"نظام مدتهاست که شانس اصلاح از طریق رفرمها را از دست داده است. چیزی که لازم است، یک «انقلاب زن» است که باید در تمامی حوزههای اجتماعی صورت گیرد. همانگونه که بردگی زنان ژرفترین بردگی است، انقلاب زن نیز باید ژرفترین انقلاب آزادی و برابری باشد. انقلاب زن هم از حیث نظری و هم حیث عملی، مستلزم ریشهدارترین اقدامات است. قبل از هر چیز یک مبارزهی متوالی و مستمر در برابر ایدئولوژی جنسیتگرا لازم است. انقلاب زنان همچنین مستلزم مبارزهی اخلاقی و سیاسی در برابر ذهنیت تجاوزگری است که بیست و چهار ساعته در حال جریان میباشد. همچنین مستلزم محکومسازی و رد پدیدهی به دنیا آوردن بچه جهت خدمت به قدرت و استثمار است. مستلزم سپردن کامل ارادهی به دنیا آوردن بچه به زن آزاد شده است. مستلزم ایجاد انقلاب در ایدئولوژی خاندان و خانواده میباشد. به نظر میآید که مهم-ترین مورد نیز این است که بایستی از فلسفه و یا به عبارت صحیحتر بیفلسفهگی زندگی کنونی با زن، گذار نمود. نیروی زندگی با زن را بایستی با نگرش مبتنی بر داشتن فرزندان و ارضای میل جنسی مرتبط ندانست، بلکه باید آن را به عنوان ژرفترین پیوند دوستی، رفاقت و اجتماعی بودن در امر ایجاد زیبایی، صداقت، صلح و اصالت، همچنین تشریک مساعی و تسهیم آزادانه و برابر مشاهده کرد... عشق راستین تنها میتواند به گونهای متقابل در چارچوب توازن نیروی حقیقت اجتماعی در پیش گرفته شود. شخصیتهایی که به بردگی، تجاوز و قدرت آلوده گشتهاند، به هیچ وجه نمیتوانند عشق بورزند. آزمون-های ناموفق و ورشکستگی خانوادهها که به طور گسترده و مستمر روی میدهند، این واقعیت را تصدیق میکند. در صورتی که زن نیز حداقل به اندازهی مرد دارای نیرو و فرزانگی اجتماعی باشد، میتواند محبت و زیبایی را به گونهای عاری از قدرت و در محیطی صلحآمیز به صورت برابر و آزادانه بیافریند و از طریق تسهیم و تشریک مساعی وارد عرصهی حیات گرداند. روزگار کنونی یعنی سدهی بیستو یکم اولویتدهی به انقلاب زن را به حالت یک شرط لازم درآورده است. شعار «یا زندگی، یا بربریت» این انقلاب را الزامی میگرداند." (۱)
مقدمه
اگرچه جریانهای بسیاری قرن ۲۱ را به عنوان "سدهی زنان" پیشبینی کرده بودند لذا رهبر آپو نخستین کسی بود که به صراحت سدهی ۲۱ را به عنوان "سدهی انقلاب زنان" که مبتنی بر ایدئولوژی آزادی زنان است، تعریف نموده است. وی در سالهای ۱۹۹۰ بر زنانه بودن انقلاب کردستان تاکید نمود و در راستای خروج از انسداد ایدئولوژی سوسیالیستی، گامهای موثری جهت آزادی زنان برداشته است. بر مبنای این پیشبینی و آمادهسازی بسترهای آن است که با اعلام "ایدئولوژی رهایی زن"، تشکیل حزب زنان و در ادامه با تکوین ارتش زنان که سی سال مبارزه را پشت سر نهاده، وارد این سده شدیم. این روند سی ساله، انقلاب کردستان را به عنوان یک انقلاب زنان شکل داده و به جنبشی ارتقاء یافته که بر پایهی ارزشهای گرد آمده پیرامون آن، توانایی ارائهی رهنمودهای نظری، سازمانی و عملی در راستای تحقق انقلاب زنان جهان را داراست.
لاینحل باقی ماندن کهنترین و اساسیترین چالش که به معضل سرکوب شونده-سرکوب کننده منتهی شده، به وضعیتی رسیده که با تخریب طبیعت، زنکُشی و جامعه به مرز فاجعه رسیده است. زنانی که در ده سال گذشته بیشترین هزینه را برای بحران ساختاری نظم موجود پرداختهاند، در سراسر جهان از رهبران اصلی مخالفان اجتماعی مدرنیتهی سرمایهداری محسوب میشوند. موج مقاومت زنان در برابر دولتهای دیکتاتوری، گروههای تبهکار، متجاوزان، سیستم سرمایهداری و تخریب محیطزیست در بسیاری از نقاط جهان افزایش یافته است. تظاهرات و اعتصابات گسترده، سازماندهی، ارتقای مکانیسمهای خودفاعی و روشهای خلاقانهی دیگری همچون رقص، موسیقی، آواز و تئاتر از سوی زنان و در شرایط سخت مبارزه برای تمامی زنان و ملتهای تحت ستم امیدبخش است. لذا با شرایطی که با آن روبهرو هستیم به بیش از امید نیازمندیم.
ما به عنوان جنبش آزادی زنان کُرد یکی از جنبشهایی هستیم که سالهاست به مباحث پیرامون انقلاب زنان پرداخته و دارای ادعای پیشاهنگی برای تحقق انقلاب زنان بوده و در راستای آن گامهای موثری برداشتهایم. اگرچه میلیونها زن و سازمانهای بسیاری برای آزادی زنان مبارزه میکنند، لذا جنبش آزادی زنان کُرد یکی از نیرومندترین جنبشهایی است که در این موارد انتظارات بسیاری را ایجاد و مسئولیتهای فراوانی را بر عهده گرفته است. از سوی دیگر کاراکتر عصر موجود و وضعیت کنونی بازتابی از نیاز به تفکر، بحث، عمل و نهادینهسازی در سطح جهانی است. به عبارتی گردش شبح انقلاب زنان در دنیا آغاز شده است. چنین فرصتهای تاریخی ممکن است همواره فراهم نگردد. از آنجایی که پیشاهنگی انقلاب زنان را بیان نمودهایم که متاثر از خصلت شرایط موجود و قیام زنان امکانپذیر شده، نیاز به عمل و تصمیماتی در این راستا وجود دارد.
تجارب قریب به چهل سال مبارزات ما نتایجی حاصل نموده که تجسم انقلاب زنان در سراسر کردستان را امکانپذیر ساخته است. علیرغم مواجهه با حملات، موانع و فشارهای مداوم دشمن سطح سازماندهی و نهادینه شدن فعالیتهای ما در شمال (باکور) کردستان و ترکیه تاثیرات عمیقی بر جامعهی کردستان و ترکیه ایجاد نموده است. از سوی دیگر انقلاب روژاوا که در کاراکتر یک انقلاب زنمحور است تاثیرات منطقهای و جهانی دربرداشته است. در شرق (روژهلات) و جنوب (باشور) کردستان نیز مبارزات زنان زمینههای نیرومندی جهت تحقق یک انقلاب اجتماعی فراهم نموده است. بنابراین تحولاتی که ما در کردستان آغاز نمودیم دارای خصلتی انقلابی بوده که به تدریج هویت جدیدی از زنان در خاورمیانه ایجاد کرده و در سال-های اخیر بر تمامی ملتهای تحت ستم وبه وِیژه زنان عرب، ایرانی، بلوچ و افغانی تاثیرگذار بوده است. مقاومت و مکانیسم-های خودفاعی جنبش آزادیخواه زنان کردستان، تعمق در مبارزهگری زنان، پیشبرد سازماندهی ویژهی زنان و حضور فعال در عرصهی سیاست و اتکاء به توانایی خود و خارج از نظم موجود مبارزه نمودن و بر عهده گرفتن رهبری نشان از سطحی از آزادی زنان است که تاثیری جهانی داشته و این پیشرفتها توجه قدرتهای هژمونیک سرمایهداری را نیز برانگیخته است.
نظم مردسالاری هژمونیک از بحرانهای موجود که خود بانی آن است، آگاه بوده و از پتانسیل انقلاب زنان به عنوان یک آلترناتیو نیرومند نیز آگاه است. به همین دلیل تصادفی نیست که جغرافیای جنگ جهانی سوم و انقلاب زنان خاورمیانه بوده و مکان تقابل نیروهای هژمونیک و زنان به عنوان رهبری تحقق یک انقلاب اجتماعی است. بدون تردید ظهور رژیمهای فاشیستی و دیکتاتوری که نهادینهشدهترین فرم مردسالاری است، ارتباط مستقیمی با این موضوع دارد. با توانمندی بیشتر پتانسیلها و نیروهای انقلاب، اقدامات ضدانقلابی نیز همواره در تلاش برای خنثی کردن این پیشرفتها و پتانسیلها بوده است. در حالی که نظم نئولیبرال خود را بازسازماندهی و بازتولید میکند، از دیگر سو استراتژیهایی جهت تضعیف بنیان-های انقلاب زنان اتخاذ میکند. در پس هجمههای علیه مبارزات زنان این واقعیت نهفته است. بر این مبنا علاوه بر استفاده از فرصتها و مقتضیات شرایط کنونی در راستای کسب دستاوردهای بیشتر، دفاع از خود و دستاوردهایمان یکی از اولویت-های اصلی مبارزاتمان محسوب میشود.
در سالهای گذشته برجسته شدن توانایی ما در پیشاهنگی تحقق انقلاب زنان، جنبش ما را آماج حملات شدیدی قرار داده است. نظم موجود در تلاش برای جذب و همگونسازی هر سیستمی که توانایی و پتانسیل جایگزینی برای آن دارد، است. درچند سال گذشته تشدید جنگهای ویژه و روانی و به ویژه از میان برداشتن رهبران جنبش آزادی زنان کُرد بخشی از این سیاستها است. استفاده از روش سختافزاری و حذف فیزیکی افزایش یافته است. ترور پیشاهنگ جنبش آزادی زنان کُرد سارا (ساکینه جانسز) و روژبین و روناهی در پاریس و پس از آن اوین گویی آغازی بود بر ادامهی قتل زنان کُرد در هر چهار بخش کردستان. رفقایمان بریوان زیلان، راپَرین آمد، ناگهان آکارسل در جنوب کردستان، لیلا آمد و آخین در شمال کردستان، ژیان تولهلدان، ریحان آموده و شروین در روژآوای کردستان به شیوهای سیستماتیک و برنامهریزی شده در راستای حذف فیزیکی رهبران جنبش زنان کرد مورد هدف قرار گرفتند. قرار دادن رفقایمان در فهرست تروریستی، شکنجه و اعدام در زندانها، بیاحترامی به جنازههای رفقایمان در جنگ و در کنار آن قتل مادران و زنان فعال کُرد در عرصهی اجتماعی همچون دایه تایبَت، هَورین خلف و یُسرا یوسف و پلمپ مراکز زنان و دستگیری آنان بخشی از سیاستهای نابودسازی زنان است.
ربودن، دستگیری و شکنجهی زنان و اشاعهی فساد نتیجهی این استراتژی است. تمایل لیبرالیسم به استفاده از همان روش-هایی که در اروپا در راستای انحلال و یا جذب جنبشهای زنان در سیستم موجود صورت گرفته هم اکنون در آمریکای لاتین، آفریقا، هند، افغانستان و بسیاری از کشورهای خاورمیانه انجام میگیرد و در حال حاضر تلاشهایی برای تضعیف و لیبرالیزه نمودن جنبش زنان در روژآوای کردستان وجود دارد. بنابراین یگانه راه دفاع از خود و دستاوردهای انقلاب زنان در برابر این حملات و وارد نمودن ضربههای موثر بر نظم موجود تمرکز بر اهداف انقلاب زنان است. انقلاب زنان تنها راه تحقق ادعای رهبری ما و جلوگیری از نسلکُشی زنان است که به موازات تخریب جامعه و طبیعت پیش میرود. بر مبنای این پیشرفتها و زمینهها و امکانات انقلاب زنان بایستی میزان وابستگی حزبی ما ( چه به عنوان کادرهای پاژک) و چه زنانی که در عرصههای سیاسی و اجتماعی فعال هستند، وظایفمان دستور کار اصلی ما باشد. بنابراین هدف از این جستار آنالیز سدهی حاضر و بسترهای انقلاب زنان، فرصتهای دومین انقلاب زنان در جغرافیای خاورمیانه به عنوان مکان نخستین انقلاب زنان، وضعیت جنبشهای مخالف سیستم سرمایهداری، غلبه بر تنگناهای ایدئولوژیک و نیاز به یک حزب پیشگام و ضرورت نیاز به یک علم اجتماعی همچون ژنئولوژی، نقش یک مکانیسم خوددفاعی و سیستم کنفدرال زنان و در نهایت اهداف و وظایف ما را در برساخت کنفدرالیسم جهانی زنان را تعیین میکند.
سدهی 21، سدهی انقلاب زنان
گذشته، حال و آینده همواره نقش روشنگری بر یکدیگر داشتهاند و کسانی که دارای آگاهی تاریخی هستند توانایی درک وضعیت حال و پیشبینی آینده را دارند. قابلیت هدایت جریان تاریخی با درک و فهم آن حاصل میشود. بنابراین ما زنان با خوانشی تاریخی و اجتماعی از شرایط موجود میتوانیم جریان تاریخ را به سود یک انقلاب زنمحور تغییر دهیم. عصر حاضر، عصر تکنولوژی و علم، سرمایهی مالی و جهانی شدن با بحرانهای ساختاری مدرنیتهی سرمایهداری است. برای ارائهی سیستم جایگزین لازم است ابتدا ابعاد تاریخ اجتماعی و منشا بحرانهای کنونی را آشکار نماییم.
از دید رهبر آپو اساسا سه فرم اجتماعی در ارتباط با نحوهی شکلگیری جوامع وجود دارد و سایر صفات در تبیین جامعه محدود هستند. جامعهی اخلاقی و سیاسی، جامعهی دولتی و جامعهی دموکراتیک که در واقع نمایانگر تضاد این دو فرم اجتماعی است. این فرمهای اجتماعی همانند راهی نیست که گام به گام طی نماییم و یا ایستگاهی که از آن عبور کنیم. در واقع سنت تمدن دموکراتیک و تمدن سرمایهداری دولتگرا همواره همچون رودی در کنار یکدیگر به طور مداوم و موازی جریان دارند و هرگز تداخلی در یکدیگر ندارند. درک عصری که در آن قرار داریم به معنای درک جهتهایی است که رودخانههای تمدن دموکراتیک و تمدن دولتی در آن منحرف گشته، از کدام شاخهها تغذیه میکنند؟ در کدام مکانها جاری میشوند و چه موانعی بر سر راه آنها وجود دارد؟
هنگام آغاز از تعریف مبتنی بر سه فرم اجتماعی، خواهیم دید که نهادینهترین شکل جامعهپذیری اخلاقی-سیاسی در دورهی نوسنگی روی داده که آن را به عنوان انقلاب زنان مینامیم. دورهای است که جامعهپذیری پیرامون زنان شکل میگیرد. از دیگر سو تمدن دولتی به عنوان ضدانقلابی بر مبنای غصب و نابودی ارزشهای زنان شکل گرفته است. ضدانقلابی که سیاست را با قدرت و خشونت، دفاع را با نظامیگری و پیوند با طبیعت را کنترل و استیلای بر آن و اقتصاد را با غارت و انباشت یکی میداند و ارزشهای اخلاقی و زیباییشناختی را از طریق روابط قدرت دگرگون میکند. شایسته است که سنت تمدن دموکراتیک را شیوهی زندگی و ارزشهای آفریده شده پیرامون زنان در برای سلطهی دولتی تعریف نماییم. نقش استراتژیک جنبش زنان در مبارزات و اندیشههای ضدسیستمی و نیروهای تمدن دموکراتیک در همین واقعیت نهفته است و و به عبارتی دیگر این واقعیت تاریخی در آزادی زنان نقش تعیین کنندهای دارد.
در این بخش با بررسی بحران و مسائل ناشی از سیستم سرمایهداری و جهانی شدن، نگاهی به مبانی تاریخی و سیاسی انقلاب زنان خواهیم داشت.
بحران ساختاری سرمایهداری
اگر سیستم سرمایهداری را که در یک بحران عمیق ساختاری قرار دارد را به عنوان یک سیستم ۵۰۰۰ سالهی مبتنی بر فرادستی مردانه مورد تحلیل قرار دهیم، پدیدهی زنکُشی را که روزانه با آن مواجهیم قابل درکتر خواهد شد. بدون تردید این نظام بدون بازتولید مردانگی هژمونیک و سرکوب زنان توانایی تداوم بقای خود را نخواهد داشت. نخستین "شکست جنسیتی" زنان و استثمار بدن و نیروی کار زنان از طریق یک ضدانقلاب با خاستگاه تمدن و دولتی آغاز شده است. با اتحاد نظم دولتی و سلطهی مردانه با ادیان تکخدایی دومین شکست جنسیتی زنان و نهادینهشدگی بردگی آنان عمیقتر گشته است. سیستم سرمایهداری با تعمیق دو شکست جنسیتی بیشترین بهرهکشی را در قبال زنان انجام میدهد و بدین ترتیب هجمهها و سرکوب زنان به هر شیوهای استمرار یافته است. همانگونه که یکی از نخستین گامهای ظهور سرمایهداری در اروپا قتل گستردهی زنان تحت نام "شکار جادوگران" بوده و اثباتی بر این واقعیت است که زنان بیش از هر گروهی متحمل عواقب و پیامدهای بحرانهای ساختاری مراحل پس از این قتلعامها بودهاند.
تخریبات و فجایعی که مدرنیتهی سرمایهداری متاثر از سیاست استعمارگری و ایدئولوژی لیبرالیسم در دورهی نخست ظهور خود و به دنبال آن امپریالیسم، جهانی شدن و قدرت و انباشت نامحدود سرمایه بر عصر کنونی بر جای نهاده، بسیار عمیق و گسترده است. بحران ساختاری نظم جهانی که از دههی ۱۹۷۰ بدینسو آغاز شد، به تدریج بر دامنهی آن افزوده شده است. همانند تکثیر سلولهای سرطانی توسعهی سرمایهداری نیز بر طبیعت، جامعه و وضعیت زنان تاثیرات فاجعهآمیزی در پی داشته و به تمامی بافتها و روزنههای جامعه نفوذ کرده و از طریق هیولای صنعتگرایی، غارت طبیعت و نابودی پیوندهای کلکتیو (جمعی)، جوامع را به مرز نابودی کشانده است. دولت-ملت به عنوان یکی از پایههای اصلی مدرنیتهی سرمایهداری نقش مهمی در ایفای پروژههای ضداجتماعی سرمایهداری ایفا میکند.
الف. دولت-ملت و بحرانهای ناشی از آن
همزمان با ورود به سدهی حاضر و آغاز جنگ جهانی سوم ناپایداری دولت-ملت یکی از اصلیترین زمینههایی است که بحرانها در آن عمیق میشود. با بیشتر شدن شمار دولتها از سدهی ۲۰ بدینسو نه تنها پاسخی به مسائل و مطالبات ملتها نبوده بلکه با ترسیم مرزها و نادیدهانگاری حق ملتهای تحت ستم، بسترهای کشمکش و جنگهای بیشتری فراهم گردیده است.
ایدئولوژیهای ملیگرایی و دینگرایی ملتها و گروههای مذهبی و فرهنگی را قربانی پروژههای هموژنسازی دولت-ها نموده است. از سوی دیگر میلیتاریسم و هزینههای هنگفت جهت افزایش قوا و تجهیزات نظامی بخشی از پروژههای استعمارگری بوده است. سالانه میلیاردها دلار در سراسر جهان به صرف هزینههای نظامی اختصاص مییابد. در ردهبندی کشورها بر اساس بودجهای که برای تجهیزات تسلیحاتی اختصاص مییابد، آمریکا دارای رتبهی اول است و پس از آن چین، هند، روسیه، عربستان سعودی، فرانسه، آلمان، ژاپن، کره جنوبی و ترکیه قرار دارد. افزایش مستمر بودجهی اختصاص یافته به نظامیگری نشاندهندهی گسترش جنگ در سدهی بیستویکم است که میلیونها انسان جان خود را در این جنگها از دست دادهاند.
کشتارهای وسیعی که توسط دولتهای قدرتطلب در سدهی بیستم بر مبنای پاکسازی قومی، نسلکشی، یکسانسازی و تغییرات دموگرافیک آغاز شد، نشاندهندهی این است که فاشیسم مشخصهی اصلی دولت-ملت است. ساختار دولتی در شرایط کنونی بحرانزا بوده و هم در سطح داخلی و هم جهانی منجر به مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ژرفی شده است. در واقع توسعه و گسترش سرمایهداری مستلزم غارت طبیعت، سرکوب زنان و جوامع فرهنگی که در مقابل نظم موجود مقاومت میکنند و استثمار کارگران است. این رویکرد از دلایل بر روی کار آمدن مجدد و بقای رژیمهای فاشیستی در سراسر جهان است.
فاشیسم که نهادینهشدهترین بیان فرادستی مرد است، ملتها را در برابر یکدیگر قرار داده و در راستای منافع خود بذرهای کینه و دشمنی میان آنها میکارد و اشکال خاصی از استعمارگری بر بدن و نیروی کار مردمان تحت ستم و به ویژه زنان اعمال میکند. نسلکشی، همگونسازی، اشاعهی فحشا، مواد مخدر، فساد و انقیاد از طریق بیکاری و فقر به منظور تضعیف و انفعال مقاومت جوامع در برابر این سیاستهاست. از سوی دیگر ترویج و تشویق فرزندآوری، تقویت سلطهی مردانه بر زنان برای حمایت از خانوادهی مردسالار از سیاستهای رایج رژیمهای فاشیستی است. از این نظر میتوان دولت-ملتها را به عنوان رژیمهای زنکُشی نیز تعریف کرد.
این واقعیات در جنگهایی با منشا دولتی دارای سیمایی وحشیانهتر است. ارتش، پلیس و باندهای تبهکاری که اشغال یک سرزمین را مشابه اشغال بدن زنان میپندارند، تجاوز جنسی، ربودن، خشونت، بردگی و قتل زنان را به شیوهای برنامهریزی شده و نظامند به عنوان جنبهی مهمی از جنگ انجام میدهند. در طول تاریخ این چنین نمونههایی فراوان است که به موازات تشدید جنگ و نظامیگری ناشی از دولت-ملتگرایی رایجتر شده است. از سدهی هفدهم تا بیستم قدرتهای استعمارگر و امپریالیستی زنان را در مناطقی همچون آفریقا، خاورمیانه و برخی از کشورهای آسیایی با آزار، تجاوز، بردگی و عقیمسازی و اجبار در زادآوری از میان بردند. در طول جنگ جهانی اول دولت ترکیه اقدامات مشابهی علیه زنان ارمنی، آشوری، سُریانی و کُرد انجام داده است. قتلعام درسیم یکی از این جنایات است که هزاران کُرد علوی کشته شدند که میتوان به عنوان یک نسلکُشی زنان نیز تعریف نمود چرا که هزاران زن و کودک نیز در این قتلعام گسترده کشته و ناپدید شدهاند. ارتش پاکستان چنین جنایتی را در مورد زنان بنگلادشی در سالهای ۱۹۷۰ و ارتش امریکا در جنگ ویتنام مرتکب شده است. در دهههای ۱۹۹۰ صربها با ربودن و تجاوز دهها هزار زن بوسنیایی و صدام حسین در رویداد انفال هزاران زن کرد این رویه را تکرار کردند. در جنگهای داخلی در رواندا و سیرالئون صدها زن مورد تجاوز جنسی و زنکُشی سیستماتیک توسط طرفهای درگیر قرار گرفتند. در سالهای اخیر با حملات داعش در شنگال، عراق و سوریه و بوکوحرام در نیجریه زنان با این شیوهها قتلعام شدند. دولت ترکیه و گروههای وابسته به آن که به شمال سوریه حمله کردند مشابه این اقدامات را در عفرین و مناطق تحت اشغال همچنان ادامه میدهند.
در سدهی ۲۱ اشکال جدیدی از جنگ و استعمارگری در حال توسعه است که در آن کاربست مفاهیمی همچون حقوق بشر و قوانین جنگ بیمعنا گشته و در آنها فناوری جنگ، پهباد، گروههای تبهکار همچون داعش و بحرانهای اقتصادی بدون نیاز به اعلان جنگ دولتها علیه یکدیگر مورد استفاده قرار میگیرد. از سوی دیگر تغییرات جمعیتی نقش تعیینکنندهای در این جنگها دارد. ملل مختلفی از سرزمینهایی که هزاران سال در آن زندگی میکردند، آواره شدهاند و بدینترتیب بسترهای جدیدی برای جنگ و درگیری هموار میشود. آوارگان و پناهندگان به عنوان یک ابزار توسط کشورهای استعمارگر مورد استفاده قرار میگیرند. بر اساس آمارهای رسمی قریب به ۲۱۰ میلیون نفر در جهان در کمپها پناهندگان و یا به صورت پناهنده زندگی میکنند و این رقم همچنان در حال افزایش است. پناهندگان به عنوان نیروی کار ارزان، ابزاری برای مافیای اعضای بدن و به کارگیری زنان و کودکان در باندهای فحشا مورد استفاده قرار میگیرند. از آنجایی که آنان از سرزمین و جامعهی خود جدا شدهاند هویت ملی، مذهبی و فرهنگی آنان در معرض نابودی و استحاله قرار میگیرد و در مسیرهای مهاجرت و به شیوهای آگاهانه کشته میشوند. با عمیقتر شدن شکاف میان شهروندان کشور مقصد و پناهندگانی که به آن کشور سفر کردهاند و دشوارتر نمودن شرایط پناهندگان جهت کسب حقوق شهروندی، آنان را به عنوان منبع بیکاری و جرم معرفی میکنند. این دیدگاهها منجر به حملات نژادپرستانه و جنسیتی علیه آنان میشود. نحوهی استفادهی دولت ترکیه از مهاجران فراری از جنگ سوریه یکی از بارزترین نمونهها در این زمینه است. بر اساس تحقیقات میزان کودکهمسری در میان مهاجران و پناهندگان سوری ۵۱.۳ درصد است. اکثریت این زنان برای رفع نیازهای اولیهی انسانی به ازدواج روی میآورند. به همین دلیل در اغلب موارد مجبورند موقعیت همسر دوم و سوم بودن را بپذیرند. زنان پناهنده در بسیاری از نقاط جهان ازدواج را به عنوان راهی اجباری برای کسب هویت و شهروندی انتخاب میکنند. بر اساس تحقیقات انجمنهای حقوق بشر اکثر زنان در کمپها همواره در معرض آزار و تجاوز جنسی قرار میگیرند و بیش از ۶۰ درصد زنان در کمپها احساس امنیت نمیکنند. بنابراین میتوان دولتگرایی را به عنوان سرمنشا و بنیان ملیگرایی، دینگرایی و جنسیتگرایی تعریف نمود. نظم دولتی تحت نام عنوان امنیت، وضعیت فوقالعاده علیه شهروندان و اقدامات سختگیرانه را در مرزها مشروعیت میبخشد. در نتیجه با تحریک ملیگرایی وضعیت پناهندگان به عنوان یک تهدید در بسیاری از کشورها با روی کار آمدن دولتهای محافظهکار مورد استفاده قرار میگیرد.
* نوشتار فوق «آنالیز و گفتگوی اعضای دورهی آموزشی شهید زیلان (زینب کناجی) پاژک با محوریت فرصتهای انقلاب زنان در سدهی ۲۱و تمرکز بر اهداف و استراتژیهای پیشبرد آن است که برگرفته از سایت ژنئولوژی میباشد و طی روزهای آینده در چند بخش منتشر خواهد شد.»
پینوشتها
(۱). عبدالله اوجالان، مانیفست تمدن دمکراتیک جلد چهارم (بحران تمدن در خاورمیانه و رهیافت تمدن دموکراتیک)
منبع: وبسایت ژنئولوژی