تقدیم به رفیق عزیزم، پسرم...

من با تو در کوه‌های آزاد رفاقت کردم و آن رفاقت ما رفاقت واقعی پ‌ک‌ک بود. در رفاقت ما جایی برای زشتی و دروغ و ریا و خیانت نبود. رفاقت ما در پ‌ک‌ک رفاقتی فراتر از رفاقت مادر و پسر بود.

شهید حقی

آیا مادری پس از فرزندش زندگی می‌کند و با نوشتن هر سال از فرزندش بار دیگر آتش دلش را شعله‌ورتر می‌کند؟ بله حقی عزیز، باز هم از تو می‌نویسم. چند سال دیگر چند بار از تو خواهم نوشت؟ هر مطلبی که می‌نویسم قلبم را به اخگرهای بیشتری تبدیل می‌کند. یعنی این آتش دردناک کم نمی‌شود، برعکس شعله‌ورتر می‌شود. می‌گویند زمان درد را کاهش می‌دهد. اما مفهوم زمان باید مفهومی باطل برای درد فرزند باشد. چون زمان این درد را بیشتر کرده است.

تاکنون برای هر مشکلی درمانی پیدا شده است، اما برای درد زندگی‌ای که از دل مادر جدا می‌شود هیچ درمانی پیدا نشده است. لحظه‌ای که شنیدم در راه ابدیت هستی، چنان دردی احساس کردم که چیزی از بدنم کم شده بود که نمی‌توانم توضیح دهم. در آن لحظه گفتم: «زندگی دیگر مثل قبل نمی‌شود، چون پاره‌ای از زندگی‌ام کم شده است». واقعا درست بود؛ از آن روز به بعد زندگی برای من مثل قبل نبوده است. نه زمان، مکان و نه تجربیات نتوانستند مثل قبل مرا راضی کنند. چون دیگر نمی‌توانم تو را در زندگی‌ا‌م ببینم.

من همیشه خودم را دلداری می‌دهم و می‌گویم جایی زندگی می‌کند، حتما یک روز ظاهر می‌شود. چون وقتی در گروه صلح شرکت کردم در مکان نیروهای امنیتی (آسایش) اَنزه با تو خداحافظی کردم و به راه افتادم. در آن لحظه هرگز فکر نمی‌کردم که تو را برای آخرین بار می‌بینم. من همیشه آرزو داشتم که بیایم و با تو ملاقات کنم و از سفر صلح‌ام برایت بگویم. این اتفاق نیفتاد. نمی‌دانستم که حتی قبل از اینکه روند زندانی بودن من به اتمام برسد، از ستاره‌شدن تو مطلع بشوم. شنیدن این که پاره‌ای از زندگی‌ام کم شده است، درد کاملا متفاوتی بود، به خصوص وقتی بین آن چهار دیواری بودم. هرگز نمی‌توانم آن روز را فراموش کنم.

بله، اینجا دوباره درباره از تو می‌نویسم. آیا من حق دارم در مورد تو بنویسم؟ ایجاد یک زندگی و افزودن یک زندگی جدید به زندگی باید ارزشمندترین چیز برای بشریت باشد. اما در دنیایی که این همه آلوده است و زندگی در دهان شیر زجر می‌کشد، در زمانی که ایجاد زندگی جدید در واقع جرم محسوب می‌شود، باید دانست که نباید اقدام به زادن‌های جدید کرد. ایجاد زندگی جدید و جان بخشیدن به انسان باید مقدس‌ترین اتفاق دنیا باشد. اما امروزه مادران این وظیفه مقدس را جرم می‌دانند. زیرا با درد نظاره‌گر زندگی هستند که از بدن خود ساخته‌اند که به محض تولد قتل‌عام می‌شوند. خدایان جنگ هرگز نمی‌توانند بفهمند که این درد برای یک مادر چقدر سنگین است. این روزها خودم را سرزنش می‌کنم و می‌گویم: «حقی را به چنین دنیایی آوردم و نتوانستم او را زنده نگه دارم.» می گویم: «من او را به دنیا آوردم، اما او نیست و بعد از او به زندگی ادامه می‌دهم.» من زندگی بعد از تو را طوری می‌بینم که انگار مرتکب جنایت شده‌ام. این خدایان جنگ هرگز نمی‌توانند درک کنند که زندگی پس از فرزند برای یک نفر که آن را جنایت می‌داند چقدر دردناک است. اگر می‌فهمیدند آن جنگ‌ها را بر مردم تحمیل نمی‌کردند.

خدایان جنگ جهان ما را به خاطر اشغال، غارت، سود و قدرت به میدان قتل‌عام تبدیل کرده‌اند. هزاران نفر هر روز جان خود را از دست می‌دهند، اما برایشان مهم نیست. ترسناک‌ترین چیز این است که آنها درد هزاران مادر را یک وضعیت بسیار عادی می‌دانند. مردم واقعاً متوجه نمی‌شوند که این چه طرز فکر وحشتناکی است. ذهنیت حاکم که فناوری و علم را در انحصار خود درآورده است، بر جهان ما حاکم است، دیگر چه چیزی می‌تواند وجود داشته باشد؟ آری دنیای ما دنیای درد شده است. و من فقط با مبارزه برای هر دویمان درد خود را تجربه می‌کنم. من با استفاده از درد خود به عنوان دلیلی برای گرفتن انتقام به زندگی‌ایم ادامه می‌دهم. وگرنه پس از تو چگونه می‌توانستم به زندگی ادامه دهم؟ تو خواب‌های زیبایی دیدی، اما آنها این رویاها را به قتل رساندند. من دردی را احساس می‌کنم که نمی‌توانم رویاهای تو را محقق کنم. هر روز آن رویاها را برای خودم تکرار می‌کنم. من مدام می‌گویم: «او این را تجربه نکرد، او آن را تجربه نکرد.» هر کلمه‌ای قلبم را به درد می‌آورد. اگه بدانی چقدر درد من زیاد شده همانطور که گفتم، زندگی بعد از تو هرگز مثل قبل نبود.

پاره‌ای از تنم جدا شد، از من کم شد، و باز کم شد. پاره‌ای از تنم کم شده، از آرزوهایم کم شده، از من کم شده‌. آره عزیزم فکر کردم دوباره از تو بنویسم ولی از خودم هم نوشتم. تو بخشی از زندگی منی؛ چطور می‌توانم بدون من از تو بنویسم؟ نمی‌توانم حتی یه لحظه تو را از ذهنم بیرون کنم، من الان بیشتر با تو هستم؛ آنهایی که ما را از نظر جسمانی جدا کردند خیلی اشتباه کردند! بگذارید با ذهنیت منسوخ شده خود فکر کنند. پیوند عشق ما بسیار رشد کرده است.

الان بیشتر از قبل با تو هستم. رفاقت ما یک رفاقت خالص و بسیار پاک و بی‌خیانت بود. من با تو در کوه‌های آزاد رفاقت کردم و آن رفاقت ما رفاقت واقعی پ‌ک‌ک بود. در رفاقت ما جایی برای زشتی و دروغ و ریا و خیانت نبود. رفاقت ما در پ‌ک‌ک رفاقتی فراتر از رفاقت مادر و پسر بود. به همین دلیل دلم برای آن رفاقت بسیار تنگ شده است. آیا قابل آرزو کردن نیست؟ آیا می‌توان به یک چیز زیبا راضی بود؟ من از آن رفاقت سیر نمی‌شوم، تشنه‌ی آن هستم. چه غم‌انگیز است که دیگر نمی‌توانی این رفاقت زیبا را تجربه کنی.

نمی‌توانم بگویم که چقدر دلم برایت تنگ شده، اما من به تو قول می‌دهم؛ مبارزه من تا زمانی که دشمن را به زانو درآورم ادامه خواهد داشت. ما میراثی را که تو و تمام کسانی که ستاره شدند برای ما به جا گذاشته‌اند را شرافتمندانه به دوش خواهیم کشید. ما قطعا با مبارزه‌مان هدف تو یعنی کوردستان آزاد را محقق خواهیم ساخت. عزیزم بی‌نهایت به تو سلام می‌کنم و در شخص تو در قبال تمام آنهایی که ستاره شدند ادای احترام می‌کنم.

حقی پازارجیک در ۳ نوامبر ۲۰۱۲ ستاره شد.

زلال حقی (مادرش)