نیایشگاه گری سور و برخودان- بخش سوم
''بوتان به منظور تقویت روحیه هوالان میگفت: در اصل این تئوری که انسان باید زیاد بخورد و انرژی بگیرد اشتباه است، انسان هراندازه که زیاد هم بخورد، بدن در هر صورت به اندازهای معین ان را جذب میکند. چه یک سینی و چه یک قاشق غذا مثل همدیگر هستند.''

هوال باز نخستین شهید در گری سور بود. شهادت وی همه هوالان را متاثر ساخت، اما در عین حال حس انتقام در میان هوالان را برانگیخت. همه میدانستند که باز آخرین شهید در میان آنها نخواهد بود. هر چهار روز یکبار آتش روشن میشد. بوتان به منظور تقویت روحیه هوالان میگفت: در اصل این تئوری که انسان باید زیاد بخورد و انرژی بگیرد اشتباه است، انسان هراندازه که زیاد هم بخورد، بدن در هر صورت به اندازهای معین ان را جذب میکند. چه یک سینی و چه یک قاشق غذا مثل همدیگر هستند. ذخیره غذایی آنها رو به اتمام بود. نیم کیسه برنج، چند پاکت حلوا و یک کیسه و نیم لوبیا. غیر از این مواد غذایی دیگری در اختیار نداشتند.
بخش سوم برخودان ۸۰ روزه گری سور بر اساس روایات مزگین دالاهو، آرمانچ سمکو و تیکوشین دوریم.
هیچ کس مایل نبود خارج شود
بعد از اشغال قله از سوی دشمن، با مشارکت همه هوالان، برای ارزیابی و ارائه گزارش و شور جلسهای ترتیب داده شد. بوتان اعلام کرد که وضعیت آنها دشوارتر خواهد شد. با مشکل مواد غذایی روبرو هستند، در صورتیکه مواد غذایی تمام شود وضعیت بدتر خواهد شد، اما با این وجود منطقه را تخلیه نکرده و در صورتیکه لازم باشد تنها با نوشیدن آب و شربت میتوانند مقاومت را ادامه دهند. در صورتیکه افرادی برای این مسائل آمادگی ندارند، لازم است از هم اکنون نظرات خود را مطرح کنند. به دلیل کمبود مواد غذایی، بوتان تلاش میکرد تا گروهی را متقاعد کند که منطقه را ترک کنند و به همین علت گفت که کسانی که مایل هستند خارج شوند، خود را معرفی کنند. هیچ کس نمیخواست گری سور را ترک کنند. همه یک به یک حرف زده و اعلام کردند که مقاومت را ادامه میدهند. همه بار دیگر سوگند یاد کردند. زمانیکه بوتان این اراده مصمم را مشاهده کرد هیچ کس را به خارج از گری سور نفرستاد. بوتان میخواست دلال را از منطقه خارج کند، او جدیدا به صفوف گریلاها پیوسته بود، اما هیچ کس قصد نداشت که از آنجا خارج شود و تا روز آخر همه در آنجا ماندند.
شهادت باز به دلیل حمله شیمیایی
براساس طرح جدید درِ مشرف به چارچلا بار دیگر گشوده شده بود و از همانجا به دشمن حمله میشد. چون خاک ناشی از بمباران بر آنجا ریخته میشد گشودن آن سخت بود. دلال در ۶ ژولای نگهبانی در چارچلا را برعهده داشت. زمانیکه صدای نظامیان ترک را شنید، باز را در جریان گذاشت. باز و سرهلدان سلاحهایشان را بردوش گرفته و سریعا به انجا رفتند. در همان زمانیکه باز نزدیک سنگرها بود و مشغول شنیدن در باره وضعتی بود، با انفجار بمبی مواجه میشود. گاز و گرد و غبار ناشی آن بر باز تاثیر گذار بود. دشمن آنروز با منفجر کردن بمب شیمیایی حمله کرده بود. بوی آن چیزی شبیه مواد شوینده، یا شبیه به اسید با رنگ سفید بود. در ابتدا وضعیت وی مساعد نبود، فقط اشتهایی برای خوردن نداشت. وضعیت وی در کل خوب بود، اما زمانیکه نفس میکشید، قفسه سینه وی به شدت به صدا در میآمد. باز بعد از ساعت ۲۲:۰۰ دیکر نتوانست نفس بکشد و به گونهای دچار خفگی شد. آرمانج که با کمکهای اولیه پزشکی آشنایی داشت با مشاهده وضعیت باز که با تپش شدید قلب و افزایش شدید فشار خون روبرو شده بود، آمپولی را به وی تزریق میکند. حال وی رو به بهبود میرود. ساعت ۵:۰۰ باز تلاش کرد تا برخیزد، اما هر چقدر تلاش کرد نتوانست، اوزگور و مزگین هم نتوانستند وی را از زمین بلند کنند. فقط آب زیادی مینوشید. پیش از آنکه به شهادت برسد، آب فراوانی نوشیده بود. وضعیت باز دوباره بحرانی شده بود بار دیگر آرمانج را صدا زدند. همه دور وی جمع شده بودند. پیش از آمدن آرمانج، باز از هوش رفته بود. برای آنکه به هوش بیایید، مزگین به وی چند سیلی زد. از دهان و بینی وی کف زرد رنگی خارج شد و صدای خر خر شدیدی از سینه وی بر میخاست. زمانیکه آرمانج به آنجا رسید، باز به شهادت رسیده بود. ماساژ سینه و قلب و تنفس مصنوعی فایدهای نداشت. قلب وی از کار افتاده بود. آرمانج در حالیکه سریعا مشغول ماساژ سینه بود به آرامی اشک میریخت. ده دقیقه ماساژ قلب و سینه را ادامه دد. بوتان گفت: آرمانج باز شهید شده است. میخواست وی را متوقف کند. آرمانج و باز بعد از حمله به گری سلیمان به وجود هم عادت کرده بودند. به همین دلیل پذیرش شهادت باز برای آرمانج دشوار بود.
شهادت باز برای همه ناگوار بود، مدت یک هفته در میان کمپ سکوت حاکم بود. در نهایت خواستند این سکوت و فضا شکسته شود. گریلاها خواستند که باز را در مقابل در عمومی، جایی که خاک وجود داشت، دفن کنند، اما احتمال داشت که دشمن جنازه را ببنید یا از طریق هوایی به آنها حمله شود. تصمیم گرفتند که در جای دیگری او را دفن کنند و آنجا را سنگر شهید باز نامگذاری کنند. پیکر وی سالم بود. در میان تابوتی، نام و نام خانوادگی و کد سازمانی وی نوشته شد و کنار سر وی گذاشته شد تا در صورت بهبودی اوضاع یا عقبنشینی ارتش اشغالگر، او را به جای دیگری منتقل کنند.
شهید باز هنگام شهادت مام زکی با وی بود
باز از اهالی گوَر بود. در زاپ در دوره آموزش شروانان جدید شرکت کرده بود. در شنگال با مام زکی شنگالی همراه بود. زمانیکه مام زکی شنگالی به شهادت رسید، او نیز همراه وی زخمی شده بود. بعد از بهبودی، بار دیگر اموزش دیده و به کوهستان بازگشته بود. از گریلاهای برخوردار از تجربه بود. در خط باسیا در گری سلیمان مسئولیت یافته و دو سال را در آنجا سپری کرده بود. گری سلیمان نقطه مرزی ایالت بود. رفت و آمدی وجود نداشت. شاید در طول سال رفت و آمدی صورت میگرفت. بسیار دور بود و از ایالت به کلی منقطع بود. اما باز در شرایطی که احتمالا هیچ کس با چنین سرعتی نمیتوانست بر منطقه اشراف داشته باشد، با واحدهای کوچک خود این منطقه را تحت کنترل گرفته بود و هیچگاه اعتراضی هم نمیکرد. همیشه با دیدن باز میشد از او روحیه و قدرت گرفت. میشد با وی به بحث و گفتگو نشست. در گری سلیمان، گری کارتال و آخرین بار در گری سور دشواریهای بسیاری را تحمل کرده بود و زحمات بسیاری را کشیده بود.
همه میدانستتند که او آخرین شهید نیست
او نخستین شهید در میان این تونلها بود. شهادت وی بر همه تاثیر گذاشته بود و روحیه انتقام در میان هوالان برانگیخته شده بود. اما از طرف دیگر همه میدانستند که او آخرین شهید هم نخواهد بود. با ارادهی مصمم و خشم، همه خواهان یورش به دشمن بودند. بوتان تلاش میکرد تا مانع از فضای احساسی شود. در مشرف به چارچلا تقویت شده بود که از نظر آنان انفجار دیگری نمیتوانست بر آن تاثیر گذار باشد. در واقع دشمن تا آخرین روز نتوانست این در را منفجر کند. بعد از این رویداد، دو سه روز منطقه بسیار آرام بود. زمانیکه دشمن در قله دست به انفجار میزد و پاسخی دریافت نمیکرد، مایل نبود که بیشتر دست به تحرک بزند. احتمال داشت که تمام ان قسمت به طور کلی منفجر شده باشد. زیرا بعد از آنکه در آنجا مسدود شده بود، دیگر کسی به آنجا نرفته بود. حاکمیت بر قله از بین رفته بود. بعد از آنکه در مشرف بر چارچلا هم مسدود شد، کنترل و اشراف بر دشمن کم شده بود. سپس در ۱۳ ژولای دشمن در نزدیکی درِ چارچلا در مقیاس گستردهای سلاحهای شیمیایی را منفجر کرد. تا ساعتها بعد، بوی گاز از کریدور تونلها خارج نشده بود. مانند دفعه قبل، طعم و بوی شکر در تونلها پیچیده بود.
صدای نظامیان تا داخل تونلها شنیده میشد
بعد از مسدود شدن در مشرف به چارچلا و قله، حمله به محور پشتی را آغاز کرد. از قسمت قله صدای نظامیان شنیده میشد. در صورت حمله دشمن از قله، لازم بود که با ریسمان به پایین بیایند. روز بعد مشاهده شد که یکی از نظامیان ترک در تلاش است تا ماده منفجره را از طریق ریسمان به داخل تونل پرتاب کند. بوی سلاح شیمیایی به مشام میخورد. امام چون ریسمان آنها به اندازه کافی بلند نبود، بمب شیمیایی وارد تونل نشد و تاثیر چندانی را بر گریلاها نداشت. سپس متوجه سنگرهای میانی شدند. در واقع تونل بود، اما مانند سنگر درست شده بود. هر تونل ۶-۷ پنجره داشت. گریلاهایی که تونل را درست کرده بودند در هر جایی که پایگاهی را در مرکز دید خود داشتند، پنجرهای را درست کرده بودند. یکی مشرف بر لیلیک، یا مشرف بر خاپوشک، هلیکوپتر و آخری که روبروی گُوَند بود. پیش از آنهم هواپیماها این منطقه را بمباران کرده بودند. شدت انفجارها بیشتر میشد. از بمبهای ۵۰ کیلویی استفاده میشد. نیروهای گریلا در بسیاری از مواقع با بمبهای دست ساز نیروی دشمن را مورد هدف قرار میدادند. کمین گذاری میکردند یا زمانیکه صدای پای دشمن را میشنیدند، بمبها ار منفجر میکردند. دشمن وارد سنگر شهید تیکوشین شده بود. گریلا از پنجره روبروی لیلیک دشمن را مورد هدف قرار میدادند و تلاش میکردند مانع از سنگر سازی نیروهای دشمن شوند. هر بار که گریلا به سوی آنها شلیک میکرد، صدای نیروهای دشمن تا داخل تونلها شنیده میشد.
مجروح شدن آرمانج
آرمانج و سرهلدان در روزی که نگهبانی ساعت ۱۰:۰۰ تا ۱۲:۰۰ را بر عهده داشتند، صدای دشمن را از در شهید تیکوشین میشنوند که میتوانستند از سنگر لیلیک خارج و وارد تونلها شوند. برای آنکه توجه دشمن به سوی خود جلب کنند، خارج شده و به سوی دشمن شلیک کردند و دوباره به تونلها بازگشتند. بعد از آنکه آرمانج مدتی در این نقطه سنگر گرفت، صدای انفجاری شنیده شد. تصور میشد که تانکها شلیک کردهاند، اما آرمانج سریعا خود را به داخل تونلها انداخت. دچار هیچگونه مصدومیتی نشد. بعد از این انفجار سرهلدان شلیک کرد. بعد از آنکه سرهلدان به تونل بازگشت، به شوخی به آرمانج میگوید: دشمن در خارج از تونلها دنبال جنازه تو است. جایی که آرمانج در آنجا قرار داشت گودال بود. زمانیکه او در انجا بود دشمن شلیک کرده بود و تصور میکردند که او از گودال به بیرون پرتاب شده است. اما آرمانج به درون تونل بازگشته بود. یک لنگه از کفشهایش بیرون جا مانده بود. زمانیکه نیروهای دشمن در مقابل سنگر قرار گرفتند، انفجار روی میدهد. البته پیش از آنهم آرمانج مجروح شده بود. زمانیکه برای کنترل سنگرها رفته بودند، با شلیک دشمن مجروح شده بود. تیکوشین و اوزگور سریعا خود را به وی رسانده بودند و او را با زحمت به داخل کریدورها منتقل کرده بودند. چشمانش ورم کرده بود، مجروح بود و وضعیت مساعدی نداشت.
زخمی شدن سرهلدان
گریلاها دو روز بعد، مینی را به شیوه بمب دستی درست کرده قرار بود آن را به سوی دشمن پرتاب کنند. سرهلدان میبایست آن را پرتاب میکرد و مزگین هم آن را منفجر میکرد. زمانیکه قرار بود این کار را انجام دهند، مشاهده کردند که دشمن مواد منفجره را داخل کیسه قرار داده و تلاش میکند تا از طریق ریسمان در درِ مشرف به لیلیک منفجر کند. سرهلدان سر خود را با دستهایش پوشانده و خود را بر زمین زد. در همین لحظه انفجار روی داد. با این انفجار سرهلدان مجروح شد. تیکوشین و بوتان او را به جای دیگری منتقل کردند. گاری دستی بزرگی در آنجا بود که نقش آمبوالانس را داشت. هر کس که زخمی میشد، او را روی گاری دستی قرار میدادند از صدای آژیر آمبولانس تقلید میکردند. شرایط در گری سور هر چقدر هم دشوار بود، تلاش میشد تا گریلاها روحیه بگیرند. تا مجروحان روحیه خود را نبازند. سرهلدان چند بار مجروح شده بود. چند زخم عمیق را همیشه با خود داشت. هیچگاه خونریزی شانههایش بند نمیآمد. این بار هم چند جای بدون او مجروح شده بود، مدتی طولانی نتوانست سر پا بایستد. اما میتوانست حرف بزند. او دومین زخمی تونل بود. چون سرهلدان دچار خونریزی زیادی شده بود، مدتی طولانی بیهوش بود، مدت زیادی بر روی زمین مانده بود.
دشمن با انفجارهایی که بر روی این سنگر انجام داده بود، نتیجه گرفته بود. گریلا دیگر از این در استفاده نمیکرد. بعد از مجروح شدن آرمانج و سرهلدان، تعداد گریلاها برای نگهبانی کم شده بود. در روزهای اخیر وضعیت مجروحین هم مساعد نبود، به همین دلیل لازم بود که یکی از گریلاها نزد مجروحان بماند. بعد از مجروح شدن سرهلدان خسته میشدند. زمانیکه نزد مجروحان میآمدند، با آنها میخندیدند، حرف میزدند، اما مشخص بود که بسیار خسته هستند. چون دو گریلای مرد زخمی شده بودند، بار دشوار دفاع بر عهده گریلاهای زن افتاده بود. حتی یک روز خستگی خود را بروز ندادند.
زخمی شدن بوتان با موشک
بعد از گذشت یک هفته، بوتان برای کنترل سنگرها به بیرون میرود، دشمن از تپه لیلیک با موشک، در روبرو را هدف قرار میدهد. شدت انفجار موشکی که در ۱۰ متری او عمل کرده بود. او را به دیوار میزند. بوتان قدرتمند بود و برای آنکه سایر هوالان برای بردن او به محل انفجار نیایند، به تنهایی و با هر زحمتی که بود به داخل تونل بازگشته بود. گفته بود که مشکلی نیست، بروید که چیزی نشده است. از ارادهای بسیار قدرتمند برخوردار بود، هیچگاه دچار ضعف نشده بود. میدانست که نیروهای گریلا از اراده وی قدرت میگیرند، و بسیار زود بر خود مسلط شده بود. غذای مجروحان جدا بود، اما بوتان قبول نمیکرد. غذای ویژه هوالان حلوا بود، برای آنکه مجروحان را اذیت نکند، اندکی چایی به آن افزود میشد. میگفتیم که این غذای ویژه مجروحان است که بوتان حتی آن را هم نمیخورد. پرده یکی از گوشهای وی پاره شده بود، سینهاش هم زخمی شده بود. اما بعد از کمی حالش خوب شد. نگهبانی برای وی ممنوع شد. به شوخی میگفتند بوتان، این بار هم دشمن نتوانست بلایی به سرت بیاورد، بوتان میگفت ۱۲ سال است که نتوانسته است کاری بکند. این بارهم نمیتواند.
مجروح شدن بوتان بر همه هوالان تاثیر گذار بود. زیرا او فرمانده این نبرد بود و تا اندازهای بر روحیه همه هوالان تاثیرگذار بود. اما بوتان با همان روحیه پرخروش خود زود به حالت عادی بازگشته بود. پیش از این هم بوتان از ناحیه پا زخمی شده بود. یک از چشمانش هم نابینا شده بود و دو انگشت دست راست وی هم قطع شده بودند. زخمهای بسیاری بر بدن داشت. شدت انفجار، بر او بسیار تاثیرگذار بود، اما حتی برای یک روز هم زمینگیر نشد. میگفت که لازم است در میان هوالان باشم. او همزمان فرمانده منطقه، فرمانده گری سور، بعضی اوقات آشپز و گاهی اوقات هم کادر درمان بود. در واقع او در گری سور همه کاره بود. در همه کارها میشد رد نقش و تلاشهای وی را گرفت. در هر صورتی او حامی و پشتیبان هوالان بود. زمانیکه صدای نظامیان اشغالگر میآمد، پیش از همه شلیک میکرد، دفاع میکرد. گریلاها اجازه نمیدادند که برای رویارویی با دشمن به مصاف آنها برود، اما به خواست آنان توجهی نمیکرد. میگفتند که تو فرمانده مایی، اگر اتفاقی برای تو روی دهد ما نمیتوانیم این جا را حفظ کنیم. و بوتان در پاسخ میگفت همه شماها میلیتانهای آپویی هستید، همه شما از عزمی راسخ و نستوه برخوردارید. در هر صورت حتی من اگر هم نباشم، شما ادامه میدهید. در هر صورت نباید دو مسئله برای ما به مانع تبدیل شود. زیرا اگر دشمن بداند که حتی یک نفر در این تونلها نفس میکشد جرات ندارد که وارد آن شود.
بعد از شهات باز، در مشرف به چارچلا تقویت شده بود و کمتر مورد استفاده قرار میگرفت. از طرف دیگر هوالان میدانستند که دشمن همزمان نمیتواند به همه بخشهای تونلها و دروازه غار حمله کند. چون سنگرهای بخش میانی حالت گودالی داشتند، نظامیان نمیتوانستند وارد آن شوند، تنها میتوانستند از ریسمان برای انداختن مواد منفجره استفاده کنند. بوتان و دلال در بخش میانی بودند و هیچگاه نمیتوانستند بخوابند. شب و روز بی سیم باز بود، همیشه در ارتباط بودند و برای بقیه غذا میبردند. از وضعیت گریلاها اطلاع داشتند. به آنها گفته شده بود که هماهنگ کننده عملیات ما هستید. دلال از هوالان جوان بود که برای نخستین بار بود که با دشمن مواجه میشد. اما از روحیهای قدرتمند برخوردار بود.
هر چهار روز یکبار آتش روشن میشد. بوتان برای آنکه روحیه هوالان را با تقویت کند میگفت این تئوری که انسان باید زیاد بخورد و انرژی بگیرد اشتباه است، انسان هراندازه که زیاد هم بخورد، بدن در هر صورت به اندازهای معین ان را جذب میکند. میگفت:"چه یک سینی و چه یک قاشق غذا بخوری مثل هم هستند" و میخواست آنها را اقناع کند. ذخیره غذایی آنها رو به اتمام بود. نیم کیسه برنج، چند پاکت حلوا و یک کیسه و نیم لوبیا. غیر از این چیزی به عنوان غذا وجود نداشت. بیشتر آش برنج مصرف میشد. تنها برای انکه کمی انرژی بگیرند و بتوانند سر پا بمانند، نگهبانی کنند، کمی غذا میخوردند. شکر و نمکی باقی نمانده بود. غذاها بدون نمک بود و به آن عادت کرده بودند. فاسولیا را زیاد نمیپختند. بوتان میگفت همینکه قابل جویدن باشد کافی است و کمی رب گوجه فرنگی به آن اضافه میکرد. این غذای ویژه مجروحان بود. با گندم کوبیدهای که احتکار شده بود، برای مجروحان نوعی سوپ تهیه میکردند.
بوتان به همه روحیه میبخشید
بوتان همیشه میگفت: اگر اتفاقی برای ما روی بدهد سازمان خواهد گفت که با روح کمال و زیلانها مبارزه کردند. من نمیخواستم که در میان محاصره دشمن، هوالان در چنین شرایطی بدون مواد غذایی بمانند، اما در هر صورت به تحلیل سازمان در مورد خودمان افتخار خواهیم کرد. البته بوتان برای انگیزش نیروهای گریلا این را نمیگفت، بلکه از صمیم قلب به آن اعتقاد داشت. او به حرفهای خود اعتقاد داشت و به همین دلیل هم بود که گریلا علاقه بسیاری نسبت به وی ابراز میکرد. همه گریلاها از وجود بوتان روحیه میگرفتند. نبود مواد غذایی مشکلی ایجاد نمیکرد. هیچ کس نمیگفت که با نبود مواد غذایی نمیتوان مقاومت کرد. کمی آب پنیر باقی مانده بود که به عنوان پادزهر از آن استفاده میشد. گاهی فریاد میزدند هوالان بیایید، هوال بوتان امروز دل به دریا زده و برایمان ترخینه درست کرده است. بسیار کم بود، هیچکس با آن سیر نمیشد. اما همین اقدام برای آنان روحیهبخش میشد، به جای دوغ آب پنیر مینوشیدند. بوتان به استاد زندگی انها تبدیل شده بود، او تئوری ناممکن را ممکن کرده بود. باور، اراده و عزم راسخ وی، ناممکن را به ممکن تبدیل کرده بود.
زخمی شدن اوزگور
بعد از زخمی شدن بوتان، تحرکات دشمن هم قطع شده بود. دشمن در بالای گری سور احداث استحکامات خود را آغاز کرده بود. تلاش میکرد تا دروازه اصلی را مسدود کند. از این در هواگیری تونلها تامین میشد. دشمن هر روز این قسمت را با خاک میپوشاند و گریلاها هر شب خاکها را کنار میزدند. در بخش شهید تیکوشین، دشمن به انفجارهای جدیدی دست زد و درِ این قست هم باز شد. گریلاها تصمیم گرفتند که این در را دیگر مسدود نکنند و در صورت حمله دشمن وارد نبرد شوند. در واقع میخواستند که از این قسمت با دشمن روبرو شوند. بعد از اشغال قسمت فوقانی ارتباط با آنجا قطع شده بود و اطلاعی در دست نبود که دشمن مشغول انجام چه کاری است. اوزگور در ۲۰ اگوست، زمانیکه مشغول کنترل تحرکات دشمن بود، همزمان با بلند کردن سرش، دشمن به وی شلیک کرده بود. شدت انفجار باعث شده بود که زیر گونیهای سنگر مدفون شود. به دلیل گردو خاک ناشی از انفجار چیزی قابل مشاهده نبود. با برداشتن گونیها از روی خود، بوتان رسیده بود. اوزگور گفته بود که حرفی نزنید تا دشمن متوجه نشود که مجروح شدهام. پیش از آن، به منظور اطلاع از حضور دشمن، قوطیهای رب گوجه فرنگی را در آنجا گذاشته بودند، موج انفجار باعث پرت شدن قوطیها و برخورد یکی از انها به سر اوزگور شده بود، زخم عمیقی در سر اوزگور ایجاد شده بود. صورتش هم سوخته بود. اوزگور را سوار امبولانس مذکور کردند و به قسمت پشتی تونل بردند که به آن اورژانس میگفتند. در چنین وضعی هم هوالان سعی میکردند روحیه مجروحان را در بالاترین سطح قرار بدهند.
زمانیکه در ابتدا دشمن از مواد منفجره در سطح عظیم استفاده میکرد، آنها تجربه کمی داشتند، تا زمانیکه از نحوه صف آرایی و حملات دشمن اطلاع پیدا کردند، بسیاری از آنها زخمی شدند. کمکهای اولیه و لوازم طبی چندانی هم در اختیار نداشتند. نایلون اطاقها را جمعآوری کرده و با دوختن آنان با کابل به همدیگر به شکل کیسه مورد استفاده قرار میدادند. هر کس که برای نگهبانی به پایین میرفت وظیفه داشت کیسه و گونی برای استفاده در سنگرها تهیه کند. سنگرها با حملههای شدیدی مواجه شده بودند و تعدادی از افراد مجروح شده بودند. زمانیکه سرهلدان مجروح شده بود، از تمام امکانات استفاده شده بود. چون امکاناتی برای پاک کردن محل زخم و بستن محل خونریزی نداشتند، با قطع زیرپیراهن خود زخمهایشان را میبستند.