چرا نباید در انتخابات شرکت کنیم! | پویا عزیزی

دسته نخست به بهانه اینکه انتخابات غیردموکراتیک با شرکت اپوزیسیون و مردم، مشروعیت دموکراتیک می‌یابد شرکت نمی‌کنند و دسته دوم به بهانه اینکه با انتخاب کاندیدای میانه رو یا اصلاح‌طلب از یکه‌تازی باند خامنه‌ای جلوگیری شود شرکت می‌کنند ...

۱ – مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی در سال‌های گذشته دو نمونه موضع‌گیری نسبت به انتخابات غیردموکراتیک در ایران داشته‌اند. عده‌ای عدم شرکت در انتخابات و عده‌ای شرکت در آن را توصیه کرده‌اند.

دسته نخست به بهانه اینکه انتخابات غیردموکراتیک با شرکت اپوزیسیون و مردم، مشروعیت دموکراتیک می‌یابد شرکت نمی‌کنند و دسته دوم به بهانه اینکه با انتخاب کاندیدای میانه رو یا اصلاح‌طلب از یکه‌تازی باند خامنه‌ای جلوگیری شود شرکت می‌کنند.

اما به‌کارگیری این دو رویکرد و بررسی تاثیرات آنها نشان می‌دهد که امتحان دوباره هر کدام، بار دیگر نیز محکوم به شکست خواهد بود. چرا که عدم شرکت در انتخابات بدون وجود و سازماندهی مقاومت مدنی و تلاش‌هایی برای تصرف و تغییر نهادهای قدرت نمی‌تواند مانع برگزاری انتخابات شده و یا نتیجه آن را تغییر دهد. تبلیغات گروه حاکم نیز بدون یک سازماندهی قدرتمند رسانه‌ای و برابر، قابل شکستن نیست و در سوی مقابل نیز رد صلاحیت‌های شورای نگهبان و محدودکردن دایره حضور اصلاح‌طلبان حکومتی عملا راه را برای انتخاب و قدرتمندتر کردن جناح اصلاح‌طلب بسته است.

با وجود اتفاقاتی که از آن به عنوان کودتای انتخاباتی سال ۱۳۸۸ نام می‌برند و از پس آن حذف و کنارنهادن مهره‌های اصلاح طلب با اتهام‌های فتنه و نفوذ که تا همین امروز به شدیدترین شیوه‌ها ادامه دارد. جناح قدرتمند نشان داده که قصدی برای باز کردن فضا و حضور دوباره اصلاح‌طلبان ندارد.

خامنه‌ای و شورای نگهبان این‌بار به‌روشنی به اصلاح‌طلبان نشان دادند که چند صباحی دست به عصا رفتن و بعد ثبت نام برای شرکت در انتخابات نمی‌تواند راه کار سیاسی همیشگی‌شان باشد. روحانی هم تمایل چندانی به لیست اصلاح طلبانی که در حوزه اعتدال نباشند ندارد و حتی ترجیح می‌دهد به ائتلاف لاریجانی نزدیک شود که شد. مطهری و لاریجانی حالا مهره‌های مهم اعتدال و اصلاح هستند.

تجربه دولت‌های اصلاح‌طلب و اعتدال هم نشان داد که این دو گروه نه تنها به مطالبات اجتماعی و آزادی‌های عمومی تعهدی ندارند بل که خود سد محکمی در دفاع از حاکمیت هستند. سدی که هر نیروی تغییری لاجرم باید از آن نیز عبور کند.

مخالفان و منتقدان امروز باید به روشنی به این درک رسیده باشند که تغییرات دموکراتیک ساختاری در ایران نیازمند تلاش منسجم و فداکارانه‌ای برای ساختن و سازماندهی جامعه در تشکل‌های مقاومت در برابر دیکتاتوری است.

این سازماندهی اگر وجود داشته باشد با شرکت یا عدم شرکت در انتخابات مُهر خود را برای تغییر خواهد زد. اصلاح‌طلبان و اپوزیسیون هر دو به تجربه نشان دادند تا کنون از انجام این مهم عاجز مانده‌اند.

با این حال در عدم حضور نیروی سازماندهی شده برای مقاومت مردمی و ایجاد مقاومت موازی در برابر دستگاه دیکتاتوری، تنها راه مقاومت، عدم شرکت در انتخابات است. عدم شرکت اگر چه راهی منزه‌طلبانه است اما در نهایت اعلام پیروزی را برای جناح قدرتمند حکومت سخت‌تر کرده و هزینه‌هایی را به آن تحمیل می‌کند.

در شرایط فعلی، انتخاب کاندیداهای تایید صلاحیت‌شده به‌هرحال قدرت‌بخشی بیش از پیش به جناح خامنه‌ای و سپاهیان است. شرکت عمده مردم نیز به مشروعیت حضور آنها صحه می‌گذارد.

۲ – فرای ضرورت‌ها و دستورهای بیرونی برای شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، که از سوی قدرت و اپوزیسیون مطرح می‌شوند. بررسی واکنش مردمی خود فراگردی قابل پژوهش است.

به روشنی می‌توان پیش‌بینی کرد که گروهی از مردم، هنوز و همچنان و با وجود دلایل و ضرورت‌های بسیار برای مقاومت در برابر امر غیردموکراتیک، در انتخابات شرکت خواهند کرد. گروه دیگری از مردم هم هنوز و همچنان و با وجود دستور صادر شده از سوی قدرت، مبنی بر شرکت موافق و مخالف، مقاومت کرده و مشارکتی در انتخابات نخواهد داشت.

اما واقعیت این است که تمامی آنچه که مردم نام می‌گیرد و سوای سازماندهی سیاسی است. همه این نظام دوقطبی را در خود حل خواهد کرد و هیچکدام از این دو به امر اجتماعی آن بدل نخواهد شد.

نتیجه این نشدن؛ و نتیجه این حل، اضمحلال امر اجتماعی و در نتیجه دستوری است که نظام سیاسی اپوزیسیون به عنوان نظام اجتماعی تغییر، قصد تزریق آن را دارد. با این حال باید دید که سکوت کسانی که در برابر امر غیردموکراتیک دستوری به نام انتخابات راهی جز خاموشی ندارند – هر اندازه که باشند- چه معنایی خواهد داشت.

ارائه این معنا و تزریق آن به ذهنیت جامعه از طریق فعالیت اجتماعی و رسانه تا زمانی که به امر اجتماعی بدل شود و ادامه این بمباران معنا برای امر اجتماعی باقی ماندن آن، کاری است که باید اپوزیسیون از هم اکنون به فکر آن باشد.

معنای دستور حاکمیت مبنی بر شرکت موافق و مخالف روشن است. «بگذارید ما به جای شما سخن بگوییم.» اما معنای خاموشی چیزی به نام مردم نیز روشن است. «نمی خواهیم به جای ما سخن بگویید.»

این نخواستن و تبدیل آن به امر اجتماعی و گسترش آن، همان شدن است. همان طرح‌واره‌ی محرکی است که دستور حاکمیت را باید در خود فرو بلعیده و بمیراند. «برای اینکه نگذاریم به جای ما سخن بگویند مشارکت نمی کنیم.»

۳ – تاریخ انتخابات در جمهوری اسلامی از روز اول تاکنون تنگ‌تر شدن دایره انتخاب شوندگان را نشان می‌دهد. سناریوی انتخابات نشان می‌دهد که نظام همچنان دوقطبی است ولی تک وجهی عمل می‌کند.

خروجی هر دو قطب به تایید یک دیگری بزرگتر بسته است. این تک وجهی تایید می‌کند که انتخاب‌شده، نماینده چیزی جز همان دیگری بزرگتر نیست و در واقعیت خود هم‌ارزی خاصی با اجتماع ندارد. نتیجه اینکه عدم نمایندگی اجتماع که نظارت استصوابی، آن را باعث می‌شود با هیچ و تهی بودن نفس انتخاب یکی می‌شود. موجودیت اجتماعی در صندوق به آمار کاسته می‌شود و بیش از آن حق دلالت‌گری ندارد.

فروکاستن موجودیت اجتماعی مردم به آمار، همان است که خامنه‌ای هم بارها بر آن صحه گذاشته است. او موجودیت اجتماعی را تنها در بازنمایی آن برای تایید سیستم معنی می‌کند و نه بیش از آن.

از همین روست که فراخوان رای همگانی صادر می‌کند اما شدت نظارت استصوابی را همزمان افزون می‌کند. مردم و حتی مخالفان، در نگرش خامنه‌ای و نظام او وظیفه‌ای جز بازنمایی خواست او ندارند.

در یک جمله کوتاه می‌توان گفت که «دال سیاسی انتخابات، مدلولی جز حیثیت سیستم ندارد وگرنه از انجام آن نیز به راحتی سر باز می‌زدند.» اما این مدلول، این کالای موثر در حیات سیستم، جز از شیوه تولیدی موجه نمی‌تواند عرضه شود.

مشارکت مردمی، شیوه تولید آن از یک دوقطبی واقعا موجود اما محدود شده است. آن چنان محدود که مجال بروز کوچکترین تضاد را ندهد. این محدودیت در انتخابات گذشته چنان دامنه یافت که نه قطبی ماند و نه تفاوتی. میان جنتی و ری‌شهری، میان یزدی و دری و میان هاشمی و لاریجانی و میان مطهری و کواکبیان و جلودارزاده، قطب است که رنگ باخته است.

با این همه حامیان اپوزیسیون‌نمای سیستم دست به بازی دیگری می زنند. به جای نمایش اضمحلال قطب‌ها و به جای تبلیغ موجودیت اجتماعی و اساسا به جای کالا، شیوه تولید را تبلیغ می‌کنند. انتخابات را. معنای این حرکت سیاسی جز فروکاستن اجتماع به آمار نیست. آماری که کالای ناموجود را تایید کند.

۴ – کاست سیاسیون مشارکت‌ورز نیز اگرچه دوقطبی موجود در رژیم را برجسته کرده و برای استفاده از آن تبلیغ و تهییج می‌کند اما به سهو یا به عمد شبحی که سراسر آسمان انتخابات را فرا گرفته را یا نمی‌بیند یا به انکار آن برخاسته است. شبح سخنرانی و فتاوی خامنه‌ای. فراخوان شرکت همگانی او و ساختار «بازدارندگی و سپس انگیزش» که در حال اجرای آن است.

انتخاب‌ها محدودند و نمایندگان مردم در بین آنها نیستند. میز بازی را خامنه‌ای چیده است و در صورت مشارکت جز انتخاب کارت روی این میز امکان دیگری وجود ندارد. بازی روی این میز برای مسلمین واجب شرعی،‌ برای همگان وظیفه میهنی و دفاع از نظام در برابر دشمنان است.

اما این برای انگیزش توده‌ها کافی نیست. فراخوان بزرگتری وجود دارد. «مخالفان هم بیایند رای بدهند.» اما نتیجه چیست؟ این بازی به زبان ساده این نتیجه را دارد. انتخاب در این بازی انتخاب خامنه‌ای است. هر رای‌ که به صندوق انداخته شود رای به سازنده بازی و شبح فراگیر اوست. بازی و شبح فراگیری که نه به وسیله سرکوب بلکه با اتکا به قانون و بدون خشونت مشخص خود، خواهان تایید از توده‌هاست.

اپوزیسیون واقعی نیز با همه فروپاشیدگی، با همه‌ی بی برنامه‌گی و با همه ناتوانی‌اش در آلترناتیو جمعی شدن؛‌ در برابر مشارکت، با ایده‌های سنتی صف ‌می‌بندد اما راه‌کاری عملی در زمین اجرا ندارد تا همان توده‌ها را به حرکت و تایید آن وادارد.

اصلاح‌طلب‌ها اما مهره‌ی بازی همین زمین‌ هستند. زمینی که پس از مرگ خمینی ‌خامنه‌ای آن را خورده است و اکنون هرطور که تمایل دارد آن را می‌کارد. کودش سپاه و بسیج و خاکش اصل نظام است و میوه دیکتاتوری می‌دهد. اصلاح‌طلب‌ها نیز که رعیت‌های زحمتکش این مزرعه بوده‌اند برای اعمال سلیقه‌شان تلاش می‌کنند. برخی اوقات با همگرایی و تبانی ارباب را در بحران می گذارند و برخی اوقات چون رعیت‌های سرکش در کاهدان محبوس می شوند.

آنها برای کار دیگری ساخته نشده‌اند. انتخابات تنها فرصت مقاومت آنها برای اعمال سلیقه است. برای این که ارباب را خوش‌روتر کنند. هر بار که زیاده می‌روند و تنبیه ارباب را نوش جان می‌کنند از هم پاشیده‌تر و بی‌سازمان‌تر می‌شوند. تنبیه سخت‌تر که بشود باید با عوامل ارباب ساخت و پاخت می‌کنند. اما از این بازی چیزی جز خواست ارباب بیرون نمی‌آورند. در واقع هرچه بوده و هست خواست ارباب است. آن‌ها برای این بازی آماده‌اند و به همراه ارباب از ما می‌خواهند که این بازی را تایید کنیم. چرا که عدم شرکت ما اعمال سلیقه بیش‌تر ارباب و بعد تحمل غر زدن‌های این گروه است.

این واقعیت زمین است که این بازیگران واقعی در نبود ساختارهای مقاومت تنها آلترناتیو دیده می‌شوند. توده آن‌ها را باور می‌کند. بازی‌شان را تایید می‌کند و در واقع به بازی ارباب رای می‌دهد. معادله سختی نیست. برای توده مقاومت است که سخت‌ترین بازی اوست. عدم مشارکت است که سخت‌ترین بازی اوست. پس به جای مقاومت ترجیح می‌دهد که تبعیت کند و این تبعیت اعتبار حکومت است. همان است که خامنه‌ای می‌گوید.

با این حال این اپوزیسیون است که باید توده را منظم کرده به نافرمانی از ارباب کشانده و در برابر اربابش قرار دهد. اما اپوزیسیونی که در بمباران رسانه‌ای واقعیت موجود شکست ‌می‌خورد. نمی‌تواند لزوم عدم شرکت را به توده بقبولاند و ان را به تبعیت بکشاند.

به توده مردم باید به راحتی گفته شود: هر رای شما رای به خامنه‌ای است. در شرایطی که نظام نیاز به تایید داخلی برای تایید خارجی دارد سکوت کنید. سکوت شما معنی دارد. در کنترل رعایت حقوق بشر توسط حکومت. در اعلام نه بزرگ به خامنه‌ای و در یک نافرمانی بزرگ که آغاز یک تغییر است.

«تغییر نه از بالا که از پایین صورت گیرد. سرباز شوایک‌ها و مثلث‌ها را رها کنید. آن‌ها نهایتا برای ارباب شدن تلاش می‌کنند. چشم به راه اپوزیسیون نمانید. خودتان تغییر را آغاز کنید.»

۵ – با همه‌ این اوصاف اما آیا مردم ایران که تجارب شکست‌های متعدد را در انتخابات‌های گوناگون دارند این بار نیز پای صندوق‌های رای حاضر می‌شوند تا به قولی که دیگر معروف شده‌است میان بد و بدتر انتخاب کرده و تنور انتخابات را گرم کنند؟

پاسخ این سئوال به بررسی جامعه از دیدگاه سیاسی و اقتصادی بستگی دارد. باید دید که ترکیب نسل‌هایی که واجدین شرایط شرکت در انتخابات هستند چه خصوصیاتی دارند که با وجود نارضایتی‌ها و ایمان به این قول مشهور همچنان بدون برهم زدن بازی به آن ادامه می‌‌دهند.

ترکیب نسلی‌ای­ که هم‌اکنون در ایران زندگی می­‌کند را شاید بتوان محافظه­‌کارترین ترکیب نسلی در طول ۵۰ سال گذشته تاریخ این کشور دانست.

آنها که قیامی پرطنین را به همراه سرنگونی حکومت شاه و کشمکش جایگزینی آن تا استقرار حکومتی دیگر، هشت سال جنگ تمام عیار، تلاش برای رفرم در حکومت مستقر شده و بسیاری معضلات و نابه­‌هنجاری‌­های اجتماعی را کم‌وبیش تجربه کردند؛ از دل هرکدام از این‌­ها برآمده و با آن­ها رشد کردند و به معنای واقعی کلمه برای زیست‌شان هزینه دادند آیا از پی این هزینه و دشواری آن، به سمت و سوی محافظه­‌کاری کشانده شدند؟

محافظه‌کاری‌ای که گروهی آن را حاصل پایان دوران انقلاب‌ها، محکوم به شکست بودن ایده انقلاب، پرهزینه و خشونت‌آمیز بودن آن و دلایلی از این دست می‌دانند.

اما این محافظه­‌کاری بنا به آنچه گفته خواهد شد ضرورتا و طبیعتا نه تنها حاصل پرهزینه بودن راه نبوده بل که دلایل عمده دیگری دارد. دلایلی که بخشی از آن می تواند به قشربندی اقتصادی جامعه مربوط باشد.

در نظام اقتصادی ایران که گردش سرمایه آن وابسته به انحصار گروه‌های خاص حاکمیت است. پیشرفت و انباشت سرمایه فردی به فرصت‌ها و رانت‌هایی وابسته شده که فساد موجود در آن ایجاد می‌کند.

منافع اقتصادی و زدوبند باندها در بالا نیز ضرورت رونق یا کسادی دوره‌ای بازار را ایجاب می‌کند و در میان رانت‌خواری و رونق و کسادی‌­ها، بیش‌­ترین میزان جابه­‌جایی افراد در میان طبقات مختلف صورت می‌گیرد. در هرکدام از این دوره‌ها که برای ایجاد سود کاذب عمدتا در بازار زمین، مسکن، ارز و طلا، ایجاد می‌شوند میزان کاهش یا انباشت ثروت فردی مشخص می‌شود.

بر اساس این کاهش یا انباشت قشربندی طبقاتی جامعه به هم ریخته و افرادی مرتبا از طبقات پایین به بالا صعود و یا از بالا به پایین سقوط می‌کنند که نتیجه آن برساخت قشرهایی در حواشی طبقات مبدا و مقصد است. افزایش جمعیت قشرهایی که نه ویژگی‌های طبقه مقصد را دارند و نه فرهنگ آن را درک می‌کنند در نیم قرن اخیر بی‌سابقه می‌نماید. قشرهایی که در اصطلاح به آنها لومپنِ طبقه می‌گویند.

لومپن‌ها که محصول شرایط در حال گذار و اقتصاد نابه‌سامان‌اند؛ طبقه خود را از دست داده‌اند و فاقد هرگونه تطابق و همبستگی طبقاتی هستند از طریق مشاغل انگلی، غیرتولیدی و غیر اخلاقی زندگی و به انباشت سرمایه می‌پردازند. فرزند یک دهقان روستایی که با پیوستن به سپاه پاسداران و استفاده از رانت قدرت اکنون سرمایه‌دار قابل توجهی است لومپن طبقه داراست.

لومپن طبقه دارا، طبقه میانه و لمپن طبقه محروم هر سه وابسته تمام و کمال به سیستم فساد و در رابطه‌ای محکم و دوسویه با آن هستند. رابطه‌ای که منافع اقتصادی حرف اول را در آن می‌زند.

پنجاه، چهل، سی، بیست، ده یا پنج سال هنوز زمان کمی است تا قشر لومپن‌ها بتواند ویژگی‌های فرهنگی طبقه تازه را در خود نهادینه کند. در ضمن اساس شیوه تولید و اقتصاد بازار در ایران عمدتا تثبیت کننده موقعیت لومپن نیست و به همین خاطر جایگاه تازه طبقاتی وی در کشمکش بازار تثبیت نمی‌شود.

این بی‌­ثباتی بالاخره در همه عرصه‌­ها از جمله در عرصه سیاست که انحصار مالی را در اختیار دارد بست می­‌یابد تا همه خرده مناسبات را بی‌ثبات و نظام کلی را ایستا نشان دهد. از همین رو هر چه خرده مناسبات اقتصادی بی‌ثبات‌تر از قبل نشان داده شوند استحکام و گردش سیستم برای لومپن ضروری‌­تر می­‌شود.

از این نقطه است که اقشار لومپن به همراه انحصار مالی حاکم که خود بخش عمده طبقه داراست به همراه دستگاه اداری و تبلیغاتی‌اش و هرخرده‌پایی که به نحوی در ادامه این روند نقش دارد نغمه مشترکی را سر می‌دهند.

اعلام پایان دوران انقلاب‌ها و نفی آرمان‌گرایی در این لحظات اوج می‌گیرند. نتیجه هرگونه تغییری تمامیت‌خواهی خوانده می‌شود و نتیجه تلاش برای عدالت و برابری، سرنوشتی شوم لقب می‌گیرد. آنها یکصدا خواهند گفت هرگونه تغییر این نظام حتی با نیت خیر عدم امنیت و شر در پی دارد.

ویژگی این قشر عدم دسته‌بندی آن در هرگونه سازماندهی سیاسی و ترویج بی‌تفاوتی سیاسی در فضای عمومی توسط آن است. حتی آن دسته از این قشر که از نبود آزادی‌های اولیه اجتماعی در حسرت‌اند و در محافل خصوصی حسرت وحدت مردم و اپوزیسیون آزادی‌خواه را می خورند. در بزنگاه بحران و لزوم عمل، عامل نقض تمام و کمال وحدت‌اند و به نماد محافظه‌کاری بدل می‌شوند.

تاریخ شکست رفرم در نظام فعلی، نشان داد که ترکیب نسلیِ محافظه‌کار به نغمه اتحادیه معنوی طبقه دارا و لومپن­‌های وابسته‌اش هربار دلخوش می‌کند و رهایی خود را از طریق شنا در این حوضچه می‌­فهمد. هر بار که دوره­ انتخاباتی فرا می­‌رسد، بلندگوهای اتحادیه بانگ برمی‌­دارند تا باقی جامعه را به عنوان قربانی باندِ دیگر معرفی کرده و تمام بار فشار و ناتوانی کلی نظام را بر فرق شخص یا گروهی بکوبند که صرفا مجری تمام و کمال قانون‌­های حاکم بوده است. اما آیا باقی مانده اقشار جامعه این موضع را می‌پذیرد؟

شوربختانه پاسخ این پرسش مثبت است. تجربه نشان داده که اکثریت قشرهای باقی­‌مانده سال‌هاست به آری‌­گویان بلندگو‌های این اتحادیه بدل شده‌ و با نرمش صدای بلندگو نرم و با تهییج آن تهییج می‌­شوند. گویی همه این اصل را پذیرفته­‌اند که بد و بدتری وجود دارد که هربار جایشان را عوض می­‌کنند اما این اصل کلی مورد قبول است که واژگونی این مناسبات غلط منجر به تولید مناسبات بدتری می‌شود.

تجربه اما واقعیات دیگری را هم آشکار کرده‌است. سیکل‌­ معیوب اقتصاد ایران، با اتکا به اقتصاد دلالی و غیرتولیدی متکی بر نفت، به همراه منافع اقتصادی باندهای حاکم و رانت‌خوارها هیچ‌­گاه با این انتخاب‌ها متوقف نشده و هم چنان با فراز و فرودهایش به راه خود می‌رود. اگر هر علت معیوبی منطقا معلول معیوبی دارد؛ عمده قشربندی طبقات جامعه ایران نیز در راه تکامل خود محصول معیوب محافظه‌کاری را عرضه کرده است.

آنها که دولت هاشمی رفسنجانی را دولت فاسدی می‌دانستند که جامعه را قربانی کرده است به خاتمی رای دادند. و دقیقا همان‌هایی که چنین عقیده‌ای داشتند پس از شکست دولت خاتمی به این نتیجه رسیدند که حکومت و دولت باید یکدست شوند تا وضع بهتر شود. همان‌هایی که به یکدست شدن حکومت و دولت اعتقاد داشتند نیز از پس دوره اول احمدی‌نژاد به این نتیجه رسیدند که در خلعت قربانیان بنیادگرایی احمدی‌نژادی به رهایی‌بخشی لیبرالیسم میانه هاشمی ایمان آورند که فساد انتخاباتی فرصت تجربه دوباره‌شان را ربود. برای حرکت تازه‌ای تلاش کردند و بعد از اعتراضات ۸۸ به اعتدال و امید روی آوردند. اعتدال و امیدی که نماینده آن حسن روحانی امروز نهم دی ماه ۱۳۹۴ رو به همان مردم گفت: نهم دی روز دفاع ملت ایران از خاندان رسالت، دفاع از نظام، قانون و دفاع از ولایت فقیه و ولی فقیه بود. نهم دی‌ماهی که در مقابل آن‌ها سازمان داده شد.

این تجربه بار دیگر نیز آزموده خواهد شد. چرا که ترکیب نسلی محافظه‌کار ایرانی تمام و کمال وابسته به بازاری است که در دستان همان اتحادیه است. مقاومت در برابر فهم تغییر در او نهادینه شده و این همان جعلی است که نظام از آن سود می‌­برد و نسل محافظه کار نیز آن را پهن و پوش می­‌کند. اما آنها که میان اصلاح و تغییر به بدتر راضی می‌شوند از میان بدترها چه را انتخاب می‌کنند؟

 

منبع: صفحە شخصی پویا عزیزی در فیسبوک