برای جوان عصیانگر جیلو
وقتی جیلو گفته میشود، نمود های عصیانگری، قیام، آرامیدن و پرباری را به یاد میآورد. همانگونه که قلهی کوهسار جیلو از یکدیگر مجزا ونابود نمیشود، دوست داشتن تنها جزئی از آن امکان ندارد.
وقتی جیلو گفته میشود، نمود های عصیانگری، قیام، آرامیدن و پرباری را به یاد میآورد. همانگونه که قلهی کوهسار جیلو از یکدیگر مجزا ونابود نمیشود، دوست داشتن تنها جزئی از آن امکان ندارد.
این دلسوزی با حیات و باوری همراه با رفاقتی در بطن قلب خلق زاییده شد. در دل خود حرص کوههای آتشفشان و پرباری جوهر پاک مام میهن را داشت. بجای آنکه مانند همسن و سالانش به مدرسه برود یا با آنها بازی کند او چوپانی میکرد.
برای قلهی این کوهساران لازم بود چه نوشتاری به رشتهی تحریر درآید، چه سخنی را بر زبان راند و کدامین فریاد را سر داد؟
از خاطرههای ما یا به عبارتی دیگر دیدن واقعیت دشمن در سنین کودکی، از ایستار جسورانه و با اراده ات؛ مصمم بودنت برای پیشرفت، از رفاقت سالمت با رفقای زن و یا قیام تو در برابر نظام سلطهگر، نمیدانم با چه چیزی بنویسم زیرا که زبان از بیان قاصر است.
وقتی جیلو گفته میشود، نمودهای عصیانگری، قیام، آرامیدن و پرباری را به یاد میآورد. همانگونه که قلهی کوهسار جیلو از یکدیگر مجزا و نابود نمیشود، دوست داشتن تنها جزئی از آن امکان ندارد.
برخی اسامی هستند که گفته میشوند، برخی اسامی هم پر معنا هستند اما برخی از نامها هستند که جان را آتش میزند و اشک را سرازیر میکند. یکی از همین اسامی نام رفیق جیلو میباشد.
غروب بود... در ماردین توفانی در حال وزیدن بود. مه همه جارا فراگرفته بود که آگاهیهای بد را بیاورد. نه راه و نه امواج دریا نمیتوانستند عصیانگریش را متوقف کنند. ساعت از ۷ میگذشت، وقتیکه صورت تو را به مثابهی پاکی صورت کودکی در پیش روی خود دیدم احساسی عجیب در خود حس نمودم. احساسی که نه با سخنان کتابی و نه با تصاویر نتوان از آن بحث نمود. تصویر دیده میشود، کتاب خوانده میشود، اما احساس... احساس...
برای بازگویی بسیار رنج میبرم رفیق جیلو. رفیق جیلو هنوز نوجوان بود که او را شناختم. تنها کودک خانواده بود به همین دلیل نیز در خانواده بسیار ارجمند بود.
رفیق جیلو با فروتنی، انسانیت و خوشبینی خویش نمایان بود. یکی از ویژگیهای اساسی رفیق جیلو این بود که هرگز درمیان رفقا تفاوت قائل نمیشد. یک رمان بود حیات را با احساسات خود میزیست. به حالتی برابرانه با زنان و مردان برخورد مینمود. در داخل حزب، طبیعی، ساده و با اشتیاق به پیرامون خود رنگ میبخشید. یک سیستم حساس کاری را در خود به وجود آورده بود که درهر فعالیتی روح زندگی را میآفرید.
تنها هدف رفیق جیلو این بود که به باکور و مناطق جنگی رفته و شرکت جوید. این مورد برای رفیق جیلو به مثابهی یک معیار بود. در داخل حزب خستگیناپذیرانه بسیار کوشید. به اندازهی عرصهی جنگ، عرصههای ایدئولوژیک و سازمانی را نیز توسعه میداد.
زمانیکه رفیق جیلو را دیدم پیشرفت بسیاری کسب نموده بود، رشد کرده بود، اما در دل خود هنوز پاکی احساسات کودکی را میزیست.
رفیق جیلو آنچه از دستت بر میآمد را انجام دادی. رفتن تو شاید دل مارا به درد آورد اما از هر گلولهای که در این سازمان شلیک کنم برای انتقام تو برای حرص تو خواهد بود.
*جیلو گور (یلماز بولدان) در ۲۷ فوریه ۲۰۰۵ در کوه باگوک در جنگ به کاروان جاویدان شهدا پیوست.