مجلس ایران روز دوشنبه ۲۹ آذر طرحی را به تصویب رساند که در آن دولت موظف شده در ۵ سال آینده بودجه لازم را برای طرحها و پروژههای "توسعهزای امنیتی و دفاعی" تأمین نماید. تصویب این قانون که در منابع وابسته به سپاه پاسداران از آن بهعنوان قانونی برای "افزایش توان تهاجمی همراه با توان دفاعی" یاد شده است، نهایتاً این سوال بنیادی را بهذهن متبادر مینماید که آیا اصولاً ایران میتواند به یک قدرت منطقهای تبدیل شود یا نه؟ در این نوشتار سعی شده است تا به این سوال پاسخ داده شود.
رفتارهایی که حاکیمتهای اخیر ایران (چه پهلوی و چه جمهوری اسلامی) در طول حیاتشان از خود نشان دادهاند، همگی گویای یک حقیقت میباشند: این کشور سعی دارد به هر قیمتی به یک قدرت منطقهای و بهتبع آن کشوری باثبات تبدیل شود. عواملی از قبیل موقعیت ژئوپولیتیک، مسئله ملیتها و سیاست تمرکزگرای این کشور، دخالت قدرتهای جهانی در منطقه و بسیاری عوامل دیگر، باعث شدهاند که تلاش برای تبدیلشدن به یک قدرت (لااقل منطقهای)، از رفتارهای همیشگی حکومتهایی باشد که در زمانهای مختلف بر جغرافیای ایران حکم میرانند. حکومت پهلوی بر آن بود که همواره بُعد نظامیای که برای تبدیل شدن به یک قدرت نیاز است، بر دیگر ابعاد آن بچربد؛ امری که بهنظر میرسد جمهوریاسلامی نیز بر آن تأکید ویژهای مینماید. میتوان هزینههای گزاف جمهوری اسلامی برای گسترش برنامهی اتمی خود و تبدیل شدن به یک قدرت اتمی در جهان را بهمنظور تثبیت جایگاه خود، در زمره این تلاشها دانست. ولی سؤالی که باید بدان پاسخ گفت اینست: آیا جمهوری اسلامی خواهد توانست در راستای این هدف خود موفقیتی کسب کند و آیا در آینده ایران به یک قدرت [ترجیحاً نظامیِ] منطقهای یا حتی جهانی تبدیل خواهد شد؟ برای یافتن جواب ابتدا باید به برخی خصوصیات قدرتها (جهانی و منطقهای) توجه نمود:
۱. دانش بومیِ هستهای و و بهتبع آن، توانایی تولید و گسترش جنگافزار اتمی را میتوان از خصوصیات اصلیِ ابرقدرتها دانست. قدرت اتمی در واقع نوعی از ضمانت برای امنیت، مورد تعرض قرار نگرفتن توسط کشورهای دیگر و ماندگاری در بین قدرتهای دیگر میباشد. "قدرت بازدارنگی" اگر چه مفهومیست که معمولاً برای توان پاسخگوییِ دو ابرقدرتِ ایالاتمتحده و شوروی در برابر حملات یکدیگر بهکار میرفت، ولی میتوان بهنوعی آن را در مورد تمامی کشورهایی که به توانایی اتمی دست مییابند بکار برد؛ بدین معنی که عملاً تهدیداتِ قدرتهای مداخلهگر (بهطور مثال ایالاتمتحده) با دو کشور که یکی دارای سلاح اتمی میباشد و یکی دیگر فاقد آن، کاملاً با هم متفاوت میباشد. میتوان این رویکرد دوگانه را در مورد کشورهایی مانند هند، پاکستان و حتی کرهی شمالی در مقابل کشورهایی مانند لیبی، عراق، ایران و سوریه از طرف ایالاتمتحده بهخوبی مشاهده نمود. شیوهی تعامل و سیاستورزی ایالاتمتحده با هر یک از این دو گروه کاملاً متفاوت میباشد. رویکرد ایالاتمتحده با گروه اول بیشتر حالت دیالوگمحوری یا استحاله قدرت این کشورها در درون استراتژیهایی مانند برقراری رابطه مستحکم اقتصادی، کمکهای نظامی، شریک نمودن در پیمانهای نظامی و اعمالی از این دست میباشد بهطور مثال ابرقدرتِ ایالاتمتحده هماکنون سعی دارد قدرت نوظهورِ چین را با استفاده از روابط اقتصادی به خود وابسته نماید. چین هماکنون بزرگترین کشور صادر کننده کالا به بازارهای امریکا میباشد. بنابر این سیاست، هرگونه تلاش چین برای نافرمانی و گردنکشیِ یکباره در برابر امریکا، بزرگترین ضربه را بر پیکره اقتصادی خود آن کشور وارد خواهد آورد. برقراری روابط نزدیک حتی در سطح استراتژیک با کشورهایی مانند ژاپن، کرهی جنوبی، برزیل، ترکیه و ... توسط غرب نیز از نمونههای دیگر میباشند. در مورد دیگر میتوان کمک نظامی این ابر قدرت به پاکستان را مثال زد که ظاهراً برای مقابله با تروریسمِ القاعده و طالبان، ولی در حقیقت برای تحت نفوذ قرار دادن پاکستانِ اتمی انجام میپذیرد. حتی تلاشهایی که برای مقابله با کره شمالی از طرف ایالاتمتحده نیز انجام میپذیرد بجای تقابلِ مستقیم نظامی، بیشتر بر پایه تحریم اقتصادی، سیاهنمایی و در انزوا نگهداشتن صورت میگیرد؛ بیگمان ایالاتمتحده بهخوبی بر نتیجه تقابل نظامی با یک کشور اتمی و هزینه آن در سطح کلان برای امنیت جهانی واقف میباشد. ولی علناً مشاهده میشود که رفتار همین کشور با گروه دوم که فاقد جنگافزارهای اتمی میباشند کاملاً متفاوت است. حملهی نظامی به افغانستان، عراق و لیبی، اشغال بیسروصدای سوریه و همچنین تهدید مداوم رژیم جمهوری اسلامی به دخالت نظامی، در ارتباط مستقیم با فقدان قدرت هستهای از طرف این کشورها میباشد. هرچند عوامل بسیار دیگری نیز در این رویکرد امریکا دخیل میباشند [در ادامه اشاره خواهد شد] ولی این عامل همچنان بهعنوان مهمترین عامل توجیهکننده این سیاست دوگانه میباشد.
جمهوری اسلامی قاعدتاً بر این دوگانگی در سیاستورزی ایالاتمتحده نسبت به کشورها اشراف دارد و همین علت نیز بهوضوح میتواند سرمایهگذاریهای گزاف اقتصادیی و سیاسیِ ایران را برای دستیابی به دانش و توان هستهای توجیه کند. جمهوری اسلامی سعی دارد به هر طریقی به جنگافزار اتمی و یا لااقل فناوری آن دست یابد تا در موارد احساس خطر از آن بهرهگیری و در مقابل تهدیدات خارجی ایستادگی نماید. این کشور، جنگافزار اتمی و یا فناوریِ هستهای را نوعی از تضمین برای بقای خود میداند. ولی تدابیرِ غرب برای بستن راههای دستیابیِ ایران به توان هستهای و حتی فناوریِ بروز آن، نشان از درک کلیت مسئله توسط غرب و عزم آن برای جلوگیری از تبدیل شدن ایران به یک قدرت جهانی و یا حتی منطقهای دارد.
۲. قدرت نظامی را میتوان شامل توان موشکی، نیروی هوایی، دریایی و زمینی و نیز سپر دفاع موشکی دانست. از خصوصیات ضروری دیگرِ قدرتها (جهانی و منطقهای) این موضوع میباشد که نسبت به رقبای خود دارای قدرت نظامی بیشتری باشند. اگر چه بعضی از قدرتها مانند ایالاتمتحده و روسیه هماکنون در شمار کشورهایی میباشند که تقریباً هیچ کشوری توان رقابت تسلیحاتی با آنها را ندارد ولی بهطور پیوسته، رقابتی تسلیحاتی میان همه کشورها وجود دارد؛ بر این مبنا که هر قدرتی در هر جایگاهی که قرار دارد باید مرتباً بر توان نظامی خود افزوده تا از جایگاه منطقهای یا جهانیای که دارد تنزل نکند. کشوری مانند چین که به مانند یک ابرقدرت ظهور نمودهاست، هماکنون دارای ضعفهایی استراتژیک در توان نظامی (خصوصاً در نیروی هوایی) میباشد که جایگاه آن کشور را نسبت به رقبای همتراز خود مانند ایالاتمتحده و روسیه کاهش میدهد. وقتی همین قیاس را با جمهوری اسلامی انجام میدهیم متوجه ضعف این حاکمیت در تبدیل شدن به یک قدرت منطقهای از بعد نظامی میشویم. جمهوری اسلامی هماکنون در زیر شدیدترین تحریمهای تسحلیحاتیِ وارداتی و حتی بومی از طرف قدرتهای غربی میباشد. بهطوری که این کشور نمیتواند بسیاری از تجهیزات نظامیِ روز دنیا و حتی تکنولوژیهای دستدوم و سوم جهانی را خریداری نماید. هرچند این کشور بیش از دو دهه است که به بومی سازی تجهیزات نظامیِ راهبردی از قبیل موشکهای کوتاهبرد، میانبرد و حتی دوربرد تحت عنوانِ شهاب ۱،۲،۳، و... روی آروده است ولی پیشرفتهای تکنولوژی ـ نظامی که بهطورت روزانه در جهان تولید میشود همچنان ایران را در شمار کشورهایی قرار میدهد که نمیتواند بهطور صحیح و روزآمد از این امتیاز استفاده نماید. ایران برای اینکه بتواند خود را در منطقه بهعنوان یک قدرت نظامی اثبات نماید، باید بتواند برد موشکهای خود را تا اسرائیل، اروپا و احیاناً ایالاتمتحده افزایش دهد. ایران چند دههاست که به تولید موشکهای شهاب و بهینهسازی مرتب آنها دست میزند که میتوانند اسرائیل و احتمالاً اروپای ساحلی را مورد هدف قرار دهد. برخی منابع ـ عمدتاً اسرائیلی ـ حتی از تلاشهای ایران برای تولید موشکهای قارهپیما (شهاب ۵ و ۶) با نیت هدف قرار دادن سواحل ایالاتمتحده خبر میدهند. اگرچه احتمال توطئهگری با اهداف سیاسی ـ از جمله تحریک غرب برای دخالت نظامی در ایران ـ در این گزارشها وجود دارد ولی نمیتوان احتمال صحتداشتن چنین امری را از نظر دور داشت. ایران مداماً در حال گسترش توان رزمی هوایی و برنامه موشکی خود میباشد اما مسلم است که این کشور نسبت به کشورهای رقیب! دارای ضعفهای جدیای دراین زمینه میباشد. با وجود تبلیغات وسیع مقامات نظامی ایران، اولاً موشکهای ایران دارای هدفگیری بسیار دقیقی نیستند مثلاً یک موشک شهاب ۳ بجای هدف قرار دادن تلآویو میتواند اشتباهاً بیتالمقدس را مورد اصابت قرار دهد. دومین مورد و نیز نکته حائز اهمیت اینست که طرف مقابل ایران، غرب میباشد و این کشور با یک دشمن عادی روبرو نیست. توان پاسخدهی به حملاتی از این دست، بدون درنگ با پاسخ سنگین غرب همراه خواهد شد. موشکهای قارهپیمای ایالاتمتحده با برد بسیار دقیق، بمبافکنهای فوق استراتژیکِ بی۱، بی۲ و بی۵۲ و نیز جنگندههای اف۲۲ و اف۳۵ این کشور میتوانند در کوتاهترین زمان، تمامی پایگاههای پرتاب موشک ایران را مورد هدف قرار داده و قدرت موشکی ایران را در همان لحظات ابتداییِ این جنگ احتمالی، با آسیب جدیای مواجه نمایند. از طرف دیگر کشورهای غربی مانند اسرائیل و اروپای ساحلی به سامانههای دفاع موشکی تحت عنوان گنبد آهنین، پاتریوت، ختس و غیره مجهز میباشند که مرتباً در حال بهینهسازی آنها نیز میباشند. این در حالیست که ایران فاقد چنین سامانههایی میباشد و سعی دارد امنیت پایگاههای نظامی و تأسیسات هستهای خود را با سامانه اس۳۰۰ خریداری شده از روسیه تضمین نماید.
۳. قدرت مانوردهی در جهان با استفاده از گردش در آبهای آزاد نیز از خصوصیات ابر قدرتها میباشد. ایران اگر چه یک ابرقدرت نیست و حتی از بسیاری از فاکتورهای یک قدرت منطقهای نیز بدور میباشد ولی اعمالی که انجام میدهد دقیقاً تقلیدی انتزاعی و خشک از رفتارهای یک ابرقدرت میباشد. در دوران جنگ سرد، سلطه بر آبهای آزاد و نیز نزدیک شدن به خاک کشور رقیب و مانوردهی در کنار حوزهی استحفاظی یکدیگر میان ایالاتمتحده و شوروی، امری تقریباً عادی بهشمار میرفت. شوروی در جنگ سرد توانست با نزدیک کردن خود کوبای تحت رهبریِ فیدل کاسترو، این کشور را متقاعد نماید تا بمبهای اتمیاش را در این کشور مستقر نماید. ظاهراً ایران نیز درصدد بهرهگیری از این تاکتیک میباشد. نزدیک کردن خود به کشورهای سوسیالیستیِ امریکای جنوبی که در تضاد ایدئولوژیک با ایالاتمتحده میباشند سیاستیست که از طرف جهموریِ اسلامی بیش از یک دهه است که اجرا میشود. این تاکتیک اگرچه در دروان ریاستجمهوریِ محمود احمدینژاد سرعت بیشتری بهخود گرفته بود ولی هماکنون نیز یکی از سیاستهای ایران برای تحت فشار قرار دادن ایالاتمتحده میباشد. ولی نباید چند نکته را از یاد برد. اولاً ایران برخلاف شوروی فاقد سلاحهای استراتژیک مانند بمبهای اتم و حاملهای آن یعنی زیردریایی یا ناوهای هواپیمابر میباشد که بتواند در کشورهای امریکای جنوبی مستقر نماید. ثانیاً پس از فروپاشیِ اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، کشورهای سوسیالیستی به شیوهی قبل نمیتوانند حتی با همپیمانیهای متعارف کنونی، به یک جنگِ سرد دیگر دست یازند و منافع ایالاتمتحده را با خطر روبرو سازند. حتی مشاهده میشود که متعارضترین کشورِ امریکای جنوبی یعنی کوبا پس از نزدیک به شش دهه، در روابط خود با ایالاتمتحده تجدید نظر کرده است. همین عوامل نیز تقلید کاریکاتورگونهی ایران از اتحاد جماهیر شوروی یعنی "رفتن به حیات خلوت امریکا" را با شکست مواجه میگرداند.
۴. داشتن "فضای حیاتی" و کنترل بر بخشهای وسیعی از مناطق همجوار خود، نیز اگرچه سیاستی بود که هیتلر تحت عنوان "لبنسراوم" در کتاب خود "نبرد من" اشاعه داد ولی تمامی قدرتهای جهانی و منطقهای سعی دارند که از این استراتژی برای پیشبرد سیاستهای توسعهطلبانهی خود استفاده نمایند. ایران نیز درست به مانند تمامی قدرتها این روش را بکار میگیرد. همپیمانی استراتژیک با سوریه، دخالت در امور داخلی کشورهایی مانند لبنان، عراق، یمن، افغانستان و فلسطین، تلاش برای ایجاد ناامنی و تحریک گروههای مخالف در کشورهای عمدتاً حاشیهی خلیج فارس و ... از اعمالی هستند که ایران سعی دارد [هرچند با تعریف نئونازیسم از استراتژی فضای حیاتی] در منطقه انجام دهد. اگر چه ایران تا حدود بسیاری قدرت مانوردهی در کشورهایی که ذکر آنها رفت را دارد ولی با این حال همچنان موانع بسیاری سد راه این کشور هستند. اولاً جدا از نفوذ ایران در این کشورها، سایر قدرتها نیز منافع زیادی در آن مناطق دارند و حتی میتوان گفت که نفوذ و قدرت مانوردهیشان از ایران نیز بیشتر است؛ بهطوریکه ایران فقط میتواند به "پروواکاسیون" (اخلالگری)های سیاسی در کشورهای مذکور دست بزند و نه قبضهی کامل قدرت سیاسی. دوماً این کشور نه تنها در اجرای این سیاست کاملاً موفق عمل ننموده است بلکه حتی خود تحت محاصره کامل ایالاتمتحده میباشد. امریکا کشورهای حوزه خلیج فارس را بهصورت متفق استراتژیک خود در برابر ایران درآورده است. در غربِ ایران، ایالاتمتحده دارای پایگاههایی در عراق و نیز اقلیم کردستان میباشد. ترکیه نیز از اعضای ناتو بهشمار میرود. در شرق، امریکا بهراحتی میتواند از خلأ سیاسی و نفوذ خود در افغانستان و نیز کشور پاکستان استفاده نموده و ایران را مورد تعرض قرار دهد. در قسمتهای شمالی ایران نیز ایالاتمتحده دارای پایگاههای نظامی در ارمنستان، گرجستان، آذربایجان، و قرقیزستان میباشد. بهعلت اختلافات سیاسیای که میان باکو و تهران وجود دارد، آذربایجان به عنوان پتانسیلی بزرگ برای مورد حمله قرار دادن ایران از طرف ایالاتمتحده همچنان در میان سایر کشورهای شمالی خودنمایی میکند. اختلافات ایران و آذربایجان و نیز نزدیکی استراتژیک این کشور با امریکا میتواند بهعنوان تهدیدی برعلیه ایران قلمداد شود. این کشور حتی با اسرائیل نیز دارای مناسبات استراتژیکی میباشد. بنابراین کشورآذربایجان کشوری بسیار خطرناک برای ایران خواهد بود.
از زاویهی دیگر، قدرتهای منطقهای و جهانی سعی دارند نفوذ خود در مناطق همجوار خود را با استفاده از ریشههای نژادی، زبانی و مذهبی تعمق بخشند و کشورهای همسایه را تحت کنترل خود درآورند. مثلاً روسیه دارای جمعیت روستبار قابل توجهی در حوزه بالتیک و بالکان میباشد و با استفاده از همین فاکتور سیاستهای خود را در پیرامون خود پیش میبرد. این جمعیت روس تبار میتوانند در فعالیتهای سیاسی مانند انتخابات، اعتصابات، اعتراضات و... کشور مذکور را به نفع روسیه تحت فشار قرار دهند. (میتوان به طور نمونه از بحران اخیر اوکراین در شبه جزیرهی کریمه نام برد که روسیه توانست با استفاده از جمعیت روستبار کریمه، این منطقه را از اوکراین جدا و راه خود را در دریای سیاه بازتر کند.) ابرقدرت چین نیز با استفاده از جمعیت چینیتبارِ خود در کشورهای سنگاپور، مالزی، تایلند، فیلیپین و ... فضای امنیتی و صادرات آنها را تحت کنترل خود دارد. حتی عربستان نیز نفوذ گستردهای در کشورهای عربیِ همسایهی خود دارد. نفوذ ایالاتمتحده به سبب خصوصیت مشترکِ زبان غالبِ انگلیسی در جهان نیز بر کسی پوشیده نیست. در عوض بهنظر میرسد که ایران در این مورد نیز دارای مشکلات جدیای میباشد. در عراق اگر چه اکثریت را شیعیان تشکیل میدهند (۶۵%)، ولی عراق کشوری باثبات نیست که ایران از آن "استفادهای بهینه" را ببرد. تاجیکستان بیش از آنکه تحت نفوذ ایران باشد، تحت نفوذ روسیه میباشد. تشابه و نزدیکی فرهنگیِ آنچنانیای میان شیعیان حوثیِ یمن و فرهنگِ شیعیِ ایرانی وجود ندارد. سوریه هماکنون در جنگ داخلی بهسر میبرد و ...
۵. اتحاد و انسجام درونی و توانایی در حفظ یکپارچگی کشور از شروط اساسیِ تبدیل شدن به یک قدرتِ باثبات میباشد. ایالاتمتحده این انسجام و یکپارچگی را به سبب سیاست لیبرال خود در عرصهی داخلی و نیز خصوصیت فدراتیو خود دارا میباشد. چین و روسیه اگر چه در درون خود با مشکلاتی از قبیل جداییخواهی، استقلالطلبی و تجزیهطلبی روبرو هستند ولی اولاً قدرت حکومت مرکزی در حد و اندازهای هست که بتواند از این مورد جلوگیری بهعمل آورد. دوماً ساختار ایالتیِ این دو کشورها تا حدودی میتواند این پتانسیل را تخلیه نماید. سوماً در صورت جدا شدن مناطقی از این کشورها، چین و روسیه همچنان بر آنها نفوذ خواهند داشت و بهنظر نمیرسد که مناطق جدا شده بتوانند به اتحادی استراتژیک با دشمن (مثلاً امریکا) کشور مطبوعه خود دست یازند. این کشورهای احتمالی آنچنان ضعیف میباشند که همچنان در شمار "شبهکشورها" بشمار خواهند آمد و تا مدتها به کشور اصلی وابسته خواهند بود. و چهارم اینکه مشکل جداییخواهی یا استقلالطلبی در حد و اندازهای نیست که کیان این دو کشور را با خطر مواجه سازد. گروههای استقلالطلب یا جداییخواه آنقدر کوچک میباشند که حتی درصورت جدا شدن نیز تقریباً تغییری در نمای ظاهری این کشورها روی نخواهد داد.
در مقابل ایران سعی دارد که تنها با استفاده از فاکتور اول یعنی اقتدار حاکمیت و وزنهی زور، مشکلات داخلی و هویتی خود را حل نماید. سیستم حکومتی ایران، سیستمی بهشدت تمرکزگرا میباشد و از طرف دیگر ایران کشوریست که دارای هویتهای فرهنگی، نژادی و مذهبیِ فراوانی میباشد. خصوصیت تمرکزگرای جمهوری اسلامی و حتی رژیم قبل از آن یعنی رژیم پهلوی، همچنان بر سیاست انکار هویتهای دینی و نژادی بنا شده و بر آن دامن میزند. همین امر مشکلات داخلی ایران و فاکتور انسجام و اتحاد داخلی که یک قدرت باید داشته باشد را روزافزون مینماید. سیاستهای انکارگرایانه حاکمیت ایران که میتوانست این کشور را به سمت یک کنفدراسیون دمکراتیک متشکل از تمامیِ هویتهای دینی (شیعه، سنی، یهودی، مسیحی، یارسان و...) و نژادی (کورد، عرب، بلوچ، ترک، فارس و ....) ببرد، هماکنون خود به بزرگترین عامل برای معضلِ تجزیهطلبی تبدیل شده است. هویتهای مذهبی و نژادی هر کدام در جغرافیاهای وسیعی در ایران بسر میبرند و همین امر نیز باعث میشود که مشکل هویتهای مذهبی و نژادی در ایران بهحدی باشد که در صورت تجزیهی ایران (برخلاف چین و روسیه که ذکر آنها رفت) تقریباً چیزی از آن کشور باقی نماند.
۶. توان اقتصادی و صادرات کالا عاملیست که یک قدرت میتواند از آن در خدمت منافع خود استفادهی مطلوب را ببرد. ولی سیاست غرب از همان ابتدای بر روی کار آمدن جمهوریاسلامی، همواره بر تحریم این کشور در حوزهی اقتصادی و تکنولوژیهای زیرساختیِ انرژی بوده است. ایران در طول نزدیک به چهار دهه، به جایگاه اقتصادی و توسعه اقتصادیای که میتوانست دست پیدا کند، نزدیک نشده و حتی در برخی موارد پسرویهایی نیز داشته است. کشورهایی مانند ترکیه، کره جنوبی و برزیل که در چهار دهه قبل از اقتصادهای ضعیف و حاشیهای جهان بودند، در مدت مشابهی توانستهاند که خود را در بازارهای جهانی تثبیت نمایند ولی ایران اگرچه دارای سطح، منابع و پتانسیل بیشتری نسبت به کشورهای مذکور بود نتوانست بر این مهم فایق آید. در حوزه صادرات انرژی نیز، پس از چهار دهه صادرات انرژیِ این کشور تقریباً به نصف تقلیل پیدا کرده است.
۷. دستیابی به آبهای آزاد برای مانور نظامی، انتقال انرژی و صادرات و واردات کالا، نیز فاکتوری مهم و اساسی بهشمار میرود. دریای خزر اگرچه دارای گستردگی قابل توجهی میباشد و ایران میتواند با چند کشور مراودات تجاری داشته باشد ولی این دریا نمیتواند برای ایران یک دریای استراتژیک به شمار آید. ایران هماکنون تنها میتواند از طریق خلیجفارس و دریای عمان به آبهای گرم دست یابد. با توجه به قدرت نظامیِ محدود، ضعف اقتصادی و محار این کشور توسط غرب در حوزه انرژی بهنظر نمیرسد که این مورد نیز بتواند کمک قابل توجهی در تبدیل شدن ایران به یک قدرت منطقهای بکند.
۸. تمامیِ کشورهای قدرتمند جهان دارای وسعت خاک میباشند. گستره زمینی میتواند عاملی مهم برای توسعه کشاورزی، جایگاه استراتژیک پایتخت، ایجاد ایکیومنیهای [یا جمعیتهای انسانی] متعدد، جلوگیری از تمرکز صنعتی در یک یا چند شهر و ... میباشد. ولی سیاستهای جمهوری اسلامی، ایکیومنیها و مناطق صنعتی را تنها در محدودههای جغرافیایی خاصی نگهداشته است و قسمتهای بسیاری از مناطق ایران در توسعه نیافتگی و عدم رشد بسر میبرند.
ابرقدرتها معمولاً از نواحی خالی و غیرمسکونی مانند بیابانها، برای پایگاههای نظامی، آزمایشهای هستهای، رزمایشهای نظامی و غیره استفاده میکنند. ایران با استفاده از بیابانهایی مانند کویر لوت، بیابانهای اطراف تهران، خوزستان، کرمانشاه و... باز با تقلیدی مضحکانه سعی در پا گذاشتن جای پای کشورهایی مانند امریکا (در نوادا) و روسیه (در سیبری) دارد. درصورتیکه این کشور میتواند با استفاده از این پتانسیل، به تولید برق از طریق انرژیِ خورشیدی و نهایتاً توسعه اقتصادی خود مبادرت ورزد.
۹. جمعیت فراوان از خصوصیات تمامیِ کشورهایی میباشد که در شمار قدرتهای منطقهای و ابرقدرتها جای میگیرند. بدون استثنا تمامی کشورهای قدرتمند در جرگهی کشورهای پرجمعیت قرار دارند. ایالاتمتحد، روسیه، چین، هندوستان، برزیل و... همگی جمعیتهایی بالای صد میلیون را دارا میباشند. بعضی از این کشورها مانند چین و هندوستان جمعیتهایی بالای یک میلیارد نفر دارند. جمعیت فراوان میتواند نیروی کار ارزان و تکنوکرات جامعه را تأمین و کشور را از وابستگی به منابع خارجی معاف سازد. جمهوری اسلامی که در ابتدا بر شعار "فرزند کمتر، زندگیِ بهتر" تکیه میکرد، در یک چرخش ۱۸۰ درجهای هماکنون سیاست افزایش جمعیت را در پیش گرفته است. مقامات این کشور ظاهراً به تازگی متوجه اهمیت جمعیت فراوان برای تأمین نیازهای داخلیِ خود (که از خصوصیت یک دولتملتِ درحال توسعه میباشد) شده است. میتوان سخنان آیت الله خامنهای را مبنی بر "رساندن جمعیت ایران به ۱۵۰ میلیون نفر" را در راستای همین سیاست تعبیر نمود. ولی واضح است که صرف بالا بودن جمعیت نمیتواند باعث توسعه یافتگی یک کشور و تبدیل شدن آن به یک قدرت منطقهای شود. تمامی فاکتورهای پیشرفت باید بهصورت یک بالانس منظم بالا برده شوند وگرنه افزایش جمعیت ایران با توجه به زیرساختهای صنعتی، اقتصادی و رفاهیِ کنونی، نه تنها ایران را در مسیر تبدیل شدن به یک قدرت منطقهای قرار نمیدهد بلکه بیگمان در صورت عملی شدن چنین سیاستی، ایران شاهد بحرانی بسیار عمیقتر از وضعیت کنونی خواهد شد.