انتقام سخت! دروغ بزرگ! رسوایی شرم‌آور! | یادداشت

"...ایران و آمریکا در قضیه‌ی سفارت عراق و کشته‌شدن سلیمانی همدیگر را به «عبور از خطوط قرمز» متهم کردند. اما مردم ایران نیز یک‌صدا می‌گویند که این نظام از خطوط قرمز مردم ایران عبور کرده و باید استعفا دهد..."

پیش از هرچیز، کشته‌شدن سرنشینان هواپیمای اوکراینی (پرواز تهران) را به تمام خانواده‌های داغدار قربانیان این فاجعه‌ی بزرگ، تسلیت عرض می‌کنم.

ایران پس از کشته‌شدن قاسم سلیمانی توسط آمریکا، دیگر همان ایران پیش از این رویداد نیست. زیرا تنها یک شخص هدف قرار داده نشد، بلکه یک «استراتژی» هدف حمله قرار گرفت؛ «هژمونی‌طلبی ایران» در منطقه هدف قرار گرفت.

مسیری که حکومت ایران و آمریکا از یک سو علیه همدیگر و مردم ایران از دیگر سو علیه حکومت ایران در پیش گرفته‌اند، مسیری بی‌بازگشت است. فاجعه‌ی سرنگون‌سازی هواپیمای اوکراینی در تهران، گوشه‌ی کوچکی از فلاکتی است که جنگ جهانی سوم در ایران منجر به آن خواهد شد. کشته‌شدن قاسم سلیمانی توسط آمریکا، انتقام‌گیری موشکی ایران و فاجعه‌ی سرنگون‌سازی هواپیما نشانگر آغاز مرحله‌ای خطرناک از جنگ جهانی سوم در منطقه است. سطح تنش و بکارگیری جنگ‌افزارهای کنونی منجر به فاجعه‌ی سرنگونی هواپیمای اوکراینی شد. حال اگر به احتمال استفاده از «بمب اتم» در این کشاکش‌ها بیاندیشیم (که اتفاقا آژیر قضیه‌ی اتمی ایران دوباره روشن شده)، درک خواهیم کرد که ابعاد فاجعه‌ی جنگ جهانی سوم در ایران به مراتب می‌تواند از فاجعه‌ی سرنگون‌سازی هواپیما بدتر باشد. یا فرض کنید که ترامپ به حرفش درباره‌ی حمله به مراکز فرهنگی ایران جامه‌ی عمل بپوشاند؛ فاجعه‌ای جبران‌ناپذیر برای کل منطقه و انسانیت رخ خواهد داد. ایران اکنون در ورطه‌ای هولناک قرار گرفته که پیش‌بینی نتایج آن بسیار دشوار است.

کشته‌شدن قاسم سلیمانی تنها مسئله‌ی نظامی نبود؛ دارای پیش‌زمینه‌ای سیاسی بود. اعتراضات سرتاسری مردم ایران در آبان‌ماه ۹۸ یک نقطه‌ی عطف بود که بر بستر قیام‌های گسترده‌ی دی‌ماه ۹۶ شکل گرفت. این تحولات در بطن جامعه‌ی ایران و در اثر مطالبه‌گری دمکراتیک خلق‌ها، همانند فوران آتشفشان رخ دادند و جایگاه سیاسی رژیم حاکمه‌ی ایران را به شدت و در ابعادی بی‌سابقه متزلزل کردند. آمریکا و همپیمانانش از این فرصت استفاده کردند تا برنامه‌ی منزوی‌سازی ایران را با حدت‌وشدت بیشتری ادامه دهند. نیروهای هژمونیک جهانی پس از شکست داعش و به‌زعم خودشان پس از سربه‌راه کردن جریان اسلام‌گرای سیاسی سنی، پروژه‌ی تضعیف هلال شیعه و ضمیمه‌سازی آن را نیز استارت زده‌اند.

اعتراضات دمکراتیک همزمان در کشورهای ایران، عراق و لبنان اگرچه یک واقعیت اجتماعی‌ـ سیاسی داخلی این کشورها و ناشی از مطالبه‌گری مردم کف خیابان است اما از دیگر سو شرایط جهانی و منطقه‌ای در بروز آن بی‌تاثیر نبود. کشته‌شدن قاسم سلیمانی و ابومهدی مهندس، بخشی از طرح آمریکا برای ازنفس‌انداختن نیروهای اسلام‌گرای شیعه در منطقه است. یعنی می‌خواهد دقیقا همانند کاری را انجام دهد که با نیروهای اسلام‌گرای تندروی سنی انجام داد. منتها شیوه‌ها و راهکارهای آمریکا برای اجرای این استراتژی در قبال این دو دینامیک مهم خاورمیانه، با هم متفاوت هستند.

بلافاصله پس از اینکه فرماندهان سپاه و سران کشور در اثر فشار جامعه‌ی جهانی ناچار شدند به حقیقت ماجرای سرنگونی هواپیمای اوکراینی اعتراف کنند، مردم دست به تظاهرات علیه رژیم حاکمه‌ی ایران زدند. عملا می‌شود دید که سه دینامیک «نیروهای جهانی به سرکردگی آمریکا»، «نیروهای حکومتی ایران و وابستگان منطقه‌ای آن» و «مردم ایران» به شدت در عرصه‌ی سیاسی و نظامی علیه همدیگر وارد عرصه شده‌اند. نیروهای مردمی به هیچ وجه منتظر و تماشاگر نبرد ایران و آمریکا نبوده و خودشان به‌عنوان یک بازیگر اصلی حضور فعال دارند. اگرچه طبق اخبار درزکرده، آمریکا و ایران بر سر چگونگی موشک‌پرانی ایران برای انتقام خون سلیمانی به توافقاتی پنهانی رسیده بودند اما فاجعه‌ی رسوایی‌بار سرنگون‌سازی هواپیمای اوکراینی و حوادث پس از آن نشان می‌دهد که زیر خاکستر توافقات موقتی بین ایران و آمریکا، آتشی پنهان وجود دارد.

استیصال نظام حاکمه‌ی ایران را از آنجا می‌توان به‌خوبی مشاهد کرد که در هر گامی که برای حل یک بحران برمی‌دارد به‌جای آنکه بحرانش را حل کند ناخواسته خود را در باتلاق بحران بزرگ‌تری فرو می‌برد. نه تنش ایران و آمریکا به راحتی قابل حل است و نه مخالفت و ضدیت مردم ایران با سیاست‌های سرکوب‌گرانه‌ی رژیم ایران پایانی دارد.

رادیکال‌ترین شعارهای ضدحکومتی مردم ایران نشانگر آن است که این مردم برای تحمیل تغییر سیاسی وارد میدان شده‌اند. به اندازه‌ای که ایران و آمریکا عملا وارد مرحله‌ی جنگ شده‌اند، مردم ایران نیز علیه وضعیت موجود کشور و در مخالفت با سیاست‌های نظام در میدان حضور دارند. یعنی رژیم از دو سو در منگنه قرار داده شده است. ایران و آمریکا در قضیه‌ی سفارت عراق و کشته‌شدن سلیمانی همدیگر را به «عبور از خطوط قرمز» متهم کردند. اما مردم ایران نیز یک‌صدا می‌گویند که این نظام از خطوط قرمز مردم ایران عبور کرده و باید استعفا دهد. این اقدام مردم ایران نشان می‌دهد که جریان تحولات سیاسی ایران کاملا منوط به اراده‌ی مردم ایران است و صرفا تنش و رویارویی دولت ایران و آمریکا قادر به تعیین آینده‌ی سیاسی ایران نیست. زیرا هم رفتار دولتمردان آمریکا و هم رفتار دولتمردان ایران خطرات عظیمی متوجه امنیت و زندگی سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مردم ایران کرده است.

با فاجعه‌ی سرنگون‌سازی هواپیمای اوکراینی که یک «رسوایی بزرگ» بود، دستگاه تبلیغاتی نظام عملا در محاصره‌ی افکار عمومی جهانی دچار فروپاشی شد. دولت ایران نه‌تنها تحت محاصره‌ی اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی است بلکه اینک به محاصره‌ی افکار عمومی جهانی درآمده که به‌مراتب محاصره و منگنه‌ای خردکننده‌تر است. آرزوی مرگ کردن نه چیزی از زشتی دروغ می‌کاهد و نه بزرگی فاجعه را می‌تواند از نظرها دور نگه دارد. اگر مسئولین از واقعیت سرنگونی هواپیما اطلاع داشته‌اند پس تلاش آنها برای لاپوشانی این قضیه مصداق یک جرم است و اگر اطلاع نداشته‌اند، این بی‌اطلاعی گویای یک هرج و مرج بزرگ در بدنه‌ی جمهوری اسلامی و تبدیل دولت به یک باند است که هر کس در آن می‌تواند هر جنایتی را سرخود انجام دهد.

رخدادهایی که از آبان‌ماه تاکنون رخ داده گویای یک واقعیت است: حقیقت را نمی‌توان کُشت و جسدش را پنهان کرد. دروغگو، رسوا خواهد شد!

نکته‌ی پایانی اینکه از آبان‌ماه به این سو، ایران مرکز زلزله‌های سیاسی منطقه و حتی جهان بوده است. پیش‌بینی می‌شود این وضعیت ادامه یابد. مسائل ایران و آمریکا نه با مذاکرات آشکاری از نوع برجام می‌توانست حل شود و نه با کشتن امثال قاسم سلیمانی و موشک‌پرانی انتقام‌گیرانه و زدوبندهای پنهانی بر سر شیوه‌ی انتقام‌گیری بدون خطر. همچنین مسائل جامعه‌ی ایران با رژیم حاکمه نه با اصلاحات فرمالیته قابل حل بود و نه با سرکوب اعتراضات سرتاسری می‌تواند حل شود. بنابراین زنگ خطری بزرگ همچنان در بناگوش ایران صدایش بلندوبلندتر می‌شود.


*عضو شورای ریاست کل کنفدرالیسم جوامع کوردستان(ک.ج.ک)