد. نباید فراموش نماییم كه این جستجو و كشف است كه هویت ما را تعیین می‌نماید. هر گاه بخواهند یك جامعه را از میان بردارند دقیقا به این دستگاه مفهومی و نظام فرهنگی هجوم آورده و به تخریب آن می‌پردازند. از هستی ‌ساقط كردن توان كشف و معناآفرینی و ایجاد زمینه‌ی زوال شخصیت نهادینه ‌شده و محیطِ نهادی یك جامعه مساوی است با از دست رفتن هویت و توان خود‌تنظیمی و خودجهت‌دهی.

در کوردستان مشكل نهادینگی و نهادسازی بسیار جدی است. دشمن به‌طور جدی از هر گونه نهادینگی شخصیتی و نهادسازی ممانعت به عمل می‌آورد و این به معنای عدم شكل‌گیری شیوه‌ها یا روش‌های عمل است. بستن راه‌های برهم‌كنشی، هم‌اندیشی و ایجاد خردجمعی، موجودیت و هستی یك جامعه را به خطر می‌اندازد. جامعه از لحاظ كنشی و عملی عقیم می‌ماند. این اَبتَربودگی، دامنه‌ی عاملیت را به مقاطع كوتاه‌مدت و غیردامنه‌دار محدود كرده و در نتیجه ارزش‌ها و هنجارهای جدید تولید نشده و جامعه با مشكلات فراوان دست به گریبان خواهد شد. معضلات اجتماعی سرطان‌وار رشد خواهند كرد و رشته‌های ارتباطی افراد را از هم می‌درد و در نهایت جامعه را جهت استحاله و بهره‌برداری سایر نیروهای نهادینه شده آماده می‌كند. آنچه در اینجا ضربه می‌خورد زندگی است و با هر ضربه‌ی وارده به آن، آنچه رشد می‌نماید مرگ و نابودی است. با این اوصاف می‌توان گفت آنچه كه در کوردستان نسبت به آن خیانت صورت گرفته، همان زندگی است. حیات و معنای زندگی دچار لطمه شده. شایان ذكر است، تنها چیزی كه می‌تواند مرگ را به شكست وادارد زیبایی‌شناسی است. بالا بردن توان زیبایی‌شناختی جامعه یعنی ارتقادهی توان آفرینش آن و پیروزی در نبرد زندگی. كریه ‌زیستن و درغلتیدن به پَلَشتی همان ابتر‌بودگی است كه از عقیمی اندیشه شروع شده و از حَزم‌اندیشی به جزم‌اندیشی و در نهایت به زوال ساختار معرفتی می‌انجامد. جامعه را از تحرك و پویایی به سكون و بردگی می‌سپارد. بدون شك بردگان نازیبایند. قرار گرفتن در بطن واقع‌بودگی تنها در صورت وجود اندیشه ممكن است. بقیه ماجرا عبارت است زنده بودن و بیرون ماندن از حیات سیاسی. حیات سیاسی‌ای كه شرط اساسی حركت به سوی آزادی است. حیات سیاسی بدون آفرینش، خلاقیت و ابتكار ناممكن بوده و تمامی این‌ها نیز در گرو زیبایی‌شناسی جامعه است. همان مواردی كه ما را به بطن واقع‌بودگی می‌چسباند و از پرتاب‌شدن‌مان به درون جهان‌های دیگر و شیوه‌های زیستی متضاد با هویت‌مان جلوگیری می‌كند. لازم به ذكر است كه حیات سیاسی هم عبارت است از توان سیاست‌گذاری و نه سیاست‌پذیری و ابزار سیاست‌ورزی دیگران شدن. وقتی كه در کوردستان از خیانت سخن به میان می‌آید، منظور ما دور‌گرداندن جامعه‌ی کورد از نحوه‌ی زیست تاریخی‌ـ اجتماعی، به بن‌بست كشانیدن توان اندیشگی، خارج ساختن آن از بطن و متن واقع‌بودگی، از میان بردن توان زیبایی‌شناختی آن، عادت دادن آن به بردگی، ایجاد ازجاكندگی و بی‌ریشگی(جلبك‌شدگی) و نامولدی و در نهایت ایجاد شخصیتی سطحی، مصرف‌گرا و مرگ‌زی می‌باشد.

هنگام سخن گفتن از این موارد نباید چنان فرض نمود كه پدیده‌ی خیانت تنها در میان خلق کورد وجود دارد و سایر ملل و خلق‌ها از آن فرسنگ‌ها فاصله دارند. كافی است نگاهی گذارا به برترین ژانر‌های ادبی جهان بیاندازیم، به راحتی معلوم‌مان خواهد شد كه اكثر آن‌ها تراژدی‌هایی با درونمایه‌ی خیانت و نبرد با آن هستند. اما آنچه كه خلق کورد را از سایر خلق‌های جهان متمایز می‌سازد و پدیده‌ی خیانت را برجسته‌تر می‌سازد، این است كه ما با یك زوال و فروپاشی در سطح نهادینگی اندیشه و شخصیت و جامعه روبروایم. دقت نماییم فرد کورد خائن نیست بلكه به خیانت واداشته شده و خیانت به صورت امری لازمه‌ی زنده ماندن درآمده است. تمامی گزینه‌های مرتبط با یك حیات سالم، دارای كرامت، شان و منزلت انسانی و اجتماعی از میان برداشته شده و یك گزینه برای خلق باقی گذاشته‌اند كه همانا گزینه‌ی خیانت به خود و هویت اجتماعی‌اش است. بحث از یك انكسار ذهنیتی و ورشكستگی اندیشه است. وقتی كه معنای حیات دست‌نیافتنی می‌شود و زنده‌ماندن اولویت می‌یابد، جامعه شروع به مرگ‌اندیشی می‌كند. در این شرایط فرد زندگی نمی‌كند، بلكه از مرگ گریزان است. دونده‌ای هراسان كه مقصد‌ش منزل معنا نیست و از بلعیده شدن می‌گریزد. این وضعیت، فردی نالان، ملول و شكایت‌گر پدید می‌آورد كه برای رهایی از مرگ حاضر به قبول هر شروطی است. شرایطی را كه در حال حاضر خلق کورد در آن قرار دارد یك هبوط واقعی است. این دیده ‌نشدن، این پرتاب‌شدگی مداوم و پراكندگی محصول یك اغتشاش فكری و بی‌نظمی و روزمرگی است كه از ویژگی‌های یك خلق مستعمره ‌شده می‌باشد. فرورفتن در روزمرگی و مچاله‌ شدن در زمان حال بریده شده از گذشته و نابرخوردار از آینده مطرح است. خیانت در كوردستان پدیده‌ای تاریخی است. طولانی‌مدت بودن دوران استعمار‌شدگی و شكست‌های متمادی در تمامی عرصه‌های زیستی و به وجود آمدن تنگنا‌های متنوعِ حفظِ هویت، نوعی از دوپارگی و قطبی‌شدن جامعه را درپی‌داشته است. یك سوی این دوپارگی جریانی سرخورده و مضطرب و مستاصل وجود دارد كه جهانی را از دست رفته می‌داند و ناتوان از آفرینش جهانی نو است. برترین پناهش غبطه ‌خوردن و حسرت‌اندیشی است. گریزان از «خودِ» سرخورده و رنجور و بدون سَرپناه هویت، احساسی از عریانی را یدك می‌كشد. تمام تلاش آن برای پنهان ‌ماندن و اختفا است. برای همین نهایت گرایش را به دیگری دارد. این جریان موجودیت خود را در گرو نزدیكی به جریان سلطه و استعمار و بهره‌مندی از هویت‌ـ قدرت دانسته و به جریان سلطه‌پذیر تبدیل شده است. سعی دارد تا با جایگیری در مناسبات قدرت حیاتی انگل‌وار را ادامه دهد. این طبقه پیش‌قراولان دیگرشدگی و الگو‌های جذب و استحاله برای جامعه‌ی مورد تهاجم می‌باشند.

باز هم بر این نكته تاكید می‌نمایم، نباید به صورت ذات‌گرایانه به مسئله‌ی خیانت نه در کوردستان و نه در میان هیچ ملت دیگری نگریست. خیانت موضوعی یكباره و ناگهانی نیست. در طول یك روند و یك جریان كشمكش‌های درونی روی‌ می‌دهد. بسترها و پیش‌زمینه‌های خاص خود را دارد. سخن از افول، رنگ‌باختگی و زوال معیارهاست، سكته‌های وجدانی متمادی و تَصَلّب شریان‌های زیبایی‌شناختی مطرح است. از دست رفتن توان زیبایی‌شناختی، اخلاق را مُندَرس می‌نماید، فرد خود را كریه و بدمنظر می‌بیند، قدرت تمییز و تحلیلش فروكش كرده، ارتباط زمانی و مكانی‌اش از بین‌می‌رود. با از میان رفتن خرد‌جمعی امكان مقایسه بین اكنونیت و آرمان‌ها دیگر برایش ممكن نبوده و شروع به مقایسه‌ی خود با دیگری می‌نماید. از میان رفتن خرد و سقوط به دایره‌ی بسته‌ی غرایز تمامی فرایند مراقبه را كه از ظهور این وضع تا به حال جلوگیری كرده از كار می‌اندازد. شخص همه‌ی تعلقات و سرمایه‌های اجتماعی خود را به صورت قید‌وبند‌هایی می‌بیند كه غرایز بیدار‌شده‌اش را به لگام كشیده‌اند. تنفر و ترس را درهم‌می‌آمیزد و خود را مهیای تاختن و نابود‌كردن می‌نماید. «زنگی مستی است تیغ در دست» كه تمامی رشته‌های بافتار اجتماعی‌اش را می‌درد. استجابت خواست قدرت هدف اساسی اوست. زیرا لازم است كه همه به مانند او حالت تفرّد(اتمیزه‌شده) و ریز‌گردی داشته باشند كه به هر تلنگر قدرت فائقه به حركت درآید. با این اوصاف نمی‌توان از شان انسانی سخن به میان آورد. ورود به جهان بردگان خیانت به آزادی است. به قول ارسطو:« هیچ تقوا و فضیلتی مربوط به جهان بردگان وجود ندارد». این روند در طول تاریخ با از بین بردن سرچشمه‌های زایندگی اندیشه و اخلاق و زیبایی‌شناسانه‌ی خلق‌مان شروع شده و تا به امروز ادامه داشته است. دشمنان و استعمارگران می‌خواهند به جای هویت تاریخی‌ـ اجتماعی کورد، خیانت را به صورت نهادینه در میان جامعه‌ی ما گسترش دهند. این امر هم در گرو از بین بردن مقاومت فرهنگی خلق کورد است. آنچه گفته شد یك انتخاب یا اشتیاق نیست، واداشته‌شدن است. تحمیل و اجباری است كه از طریق یك حقیقت برساخته شده توسط قدرت استعماری ارائه می‌گردد. ناگفتمانی است كه کورد بودن را در درون لفافه‌ی استعاره‌های موجود در زبان سیاسی‌اش می‌پیچاند. باید دقت شود كه خیانت موضوع و پدیده‌ای چند لایه‌ای است و نباید به سادگی از كنار آن گذر نمود.

در تمام طول تاریخ به كانون‌های مقاومت در زاگرس حمله شده، شخصیت‌های متفكر و نواندیش و    پیشاهنگان جامعه مورد هجوم قرار گرفته‌اند. هویت‌زدایی و فرهنگ‌زدایی در دستور كار غاصبان قرار داشته است. كانا‌ل‌های انتقال فرهنگی مسدود شده و خلق مورد قتل‌عام و كشتار بوده‌اند. خیانت به راحتی و سهل صورت نمی‌گیرد. آنچه گفته شد پیش‌زمینه‌های بروز بیماری خیانت است. برای درك بهتر این موضوع به مواردی تاریخی اشاره‌ می‌نمایم. از بین بردن نهادهای مدیریتی و نظام كنفدراتیو در دوران مانا، از بین بردن فرزانگان، عالمان و عقلای اجتماعی در دوران داریوش هخامنشی تحت عنوان مغ‌كشان، از میان برداشتن مدافعان و محافظین جامعه در دوران ساسانی از جمله بزرگ فرماندهان نظامی در طی توطئه‌های درباری، سیاست تعریب و اسلامیزاسیون و تكفیر تمامی عقاید و باورداشتها(ایدئولوژی) در دوران عباسیان و حتی جلوگیری از هرگونه امكان دین‌پیرایی، سیاست تغییر در بافت جمعیتی و كوچ ‌اجباری در دوران صفویه، پیاده نمودن نظام دولت‌ـ ملت در دوران پهلوی و جایگزینی اندیشه‌ی ایران‌شهری به جای همزیستی خلق‌ها، ادامه‌ی مجموع این سیاست‌ها در دوران جمهوری اسلامی ایران، جلوگیری از هرگونه تحقیق و تفحص در مورد دوران قبل از هخامنشیان و مصادره تمامی موجودیت تاریخی و فرهنگی اقوام ایران به نفع قوم فارس و منع آموزش با فرهنگ و زبان مادری را می‌توان برشمرد. این سیر تاریخی امروزه به صورت یك سیاست جنگ ویژه درآمده و به تمامی حوزه‌های زیستی جامعه‌ی کورد تسری داده‌ شده و عادی جلوه می‌نماید. حتی در برخی از موارد به صورتی درآمده كه كانالی برای احقاق حقوق از دست رفته پنداشته می‌شود. هستند كسانی كه ورود به عرصه‌ی خیانت را جهت بهر‌مندی از رفاه و زندگی بهتر توجیه می‌نمایند. البته این وضعیتی است كه در تمامی كشورهای استعمارگر کوردستان به صورت‌های مختلف اعمال می‌شود. یا می‌شده و موج جدید این رویدادها را در شنگال، عفرین و سركانی شاهد بودیم، كه می‌توان آن‌ها را به تمامی تاریخ خلق‌مان در خاورمیانه تعمیم داد. یا آنچه كه در تركیه و شمال کوردستان روی‌داده و می‌دهد و جنایاتی كه برسر منطقه‌ی درسیم آورده شده خود یك نسل‌كشی منحصربه‌فرد است. شعار دشمنان و استعمارگران به این صورت درآمده « اگر می‌خواهی زنده بمانی به خودت و جامعه‌ات خیانت ‌بورز» در غیر این‌صورت همه نوع بلا و مصیبت بر فرد کورد و جامعه‌اش آوار خواهد شد.

در سطور پیشین از دوپارگی در جامعه کورد بحث به میان آوردیم. در سوی دیگر این قطب‌بندی جریان مقاومت و اصرار بر اصالت و موجودیت تاریخی‌ـ اجتماعی جای دارد. كه همچنان با توان و سرزندگی به مقاومت و دفاع از حیات آزاد ادامه می‌دهد. تمامی تهاجمات به کوردستان هم به خاطر وجود این خیل عظیم مقاومت و ایستار است كه امروزه نمایندگی‌ آن را جنبش ‌آپویی به‌عهده دارد. جریان خیانت و مزدوری‌گری در کوردستان یك جنگ نیابتی را در مقابل جریان مقاومت در کوردستان به راه انداخته است. همان‌طور كه گفتیم این یك جریان دیالكتیكی است. نابودی جریان مقاومت مساوی است با نابودی كلیت جامعه‌ی کورد، برای همین آنچه یك فرد خائن انجام می‌دهد نوعی از خودكشی و سبقت‌گرفتن از دشمن در كُشتن خود است و این عمل شنیع تنها از یك بیمار خودـ دیگرآزار برمی‌آید. بیشتر افرادی كه به خیانت واداشته می‌شوند شامل كسانی هستند كه از كشتارهای گسترده و نسل‌كشی‌ها جان به در برده‌اند. كسانی كه در جامعه‌شناسی جنگ به بقیه‌السیف مشهورند. این افراد توسط قدرت استعماری از لحاظ هویتی و فرهنگی كاملا مسخ شده و در درون یك رابطه‌ی ارباب‌ـ برده از نو برساخته می‌شوند. كمترین میزان آگاهی و در نتیجه كمترین درك از آزادی را دارند. برای همین تعریف آن‌ها از رهایی و آزادی در درون همان استعاره‌هایی بیان می‌شود كه گفتمان قدرت توسط آن‌ها سلطه‌ی خود را می‌گستراند. آن‌ها زامبی‌وار به سلول‌های سالم جامعه هجوم می‌آورند و سعی در نابودی آن‌ها دارند. رهبر آپو چنین بیان داشتند: « نودوپنج درصد نیروی ما صرف مبارزات درون سازمانی و درون‌اجتماعی است و تنها پنج درصد توان ما صرف مقابله با تهاجمات دشمن می‌گردد». این سخن دو بعد بسیار اساسی دارد. یكی میزان و عمق پدیده‌‌ی از خودبیگانگی و دیگری‌شدن و دوم نیروی پنهان و در بندی كه باید آزاد شود. لازم است كه اقدام به یك آواربرداری نماییم تا از میان این آوارها شخصیت کورد بیرون كشیده شود و با هویتی نوین به عنوان کورد آزاد زندگی و حیاتی شرافتمند را بیاغازد. مبارزه در برابر جریان خیانت تحت هر عنوانی كه باشد وظیفه‌ای سیاسی‌ـ اخلاقی‌ـ روشنفكری است و نیاز به همیاری و تعامل تمامی افراد و نیروهای موجود در کوردستان دارد.◻️