احمد امویی، روزنامه نگار و زندانی سابق، مطلبی در مورد خانواده مرادی نوشته که روز شنبه در تهران به دنبال پیکر بیجان عزیزان خود می گشتند. او میگوید باور خبر اعدام زانیار و لقمان برایشان سخت بود و میگفتند تا اجساد آنها را نبینند باورشان نخواهد شد.
احمد امویی در مطلبی از حال و روز خانواده لقمان مرادی نوشته که روز شنبه پیگیر وضعیت زانیار و لقمان در تهران بودند.
او از صورت چنگ زدەی مادر لقمان و شیون خواهر کوچکش نوشته و برادری که در گوشهای سر در گریبان داشت.
این روزنامه نگار ایرانی میگوید وقتی شنید خانواده مرادی اجازه پیدا کردهاند در غسالخانه بهشت زهرا با اجساد عزیزانشان دیدار آخر را داشته باشند فورا به این محل رفت، هرچند تصور نمیکرد در چنین جایی به دنبال لقمان و زانیار بگردد که دو سال و نیم با آنها همبندی بود.
پس از مدتی بلاتکلیفی، اجازه دیدن پیکرهای لقمان و زانیار به نزدیکان آنها داده شده به شرطی که شیون و فریاد نکنند و تصویری از آنها برداشته نشود.
احمد امویی نوشته در حالی مادر لقمان فرزندش را در کفن دید که مادر زانیار آنجا نبود تا فرزندش را برای آخرین بار ببیند؛ به جای او، عمه و عمو و برادر زانیار به دیدنش رفتهاند.
صالح نیکبخت وکیل لقمان و زانیار مرادی در این محل از یک مأمور امنیتی خواسته اجازه دهند پیکر جانباختگان برای دفن به روستای پدری لقمان در چهل کیلومتری مریوان منتقل شود. او گفته بود رفت و آمد خانواده تا تهران بسیار سخت است و رعایت حال آنها را بکنید.
مأمور حکومتی گفته اجساد تا چند روز در سردخانه میمانند و اگر دادستان اجازه داد به مریوان منتقل می شوند، در غیر اینصورت در همان بهشت زهرای تهران دفن خواهند شد.
احمد امویی میافزاید: پیکرهای کفنپوش شده را در پشت یک وانت میگذارند و میبرند. عثمان، پدر لقمان مچاله شده و جثه نحیفش بیش از گذشته تکیده شده است. با صدای بلند گریه میکند و میگوید ناراحتم که نتوانستم برایشان کاری بکنم. آنهایی که تا حالا جلو گریهشان را گرفته بودند، زار میزنند. خواهر لقمان صورتش را چنگ میزند و با مادر شیون و زاری میکنند و به کردی مویه سر میدهند. زانیار و لقمان در فریادهایشان تنها واژههای است که میفهمم.