هوزان سرحد, هنرمندی از دیار گریلا بر بلندای کوهستان ترانههای انقلابی
هوزان سرحد, هنرمندی از دیار گریلا بر بلندای کوهستان ترانههای انقلابی
هوزان سرحد, هنرمندی از دیار گریلا بر بلندای کوهستان ترانههای انقلابی
رفیق سرحد در سال ١٩٧٠ در شهرستان قرس کردستان به دنیا آمد و پس از آشنایی با جنبش آزادیخواهی در صفوف گریلاهای حزب کارگران کردستان به دفاع از ملت تحت ستم خود برخاست.
ترجمه ای از نوشته شورش اولجن همرزم و رفیق هوزان سرحد در روزنامه آزادیا ولات؛
نام و نام خانوادگی : سلیمان آلپ دوغان
کد سازمانی : هوزان سرحد
تاریخ و محل تولد : شهرستان قرس - ١٩٧٠
تاریخ پیوستن به جنبش : ١٩٩٢ میلادی
تاریخ و محل شهادت : ماه جولای سال ١٩٩٩- کوهستان ارَبان در ایالت شرنخ
هنگامی که حرکت بسوی کوهستان جودی آغاز شد ما با هم در تماس بودیم اما در این مسیر ما رفیق سرحد را گم کردیم ، او وارد کوهها و ییلاقهای وطن خود شد و ما دیگر به چشمان زمینی رفیق سرحد را ندیدم .به غیر از رفیق سرحد ، دهها ، صدها و هزاران رفیق دیگر در کنار ما به زیر خاک وطن خود رفتند ولی دست از کوهساران سرزمینشان برنداشتند و در خاکشان مدفون شدند .
برای رفقایی که خاک موطنشان را در آغوش گرفته اند نمی توان از واژه مرگ استفاده کرد. رفقایی که به خاک وطن پیوستند خود نیز همیشه تصور پیوند با خاک را در ذهن و دلشان تداعی می کردند .اکنون هزاران شهید کردستان که روزی کوهها وییلاقهای سرزمینشان را می پیمودند در این خاک در خواب فرو رفته اند.
حالا در زیر بارانی که نم نم می بارد من برای شما از رفیق و هنرمند زنده یاد شهید هوزان سرحد( سلیمان آلپ دوغان ) سخن می گویم . ولی در واقع این نم نم باران است که برای شما از شهید هوزان می گوید و شما هم اینگونه تصور کنید.
ما الان در دره ای که زمانی سپاهیان مادها و پارسها در آن به شکار پلنگ می رفتند در کوهپایه های زاگرس هستیم .
ستاره رفیق سرحد
در زمستان سال ١٩٩٨ و در ابتدای سال ١٩٩٩ ما در این کوهپایه ها با وقوع توفانی دشوار مواجه بودیم .این توفان ، غوغای پانزدهم آگوست بود ، بلندی های زاگرس خود را در میان برف پیچیده بودند ، آنزمان رفیق سرحد نیز آنجا بود .
ما بر بلندای صخره ها و درختان این نواحی سردسیر همه با هم ترانه می سرودیم و شکوه کوهساران زاگرس را به نظاره می نشستیم . در آن روزهای پر بار و سرشار بر فراز تپه هایی که رو به زاگرس بودند ما همیشه در انتظار تماشای غروب آفتاب بودیم .
رفیق سرحد دائم به کوه شکیف نگاه می کرد و با مشاهده سیاره ونوس می گفت ستاره من آنجاست و خیلی دلگرم می شد . وقتی که اینطور می گفت من هم به او می گفتم که ونوس تنها ستاره تو نیست و مال همه است اما او ترجیح می داد ساکت بماند. وقتی ونوس از نظر دور می شد رفیق سرحد سرودن نغمه های قدیمی را شروع می کرد.
مفهوم خاک
وقتی که من از خاک با او صحبت می کردم خیلی خوشش می آمد و می گفت خاک برای من به معنای کشوری که شکل نگرفته و گهگداری هم گورستان است.
الان می خواهم برای شما آخرین داستان رفیق سرحد را بگویم؛ وقتی که بهار آمد ما به حرکت درآمدیم . ما هیچ دغدغه ای نداشتیم و تنها حرکت می کردیم . پیمودن راه برای ما انحلال مرزها بود .. وطن بود ..
رفیق سرحد از همان اول دو دل بود یا شاید عشقی که بر زبانش جاری نمی شد را در درون خود نگه می داشت .ما از صخره های زاگرس بسوی کوههای مابین اورمیه و وان و از وان تا جولمرگ را پیاده پیمودیم و ماهها در راه بودیم . هر جا که می رفتیم رفیق سرحد برای رفقای گریلای خود آواز می خواند . صدایی که از عمق دل رفیق سرحد به بیرون می آمد در کوهها رساتر می پیچید .
دریاچه نیسمو
در بدو ماه جولای در منطقه ییلاقی فراشین بودیم که در نزدیکی سه ضلعی الباک ، شاخ و الک قرار دارد . در حدفاصل روستای فراشین و کاتو ژیرکان بلندترین کوه سرهسن نام داشت که در قله آن یک ستون آهنی شبیه به اهرام مصر وجود دارد .
در خروج از نواحی ییلاقی فراشین به کوه سرهسن در مسافتی در حدود سه ساعت با قله های بلند روبرو می شویم . برای رسیدن به کاتو ژیرکان یک کوه بزرگ بنام نیسمو در پیش روی ماست که دریاچه ای کوچک را بر بام خود جای داده است . دریاچه ای که اسم آن هم نیسمو و مورد علاقه زیاد گریلاهاست . ما عکسی از یکی از جلسات رفقایمان که در کنار این دریاچه گرفته شده بود را دیدیم که در آن فرماندار نیسمو پشت به صخره ای در حال آموزش دادن به رفقای دیگر است .
قرار بود عصر یازدهم جولای ما و رفیق سرحد از فراشین به منطقه کاتو ژیرکا نقل مکان کنیم . شهید خلیل داغ (هالیل اویسال) و مسئول امنیت و راه بلد ما رفیق صادق نیز همراهمان بودند .
ما برای آخرین بار در چراگاهی کوچک در کوهپایه سرهسن با رفیق سرحد یک خوراک حلزون آماده کردیم و من مسئول جمع آوری حلزونها بودم البته راه بلد ما رفیق صادق مخالف استفاده غذایی از حلزونها بود .تنها چند متر آنسوتر یک دهکده پرندگان وجود داشت و آنجا هزاران پرنده آشیانه کرده بودند . پرندگان هیچگاه از نظاره گریلاها مضطرب نمی شدند و رفق سرحد ساعتها به تماشای انبوه پرندگان نشست . در یک سو گریلا و در سوی دیگر پرنده های کردستان.
خطمشی رفیق سرحد هنوز هم ادامه دارد
در جریان حضور دو روزه در کوه سرهسن دشواریهای زیادی داشتیم و در روز دوم ارتش ترک بهمراه مزدوران محلی عملیات نظامی گسترده ای را آغاز کرده بود که ما از آن ناآگاه بودیم. پس از اینکه به انجام چنین عملیاتی پی بردیم رفیق سرحد را از خواب بیدار کردیم ، او گفت که چهار خواب دیده و در یکی از آنها مادرش در کوه سرهسن برایش صحبت کرده است . سه خواب دیگر از یاد رفیق سرحد فراموش شده بود .
ساعت ٤:٢٠ دقیقه بامداد رفیق صادق دوان دوان به سوی ما آمد و گفت نظامیان ترک دارند به ما نزدیک می شوند . این شد که من و رفقایمان به سرعت خود را به رودخانه ماسیرو در اراضی بستا رساندیم . ما وسایل بر دوشمان را در لابلای گیاهان پنهان کردیم اما رفیق خلیل دوربین خود را کماکان همراه خود نگه داشت .
ساعت که از ٤:٣٠ دقیقه گذشت از دو جهت گروههایی از نظامیان بسوی ما در حال حرکت بودند . پنج دقیقه بعد آنها به حضور ما پی بردند و بسوی ما تیراندازی کردند . فاصله ما و نظامیان چیزی در حدود ٥٠ متر بود.
تحت گلوله باران ما می بایست بطرف ناحیه مام موسه حرکت می کردیم اما آنجا ناحیه ای هموار بود و هیچ بلندی در آن وجود نداشت . به هر حال رفیق صادق به ما گفت که بدوید ، من هم نگاهی به رفیق سرحد انداختم و دویدم . هزاران گلوله ای که نظامیان به سوی ما شلیک می کردند به گیاهان اطرافمان برخورد می کرد.
در جریان حمله به پشت سرم نگاه کردم و رفیق خلیل و صادق را دیدم اما اثری از رفیق سرحد پیدا نبود . در اثنای گلوله باران ما خود را به تپه مام موسه رساندیم.
در ورودی دره آلان تا نیمه های شب بیدار بودیم . در ساعت ١١:٠٠ آن روز ( ١٢جولای ١٩٩٩) رفیق سرحد به اسارت در آمده بود . آخرین اطلاعاتی که بدست آوردیم حاکی از این بود که رفیق سرحد از سوی یک مزدور جوان از ایل ژیرکان اسیر و توسط نظامیان به جولمرگ منتقل می شود . رفیق سرحد نهایتا در کوهپایه کوهستان ارَبان از سوی نظامیان ترک به قتل رسید . این پایان داستان زندگی رفیق سرحد بود اما راه او هنوز مستدام است.