و خانتور ...

بلندای سنگ‌ها و خاکش چقدر ویژه است. بخش پایینی آن کلا سوخته است. درختهایش، برگ‌ها و شاخه‌ی درختان از خود محافظت کرده‌اند. خانتور با هر شیوه‌ای در حال مقاومت است.

قلمم می‌نویسد، انگار که می‌دود. اگر من هم بایستم، قلمم نمی‌ایستد، به راهش ادامه می‌دهد. به گریلا، مبارزات و قهرمانی‌ها نگاه می‌کند.

در پایان به منطقه‌ای رفتم که بسیاری مواقع به آن فکر می‌کردم. منطقه‌ای که در فکر همه است، منطقه‌ای که وقتی نامش شنیده می‌شود انسان می‌گوید"آیا عملیات در آن انجام شده؟" منطقه‌ای که از روز اول با قهرمانی نام برده شده است. شبیه هیچ جای دیگری نیست. منطقه‌ای که در یک شب ۵۰ بار بمباران شد. در اطرافش روستاها تخلیه شده‌اند، باغ و باغچه‌هایش به جا مانده و چشم انتظار آب هستند....

بلندای سنگهایش ویژه است. خانتور با هر شیوه‌ای مقاومت می‌کند.

برای آنکه سبز باقی بماند، برای آنکه خاک سرخش باقی بماند و از مبارزانش محافظت کند، مقاومت می‌کند.

فدائیانی که راه آزادی را در پیش گرفته‌اند

گریلایی بلند قامت و مو طلایی به پیشواز ما آمد. نام وی روسیدا است به معنی "چیزی که به خاطر آفتاب سایه ایجاد کرده است". ابتدا برایمان آب آورد. اگر به دیدار گریلا رفته باشید می‌دانید که تا بتوانید گریلاها را ببینید، بسیار خسته می‌شوید. اما زمانی که گریلا برایتان آب می‌آورد، خستگیتان از تن بیرون می‌رود.

زمانی که نوشتن را آغاز کردید و سختی کشیدید، آنگاه پشت به سخنان ببندی، به آنجایی می‌رسی که می‌خواهی. عشقی در دلتان شکل می‌گیرد. چون آنهایی که جانشان را فدای کوردستان می‌کنند، فدائیانی که راه آزادی را در پیش گرفته‌اند، باید شناخته شوند. آنهایی که اکنون در مقابل چشمانم هستند، همان‌ گریلاها هستند. گریلا أزدا که چشمانش مانند دریا است عجله می‌کند که به ما چایی تعارف کند، ما هم به سخنان روسیدا گوش می‌دهیم.

مسئلە یک تپه نیست...

معتقدم نمونه‌ی آشکار نتیجه‌ی ظلم اشغالگران نیز همین است. چندین سال پیش دولت ترک روستایشان را سوزاند و آنها را مجبور به کوچ کرد. خانواده‌ی روسیدا به شهر اوشاک ترکیه تبعید شده‌اند. روسیدا هم در آنجا متولد و بزرگ شده است. چون مادرش ‌بسیار وابسته‌ی خاکش بوده همیشه به زبان مادری صحبت می‌کردند. زمانی که روسیدا به مدرسه می‌رود در آنجا ترکی و در خانه کوردی صحبت می‌کند. همین تناقض بزرگی در ذهنش درست می‌کند. با پدید آوردنده فلسفه‌ی آزادی، رهبر آپو، برای پیروزی به آنجایی که از دست داده بازمی‌گردد. در جزیر با مردم زندگی می‌کند. سپس دستش را به سوی پ.ک.ک دراز می‌کند و راه کوهستان را در پیش می‌گیرد. از زمانی که به کوهسان آمده است، چند سال است که در خانتور هفتانین مستقر است. زمانی که وی را دیدیم، ساکت بود. با خشم اما با چشمانی خندان گفت،"ما چگونه می‌توانیم دست از خانتور بکشیم؟ مسئله یک تپه نیست، خاطراتمان اینجاست. حرفهایمان اینجاست. گذشته و آینده‌ی ما اینجاست، روئیاهایمان برای آینده اینجاست.

یک به یک با همه دیدار کردم و از آنها عکس گرفتم.

در آن زمان رو به تعدادی از گریلاهای زن گفت،"بروید و بازگردید". مانند آنکه بگوید؛"من نمی‌گویم بروید و دشمن را هدف قرار دهید، بلکه به شما دستور می‌دهم، بروید و دشمن را هدف قرار دهید و بازگردید!.. با این تصمیم و اراده و با سربلندی در مقابل گریلاها ایستاده بود. بازگردید، باید بازگردید. برای زندگی تا پایان مقاومت کنید، برای زندگی و برای دیدار دوباره بازگردید. برای آنکه دستانمان را برای آینده در دست هم قرار دهیم، برای بزرگتر کردن داستانهایتان، برای رساندن زیبایی گریلا به جهانیان، برای گسترش عدالت در جهان، برای پیروزیهایی که برای کودکانمان تعریف کنیم، بازگردید. به آنهایی تبدیل نشوید که بازنمی‌گردند."

کدام نیرو می‌تواند در مقابل آنها بایستد؟ چشمانم از دیدن مبارزان زیبای خانتور سیر نمی‌شود...