مقاومت تپه قستل جیندو
۱۹ مبارز یگانهای مدافع خلق که تا آن روز هرگز نجنگیده بودند، سه روز و سه شب تشنه و گرسنه در تپه قستل جیندو عفرین با مهمات کم جنگیدند و نقشه ترکیه برای درهم شکستن انقلاب روژاوا را شکست دادند.
۱۹ مبارز یگانهای مدافع خلق که تا آن روز هرگز نجنگیده بودند، سه روز و سه شب تشنه و گرسنه در تپه قستل جیندو عفرین با مهمات کم جنگیدند و نقشه ترکیه برای درهم شکستن انقلاب روژاوا را شکست دادند.
گامها و مقاومتهای اولیهای وجود دارد که کاراکتر هر انقلابی را مشخص می کند. مقاومت قستل جیندو اولین گام برای انقلاب روژاوا بود.
در تاریخ ۲۸ تا ۳۰ اکتبر ۲۰۱۲ یازده گروه تبهکاران ارتش آزاد سوریه با انگیزه «عفرین را فتح میکنیم و نماز ظهر را در شهر به جا میآوریم» به روستای قستل جیندو و تپه عفرین حمله کردند. صدها مزدور آموزش دیده توسط دولت ترکیه در ۲۸ اکتبر ۲۰۱۲ به روستای قستل حمله کردند و یک روز بعد به تپه قستل جیندو حمله کردند. عمر دادیهی روابط گرمی با نیروهای امنیتی ترکیه داشت و گروهش به نام آصفت شیمال رهبری این حمله را بر عهده داشتند. ۱۹ مبارز یگانهای مدافع خلق که مهمات کمی داشتند و به جز فرماندهان، کسی از آنها تجربه رزمی نداشتند، سه روز و سه شب مقاومت کردند و حمله تبهکاران ارتش آزاد سوریه را شکست دادند. رزمندگان روحیه و انگیزه خود را از اعتقاد به انقلاب و شعار زنده باد رهبر آپو گرفته بودند. با اینکه مهماتشان تمام شد، مواضع خود را ترک نکردند و تبهکاران ارتش آزاد سوریه مجبور شد از آنها درخواست آتش بس کند. این مقاومت که پیروزی قدرت، ایمان و اراده خود را به نمایش گذاشت، پایه و اساس مقاومت انقلاب روژاوای امروز است. کارکر عفرین فرمانده مقاومت تپه قستل جیندو در مورد این مقاومت به خبرگزاری فرات(ANF) توضیحاتی ارایه داد.
حملهی اولیه به تپه
شنیدیم که تبهکاران در ۲۸ اکتبر از روستا به تپه آمدند. دو گروه از رفقا را هم به کمین فرستادم. صدای تبهکاران از پایین به گوش میرسید اما نمیتوانستند جلو بروند. عصر گروههای کمین را عقب کشیدیم و رفقا به ما رسیدند. از دوستان نزدیک آرامگاه پارسه خاتون روی تپه شنیدیم که تبهکاران با وسایل نقلیه میآیند. ما یک مسلسل از نوع (BKC) و یک آرپیجی روی تپه داشتیم. یکی از آن رفقا در ارتش سوریه خدمت کرده بود و گفت: «من چند وقتی در ارتش بودهام.» من هم گفتم خوب وقتی وسیله نقلیه رسید، با آرپیجی آنها را بزنید. گروهی از رفقا را به آرامگاه پارسه خاتون فرستادم. دیدم که از بالای تپه از خط دیکمتاش آمدهاند. دوستان گفتند گروهی در جنگل هستند.
رفقا را پایین سمت پارسه خاتون فرستادم و وقتی رفقا گفتند تبهکاران آمدهاند، به رفقایی که پایین رفته بودند زنگ زدم و آنها بازگشتند. تا رفقا رسیدند تبهکاران با ۲-۳ ماشین رسیدند. بین ما و آنها ۲۰۰ متر فاصله بود. از خودرو پیاده شدند و خود را روی زمین انداختند. اسم رفیقی که گفت میتواند از آرپیجی استفاده کند جیهات بود. نمیدانم الان کجاست و چه میکند. ما فقط یک آرپیجی روی تپه و ۳ راکت داشتیم.
گفتم جیهات راکت را پرتاب کند. جیهات یک راکت پرتاب کرد. راکت بین هر دو خودرو اصابت کرد، اما منفجر نشد. بین این دو خودرو یک متر فاصله بود. اگر راکت منفجر میشد بسیار موثر بود. او راکت دوم را شلیک کرد اما باز هم منفجر نشد. پیش او رفتم و دیدم که بجای کشیدن پیم {نارنجک}، چاشنی آن را بطور کامل باز میکند. معمولا این چاشنی را به آسانی نمیتوان باز کرد، نمیدانم که چگونه توانست آن را باز کند! وقتی که میخواست چاشنی سوم را باز کند مانعش شدم. بلافاصله رفقا با کلاشینکف آنها را زدند. تبهکاران متفرق شدند و فرار کردند. تعدادی از آنها هم مجروح شدند. نبرد روی تپه اینگونه آغاز شد.
به جای وحشت، شجاعت و قاطعیت وجود داشت
وقتی جنگ شروع شد، اضطراب و نگرانی در نیروهای ما بود. همه آنها رفقای جدیدی بودند و درگیر جنگ نبودند. رفیقی که در ارتش سوریه خدمت میکرد، به دلیل اینکه ماهر نبود ۲ راکت ما را از دست داد و این در حالی بود که ما کلا ۳ راکت داشتیم. از چند طرف مورد حمله قرار گرفتیم. هم از طرف مارین آمدند، هم از پایین تپه از اعزاز و هم از روستای یازیباگ.
رفقای ما کمی نگران بودند. آنها تئوری جنگ را میدانستند، اما تمرین جنگی نداشتند. حال و هوای دیگری داشت. من در بین آنها تنها کسی بودم که تجربه داشتم. من در میان همهی سنگرها میگشتم. شعارهایی دادیم که رفقا به صورت دسته جمعی تکرار کردند. رفقا آنقدر با شوق شعار میدادند که صدایشان از آن طرف تپه به گوش میرسید. شعار زنده باد رهبر آپو از سنگرهای ما بلند شد. به جای وحشت و اضطراب، شور و شوق و اراده وجود داشت.
درختی نبود که گلولهای به آن اصابت نکرده باشد
در آن روز تبهکاران ارتش آزاد از چند طرف حمله کردند اما نتوانستند حتی یکی از سنگرهای ما را تصرف کنند. تپه پر از درخت بود، همه جا درخت بود و تا به ما نزدیک نشدند نمیتوانستیم آنها را ببینیم. اما جرات نمیکردند بیایند. ساعتها نبردی جدی در میان درختان در جریان بود. حالا هوا تاریک شده بود. حمله را حتی در شب متوقف نکردند. از شب تا صبح برای اینکه به ما نزدیک شوند هزاران گلوله شلیک کردند و شعار الله اکبر سر دادند.
رفقا هر بار چند گلوله شلیک کردند و تبهکاران بلافاصله عقب نشینی کردند. پس از دقایقی گروهی دیگر تلاش میکردند، به همین ترتیب آنها هم عقب نشینی میکردند. ما در بالا بودیم، آنها در پایین تپه بودند. گلولهها به ما اصابت نمیکرد. در آن زمان درختی در تپه نبود که گلولهای به آن اصابت نکرده باشد.
او در اولین نبرد خود مانند یک فرمانده ماهر بود
البته وقتی از این جنگ صحبت میشود، نمیتوان از رفیق ذکریا صحبت نکرد. رفیق ذکریا با اینکه قبل از حمله به تپه هیچ تجربهای نداشت، پس از شروع جنگ مانند یک فرمانده ماهر شروع به مبارزه کرد. هر وقت حملهای میشد میگفتم: «ذکریا برو آنجا.» او در همه جبههها جنگید. او در آن زمان فرمانده تیم بود. متاهل و دارای دو فرزند بود. در آن زمان او در شورای نظامی یگانهای مدافع خلق بود. رفیق ذکریا عفرین بعدها در حلب به شهادت رسید. در جنگ قستل جیندو نقش جدی ایفا کرد.
آنها ۲۷ بار حمله کردند، اما یک سنگر هم سقوط نکرد
از شب اول تا صبح ۲۷ بار حمله کردند، اما حتی یک سنگر ما مورد اصابت قرار نگرفت. مهمات تبهکاران ارتش آزاد خیلی زیاد بود اما مهمات ما کم بود. ما نه تنها در تپه، بلکه در کل عفرین ۱۰ هزار گلوله نداشتیم. از رفقا خواستم که در شب زیاد آتش بازی نکنند، اما آنقدر هیجان زده و عصبی بودند که نتوانستیم آنها را کنترل کنیم. برای اینکه زیاد شلیک نکنند، با یکی از رفقا، بین رفقا و دشمن موضع گرفتیم. به رفقا گفتم شلیک نکنید، ممکن است به ما بخورد. ممکن بود آنجا با گلوله رفقایمان کشته شویم ولی مجبور بودیم ریسک کنیم. رفقا با دیدن ما هم روحیه بالایی گرفتند و هم با احتیاط شلیک میکردند. در آن زمان فقط ۲ هزار گلوله در تپه وجود داشت. ما همچنین آن را با همه رفقای خود تقسیم کردیم. هر بار که حمله میکردند، رفقا آنها را میزدند و عقب نشینی میکردند. بسیار شلیک میکردند و تکبیر میگفتند. در واقع از صدای شلیک گلوله و فریادهای آنها به نظر میرسید که از همه جا حمله میکنند و امکان دارد به ما برسند.
چون روز اول نتوانستند نتیجه بگیرند، این بار از خط دیکمتاش آمدند. یک جاده آسفالت بین دیکمتاش و یازیباگ وجود داشت، از آنجا با وسایل نقلیه و دوشکا آمدند. گروهی از نیروهای یپگ آنجا بودند. تبهکارانی را که برای حمله به ما آمده بودند، هدف قرار دادند. تعدادی از تبهکاران کشته و مجروح شدند و به این ترتیب عقب نشینی کردند. آنها دوباره از سمت مارینا حمله کردند. حمله تا غروب ادامه داشت.
هر بار که حمله میکردند ما آنها را میزدیم و آنها بر میگشتند
در روز دوم مبارزه از فاصله ۵۰ متری انجام شد. هر بار که حمله میکردند ما آنها را میزدیم و آنها عقب نشینی میکردند. دشمن از همه جا با خمپاره و بمب و سلاح انفرادی حمله گستردهای را آغاز کردند. آنها جوی را ایجاد کرده بودند که در آن میگفتند: «ما اکنون تپه را تصرف میکنیم.» برخی از سنگرهای ما کاملاً فاقد مهمات بود. ما در این جنگ فقط ۴ بمب داشتیم. برخی از رفقا فقط چند خشاب داشتند. رفقا گفتند نیرو بفرستید. ما هم بیشتر از نیرو تقاضای مهمات کردیم. شب نیروهای کمکی و فقط هزار گلوله به دست ما رسید. از آنجایی که تبهکاران مدام حمله میکردند، نبرد با این مهمات برای مدت طولانی غیر ممکن بود.
رفقا سپس رفیق روکسم عفرین و چند نفر دیگر را فرستادند. از جندرس، راجو و مرکز عفرین، گروههایی از همه مناطق آمدند و به ما رسیدند. رفقایی نیز از امور جوانان آمدند. تعداد خوبی روی تپه داشتیم. رفقا را در پستها پخش کردیم. ما دیگر روی تپه تعدادمان کم نبود، اما مشکل ما تعداد نبود، مشکل کمبود مهمات بود.
ما یک جنگ گریلایی را شروع کردیم
ما بحث و گفتگو کردیم که این نوع جنگ سنگر به سنگر دیگر موثر نیست، باید عملیاتی را آغاز کنیم. گفتیم باید پشت سرشان برویم و آنها را بزنیم. فرماندهی نیز پیشنهاد ما را پذیرفت. ما چهار رفیق به آنجا رفتیم. پشت تبهکاران چرخیدیم و ما آنها را زدیم. شهید ذکریا، شهید روکسم و یکی دیگر از رفقا. کمی نزدیکتر شدیم و دیدیم یکی از پایین میآید. گروهی از تبهکاران سعی میکردند خود را به نیروهای خودی برسانند. آنها پرسیدند کجا هستید؟ در آن زمان رفیق زکریا به عربی به آنها گفت: «بیایید ما اینجا هستیم.» گروه تبهکاران به سمت ما آمدند. جای من مناسب نبود. روی سراشیبی بود که جای مناسبی برای ضربه زدن نبود. گفتم رفیق ذکریا تو آنها را هدف قرار بده. وقتی نزدیک شدند، رفیق ذکریا به آنها شلیک کرد، اما جای او نیز زیاد مناسب نبود. وقتی با تبهکاران برخورد کرد آنها با گفتن «الله اکبر» فرار کردند. بعد یکی از آنها افتاد. تیر رفیق زکریا هم شلیک نشد. بعد دیدیم در ۱۰ متری بالای سر ما گروه دیگری از تبهکاران هستند که تا آن لحظه متوجه آنها نشده بودیم. ما بین آنها ماندیم. این بار چهار نفری با هم به آنها حمله کردیم. در آن زمان ۶ نفر از اعضای تبهکاران کشته شدند.
رفیق ذکریا از ناحیه کتف کمی مجروح شد و به سمت تپه برگشتیم.
کل روز تلفات زیادی دادند
وقتی به محل خود برگشتیم، این بار توسط تبهکاران دیکمتاش حمله گستردهای آغاز شد. بین ما و آنها ۲۰ متر فاصله بود اما باز هم نتوانستند پیروز شوند. بعد از عملیات ما از آنها حمایت زیادی شد. ما هم عملیات را تکرار کردیم. بین ما و آنها فقز ۵۰-۶۰ متر فاصله بود. ما ۴ بمب داشتیم. من و رفیق شیار هلالکا رفتیم. در آن عملیات تبهکاران تعداد زیادی کشته و مجروح دادند. در طول روز رفقا تمام حملات را شکست دادند. حدود ۳۸ نفر کشته و تعداد زیادی زخمی شدند. اما فقط چند نفر از رفقای ما مجروح شدند.
در تمام عفرین مهمات نبود
حملات در سومین و آخرین روز جنگ ادامه یافت. حالا مهمات رفقا روی تپه کاملاً تمام شده بود. از فرماندهی مهمات خواستیم. آنها هم گفتند مهمات را میفرستند، اما دو روز بود که مهمات نرسیده است. بعد شنیدیم که در عفرین هم مهمات نیست. رفقا در عفرین پخش بودند و در میان مردم برای ما مهمات جمع میکردند. تبهکاران بعد از مقاومت ما پخش شده بودند و به هم پیوستند. در غروب روز سوم حمله بزرگ دیگری انجام دادند. رفقا با این که مهمات نداشتند، مواضع خود را ترک نکردند. مهمات نرسید و ما گفتیم تا مهمات نرسد کمی سرعت جنگ را کم میکنیم. فقط چند تا شلیک داشتیم. به رفقا هشدار دادیم که با احتیاط و کم تیراندازی کنند.
تبهکارانی که نا امید شده بودند، خواستار آتشبس شدند
تبهکاران خیلی نزدیک بودند، بین ما و آنها ۲۰ متر فاصله بود. صدای آنها را میشنیدیم. یکی از آنها پرسید: «برادران کورد ما، مگر شما مسلمان نیستید؟» ما هم گفتیم ما مسلمانیم. سوال پرسید: «پس چرا دو عزازی را ترور کردید؟» ما هم گفتیم: «اصلا این گونه نیست. این بازی ترکیه است که میخواهد کوردها و اعراب را در مقابل هم قرار دهد. زمانی که رژیم به شما حمله کرد، به همراه همسر و خواهرانتان به عفرین پناه بردید. عفرین از شما مراقبت کرد اما حالا وارد بازی ترکها شدهاید. اردوغان و اسد از این جنگ سود میبرند. ما نمیخواستیم با شما بجنگیم، اما شما به ما حمله کردید.» آنها هم گفتند: «تعدادی از ما مجروح شدهاند، به ما مهلت دهید تا مجروحانمان را تحویل بگیریم.» نیم ساعت به آنها وقت دادیم. آنها هم قبول کردند، چون مهمات ما تمام شده بود.
به همه مواضع خود اطلاع دادیم که شلیک نکنند. همچنین به فرماندهی خود اعلام کردیم که برای یک ساعت آتش بس اعلام کردهاند و فوراً مهمات را به ما تحویل دهند. تا صبح آرامش برقرار بود. روی تپه آب نبود. دوستان غذا و آب آوردند. اما دشمنان هم فرار کردند. سه روز تشنه و بیخواب بوديم.
مقاومت پیروز شد
فرماندهی کل یگانهای مدافع خلق در تاریخ ۲ نوامبر ۲۰۱۲ در خصوص مقاومت ۲۶ اکتبر در اشرفیه و ۲۸ تا ۳۰ اکتبر در روستا و تپه قستل جیندو بیانیهای صادر کرد. در این بیانیه آمده است: «شورای ارتش آزاد سوریه در اول نوامبر در نتیجه مقاومت مردم مجبور به تشکیل جلسه در روستای قستل شد که چند روز به طول انجامید. این جلسه توسط جمعی از بزرگان عفرین برگزار شد. این پیروزی مردم عفرین است. در همین بیانیه اعلام شد که نوژین دریک توسط تبهکاران ارتش آزاد به قتل رسیده است. اما ۹ روز پس از اعلام این خبر مشخص شد که نوژین دریک توسط تبهکاران به میت تحویل داده شده و به ترکیه برده شده است.»