تصویر

دوغو: اگر زنان سازماندهی شده عمل کنند، می‌توانند بر نظام‌های دولتی غلبه کنند

چیدَم دوغو، عضو شورای هماهنگی ک‌ژک، اظهار داشت که زنان تنها با عمل سازمان‌یافته می‌توانند بر نظام‌های دولتی که به سطح فاشیسم رسیده‌اند، غلبه کنند.

چیدَم دوغو، عضو شورای هماهنگی جامعه زنان کوردستان (ک‌ژک)، طی سخنانی در برنامه خوبون (خودبودن) که از شبکه زن (JinTV) پخش می‌شود، ارزیابی‌هایی را درباره ارتباط نظام مردانه با فاشیسم و ​​قدرت ارائه کرد.

دوغو با بیان اینکه اولین سلطه با تسلط مردان بر زنان پدیدار شد، تأکید کرد که ارزیابی واقعیت فاشیسم تنها با مفاهیم ملی، طبقاتی و نژادی رویکردی ناکافی خواهد بود. دوغو گفت: «اگر می‌خواهیم مبارزه‌ای را انجام دهیم که واقعاً رادیکالیسم و ​​فاشیسم را از بین ببرد، باید بعد استثمار جنسی را نیز ببینیم.»

چیدَم دوغو عضو هماهنگی ک‌ژک به سوالات روزنامه‌نگار آرژین بایسال پاسخ داد.

*فاشیسم دقیقا از کجا شروع شد؟ از کجا شروع کنیم و چگونه آن را تعریف کنیم؟ آیا ما می‌توانیم فاشیسم را همانطور که همیشه تعریف می‌کنیم، به عنوان برتری یک نژاد بر نژاد دیگر تعریف کنیم؟

فاشیسم ریشه تاریخی دارد. البته تفاوت‌های فرآیندی وجود دارد که ما از نظر ذهنیت قدرت، سلطه و وحدت به عنوان فاشیسم تعریف می‌کنیم. فرآیندهایی وجود دارد که در آن اولین نظام‌های حاکمیتی ظهور کردند و واقعیت امروزی نیز وجود دارد. این اصطلاح عمدتاً در قرن بیستم، به ویژه در دوره‌های فاشیسم هیتلر، موسولینی و فرانکو، مفهوم‌سازی و بیان شد. اما مطمئناً تمرکز فقط بر روی آن فرآیند کافی نخواهد بود. با توجه به واقعیت تجربه شده، محدود کردن آن به آن دوره درست نیست. آنچه ما فاشیسم می‌نامیم مبتنی بر وحدت است. تسلط یک نژاد بر نژاد دیگر، تسلط یک ملت بر ملت دیگر، سلطه یک طبقه بر طبقه دیگر. این را به خام‌ترین معنی می‌گویم. واقعیت سیستمی که در آن خشونت و ظلم برای اطمینان از تسلط خود به نهایت و پیشرفته‌ترین سطح رسیده بود به عنوان یک سیستم مدیریتی بیان شد. ما نمی‌توانیم این را جدا از فرآیندهای اولیه‌ای که در آن حاکمیت شکل گرفت، در نظر بگیریم. اولین حاکمیت کجا ظاهر شد؟ با تسلط مردان بر زنان پدیدار شد. بنابراین، در ارزیابی واقعیت فاشیسم، ارزیابی آن تنها با مفاهیم ملی، طبقاتی و نژادی و محدود کردن آن به اینها، رویکردی ناکافی خواهد بود. زیرا ما نیز نیروهایی هستیم که علیه فاشیسم مبارزه می‌کنیم. ما به عنوان یک جنبش اینگونه هستیم.

به جز ما، سازمان‌های چپ و سازمان‌های آنارشیستی مختلفی وجود دارند که مبارزه ضد فاشیستی علیه فاشیسم به راه می‌اندازند. فمینیسم نیز با یکی از بال‌های خود چنین مبارزه‌ای را انجام می‌دهد. مهم است که مفهوم فاشیسم را از چارچوبی وسیع‌تر در نظر بگیریم و آن را در قالب استثمار جنسی تعریف کنیم. چرا مهم است؟ اگر می‌خواهیم مبارزه‌ای ریشه‌دار و رادیکال انجام دهیم، اگر می‌خواهیم مبارزه‌ای را انجام دهیم که واقعاً فاشیسم را از بین ببرد، باید بعد استثمار جنسیتی را نیز ببینیم. قدرت مردانه از همان ابتدا حاوی بذرهای فاشیستی است و این بذرها را در خود دارد. با گذشت زمان، می‌بینیم که هر چه قدرت در انحصار فرآیند سرمایه‌داری بیشتر شود، برهنه‌تر و گسترده‌تر می‌شود. به همین دلیل، درک پدیده مردانگی حاکم و واقعیت فاشیسم در تمامیت آن، تعریف آن و تعیین استراتژی مبارزه بسیار مهم است. ما آن را صرفاً در چارچوب نظری بیان نمی‌کنیم، اما البته این نکته مهمی است.

توانایی آشکار کردن یکپارچگی نظری آن نیز مهم است، اما همچنین رویکرد استراتژیک را از نظر توسعه مبارزه ضد فاشیستی آشکار خواهد کرد. باید گفت که پدیده حاکمیت یعنی قدرت. قدرت چیست؟ مبدل‌شدن به قدرت، قدرت بودن وجود دارد. قدرت بودن به عنوان دیالکتیکی از هر واقعیتی که در هر موجود زنده، در جهان، در طبیعت و در زندگی اجتماعی وجود دارد ظاهر می‌شود. هر موجودی یک قدرت است. هر موجودی در طبیعت و جهان هستی با یکدیگر متفاوت است. هیچ موجودی شبیه هم نیستند. هر کدام نشان‌دهنده یک تفاوت است. طبیعت متکثر است، جامعه متکثر است، جهان متکثر است. کثرت را با تفاوت‌هایشان بیان می‌کنند. یعنی هر کثرتی دارای یک قدرت است. آنچه وجود دارد همان چیزی است که طبیعی است. اما پدیده قدرت چیست؟ او می‌خواهد سلطه کامل را برقرار کند. او می‌خواهد به یک مرکز قدرت برسد. بنابراین، هیچ تکثری در قدرت وجود ندارد. هیچ تنوعی وجود ندارد، تفاوت‌ها وجود ندارد. او فقط بر اساس قدرت خود عمل می‌کند. او چگونه باید این کار را انجام دهد؟ باید نیروهای دیگر را از بین ببرد. و از طریق نابود کردن تنوع، تفاوت و کثرت و مراکز قدرت موجود، سعی می‌کنند وجود داشته باشند.

*آیا می‌توانیم بگوییم که قدرت گرفتن مردانگی باعث تولید فاشیسم می‌شود؟

بله، اینجا نشان داده می‌شود. در واقع خود مفهوم قدرت این گونه است. این ممکن است در قالب قدرت دولتی باشد و وقتی از منظر واقعیت جنسیتی به آن نگاه کنیم، از نظر واقعیت مردانگی مسلط نیز به همین شکل است. این وضعیتی است که ابتدا با تسلط مردانه پدید آمد. به عنوان مثال، زمانی که سلطه مردانه برای اولین بار ظهور کرد، یک نظام زنانه قوی و هویت زنانه وجود داشت. اولین واقعیتی که وقتی می‌خواهد به قدرت برسد به چه واقعیتی روی می‌آورد؟ این واقعیت زنان است. او می‌خواهد سلطه خود را از طریق ناتوان‌سازی زنان توسعه دهد. به همین دلیل، این واقعیت که فاشیسم از همان ابتدا بذرهای خود را در بر می‌گیرد، منشأ خود را از همین جا می‌گیرد. او آنچه متفاوت است را نمی‌پذیرد. انسان به صورت مرد و زن ظاهر می‌شود. اولین تنوع در قالب دو جنس ظاهر شد. با شروع توسعه و تقویت اجتماعی، تفاوت‌های فرهنگی شروع به ظهور کردند.

تفاوت‌ها از نظر زبان و نژاد شروع شد. یکی سیاه‌پوست است، یکی زردپوست، یکی سفیدپوست است، یا اختلاف سنی دارد. تفاوت‌های مختلفی وجود دارد. هنگامی که قدرت ظهور می‌کند، اولین چیزی که او با آن روبرو می‌شود زنان هستند که آنها را یک مانع و جایگزین می‌بیند. بنابراین برای تبدیل شدن به یک قدرت ابتدا باید این قدرت را تضعیف کرد. در نتیجه، یک ستم ایدئولوژیک پدیدار می‌شود، و همچنین رویکردی که زنان را از نظر جسمانی بیشتر سرکوب می‌کند، از آنها استثمار می‌کند، از خشونت استفاده می‌کند، آنها را در خانه حبس می‌کند، در واقعیت خانواده حبس می‌کند و سپس قوانین این را آشکار می‌کند و ساختار اخلاقی را با تبعیض جنسی می‌بافد. سپس این رویکرد خود را به عنوان یک سیستم سازماندهی می‌کند. تشکیل و طبقه‌بندی دولت‌ها؛ تسلط گروهی بر گروهی دیگر، تسلط ادیان و مذاهب بر یکدیگر و مبارزه برای تسلط میان ملت‌ها از همین جا سرچشمه می‌گیرد. قبلاً نیز نیروهای سرمایه وجود داشتند، نیروهای سرمایه بودند، اما نمی‌توانستند خود را به عنوان یک سیستم سازماندهی کنند. عرصه‌ای بود که از طریق بازرگانان فعالیت می‌کرد، اما نمی‌توانست خود را به عنوان یک سیستم سازماندهی کند.

در طول ۵۰۰ سال با توسعه سرمایه‌داری، سرمایه‌داری خود را به عنوان یک سیستم در اروپای غربی سازمان داد. اما او قبل از انجام این کار چه می‌کرد؟ ابتدا زنان خردمند را به قتل رساند. اینجا هم باید ردپای فاشیسم را دید. به همین دلیل است که من می‌گویم فقط گفتن این که این روندی بود که از دوران هیتلر شروع شد کافی نیست. در آنجا زنان خردمند را به عنوان جادوگر سوزاندند. هرمسی وجود داشت، کیمیاگر بودند، آنها زنانی بودند که حکمت و بدیل آن دوره را بیان می‌کردند. انقلابیون آن دوره دگراندیشان بودند. بنابراین، زمانی که نظام سرمایه‌داری خود را به عنوان یک سیستم سازماندهی کرد، ابتدا این بخش‌ها را حذف کرد و آنهم به شکلی بسیار وحشیانه. او این کار را با شکنجه و بی‌سابقه‌ترین روش‌های خشونت انجام داد و به موازات آن شروع به ایجاد مستعمرات کرد. هم روند قتل‌عام و هم بردگی که با کشف آمریکا علیه هند، کشورهای آفریقایی و مردم بومی در قاره آمریکا انجام شد، فاشیستی است. قتل‌عام‌ها با آنچه هیتلر انجام داد تفاوت چندانی نداشت.

ما آن را جنگ‌های جهانی می‌نامیم، اما مردانگی اساساً در هر جنگ احیا می‌شود. یک مردانگی با فاشیسم هیتلر در جنگ جهانی دوم زنده شد، اما امروز ما جنگ جهانی سوم را تجربه می‌کنیم. و در همه جا، در همه کشورها، سرکوب زنان و احیای مردانگی از طریق (قتل و سرکوب) زنان در حال وقوع است.

دیالکتیک از اینجا شروع می‌شود. این با مقدار زیادی تجربه آغاز می‌شود و سپس عمیق می‌شود، گسترش و بسط می‌یابد، تا زمانی که شکل فاشیسم را به خود می‌گیرد. همیشه جنگ وجود دارد. گفته می‌شود که جنگ‌های جهانی به طور خاص به عنوان جنگ‌های ۴ ساله رخ داده است. اما با توسعه سرمایه‌داری همیشه جنگ وجود دارد. در تمدن‌های قبلی همیشه جنگ وجود داشته است، اما راهگشای چنین کشتار جمعی نمی‌شد که به هر لحظه گسترش یافته باشد، محدودتر بود. این جنگ‌ها پس از قرن بیستم بیشتر شد. همانطور که شما گفتید، جنگ همه دوره‌ها را در بر گرفت. ما به این جنگ ویژه هم می‌گوییم. ما آن را جنگ علیه جامعه، زنان و طبیعت نیز می‌نامیم. هر یک از این جنگ‌ها بر زنان متمرکز شده و در سراسر جامعه گسترش می‌یابد. بنابراین، اشتباه نیست که سلطه مردانه را با تعریف فاشیسم در واقعیت امروز مرتبط کنیم. شاید بسیار سنگین و زننده باشد. البته این یک واقعیت سیستماتیک است، اما بیایید به نحوه کشتارها نگاه کنیم. اگر همه ترازنامه‌ها، تعداد زنان کشته شده در جنگ جهانی اول و تعداد زنان کشته شده در جریان سرمایه‌داری را با هم جمع کنیم، تفاوتی وجود ندارد.

*طبق آخرین داده‌ها - البته این داده‌ها هر روز تغییر می‌کند - روزانه ۱۳۷ زن در جهان به قتل می‌رسند. حتی اگر این را در قالب یک سال حساب کنیم، سالانه ۵۰ هزار زن در جهان به قتل می‌رسند. این یک ترازنامه جنگ است.

بیایید به جنگ حماس و اسرائیل نگاه کنیم. شاید مقایسه درست نباشد. هر فردی بسیار ارزشمند است. اما من می‌خواهم بر یک واقعیت تأکید کنم. اگر به قتل‌عام‌هایی که مردان در سرتاسر جهان مرتکب شده‌اند، که توسط دولت هدایت، سازماندهی و گسترش یافته‌اند، نگاه کنیم، گویی جنگی رخ داده است. چگونه این را از نظر سیاسی بیان کنیم؟ برای هر قتل یک زن گفته می‌شود که؛ شوهرش او را به قتل رساند، همسرش به قتل رساند، معشوقش، پدرش، برادرش او را به قتل رساند، در خیابان کسی او را به قتل رساند. این مرد و آن مرد او را به قتل رسانده است. بنابراین اینگونه می‌گذرد. اما آیا تعریف سیاسی از این موضوع وجود ندارد؟ این واقعیت که احزاب راست افراطی به طور فزاینده‌ای به قدرت می‌رسند نشان می‌دهد که شکل سیاست در جهان بیشتر به سمت راست تغییر می‌کند. ممکن است با مبارزات مردم جهان و مبارزه زنان جابجایی‌های دوره‌ای ایجاد شود، اما چنین تمایلی نیز وجود دارد. به قدرت رسیدن فاشیسم فاشیست شدن مرد را نیز آشکار می‌کند. موضوع قبلی ما روانشناسی زنان بود. گفتیم که نظام مدام سعی می‌کند روان‌شناسی زن را از بین ببرد، همیشه سعی دارد او را هیستریک و دیوانه جلوه دهد.

در واقع، این سیستم به طور جدی ماهیت مردان را مخدوش می‌کند. بسیار خب، زندگی زن را هم خراب می‌کند، اما زن طبیعت مقاومی دارد. وقتی از منظر واقعیت مردانه به آن نگاه می‌کنیم، او تکه‌ای از کیک خود را به مرد می‌دهد و کمی بیشتر در کنارش می‌گیرد. اما مردان با یک فاشیسم بسیار جدی روبرو هستند. از سیستم او تغذیه می‌کند. او به هیچ وجه تفاوت یا طرد را نمی‌پذیرد. انسان‌ها با هم آشنا می‌شوند، بحث می‌کنند، برخی چیزها را می‌پذیرند و برخی‌ها را هم رد می‌کنند. بیشترین قتل‌عام زنان در کجا اتفاق می‌افتد؟ بیایید به همسرانی که در شرف طلاق هستند یا همسران مطلقه نگاه کنیم. زن مرد را طرد کرد. مرد می‌آید و زن را به قتل می‌رساند. چرا نپذیرفتن مرد از سوی زن، زمینه‌ای برای قتل است؟ این با منطق قدرت مرتبط است. ذهنیت فاشیستی اینگونه است. او نمی‌پذیرد که زن مقابلش ممکن است اراده یا هویت داشته باشد. این زن ممکن است امتناع کند. اما مرد نمی‌تواند این را تحمل کند، تفاوت را نمی‌پذیرد.

ما در مورد واقعیت مردانه صحبت می‌کنیم که قدرتمند شده است. عینی‌ترین نمونه آن قبل از قیام ژن، ژیان، ئازادی، قبل از قتل ژینا امینی بود و این واقعیت مردانی بود که قدرتمند شده بودند. مردانگی وجود دارد که به عنوان پلیس اخلاق به همه جا نفوذ کرده است، خانه، خانواده، خیابان، و مدام در تلاش است بر زنان مسلط شود.

این سلطه نیز بسیار ظریف است. دولت‌ ملت‌ها نیز واقعیتی را که شهروند نامیده می‌شود در هر جنبه کنترل و هدایت می‌کنند. اما وقتی از منظر رابطه زن و مرد به آن نگاه می‌کنیم، بسیار عمیق‌تر است. آنچه ما دولت می‌نامیم، حداقل تا حدی، یک فاصله است. اما رابطه بین زن و مرد، روابط خانوادگی، روابط برادر و خواهر، روابط پدر و دختر چیزی حتی درونی‌تر است. او مستقیماً با زندگی رو در رو است. قدرت در این روابط بسیار وحشتناک‌تر است. درد بسیار عمیق‌تر است. عواقب قتل‌عام در اینجا بسیار عمیق‌تر و ویرانگرتر است. این یک موقعیت بسیار چالش برانگیز است، به ویژه برای زنان، اما باید موضوع را از منظر هویت مردانه نیز بررسی کرد. به همین دلیل این موضوع بحث بسیار مهم است. ما زنان ابتدا درباره هویت خودمان به عنوان زن و مکان‌هایی که در آن تحت ستم و استثمار قرار می‌گیریم بحث می‌کنیم. از این نظر ما در حال مبارزه با سلطه مردانه هستیم. و مرد باید این را ارزیابی کند. زن طبیعتی دارد، آیا مرد نیز طبیعتی ندارد؟ مردانگی دست نخورده و تخریب نشده چه نوع مردانگی بود؟

ما در مورد جوامع طبیعی صحبت می‌کنیم. آنها ده‌ها هزار سال بدون سیستم استثماری در آن جوامع طبیعی با هم زندگی کردند. اما وقتی قدرت از بالا، از دولت شروع شد و به مردان در خانواده و جامعه نفوذ کرد، فاشیسم به این شکل گسترش یافت. حتی به خانواده‌ها هم نفوذ کرده است. مردانگی که مجری نظام است، در این موضوع بسیار مصمم است، برای ظلم و استثمار بسیار مصمم است، اما من از منظر مردانی که در جستجوی آزادی هستند صحبت می‌کنم. این مردانگی (حاکم و قدرت‌طلب) را باید زیر سوال برد. درک "من تنها قدرت هستم"، درک قدرت و رقابت را باید زیر سوال برد. در طبیعت و در انسان تضادهایی وجود دارد و تفاوت‌ها تضادها را آشکار می‌کند. اما آیا این تضادها باید بر اساس تخریب یکدیگر باشند یا بر یکدیگر تسلط داشته باشند؟ پس آیا راه دیگری نیست؟ مثلا تناقضات را نمی‌توان با گفتگو حل کرد؟ با بحث حل نمی‌شود؟ آیا نمی‌توان آن را بر مبنای مثبت حل کرد؟ فاشیسم این را از بین می‌برد. ذهنیت فاشیستی یا شما را نابود می‌کند، یا مال آن خواهید شد یا نابود خواهید شد. ما را با چنین دوگانگی روبرو می‌کند. زن همیشه زمین تو می‌شود. اگر مال مرد نباشد، همیشه باید زمین باشد.

*به نظر شما برای مردها هم شکافی در این زمینه وجود دارد؟

شاید نیروهای ضد سرمایه‌داری در درون نظام وجود داشته باشند، جنبش‌های چپ و جنبش‌های آنارشیستی هستند که می‌خواهند به طرق مختلف با نظام مبارزه کنند. این از نظر مخالفت با نظام مهم است. اما بیشتر اوقات مردانگی را زیاد زیر سوال نمی‌برند. ممکن است فردی سوسیالیست باشد، اما در داخل خانه‌اش، اگر ازدواج نکرده باشد، ممکن است دوست دختر، رابطه جنسی، مادر و ... داشته باشد. او با زنان اطرافش رابطه دارد. به نظر نمی‌رسد آزادی جدی وجود داشته باشد. این وضعیتی است که برای مخاطبان میهن‌دوست ما نیز باید مورد ارزیابی قرار گیرد. او یک میهن‌دوست است، تا آخر با این مبارزه است. اما چقدر این مرد در خانه‌اش آزاد است. از یک سو نیز، مردانگی در سراسر جهان وجود دارد که می‌خواهد مبارزه دموکراتیک و مبارزه برای آزادی را به راه بیندازد.

اما اینکه تا چه اندازه این به سطحی رسیده است که مبتنی بر آزادی زنان، باز کردن مردانگی خود به روی دموکراتیزه شدن و کشتن مردانگی خود است، البته مسائلی است که باید مورد سوال قرار گیرد. اما این نیاز به ارزیابی دارد. به عنوان مثال، قیام‌هایی که پس از قتل ژینا امینی توسط پلیس اخلاق ایران در روژهلات در ایران شکل گرفت. یک مشارکت بسیار جدی مرد نیز در اینجا وجود داشت. به همین دلیل بسیاری از مردان اعدام شدند. این افراد به دلیل شرکت در تظاهرات به قتل رسیدند، برخی در جریان تظاهرات کشته و زخمی شدند و با ظلم و ستم شدید مواجه شدند. آنها هنوز اعدام می‌شوند. مثلاً این چیزی است که باید ارزیابی شود. این مردان با گفتن «ژن ژیان آزادی» از طریق یک زن در روند قیام‌ها شرکت کردند. این مهم است.

یک رستاخیز است؟

بله، می‌توان آن را رستاخیز نامید. این یک رستاخیز و بیداری است. این نکته‌ای است که باید حفظ و ارزیابی شود. موقعیت‌هایی در سراسر جهان در این رابطه وجود داشته است. در بسیاری از جاها اعتراضاتی در رابطه با قتل ژینا امینی به نام ژن، ژیان، ئازادی صورت گرفت. ما مردانی را نیز در اینجا دیدیم. آنها همچنین با شعار ژن، ژیان، ئازادی در تظاهرات شرکت کردند. آنها نیز حداقل کمی به مبارزات آزادی زنان نزدیکتر هستند. یک تلاش وجود دارد. می‌توان گفت که روند رستاخیزی و آزادی از طریق آزادی زنان آغاز شده است. ما نمی‌توانیم بلافاصله بگوییم که مردان نیز آزاد شده‌اند. دگرگونی مردان با سازماندهی قوی زنان مرتبط است. با رهایی یافتن زنان و تبدیل شدن به یک قدرت و اراده سازمان‌یافته، مردان شروع به تغییر و دگرگونی خود می‌کنند. تا زمانی که چنین فشاری وجود نداشته باشد، البته منظورم سلطه نیست، تا زمانیکه معیارهای طرد و پذیرش زن به وضوح آشکار نشود و تبدیل به یک نیروی سازمان‌یافته خوددفاعی نشود، تغییر و تحول مرد دشوار است. چون او هم از شربت قدرت زیاد می‌نوشد. از نظر تسلط مردانه، مردان به آن وابسته شده‌اند. لازم است وابستگی او به آنجا را حذف کنید. آنچه او را از آنجا دور می‌کند، مبارزه آزادی زنان و قدرت سازمان‌یافته آن است. بنابراین، بله، شکافی در آنجا شکل گرفته است، رستاخیز آغاز شده است، اما توسعه بیشتر آن با مبارزه آگاهانه همراه خواهد بود.

مردانی هستند که با این مردانگی احساس ناراحتی می‌کنند. می‌بینیم که جستجوی شدیدی برای آزادی وجود دارد. وقتی به نامه‌های گریلا‌هایی که در جنبش آزادی دست به عملیات‌های ایثارگرانه زدند، نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که تمرکز و تضاد عمیقی در درون خود داشتند. این که به زنان خودانتقادی می‌دهند نشان می‌دهد که آنها نیز در چنین مسیری قدم گذاشته‌اند.

رهبر آپو به گونه‌ای که هیچ مردی جرات آن را ندارد گفت: «من هرگز مرد (مردانگی مرسوم) نبودم. من نمی‌خواستم مرد باشم. مردانگی، مردانگی حاکم است.» او همیشه از این موضوع دوری می‌کرد و می‌جنگید. او همچنین گفت مردانگی را در خودم کشتم. او همچنین این را به عنوان «کشتن مرد» تئوریزه کرد. در واقع این به معنای جسمانی نیست، فکر کنم مفهوم باشد. گفت کشتن مرد از نظر ذهنیتی. از لحاظ زن به گسست او از مرد اشاره نمود، اما می‌توان این را در مورد مرد هم اطلاق کرد. مرد نیز باید گسست از مردانگی حاکم را با خود تطبیق دهد. این مبارزه که توسط خود رهبر آپو آغاز شد، البته مبارزه درون حزبی و مشخصاً مبارزه ما برای آزادی زنان، روند تغییر و تحول را در رفقای مرد ما در درون حزب ایجاد می‌کند. برای زنان، این مبارزه برای آزادی یک مبارزه مداوم است. نمی‌توانیم بگوییم که بلافاصله آزاد شدیم. این برای رفقای مرد هم همینطور است. البته رفقای مرد کمی عقب‌تر هستند. کشتن مردانگی سخت‌تر است.

از آنجا که تضادها و بحران‌های ما شدیدتر است و از آنجا که ما برده بودن خود را بهتر می‌فهمیم و احساس می‌کنیم، می‌توانیم سوالات شجاعانه‌تری در مبارزه برای آزادی مطرح کنیم. برای مردان بسیار دشوارتر است که ببینند برده نظام هستند، برده مردانگی. به همین دلیل گفتم آنها بیشتر عقب می‌افتند. وگرنه رفقایی داریم که در این زمینه پیشرفت چشمگیری داشته‌اند. آنها را باید از نظر هویت مردانه آزاد ارزیابی کرد و به عنوان مثال در نظر گرفت. این روندی است که با شهید فکری بایگلدی آغاز شد. وقتی رفیق سما یوجه عملیات فدایی انجام می‌دهد رفیق فکری بلافاصله می‌گوید: «فرمانده من سما این عملیات را انجام داد، این برای من یک امر است.» او رهبری زنان را می‌بیند و راه او را دنبال می‌کند. این وضعیت بسیار مهمی است. از نظر پذیرش آزادی و رهبری زنان امری بسیار مهم است. روندی که از آن به بعد شروع شد. رفقای فدایی ما قبل از عملیات، نامه‌های خود را می‌نویسند.

رفقا اردال و روژهات که اخیرا در آنکارا عملیات فدایی انجام دادند نیز در نامه‌های خود مسائلی را بیان کردند. در مقابل زنان خود را زیر سوال بردند و اظهار داشتند که ما می‌خواهیم شایسته رفاقت با زنان باشیم، اما نواقص ما آشکار شد. به عملیات فدائی می‌رود، به شهادت می‌رود، اما نوشتن اینها در حالی که قرار است شهید بشود، ساده‌ترین، واقعی‌ترین و حقیقی‌ترین احساسات است. بسیار معنادار است. نحوه برخورد رفقای مرد با خود و گام‌هایی که برای مردانگی آزاد برمی‌دارند بسیار مهم است. من می‌خواهم این را بگویم؛ همانطور که مبارزه ما برای آزادی زنان محدود به خود نبود، که از مرزها فراتر رفت. ایدئولوژی رهبر آپو و واقعیتی که او بر اساس تئوری کشتن مردانگی بیان کرد به موضوعاتی تبدیل شده است که خارج از ما مورد بحث قرار گرفته است. توجه زیادی را به خود جلب می‌کند.

اینها موضوعاتی است که در میان رفقای بین‌المللی در خاورمیانه و کشورهای اروپایی مورد بحث قرار گرفته است. کشتن مردانگی جلب توجه می‌کند. مبارزه رهبری با خودش، مبارزه برای زنان، مبارزه جنسیتی، گسست از مردان و گسست بی‌پایان کم کم محدوده‌هایش را درمی‌نوردد. از محدوده‌ی مبارزه با مردانگی فراتر می‌رود. این شکاف باید در ارتباط با این مورد بررسی شود. سیاست انزوای بی‌سابقه‌ای علیه رهبر آپو اجرا می‌شود. وقتی در اینجا به مبارزه با مردانگی و مبارزه جنسیتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که رهبر آپو از مرزهای امرالی فراتر می‌رود. از نظر جسمانی منزوی است، اما رهبری در این زمینه از امرالی فراتر رفته است. همچنین به الگویی تبدیل شده است که مردان باید روی آن تمرکز کنند و الگو قرار دهند. البته یک ویژگی هم دارد که از نظر مبارزه آزادی زن فراتر از مرزها است.

*زنان برای مردانی که سعی در رهایی از این قدرت دارند، چه رسالتی دارند؟ آنچه ما قدرت می‌نامیم مانند یک بیماری مسری است. نظام سعی دارد زنان را به این بیماری قدرت مبتلا کند. او همچنین در تلاش است تا زنی را خلق کند که قدرتمند شود. با توجه به این موارد، زنان چه رسالتی در تبدیل مردان دارند؟

چیزهایی که شبیه هم هستند نمی‌توانند یکدیگر را تغییر دهند. چنین معضلی وجود دارد. زن یا بسیار ضعیف و منفعل است. یا وقتی می‌خواهد بر ضعف و انفعال خود غلبه کند، شبیه مرد می‌شود، یعنی قدرتمند می‌شود. وقتی قدرتمند شدی، در واقع شریک او شده‌ای، یعنی شبیه هم هستی. وقتی شبیه هم باشید نمی‌توانید از آن گذار کنید. بنابراین، برای زن بسیار مهم است که خوبون -خودش– باشد، مبارزه کند، بر قدرت، دولت‌گرایی، سلطه غلبه کند و خود را بیابد. مهم این است که او به اندازه‌ای که این کار را می‌کند قوی باشد، یعنی بدون اینکه شبیه مردان باشد و منفعل بماند.

آنچه ما قدرت می‌نامیم در واقع داشتن اراده است

یعنی حفظ اراده، هویت و تفاوتش. از نظر آناتومی، متافیزیکی، عاطفی و فکری، زنان دارای یک روش هستند. شما به عنوان یک نیروی سازمان‌یافته، به عنوان یک نیروی سیاسی، با حفظ موجودیت و تفاوت خود از خود محافظت خواهید کرد. شما خود را به عنوان یک موجود آشکار خواهید کرد تا بتوانید در مردی که می‌خواهد آزاد شود آگاهی ایجاد کنید. این آگاهی چگونه پدیدار خواهد شد؟ سلطه مردانه هیچ تفاوتی را نمی‌پذیرد. رد را نمی‌پذیرد. همه چیز باید در انحصار او باشد. لحظه‌ای که مرد اراده یک زن را می‌پذیرد، شروع به دگرگونی می‌کند. چه کسی بخواهد و چه نخواهد، چنین فرآیند دگرگونی آغاز می‌شود. این که او بیشتر پیشرفت کند یا خود را قوی کند به اراده او بستگی دارد. اما حالا او شروع به ورود به چنین فضایی می‌کند. زیرا آنجاست که قدرت شکسته خواهد شد.

اگر بتوانید تفاوت و کثرت را بپذیرید، به خصوص اگر شروع به پذیرش اراده زنان کرده باشید، اگر پذیرفته باشید که زنان نیز می‌توانند رد کنند و زنان نیز می‌توانند نظر داشته باشند، اگر شروع به نگاه‌کردن یکسان و بدون تحقیر یا خرده‌انگاری به زن کرده‌اید، یک چیز بسیار مهم است. این همان جایی است که شکاف واقعی نهفته است. اینگونه است که شکافی در ذهنیت یک مرد ایجاد می‌شود. اما چه کسی این کار را انجام خواهد داد؟ زنی که بتواند خودش باشد، زنی را می‌سازد که بتواند خود را به یک نیروی سازمان‌یافته تبدیل کند. زنانی که می‌توانند برای زندگی خود تصمیم بگیرند، می‌توانند در مورد زندگی اجتماعی تصمیم بگیرند و می‌توانند خود را در زندگی اجتماعی پیشگام کنند، این کار را با هم انجام می‌دهند. من همیشه می‌گویم زن این کار را خواهند کرد، اما منظورم زنان است. یک زن به تنهایی این کار را نمی‌کند. فردگرایی با قدرت نیز مرتبط است.

آنها به طور گسترده سعی می‌کنند زنان را به قدرت، ارتش و دولت‌ها بکشانند. زنان شروع به تبدیل شدن به رهبران احزاب راست کردند. با کشاندن آنها به این موضوع، برعکس کاری که می‌خواهیم انجام دهیم - سعی می‌کنیم تغییراتی را هم در مردان و هم در زنان ایجاد کنیم - اما آنها سعی دارند زنانی را که پتانسیل آزادی را دارند، مردانه کنند. البته هیچ تحولی از آنجا حاصل نخواهد شد. اینکه «من یک نخست وزیر زن شدم، وای، تعداد زنان در ارتش خیلی زیاد شده است». در آنجا آزادی زنان وجود ندارد، برعکس، شرایطی به وجود می‌آید که زنان بیشتر خود را از دست می‌دهند، بیشتر شریک دولت می‌شوند و در قتل‌عام زنان شریک می‌شوند. بنابراین بسیار خطرناک است. به عنوان جنبش‌های زنان، ما باید این موضوع را بیشتر پردازش و بحث کنیم.

ما همچنین باید به صورت خودانتقادی به خود نزدیک شویم، زیرا موضع پراکنده ما در برابر چنین مردانگی نهادینه شده باعث این امر می‌شود.

در حال آماده‌سازی زمینه است. هرچه جنبش‌های زنان پراکنده‌تر باشد، در برابر یک نظام جهانی تحت سلطه مردان ضعیف‌تر می‌شوند. ما خون بیشتری از دست می‌دهیم. ما نه تنها با قتل‌عام، بلکه با کشاندن زنان به آن سیستم ضعیف شده‌ایم. هر چه بیشتر سازماندهی کنیم، می‌توانیم با قدرت زنان، ذهن زنان و هویت زنانه زنان را از قدرت دور کنیم. این یک موضوع خودانتقادی است. تکه تکه و پراکنده می‌ماند. ما باید به تدریج این یکپارچگی را در سطح ملی، منطقه‌ای و جهانی تضمین کنیم. تنها از این طریق است که می‌توانیم بر نظام‌های دولتی که به سطح فاشیسم و ​​واقعیت مردانه‌ای که این فاشیسم در آن گسترده است، غلبه کنیم. در غیر این صورت، این یک رویا، یک آرزو، یک نیت خیر بیش نخواهد بود. اما برای این که این امر ممکن شود، باید بتوانیم قدرت سازمان‌یافته را ایجاد کنیم.

در اینجا اهمیت این امر نیز آشکار می‌شود. هنگام تربیت کودک، نحوه تربیت او نیز بسیار مهم است. ما به آن می‌گوییم اخلاق اجتماعی، شرافت اجتماعی. اگر به طور خاص در کوردستان مثال بزنیم؛ سرزمین‌های ما در اشغال است، باشور کوردستان گویا خودمختار و آزاد است، اما هر قدم (وجب از آن) در اشغال است، پر از پایگاه‌های آمریکا و ترکیه است. تحت چنین حملات زمینی و هوایی شدیدی قرار دارد. فکر می‌کنم این که مردان ساکن باشور کوردستان این را نمی‌بینند و به اندازه‌ی دامن زن غرق شده‌اند و آن را تبدیل به بلای ناموس می‌کنند به نحوه تربیت ما نیز مربوط می‌شود.

این در مورد تربیت افراد است، اما ما باید ضعف مردان را نیز ببینیم. شما در مقابل آن زن احساس شیر می‌کنید، اما کشور شما تحت اشغال است و نمی‌توانید آن شجاعت را در برابر دولت ترکیه نشان دهید. من دیگری را هم شجاعت نمی‌دانم، اما شما شیر هستید، نمی‌توانید همان شیربودن را نسبت به دولت ترکیه نشان دهید. همانطور که گفتید هر روز اشغال در جریان است. این یک اشغال پنهانی نیست. استثمار زنان بسیار آشکار است. هولیر به یک پایگاه دولتی تبدیل شده است. در کلوپ‌های شبانه مشکلاتی وجود دارد، مشکلات جدی برای زنان وجود دارد. بر روی قتل‌عام زنان سرپوش گذاشته می‌شود. جاهای زیادی وجود دارد اما ظاهراً این مکان را کوردستان می‌نامند. به عنوان یک منطقه آزادشده نشان داده می‌شود. این چه نوع مردانگی است؟ تفسیر و غلبه بر این تناقض در مردان بسیار مهم است. یک دورویی وجود دارد. ابتدا میهن خود را از اشغال نجات دهید. من نمی‌خواهم اینطور بگویم، اما اگر مردانگی دارید، حتی به معنای فئودالی، برای آزادی میهن‌تان نشان دهید.

من از اینجا نگاه نمی‌کنم، اما اگر از اینجا هم نگاه کنم، یک تناقض جدی وجود دارد. همانطور که شما می‌گویید ما باید بیشتر روی تربیت فرزندان تمرکز کنیم. گاهی اوقات تضادهایی به وجود می‌آید. می‌گویند ما را هم مادران‌مان بزرگ کردند. تربیت کودک را نباید تنها به مادر واگذار کرد. رهبری اظهار کردند که کار تربیت دختر بسیار مقدس است. این کاری بسیار جدی است که نباید فقط به خانواده واگذار شود. در جوامع طبیعی تنها یک مادر وجود ندارد. او فرزند طایفه، جامعه، خانواده گسترده، قبیله است. این اتفاق طبیعی است. پدیده خانواده هسته‌ای به تعمیق جنسیت‌گرایی اجتماعی منجر شده است. در پدیده‌ای که ما به آن مادری می‌گوییم، همان چیزی را که از مادرش تجربه کرده، همان خشونت و تربیتی که از سوی پدرش تجربه کرده، به فرزندش می‌دهد. تسلط مردان در آنجا در حال افزایش است.

از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود...

از نسلی به نسل دیگر افزایش می‌یابد. قطعاً نباید چنین نتیجه‌ای گرفته شود که انگار مادران مقصر هستند. مادران ما نیز تحت فشار و خشونت جدی هستند. آنها همچنین مقاومت زیادی نشان می‌دهند. یک فقدان آگاهی وجود دارد. اینها البته نواقص‌های ما به عنوان جنبش زنان است. مادر شدن چگونه باید باشد، مادر چگونه باید فرزند خود را تربیت کند، چگونه به دختر و پسر نزدیک شود. اساس استراتژی انقلابی ما زندگی مشترک آزاد است. همه ارزش‌هایی که در انقلاب آشکار می‌شوند باید مطابق با زندگی مشترک آزادانه رشد کنند. باید سیاست‌های جدی برای تربیت نسل‌های جدید تدوین کرد. باید آگاهی جدی ایجاد کرد. تعیین موضوعات آموزشی ضروری است. البته بچه فقط مادر ندارد، پدر و خواهر و برادر هم دارد. آموزش جدی خانواده مورد نیاز است. تعیین و ارائه آموزش در مورد موضوعاتی که تخصصی‌تر است، به مشکلات داخلی بیشتری رسیدگی می‌کند و فرهنگ زندگی دموکراتیک، برابری‌طلبانه و آزادانه در تربیت کودک را توسعه می‌دهد بسیار مهم است. این در مبارزه با نظام فاشیستی نیز بسیار مهم است. حتی تربیت فرزند در خانواده سرمایه‌گذاری بسیار مهمی است. این نقش استراتژیک در حصول اطمینان از اینکه نسل بعدی با این آگاهی بزرگ می‌شود، ایفا می‌کند.