در روز ۸ ژانویه امیر رئیسیان وکیل زندانی سیاسی، پخشان عزیزی اعلام کرد که دیوان عالی قضایی ایران حکم اعدام پخشان عزیزی را تایید کرده است. وی همچنین بیان داشت مدارکی که برای دفاع از پخشان عزیزی به دادگاه ارائه شده بود، رد شده است. اعتراضات و واکنشها علیه تایید حکم اعدام پخشان عزیزی در حال افزایش است.
در چارچوب همین واکنشها و اعتراضات دو زن زندانی سیاسی در زندان اوین تهران به نامهای آنیشا اسداللهی و حورا نیکبخت علیه تایید حکم اعدام پخشان عزیزی نامههایی جداگانه منتشر کردند.
آنیشا اسداللهی فعال کارگری، معلم و مترجم رسمی سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران با انتشار نامه خود از بند زنان زندان اوین، به صدور احکام اعدام برای زندانیان بهویژه پخشان عزیزی و وریشه مرادی اعتراض کرد و بیان داشت: «با شنیدن خبر صدور حکم اولیه پخشان عزیزی ما همبندیاناش قریب به اتفاق در بهت و خشم، با هر گرایش سیاسی دور هم جمع آمدیم. لحظهای با شکوه بود چرا که روح نه به اعدام بر فراز هر گرایش سیاسی و همزمان در درون آن، در ذهن تک تک ما ایستاده بود و ما را نظاره میکرد.»
شرح کامل نامه آنیشا اسداللهی به شرح زیر است:
«سلام. من آنیشا اسداللهی هستم، معلم و مترجم. نزدیک به دو سال از حبس خود را سپری کردهام و هماکنون در زندان اوین به سر میبرم. تاکنون نامهای به تنهایی ننوشتهام و خوانندهای را اینگونه مستقیم خطاب نکردهام.
امیدم به خواندهشدن این نامه را شاید محدود به دوستان و آشنایان بدانم، اما در هر صورت از شما خواننده عزیز خواهش میکنم دقایقی پرگویی من را که دغدغهای در خود دارد با شکیبایی دنبال کنید. ابتدا قصد داشتم این نامه را مشخصاً درباره صدور حکم اعدام برای دو هم بندیام پخشان عزیزی و وریشه مرادی بنویسم. پخشان و جوانا (وریشه) را به خوبی میشناسید. همبندیانام بارها از ظرافتهای شخصیتشان گفتهاند، دو زندانی جوان کورد با جهانبینی ویژه خودشان، دغدغهمند و محترم و بسیار مقاوم. به خوبی به یاد دارم، تابستان بود و با شنیدن خبر صدور حکم اولیه پخشان عزیزی ما همبندیاناش قریب به اتفاق در بهت و خشم، با هر گرایش سیاسی دور هم جمع آمدیم. لحظهای با شکوه بود چرا که روح نه به اعدام بر فراز هر گرایش سیاسی و همزمان در درون آن، در ذهن تک تک ما ایستاده بود و ما را نظاره میکرد.
از دقایق مشابه دیگری هم باید بگویم. روز اعدام رضا رسایی، وقتی خبرش به ما رسید همه چیز خودجوش اتفاق افتاد. خیل زیادی از زندانیان بند خشمگین و ناباورانه با نگاهها و گرایشهای سیاسی مختلف و حتی متضاد در کنار هم در اعتراض به اعدام، این عمل انحصاری دولتی، صفآرایی کردیم.
درخشانیِ این دقایق در همبستگی صرفِ خلاصه نمیشود، بگذارید دقیق بگویم: آنجا کسی نپرسید رضا رسایی که بود؟ چه گرایشی داشت؟ چه کرده بود؟ از چه و چه خبری نبود، از آن «چه»هایی که مخصوص اتاقهای بازجویی یا اتاق خبر حاکمیت سرکوبگر است تا رخنهای بشکافد به «نه به اعدام»، این خواستِ به تمامی مطلق، تا راه باز کند که در نه به اعدام استثنایی وجود دارد و از همین روزنه است که دولتها میتوانند دست به تمام حیثیت انسان دراز کنند و حاکمیت کنونی به خوبی میداند که این روزنههای تاریخی، اجتماعی، طبقاتی، و سیاسی در کجای جامعه ما قرار دارند تا آن را به سیاه چالهای تبدیل کند و تمامیت «نه به اعدام» را به طرفهالعینی در خود ببلعد.
من بهعنوان یک سوسیالیست با همفکرانم در زندان در تمام این لحظات با شکوه حضور داشتیم، لحظهای نبود در زندان صدایی بلند شود و ما سوسیالیستها غایب باشیم، پا به پای هم بندیهایمان با گرایشات دیگر. ما به خوبی از ضرورت دفاع تمام قد از نه به اعدام و البته خاستگاه طبقاتی آن آگاهیم و وظیفه تاریخی خود میدانیم از این حق مترقی به تمامی دفاع کنیم و تمام تبعات این رویارویی را نیز به خود دیدهایم و نیز فراموش نمیکنیم خود از اولین حذفشدگان ماشین دولتی اعدام بودهایم.
دوستان عزیز، قویاً باید به این باور داشت که نه به اعدام باید خواستهای مطلق باشد، به محض آنکه روزنهای در آن بیفتد دایره هیولای اعدام بازتر و بازتر میشود. باید در چرایی این خواست مطلق، یعنی در چرایی درهمآمیختگی نظر و عمل، کوشید که ما سوسیالیستها از آن با نام «پراکسیس» یاد میکنیم.
به خوبی باید دانست روح خواستِ «نه به اعدام» در این سرزمین هنوز به تمام و کمال درونی ما نشده است، چنانکه در آن هیچ اما و اگری نباشد. اگر در دهههای اخیر به پاس تلاشهای فراوان، در میدان گستردهتری پذیرای آن هستیم هنوز محدودههایی وجود دارد که با اعدام همراهی میشود یا با سکوتی معنادار از کنارش با بیتفاوتی رد میشویم.
متاسفم که تاریخ این سرزمین تاریخ زور بیواسطه بوده است یا به قول فتحعلی خان قاجار زبان شمشیر. ردش را در همه چیز میتوان دید. حتی آنجا که حقی بر جای خود نشسته گویی با نیرویی بیواسطه و بدون پشتوانه مفهومی و نظری سربرآورده و در نتیجه ریشه ندوانده است. تاریخ شکننده حقها، حتی آنجا که حقانیتی سر بر میآورد، نیرو میگیرد، و فراگیر میشود، سست و متزلزل است، به آسانی فرو مینشیند و به فراموشی سپرده میشود، قبل از آنکه خود را بومی این سرزمین کند.
گویی دنیای میدانها و جریانهای کوتاهمدت فرصتی نمیدهد تا به دنبال پشتوانههای ریشهایِ مفاهیمِ نظری، طبقاتی، اجتماعی، تاریخی و الهیاتیِ آن باشیم، تا ریشههای این ساقههای تنک را در برابر طوفان تاریخی ارتجاع محکم کنیم.
این روزها نوعی گفتمان نخبهگرا باب شده که سالیان است در خودش گیر افتاده. منطق آن علیه ارتجاع همچنان همان منطق زور تاریخیمان است. در جامعه سیاسی هرازگاهی شاهد فضاها و میدانهایی هستیم که طوفانی به پا میکنند، مسئلهای به حق را با دغدغهای به حق بالا میآورد اما راهی به جامعه آنچنان که باید باز نمیکند چرا که تا حد زیادی درخودمانده است؛ چرا که جامعه را هنوز صرفا همان گلهای رهرو میداند که قرار است به زور دنبالشان راه بیفتد.
به محض پذیرفتن حقی که حتی خودشان نمیتوانند به آن به شکلی ریشهای پاسخ دهند و آن را درونی و عقلانی کنند، دچار این خیال میشوند که میتوانند به گونهای صوری و بالا به پایین به توده مردم بقبولانند.
اما باز هم متاسفم برخلاف نظر این نخبهگرایانِ فقیر در اندیشه، راهی به این شکل به جامعه نیست چرا که نیاموختهاند آنها هستند که باید در برابر پرسشگری مردم پاسخگو باشند و به زبان ما سوسیالیستها به «زبان توده» مردم باید سخن بگویند. و برخلاف تصور آنها زبان مردم زبان ساده و تحمیقانگارانه نیست، زبان تعقل است، زبان پرسشگری است، زبان عقلی است در محدوده تاریخی، طبقاتی و الهیات سیاسی ما. صرف گفتنِ نه به اعدام کسی شما را به تمامی پذیرا نخواهند بود.
توده مردم پرسشگر هستند، جامعه به راحتی حق نه به اعدام، آنهم بهصورت مطلقاش را اینگونه فرمایشی و از بالا به پایین نمیپذیرد. موجی از بالا شاید بیاید و مدت زمانی با نیروی عظیمی که میسازد همراهی بیاورد و نباید هم این تلاش را دستکم گرفت، اما وقتی خبری از پاسخ به چراییهای ریشهای در سطح اندیشهورزانه نیست، این حق مبهمگونه به خود رخنه میپذیرد، روزنهای باز میشود، سر و گوش استثناها پیدا میشوند که در محدوده تاریخ آگاهی ما قابل فهم است.
هنوز فعالان سیاسی هنگامی که از نه به اعدام سخن میگویند نه به اعدامی مطلق را طلب نمیکنند. آنها به دنبال پشتوانهای صوری میگردند چرا که در عمق ریشههای اندیشههایشان، در مطلق بودن «نه به اعدام» گنگی وجود دارد. بر پیشینه محکومین نه به اعدام تاکید میکنند،از شغلاش، علایقاش، شخصیت ویژهاش، مقاومتاش و… میگویند و مثلا میگویند او معلم است. او دانشجو است، پدرش فلانی است، او از صلح و دوستی همانی را دنبال میکند که ما میفهمیم و الی آخر.
بگذارید از شما بپرسم اگر من اینگونه نباشم آیا شما به حاکمیت ارتجاع حق میدهید من را وارد آن روزنه هولناک استثنا کند؟
هر نیروی سیاسی امروز باید ابتدا پیش از حمله بردن به دیگری از خود بپرسد آیا نه به اعدام برایش امری مطلق است؟ به چرایی این حقانیت تا چه حد آگاه است؟ باید از استثناها پرسید، باید به پرسشگری پرداخت، باید این انحصار تاریخی دولتها در اعدام را روشنگری و افشا کرد.
آنجا که سیاهچالهای در لباس استثناها انتظار ما را میکشد تا به وقت سلطه و غلبه و قدرت گرفتن سر فراز کند. باید هر نیروی سیاسی را در برابر آحاد توده مردم با پرسشگری پاسخگو کرد. حاکمیت فعلی سالها با اتهاماتی چون مفسد فیالارض، بغی و… با انتشار ویدیوهایی از کسانی چون مجیدرضا رهنورد و رامین حسین پناهی … راه را به هیولای مخفی در روزنههای استثنایی گسترده گشود. آیا فردا این روزنهها قرار است با زبانی دیگر تکرار شود؟ وطن فروش؟ تروریسم؟ خائنین؟ قصاص؟ و…
هرچند به خوبی باید آگاه باشیم که پایههای عمل نظرورزانهمان درباره نه به اعدام از ریشههایی محکم هنوز برخوردار نیست و سست است. اما حداقل باید در تلاش برای نه به اعدام به شکل مطلق آن عمل کنیم که امروز عملی ضروری است. متاسفانه هنور هنگامی که خبر محکومیت اعدام کسی میآید، بلافاصله صرفا به بیگناهیاش پرداخته میشود. اینکه او که بوده است و ارزشگذاریهایمان را شروع میکنیم که… این حکم ارتجاعی را تناسبی با او نیست. این همان آغاز گشودن روزنهها است …
اما نه، او یک انسان است و به پاس فقط و فقط انسان بودنش است که هیچ دولتی را راه به گرفتن جانش نیست.
سخنم را به پایان برسانم، از هر جریان سیاسی باید پرسشگری کرد. نباید اجازه داد هیچ جریان سیاسی دفاع از این حق را به نفع اهداف خودش به انحصار درآورد. یا برعکس پاسخگویی به پرسشها را مسکوت بگذارد. از هر جریان سیاسی باید پرسید اگر استثنایی قائل است، آنجا کجاست.
باید آگاه بود که در آن اما و اگرها هیولای تاریخی خونخوار کمین کرده است، شاید بتوان گفت چهره واقعی همان دولت تاریخی که خود را برفراز جامعه علم کرده و در هر دو دستش چیزی جز تبر نمیتوان دید. نه به اعدام حقی است که تا هرکجا که در اراده و عمل آگاهییمان درونی شود، هیچ قدرتی را به بازپس گرفتنش توانی نیست. اعدام در انحصار دولتهاست و نه به اعدام خواستی مطلق که آن را باید مطلق اندیشه، اراده و عمل کرد.»
همچنین پیشتر حورا نیکبخت، ناشر، فعال حقوق زنان و زندانی سیاسی، در نامهای به تایید حکم اعدام پخشان عزیزی، مددکار اجتماعی و یکی از همبندیهایش در بند زنان زندان اوین اعتراض کرد و گفته بود «پخشان عزیزی برای آنچه کرده باید قدر ببیند و بر صدر بنشیند».
شرح کامل نامه حورا نیکبخت به شرح زیر است:
«پخشان جانم
سلام
دارم از اتاق چهار بند، فقط چند متر دورتر با تو حرف میزنم اما میخواهم صدایم خیلی بلند باشد؛ آنقدر بلند که همه بشنوند و آنان که باید گوش بسپرند: پاییز ۱۴۰۱، وقتی در حال تدریس هم نتوانستم جلوی گریهام برای بیگناهی محسن شکاری را بگیرم و کلاس را به دانش آموزان واگذار کردم، به خیالم هم نمیرسید زمانی با کسی که زیر حکم اعدام است همبند شوم و روز و شبهایی را که میگذراند ببینم. با کسی؟ با زنی. با زنی؟ با پخشان عزیزی؛ با زنی که واقعا به شعر نو شبیه است؛ (پخشان در زبان کوردی به معنای شعر نو است) آنقدر شعر و آنقدر نو که حظ کردن از کنارش بودن کار هر کسی نیست.
پخشان عزیزم
در فرهنگ سخن، مقابل «بغی» نوشتهاند؛ بدکاری، فساد، ستمکاری، سرکشی و نافرمانی معنا بخشیدن به زندگی و تقویت امید به آن در کمپ آوارگان حملات داعش بدکاری است یا فساد یا ستمکاری؟
وقتی به کودکان یاد میدادی که با گِل مجسمه بسازند و با هنرشان حالشان را خوب کنند، خبر داشتی که این کارت مصداق فساد است؟!
وقتی در تخلیهی بار کامیونهای ارزاق سازمان ملل کمک میکردی، میدانستی داری بدکاری میکنی؟
موقع تمیز کردن زخمهای زنان و کودکان و از بین بردن شپش سر بچهها، از ستمکاریات آگاه بودی؟!
پخش نان و فراهم کردن غذا برای آوارگان کدام شکل از ستم است؟!
جرمهایت را که مرور میکنی، شستن لباس آنها را هم از قلم نینداز!
کمک به آلاها، خضرها، ویانها، دیلانها و بهارها را سرکشی و نافرمانی به حساب نمیآوردی؟!
ماههایی که از خانوادهات دور بودی و هیچ ارتباطی با آنها نداشتی، اما آغوش میشدی که در اوج سرما و باد و باران بارها چادرها را محکم میکردی، با این حال خوابت نمیبرد که نکند محکم کاری نکرده باشی، ستمکاریات برایت محرز نبود؟!
من نه عقلم قد میدهد نه سوادم؛ باز هم خودت قضاوت کن: حتما در سالهای ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ که بر اثر ناتوانی جسمی بعد از عمل جراحی سراغ ترجمه و پژوهش رفتی، فساد کردی.
ایجاد انقلاب ذهنیتی که قطعا بدکاری وفساد و ستمکاری است؛ این را همه میدانند.
همهی ستمکاریهایت را در کمپ باور میکنم؛ چون بارها شبیهاش را در بند دیدهام؛ وقتی حال یکی از همبندیها حتی ذرهای بد میشود، اولین کسی که به سراغش میآید تویی. تجربهی تو را در کمک به بهبود حال جسمی و روحی اطرافیان هیچکدام از ما نداریم.
میبینم که گیاهخواری و برایمان گفتهای که از سال ۲۰۱۴ خوردن گوشت را کنار گذاشتهای؛ یعنی بیشتر از ۱۰ سال است که قساوت لازم برای ستمکاری را بهدست آوردهای.
باید در ویراست بعدی همهی لغتنامهها مددکاری را هم به معانی بغی اضافه کنند یا اینکه مقابل مدخل مددکاری بنویسند بغی.
همهی پزشکان، روزنامهنگاران و کسانی که به ملیگرایی باور ندارند؛ همه آنها که ماندند و به آوارگان حملات داعش کمک کردند بغی کردهاند و به قتل عمد محکوم میشوند؟!
خواهرم
تو مددکاری و اظهرمنالشمس است که مددکار بودن با حزب وحزبگرایی غریبه است و طبیعتاً بیرون از نظام دولتها وحزبهاست.
حتی پس رنگ داستانی که ساختهاند و تو را بر اساس آن محکوم کردهاند بی جان است. خباثت و نادانی بخش جداییناپذیر وجود جمهوری اسلامی است.
کاش این جانیان بفهمند که میخواهند نه تو را «سربه دار» که «سر دار» را با تو «بلند» کنند.
تکلیف تو با آنچه کردهای مشخص است؛ تکلیف جمهوری اسلامی هم همینطور. در این میان فقط مدعیان فعالیت برای حقوق بشر باید تکلیفشان را مشخص کنند؛ باید در گفتار، رفتار و کردارشان به وضوح نشان بدهند که مدافع حقوق بشرند یا حامی حقوق بشرتر.
اگر شرف دارند، باید برای پخشان عزیزی، زن کورد مددکار محکوم به اعدام، هر کاری میتوانند بکنند. باید از جمهوری اسلامی بپرسند به تو چه داده است که در ازایش جانت را میخواهد؟
پخشان جانم
تو برای آنچه کردهای باید قدر ببینی و بر صدر بنشینی، اما نه بر صدر مجازاتها.»