نامه گریلای فدائی آسیا علی

آسیا علی یکی از دو گریلایی که در توساش، عملیات فدائیانه انجام داد قبل از انجام علمیات نامه‌ای خطاب به رهبر آپو، رفقای خود، زنان پاژک، خلق، رفقای زندانی و خانواده خود نوشت و گزارش عملیات فدائیانه خود را آماده کرده بود. خبرگزاری فرات این گزارش را منتشر کرد.

نامه شهید آسیا علی

گزارش و نامه عضو گردان جاودانگان، آسیا علی ‌(مینه شَوژین علی‌چیچک) که در آنکارا در مقابل توساش عملیات فدائیانه انجام داد، به شرح زیر است‌:

‌«گزارش عملیات فدائیانه من برای گردان جاودانگان شهید زیلان

نام سازمانی من آسیا علی و نام و نام خانوادگی من مینه شوژین علی چیچک است. من در سال ۱۹۸۹ در ازمیر به دنیا آمدم. اما اصالتا جولمرگی هستم. من در رشته برنامه‌نویسی کامپیوتر تحصیل کردم. من ۳ برادر دارم و خود تنها دختر خانواده هستم. من خانواده و هویت خود را درک کردم اما از خانواده و اقوام ما تنها من در حزب مشارکت کرده‌ام. کودکی من بصورت بخشی در میان خانوده و بخش دیگر در میان اطرافیان اجتماعی سپری شد. اطرافیان اجتماعی ما، دوستان مدرسه به معنای دنیایی بسیار جداگانه بود، موضوعی بسیار جداگانه. احساسات ما، رویاهای ما، حسرت ما، عشق و علاقه‌مان، خلاصه هرگونه درک و فهم ما خود دارای جهانی بسیار جداگانه بود، اما هرچه که باشد آنان دوستان من بودند. گزینه جایگزینی که ما بتوانیم رفقای کورد و سوسیالیست را بشناسیم نیز وجود نداشت. همسایه‌های ما و دوستان مدرسه، همه فرزندان کارمند و از خانواده‌های کمالیست بودند. این وضعیت تا زمان مشارکت من در کار و کنش‌های جوانان ادامه داشت. این امر تاثیر بزرگی بروی شخصیت و کاراکتر من گذاشت. بخشی از من بخاطر اینکه نمی‌توانست هویت و فرهنگ خود را به شیوه‌ای شایسته زندگی کند همیشه همراه با حسرت بوده و در از این مورد غمگین بود، بخشی دیگری از من نیز شخصیتی غریب و به دور از ارزش‌های خود بود و تنها با زندگی موجود اُخت گرفته بود. یعنی همانگونه که بخشی از من در حال شتافتن به سوی آسمیلاسیون بود، بخشی دیگر از من نیز می‌خواست هویت خویشتن خودش را که در دست ما دیگر تنها آن برایمان باقی مانده بود را در آغوش بگیرد و من اینگونه همیشه در حد وسط می‌ماندم و در میانه این دو قرار می‌گرفتم. دوباره هم تناقضات ابتدایی من بیشتر از هویت اجتماعی، درباره مسائل جنسیت‌گرایانه بودند و اولین دلیلی که من را به رهبری رساند، این دلیل بود. من در میان خانواده‌ای اجتماعی، که زن در آن دارای جایگاه بود بزرگ شدم. اما علیرغم آن من نمی‌توانستم برابری میان زن و مرد را ببینم. با کتاب‌هایی که مطالعه می‌کردم و نظاره‌گری که بر پیرامون و اطرافیان خود داشتم، من بیشتر می‌توانستم به این مسئله پی‌ببرم. زمانیکه من از تناقضات خود در میان خانواده بحث می‌کردم نیز جواب‌های کفایت کننده و درخور نمی‌یافتم و همان سوالاتم دوباره بدون جواب باقی می‌ماندند... در این مقطع جستجوهای من باعث شد که احزاب و فراکسیون‌های چپگرا-سوسیالیست، آنارشیست و یا بسیاری از سازمان‌های فمنیستی، اکولوژیک را بشناسم. اما در میان هیچکدام از آن سازمان‌ها من جواب مناسب برای جستجوهای خود نیافتم. چیزی که من به دنبال آن بودم یک تئوری راستین و زنده‌ای بود که تئوری و عمل آن با یکدیگر یکی شده باشد، به اندازه ضدیت خود با سیستم، آلترناتیو خود را نیز ایجاد کند. بسیاری از آن سازمان‌ها از این اتحاد و یکی شدن سهمی نبرده بودند. همانگونه که یک نهال زمانیکه از ریشه خود قطع می‌شود دیگر توانی برایش نمی‌ماند، من نیز تا زمانیکه پ‌ک‌ک را شناختم از توان افتاده بودم. در کنار من کتب رهبری و حزبی وجود داشت. از زمان پیش دانشگاهی من شروع به مطالعه مانیفست‌های رهبری کردم. اما سطح درک من از آن بسیار عقب‌تر بود، من در درک و فهم آن دچار سختی و مشکل می‌شدم، مدتی مطالعه آن را متوقف کردم و سپس دوباره به خواندن روی آوردم. به پیشنهاد رفیقی، من ‌‌‌«عشق کورد» رهبری را مطالعه کردم در این زمان بود که به پاسخ تمام پرسش‌‌های بی‌جواب خود دست‌يافتم و تمام پاسخ‌‌ها را در آن دیدم. هرچند که من نتوانستم فرمول ‌«چگونه باید زیست» را در آن سال‌ها عملی کنم، اما دیگر می‌دانستم باید چگونه زندگی کنم. دیگر من هرگز مطابق نقشی که نظام حاکمه بر زنان تحمیل می‌کند، شکل نمی‌گرفتم و جهان رویاها و اهدافم تنگ‌نظرانه نمی‌شدند. به همین خاطر من در کار و کنش‌های زنان جوان و سپس در مجالس‌ زنان و کار و کنش‌های عرصه اجتماعی مشارکت کردم. قبل از اینکه بصورت جسمانی تماما از نظام حاکمه جدا شوم و به کوهستان بیایم، به شیوه‌ای فعالانه، نزدیک به ده‌سال در میان کار و کنش‌ها مشارکت کردم. در این مقطع بارها برای مشارکت و عضویت تلاش کردم. اما هر کدام از این کوشش‌ها به دلایل مختلفی مثل مانع‌تراشی از سوی رفقایی که مسئولیت من را برعهده داشتنند، بخاطر عدم امنیت کسانیکه که با آنان ارتباط ایجاد می‌کردم و یا به دلیل بی‌تدبیری من هر بار به نتیجه‌ای مناسب نمی‌رسید. اما من همیشه رویای خود مبنی بر اینکه روزی گریلا خواهم شد را زنده نگه می‌داشتم. به دلیل فعالیت‌هایی که در سال‌های اخیر در آن حضور داشتم، من به فرصت آمدن و رفت به مناطق کوهستان آزاد و از این طریق هم بیشتر شناختن گریلا را پیدا کردم. در این مقطع  نیز هراندازه که من برای عضویت اصرار کرده باشم، رفقا نیز به همان اندازه مخالفت کردند و اصرار داشتند که کار و کنش‌های موجود را ادامه بدهم. اما در پایان‌: رفیق لاشَر که از همان اولین لحظه دیدنش برای من بسیار قابل احترام بود و برای من جایی آمیخته از عشق و علاقه و اعتمادی عمیق داشت، در نتیجه یک حادثه در زمان رفتن به عملیات به شهادت رسید. بدلیل اینکه جاییکه این رفیق به شهادت رسیده بود منطقه غیرنظامی و مسکونی بود، رفقا از ما خواستند که ما برویم و محل حادثه را تحت کنترل بگیریم. زمانیکه به آنجا رفتم و تکه‌های رفیق خود را جمع می‌کردم، من به هر تکه از بدن آن رفیق قول دادم که به یک گریلای لایق او مبدل شوم و چیزی را که او به پایان نرساند هر چه که باشد من به اتمام برسانم. در همان مقطع علیه من پرونده‌ای به دلیل مشارکت در اطلاع‌رسانی مقاومت خودمدیریتی دمکراتیک باکو، تشکیل شده بود و حکم حبس من هم در آن صادر شده بود. پس از اینکه من مدتی بصورت غیرقانونی در شهر سکونت یافتم، برای اینکه عضو شوم خود را به رفقا رساندم. اما اینبار ساعت‌ها تلاش رفقا برای قانع کردن من برای بازگشت کفایت کننده نبود. من در روز ۳۱ اوت ۲۰۱۵ به عضویت درآمدم. قولی که به شهید لاشر داده بودم را عملی کردم. علیرغم اعلام خودمدیریتی دمکراتیک، در اولین حمله به منازل و گسترش سازماندهی ما، صدها نفر با شلیک اولین فشنگ پا به فرار گذاشتند؛ برای من عرصه مبارزاتی دیگری باقی نمانده بود، خودانتقادی در ارتباط با مسئولیت و وظایفی که ما با ادعای مبدل شدن به پیشاهنگ جامعه، برعهده گرفته بودیم را در زمانیکه لازم بود عملی نکردیم، من این را در خود مثل تدارکات نیروی انتقامجویی دیدم. یعنی اینبار برای اینکه به رویاهای خودم دست یابم دارای دلایلی نیرومند بودم که توانستم به رفقا هم ارائه و توضیح دهم. به همین علت از زمان دوره آموزشی مبارزان جدید به بعد همیشه خود را برای مشارکت در گردان جاودانگان پیشنهاد می‌دادم. اولین پیشنهاداتم را به شیوه شفاهی با مدیران در میان گذاشتم. رفقای مدیریت نیز می‌گفتند که برای تو هنوز خیلی زود است و لازم است که در ابتدا پختگی لازم را در میان نیروهای گریلا بدست آوری. درسال ۲۰۱۶ زمانیکه در کوهستان جیلو بودم، رفیق رِناسا که باهم در یک هنگ بودیم، عملیات فدائیانه انجام داد. اما آن رفیق قبل از اینکه به هدف خود برسد شهید شد. پس از آن من فورا بر این اساس که می‌خواهم عملیات آن رفیق که نصفه و نیمه مانده است را به اتمام برسانم، برای مدیریت منطقه یک گزارش نوشتم. در بیسیم به گزارش من جواب داده شد، گفتند که تفکرات من مناسب و بجا هستند، اما عملیات‌های اینچنینی تا مدتی متوقف خواهند شد. بدین صورت بود که تقسیمات و رفتن به نیروهای ویژه به یک موضوع اساسی برای من مبدل شد. برعکس اکثر رفقا، من کمی هم که باشد از نقش گردان شهید زیلان اطلاع داشتم، اما از نیروهای ویژه هنوز دور بودم. من برای عملی کردن علمیات فدائیانه به عضویت سازمان درآمدم و درک من از فدائی بودن نیز تنها با خود منفجر کردن بمب بود. زیرساخت ایدئولوژیک، قوی‌کردن خود در آن، رنج و تلاش برای آن در من بسیار کم بود. در واقع من دارای سطح درک و فهم در آن مقطع نبودم. در زمانیکه من برای رفتن به نیروی ویژه منتظر بودم، بر اساس پیشنهاد خود به منطقه زاپ رفتم. زاپ اولین عرصه‌ای بود که در آن طعم گریلا بودن را چشیدم، تقسیمات من برای آموزش دیدن در آکادمی شهید ماهِیر در تخصص  تاکتیک سابوتاژ درست شد. از اینکه می ‌توانستم بمب هایی که من را به آزادی می رسانند را با دستان خویش بسازم، بسیار خوشحال بودم؛ انگار تمام دنیا مال من بود. با این هدف، با هیجان در دوره آموزش تخصصی که در ۲۰۱۷ برگزار شد، شرکت کردم و هرآنچه که یادگرفتم، بر همین مبنا بود. همزمان، با نوشتن گزارش‌هایم برای پیشنهاد عضویت در گردان شهید زیلان، به تلاش هایم ادامه دادم. در سال ۲۰۱۸ پس از یک دوره کوتاه آموزشی، به نیروهای ویژه پیوستم. پس از گذراندن دوره مقدماتی دریافتم که دیدگاهم نسبت به فدائیگری تا چه حد تنگ نظرانه است. تبدیل شدن به فدائی رهبری به معنای عجین کردن تمامی عرصه‌های زندگی با این رسالت می باشد، که این امر مستلزم آن است که با عشقی عظیم به جنگ علیه تمامی اشکال ارتجاع در وجود خویش برویم و جهشی جانسوز را بایستی در نظر داشت. امّا من هنوز درگیر این توهم بودم که «آماده ام». در پ ک‌ک در راستای آنچه که خواستار رسیدن به آن هستی، معیار رنج نقشی تعیین کننده دارد. در جامعه مصرف کننده سرمایه‌داری، این منطق حاکم است: «من خواهان این هستم، پس باید مال من باشد». اما ذهنیت حاکم بر پ‌ک ک عبارت است از: «من خواهان این شکل از مبارزه‌ام و می‌خواهم در آنجا در جنگ مشارکت ورزم؛ پس باید به تمام معنا خود را مهیای آن سازم، در رنجی که برای رسیدن به خواسته‌هایم می‌دهم، باید از خواست های شخصی خویش دست کشیده و همواره این مساله را در نظر داشته باشم». درک این مسأله برای افرادی که مانند من در میان سیستم موجود شکل گرفته اند، امری دشوار است. از این‌رو، من با به زبان راندن این حرف که ‌«من هم می‌خواهم عملیات فدایی انجام دهم، چرا به من این اجازه داده نمی شود؟‌‌‌‌»، کار فرمانده‌هایم را سخت می‌کردم. فدائی گری کاری برای کسب شهرت و یا کاری پوپولیستی نیست. قهرمانی آسان وجود ندارد. قبل از همه فرد صرفاً در رابطه با شیوه جنگ، تصمیمی اتخاذ می‌کند. مهمترین بخش ماجرا این است که پس از این تصمیم، چه اندازه قادر به آماده سازی خود و آفرینش خویشتن هستی. مهمتر از همه این واقعیت است که تا چه اندازه بتوان در چارچوب فلسفه رهبری با اخلاق وی انس گرفت. بدون شک، این به معنای سیکلی بی پایان می باشد و برای رسیدن به حقیقت رهبری باید هر لحظه در حال خودسازی بود. البته خیلی از مراحل را می بایست در لحظه دریابیم و آنرا عملی نماییم. با لحاظ کردن دشواری‌های مقطع، برای کوردها و میلیتان‌ها غیر ممکنی وجود ندارد. من در نیروی ویژه به عمق این مساله پی بردم. آن دوران برای من مقطع آشنایی از نزدیک با سازمان و پیروی از آن و تلاش برای رسیدن به درکی عمیق و خودسازی بود. غنای شیوه‌های سازمان برای حل معضلات و ضعف های شخصیتی در جریان زندگی ما که حیاتمان را با فلسفه رهبری شکل داده ایم، بر من اثرات عمیقی گذاشت. اگر منبع ما رهبری باشد، آنگاه هیچ معضل شخصیتی لاینحل و هیچ جنگی وجود ندارد که نتوان آن را سازمان داد. کافی است ما بتوانیم اجراکنندگان حقیقت رهبریتی شویم که همگان شیفته وی هستند. من با این داعیه و با این سطح از عزم راسخ وارد گردان شهید زیلان شدم. از آن روزی که مطلع شدم که فعالیت من در همان عرصه ای خواهد بود که زمانی آرزویش را داشتم، همواره در شور و هیجان به سر می برم. به درستی متوجه این حققت هستم که هرکاری هم بکنم نخواهم توانست خود را به سطح شهید زیلان برسانم. وی همان پنجمین پروانه ای است که در پایان مکتب حقیقت، خود را به شعله های آتش می‌سپارد و پس از بدل شدن به خاکستر، حقیقت را برای رهروان خود بازگو می‌‌کند. او الهه جاودانگی است... با عملیات خویش صرفاً می توانم در آستان وی نماینده‌ای باشم. بسان عقابی که بر هدف خویش متمرکز است و چیزی جز پیروزی را نمی پذیرد، من با انفجار خشم فروخوردۀ انتقام در قلب دشمن، پاسخ رنج‌های تمام رفقایی که می شناسم و آنانی که نمی شناسمشان را با عملیاتم خواهم داد. داعیه و راسخیت من در این حد و اندازه است. من از صمیم قلب اذعان می‌دارم که این حد از راسخیت، در من روحیه انسانی در آستانه مرگ را برنمی انگیزد، بلکه هیجان در آغوش گرفتن زندگی ای نو را ایجاد می‌کند.

خطاب به وحدت تمامی ارزش ها، رهبرآپو

هر دین و باورداشتی مقدساتی دارد. رهبر من، شما تجسم تمامی مقدسات و ارزش‌ها هستید. اشتباه برداشت نشود، من با برکشیدن شما به جایگاه خدا نمی خواهم در حق شما جفا کنم. شما فرزند مقدس الهگان هستید. با صیانت‌تان از جوهره ی انسانیت و اندیشه اش از همان اوان کودکی تان، خلق را به قیام واداشتید. وقتی تاریخ را می نگریم، پیشاهنگ های زیادی را خواهیم دید که در راه حیاتی شکوهمند جان خود را فدا کرده‌اند، اما باید در حقیقت شما، در کنار نمایندگی همه آنان، جبران کاستی هایشان را هم دید. شما یگانه فردی هستید که توانستید با فسلفه خویش به همگان و همه چیز بدل شوید و هدف راستین زندگی را به همه جوامع دنیا اثبات نمودید و به منبع الهام تبدیل شدید. شاگردی در مکتب شما برای ما مایه مباهات است اما در عین حال، در لحظه در نیافتن و اجرا نکردن حقیقتتان هم به همان میزان برای ما دشوار است. دلیل اینکه شما هوز در شکنجه گاه امرالی محبوس هستید، گذار نکردن ما از رفاقت ناقص است، همانند تمامی رفقایی که به عملیات فدایی دست زدند، هدف اصلی من نیز آن است که ولو اندک، اما  تا حدودی به سطح شما نزدیک گردم. رهبرم؛ می دانم که شما همچو کسی که ارزشی فراوان برای جان انسان ها قائل هستید، با این نوع عملیات ها مخالفید. اما من باید تصریح کنم که هر شخص یا نیرویی که به سوی شما یا به سوی عرصه های آزادی که خلق کرده اید دست درازی کند، ما نیز در دل و مغز وی به بمبی بدل شده و منفجر خواهیم گشت. دستکم ما به شما و عرصه هایی که معنامندترین روزهای عمرمان را در آن‌ها سپری نمودیم، تا بدین اندازه مدیونیم. اینجا سرزمین ماست و هر وجب از خاک آن را خون شهدای ما پوشانده است، اگر آن ها فکر می کنند که ما این سرزمین را به آنها تقدیم خواهیم کرد سخت در اشتباهند. با وجود اینکه شما خود بزرگترین فدائیی هستید و این حقیقتی غیرقابل انکار است، امید دارم که شما یکی از مبارزانتان را که برای عملی کردن و زیستن با اندیشه های شما سوگند یاد کرده است، شایسته این امر بدانید.

رهبرم؛ من همواره بحال کسانی که شما را دیده‌اند، ولو دیداری بسیار کوتاه بوده باشد، غبطه خورده ام.اما از روزی که تصمیم به این عملیات گرفته ام همواره شما را در خواب هایم می بینم، من می دانم که این معنای خاص خودش را دارد. من یقین دارم که شما نیز در جا و زمانی مقتضی، همان اندیشه ما را خواهید داشت.شاید تعریف راستین عشق همین باشد؛ شاید معنای واقعی دیدن نیز همین باشد. می‌دانم که شما نیز ما را می بینید و من نیز شما را می بینم، یقیناً تمامی زندگی من به همین منوال خواهد بود. با عشق، احترام و دلتنگی ژرف ...

خطاب به تمامی رفقا

من نیز بسان شما معنامندترین سال‌های زندگی‌ام‌را در عرصه های آزادی و رهبری سپری نمودم.‌من نیز در این مسیر به جستجوی حقیقت، خودشناسی، واقعیتِ زن بودن و کورد بودن خود پرداختم. در هر گام، من با نشان و نوای جستجوگران پیش از خود روبرو گشتم. این امر بیش از پیش مرا با این خط مشی پیوند داد و آموختم که راهی که رهبری و شهدا پیشاهنگش باشند، هیچگاه رو به بیراهه نیست.

کودکان بی سرزمینی که از زبان مادری و هویت خویش محروم گشته‌اند، در واقع مُرده پا به دنیا می‌نهند. ما کودکانی هستیم که در زمرۀ مردگان پا به دنیا نهاده‌ایم. اقبال خوش ما این بود که شانس آن را داشتیم شخصی فدایی نظیر رهبر آپو ما را راهبری نموده و ما را به عرصه زندگی رهنمون شود. تنها با پ‌ک‌ک بود که حیات یافتیم. اکنون بیش از هر زمانی بر رگ های حیات ما هجوم برده و در صدد بازگرداندن ما به حالت همان کالبد بی جان پیشین هستند. نیک بر پاسخ های شما به چنین تهاجمی آگاهم.‌شما در تونل‌های مقاومت، در مقابل ضحاک‌هایی که با سلاح‌های شیماییشان در پی سوزاندن و خفه کردنتان هستند، از بدن خود سپرهایی ساخته اید و فدائیانه مبارزه می کنید. به عنوان رفیق شما، می خواهم به درستی آگاه باشید که برای سهیم شدن در بار سنگین این مسئولیت، من نیز با تمام وجود تلاش خواهم‌کرد. نه تنها من، بلکه تمامی رفقایی که در عرصه جنگ گرم حضور ندارند نیز چنین احساسی دارند و بر این عقیده‌ام که شما نیز عمیقاً آن را حس می‌کنید. ما طلایه داران جامعه‌ای نوین هستیم؛ جامعه‌ای دموکراتیک، اکولوژیک، و مبتنی بر آزادی زن که ما نخستین الگوی آن به شمار می‌آییم. رهبرمان اتوپیایی را به واقعیت بدل نمود و دگرگونه بشریتی آفرید. هر اندازه که عضویت در چنین جامعه‌ای و خو‌گرفتن با اخلاق و مشی آن شانسی بزرگ می‌باشد، به همان اندازه دربردارندۀ معنای پیشاهنگی تاریخ نیز می‌باشد. باور دارم که همه شما مسئولیت پذیرانه رسالت عصر ما را بر دوش خواهید کشید و همانگونه که امروز احساس می کنم که دوشادوش شما در تونل های جنگ حضور دارم، یقین دارم که شما نیز در عملیاتم در قلب دشمن، همراه من خواهید‌‌بود. تنها نگرانی من این است که در لحظۀ عروجم به سوی آزادی، در خاک خود شهید نمی شوم و دست های مقدس رفقایم مرا به خاک نمی‌سپارند. البته بر این حقیقت نیز واقفم که ما به مثابه گریلای عصر کوانتوم، در عین حال که در هر لحظه و تحت هر شرایطی در همه جا حضور داریم، در هیچ جا نیز نیستیم.

مگر انسان قادر است چند سال بزیَد و یک زندگی مگر چند سال را می تواند در خود جای‌دهد؟‌شاید آنان که گریلا نبوده و گریلا را نمی شناسند، نتوانند پاسخی درخور دهند. نزد آنان جنگاور بودن به معنای برگزیدن عُمری کوتاه‌است. البته ما در همین زندگی ای که کوتاه می پنداریدش، هزار برابر بیش از هر انسانی عادی، درد، خوشحالی، هیجان و دوست داشتن را تجربه می کنیم. ما هر حسی را با تمام سختی‌هایش تجربه می‌کنیم. در چارچوب سیستم، با مرگ یک انسان، به خود می‌قبولانند که حزن و اندوه همه جا را فرا می‌گیرد و یا به قولی دنیایشان خراب می‌شود. اما ما جانمان را که با زنجیر رفاقت به یکدیگر پیوندش داده‌ایم با دستان خویش به خاک می سپاریم؛ رفاقتی که ورای تمامی تعلقات بیولوژیک،‌راستین ترین و صمیمی ترین حس است، و در هر نفسی که پس از آن کشیده می شود، انتقام جانی دیگر نیز اضافه می‌شود. این، همان زندگی معنامند است، همان دوست داشتنِ راستین. این از ملزومات انسان بودن و شرافتمند بودن‌است. به همین خاطر بابت تمام مدتی که با شما به سر برده‌ام، مدیون شما هستم. نمی‌دانم که چند بار دیگر زاده خواهم‌شد، اما امیدوارم در هر بار زندگی دوباره‌ام، باری دیگر پ‌ک ک را پیدا کنم و رفیق شما باشم. شک ندارم که شما تا آخرین قطره خونتان این زندگی را صیانت خواهید‌کرد و در مقابل تمامی رفقایی که به نحوی بر مبارزه شان تأثیری منفی گذاشته‌ام، خود انتقادی نموده و برای شما در رزمتان آرزوی پیروزی دارم. همانگونه که شهید اَکیم نیز گفته‌بود: «برای دیدار،هر بهانه ای مهم است...»

برای زنان عزیز پاژک

با وجود آنکه درهر گوشه جهان زن جنس دوم به شمار می‌آید، اما در خاورمیانه و علی‌الخصوص در سرزمین‌های اشغال شده‌ای نظیر کوردستان، زن بودن مترادف همه نوع بردگی و مرگ می‌باشد.‌از آن زمان که زن کورد با ساراها و بَسه هایش نخستین بارقه‌های آزادی را بر‌افروخت، به‌ مثابه صاحبان نخستین و تنها حزب و ارتش مختص زنان در جهان، زان پس در این جغرافیا از مزیت های زن بودن می‌گوییم. بدون شک زنان در هر گوشه از جهان و به انحاء مختلف تحت استثمار هستند.از فقیرترین ها گرفته تا متمولان، از کارگر گرفته تا کارفرما، از سیاستمدار گرفته تا شاغلان عرصه‌های مختلف، از بیکاران و سیاهان گرفته تا سفیدپوست‌ها، آمریکایی، اروپایی، آسیایی و‌... امروزه زنان بر این حقیقت آگاه گشته و در صدد هستند برای رهایی خویش، زمینه مبارزات مشترک را فراهم نمایند، اما در تعابیر آزادی نیز فریب نهفته‌است. به ویژه در اروپا ذهنیت اکثر زنان، نتوانسته‌است از اندیشه لیبرالیزم گذار نماید. آزادی به «زیستن مطابق میل خود» و «رفتار مطابق خواست خویش» تعبیر می‌شود؛ اما به موازات آنکه اکثریت به سوی انتخاب‌هایی عاری از اخلاق گام می‌نهند، زن نیز بیش از پیش کالایی گشته و یا شبیه مرد می گردد. این تعبیر انحرافی از آزادی، امروزه در میان زنان خاورمیانه و به ویژه در راستای پیشبرد جنگ ویژه در میان زنان کوردستان، عامدانه و آگاهانه ترویج داده می‌شود. به همین دلیل زنان ما هر روزه از جانب نظامی‌ها،مزدورها یا در واقع «مردان پایه و اساس دولت»، آماج تجاوز و قتل قرار می گیرند. در رابطه با زن کورد، هر اندازه که تعبیر وی از آزادی وعشق، تعبیرش از دوست داشتن را به انحراف بَرَد، برای ما به سبب تعللمان، مایۀ خود‌‌انتقاد‌‌ی است. همانطور که ما تا زمانیکه حتی یک زن درگیر چنین سیاست‌هایی باشد، نمی‌توانیم ادعا کنیم که خود را آزاد گردانده‌ایم، همچنین نمی‌توانیم مدعی نیل به پیروزی در مبارزات خویش گردیم.ما همچو زنانی که به یُمن مبارزات رهبر آپو زندگی یافتیم، تعریف صحیح آزادی را پیدا کرده و به سازماندهی دست یافته‌ایم. ما وارثان این حقیقت هستیم که در جامعه‌ای که حتی دو زن نمی توانند در یک خط قرار گیرند، در چنین جامعه‌ای حزب زنان و ارتش زنان تشکیل شد.به همین دلیل در کوردستان چنین مزیتی نیز برای زن بودن وجود دارد. محدود کردن این مزیت به صورت نوعی انحصار فردی، بیش از همه نوعی جفا در حق بنیانگذار آن، یعنی رهبرآپو، می‌باشد. به مثابه زنان دوستدار وی، رسالت و دِینی داریم مبنی بر اینکه رهبری و تمامی زنان جهان را به یکدگیر پیوند دهیم. اگر امروزه «زن زندگی آزادی» از یک شعار صرف فراتر رفته‌است و همچو مشعل رهایی زنان و خلق‌ها در سرزمین‌ها گردانده می‌شود، بایستی همگان واضع آن را بشناسند و همه جهان برای آزادی وی از جزیرۀ اسارت فریاد برآورد. همه زنان جهان و کل بشریت، بابت آن مدیون رهبر ما هستند و رسالت بازگو کردن این دِین، بر عهده ما است...

آری رفقای عزیز، در جنگی که زنان در برابر ذهنیت مردسالار پیش می‌بَرند -‌ در جنگی که بی وقفه‌ترین و بلند مدت‌ترین جنگ تاریخ است - بودن در کنار شما، رسیدن به دوست داشتن بی پایان و خلوص زن بودن، زیستن با شما، جنگیدن در کنارتان، همانقدر که مایۀ مباهات و افتخار من است، در بردارندۀ رسالت نیز می‌باشد. من عهد می بندم که تا آخر به  مسئولیت ناشی از بدل شدن به بخشی از عشق به جامعه و میلیتانی در پاژک، وفادار بمانم و بجنگم. با روشن ساختن این مسأله که من عملیات خود را به فرماندار پیشاهنگم آریانا باران تقدیم می کنم، همه شما را با عشق در آغوش می گیرم و برایتان آرزوی پیروزی می‌کنم.

خطاب به رفقای زندان

پ‌ک‌ک‌ای بودن و جای گرفتن در پاژک به معنای در هم شکستن همه مرزها و برخورداری از عقل، نیرو و رزمی مشترک است. اگرچه تلاش می‌کنند که شما را جسماً در چارچوب دیوارها محبوس سازند، اما شما امروزه در همان سنگر، در مقابل همان دشمن، دوشادوش ما می جنگید. روزی بدن خود را به اعتصاب غذا سپردید، گاهی در مقابل انواع شکنجه‌ها مقاومت را سلاح خود ساختید، اما همواره خط مشی مظلوم‌ها و کمال‌ها را سرلوحه خود قرار‌دادید. هنوز هم گذار نکردن از سختی‌هایی که شما تجربه می کنید، برای ما مایه نوعی خود انتقادی است. بدین خاطر، من در عرصه های آزادی، هر چیز زیبایی که می بینم، به نیابت از شما نیز در آن می‌نگرم. به خاطر شما در آسمان، تغییر فصل‌ها، گرمای آفتاب و آرامش باران نگریستم و از آنها محظوظ شدم. می دانم که همانقدر که از شنیدن خبری ناخوشایند درباره ما اندوهگین شدید، عمیقاً از عملیات های ما به وجد آمدید. شرایط هراندازه هم که سخت باشد، یقین دارم که شما میدان رزم خود را به میدان رزم رهبری تعبیر نموده و به این شکل تفسیرش خواهید کرد. شما رسالت بدل شدن به آکادمیسین‌های جامعه نوین را بر دوش می‌کشید. در کوردستان آزاد مسئولیت‌های عدیده‌ای خواهید‌ داشت. من با آگاهی از این نکته که شما متوجه این مسأله هستید، برای شما در مبارزاتتان آرزوی پیروزی دارم، با عشق،احترام و دلتنگی عمیق، به شما درود می‌فرستم.

برای خلق میهن دوست کورد

مرحله مذاکرات با دولت که به عنوان مقطع چاره یابی نیز از آن نام برده می‌شد، با وجود فراست رهبری ما، چیزهای زیادی را از ما گرفت. بدتر از همه، با از یاد بردن فرمول دولت و با این اندیشه که صلحی راستین محقق خواهد‌ شد، دچار غفلت شدیم. ضروری است که اکنون بدانید که اگرچه بهای این وضعیت و فریب سنگین بود، اما سخن از صلح،حق و حقوق، تغییری ایجاد نخواهد کرد. در حالیکه فرزندان شما با سلاح شیمیایی کشته می‌شوند، در زندان‌ها به حال خود رها می شوند تا بمیرند و زنان با ارعاب، تجاوز و تحقیر مواجه می شوند، ضروری است که بدانیم که از چه کسی، چه چیزی را خواستاریم، یا چه چیزی را بایستی خواستار باشیم. شما خلقی با شرافت هستید که تاریختان مشحون از مقاومت است. به همین دلیل لازم است آگاه باشید که آزادی، بهایی گزاف می‌خواهد. شما می‌توانید ادعا کنید که این بها را با فرستادن فرزندانتان به جنگ داده‌اید، اما شرایط موجود، چیزی بیش از اینها می‌طلبد. امروزه در روژهلات کوردستان و در ایران صدها انسان در راه آزادی کشته می‌شوند اما حتی یک قدم پا پس نمی کشند. شما الهام بخش این سنت مقاومت گشتید اما امروز، این شکل از رفتار محافظه‌کارانه در خلق باکور قابل درک نیست. خانواده‌ای که فرزندش را برای مبارزه می فرستد، چه چیز دیگری برای فدا کردن دارد؟ چیزی ارزشمندتر از آن هم وجود دارد؟ کار و ثروت شما؟ اگر آزاد نگردیم، کدام یک از آنها کوچکترین معنایی دارد؟ آن‌ها می‌خواهند ما را به فقدان رهبرمان عادت دهند، رهبری که به ما کرامت بخشید. می خواهند شما را با این دروغ بفریبند که بدون او نیز زندگی میسر است. آیا متوجه این واقعیت هستید که آن ها با توسل به این دروغ که وجود گریلاها باعث تداوم این جنگ شده‌است، در صدد فریفتن شما هستند؟ آماده کردن خود در هر عرصه ای بر پایه حقیقت خلقی که در حال مبارزه است، می‌تواند بهترین پاسخ برای فرزندانتان باشد. من از خلقی که در راهش می جنگم توقع دارم که وقتی استخوان‌های رفقای شهیدم را در جعبه‌ای به مادرانشان تحویل می دهند یا در کیسه‌ای به دست پدرانشان می سپارند، قیامت بپا کرده یا وقتی مبارزانش را با سلاح شیمیایی به شهادت می‌رسانند، عرش و فرش را به هم ریزند.شما از این اراده و نیرو برخوردار هستید، چرا که شما با گذر از هر نوع ارعاب و وحشتی، با مقاومت، تا به امروز آمده‌اید. همانطور که شهید چَکدار گفت: «فرزندان یک خلق قهرمان، فدائی خواهند‌شد»، اگر هرکسی به وظایف خویش عمل نماید، آنگاه روزی که با رهبر خویش جشن آزادی را برپا داریم، چندان دور نیست. از مسئولیت‌هایتان در جنگ انقلابی خلق آگاه باشید و فرزندانتان را از پ‌ک‌ک دور نکنید. هر فرزند و جوانی که از پ ک‌ک دورش گردانید، به نحوی درگیر پلیدی سیستم خواهد شد. اگر در تمام جهان تنها یک جامعۀ سالم موفق وجود داشته باشد، بدون شک آن جامعۀ پ‌ک‌ک است. اگر بدنبال آینده‌ای اخلاقی، شرافتمندانه و آگاهانه هستید، فرزندانتان را با فلسفه رهبری و اندیشه پ‌ک ‌ک بزرگ کنید. ما میلیتان ‌ها به خوبی بر این واقعیت آگاهیم که هر اندازه به خلق خود خدمت کنیم، به همان اندازه آزاد خواهیم شد. از اینرو، من بر این باورم که در راه شما و به ویژه مادران شهدا، هر کاری کنم باز هم کافی نیست. همچنین به عنوان فرزند آنان، بایستی بدانید که بیش از همه برای آنان می‌جنگم و دست های مقدس آنان را می‌بوسم.

زنده بار رهبر آپو!

بدون رهبری حیات ممکن نیست!

زن زندگی آزادی!

زنده باد جنگ انقلابی خلق!

یا پیروزی یا پیروزی!

نابود باد هر شکل از ارتجاع!

نابود باد دولت فاشیست تُرک!

برای خانواده‌ام

می‌توانم حدس بزنم که شما با خبری که در مورد من به دستتان خواهد رسید، شوکه خواهید شد. اما اگر در دورانی که با هم بودیم اندکی من را شناخته باشید، بایستی بدانید که ملحق شدن من، و حتی مشارکتم در جنگ نیز عادی نبوده و همواره در پِی بهترین ها بوده‌ام. همیشه به شما می‌گفتم که اگر اجازه ندهید که من به پ‌ک‌ک ملحق شوم، شما را گناهکار دانسته و همانطور که من نمی‌توانم خوشحال باشم، شما را نیز آزرده خواهم کرد. به این خاطر که شما همواره دوست داشتن را همچو مانعی بر سر راه من بکار می‌گرفتید. در حالیکه لازمۀ یک دوست داشتن واقعی این است که برای محبوب خویش عرصه‌ای بسازی که در آن بتواند آزاد باشد. به همین دلیل می‌خواهم بدانید که بعد از پیوستنم به پ‌ک‌ک، عشقم نسبت به شما جوهرۀ راستین خود را یافت. شما رنج‌های فراوانی در قبال من کشیده‌اید، قبل از همه چیز باید بدانید که تربیت و اخلاقی که شما به من داده‌اید، مرا به سوی انتخاب یک زندگی آزاد سوق داد. جنگیدن، لازمۀ این مساله است که بتوانم شایان رنج‌های شما باشم. اگر شما نیز آنگونه که همیشه می‌گفتید مرا دوست دارید، بایستی مبارزه من را ادامه دهید. نه فقط به اندازه توانتان، بلکه با تمام اراده خویش علیه دشمن بیاستید و دنبال من نگردید. گریه و فغان شما نه تنها من را زنده نخواهد کرد، بلکه من را کوچک خواهد ساخت. بگذارید نخستین جنگتان علیه دشمن، اینگونه رقم بخورد. من از شما دو درخواست دارم: نخست؛ برادرزاده‌هایم را با زبان و هویت خودشان بزرگ کنید. اجازه ندهید آنان همان حس خودْ کم بینی را که من تجربه کردم، دوباره تجربه کنند و بگذارید رهبری و پ‌کک را بشناسند. دوم؛ من را در گورستان شهدا به خاک بسپارید، حتی اگر صرفاً تکه ای کوچک از من باقی بماند. آنگاه خواهم توانست در کنار رفقای خود آرادم گیرم. گرچه شما دخترتان را از دست می دهید اما من صدها تن از رفقایم را از دست داده ام. امیدوارم که من را دریابید.

مادر عزیزم، از بابت اینکه من به عنوان تنها دخترت نتوانستم مدت زیادی را با تو سپری کنم و کنارت باشم، من را ببخش. همیشه با این خیال که پدر و برادرم کنارت هستند، آرام می‌شدم. اما من در حزب یاد گرفتم که هیچ چیز دیگری نمی‌تواند خلأ نیاز زنان به یکدیگر و نیازشان به بحث با زنی دیگر را پر نماید. به همین دلیل، در حالیکه مطمئن هستم که هرآنچه را که نتوانستی با من تجربه کنی با دیگر زنان می‌سازی، یقیناً این درخورترین هدیه برای من خواهد بود. تا زمانیکه شما مرا به خاطر داشته باشید من با شما خواهم بود، اما لازم است که شما بر پایه مبارزه من ایستار خود را ترتیب داده و فراموش نکنید که همه رفقای من فرزند شما هستند. من نیز فرزند خانوده شهدا هستم. هراندازه که من را دریابید، کنارتان هستم.

سلام و احترامات آپویی

آسیا علی

۱۱-۱۱-۲۰۲۲.‌»