دین به مثابهی حافظه جمعی در تقابل با دین دولتی شده
تاریخ ظهور انسان و گذار از مرحلهی پریمات منطبق با سمتوسو گرفتن باوری و ایجاد حافظهی جمعی است.
تاریخ ظهور انسان و گذار از مرحلهی پریمات منطبق با سمتوسو گرفتن باوری و ایجاد حافظهی جمعی است.
تاریخ ظهور انسان و گذار از مرحلهی پریمات منطبق با سمتوسو گرفتن باوری و ایجاد حافظهی جمعی است. برخلاف این تعبیر که دین را برآیندی فرا زمان ، فرا مکان و خارج از حیطهی بشری میداند، برآیندی جمعی است. دین حافظهی جمعی افراد جامعه است که حول مبانی مشترک به یک اجماع همگانی رسیدهاند، سپیدهدم تاریخ با تلاش انسان جهت یافتن جوابی برای پرسش چرایی وجود شروع شد و این تکاپو تا به امروز ادامه دارد ، دین شیوهای است جهت کسب حقیقت وجود، لذا تا زمانی که انسان چنین پرس و جویی را از خود میکند، دین میتواند راهگشای این مسیر باشد.
دین و باوری درعینحال که جهان معنوی انسان را شکل میدهد توانایی تنظیم روابط اجتماعی جامعه را دارد، نهادی است که بمانند تاروپود با ساختارهای اجتماعی درهمتنیده است. دورکیم از جامعهشناسانی است که در رابطه با دین به تحقیق پرداخته، برخلاف بخشی از تحلیلگران که دین را مقولهای موهوم و ساختگی میدانند، به عقیدهی او دین برآیندی اجتماعی و بیانگر بخشی از حقیقت است: «حتی ابتداییترین دین بیانگر نوعی حقیقت است؛ هرچند این حقیقت درست همان چیزی نباشد که باور دارندگانش تصور میکنند». عدم شناخت مطلق حقیقت از طریق یک روش و یک دیدگاه همواره دغدغهی آنهایی بوده که سعی داشتهاند در مسیر شناخت حقیقت گام بردارند. مولانا نیز با بیان این جمله « هر کس از ظن خود شود یار من از درون من نجست اسرار من» بر این مقوله انگشت نهاده. رهبر آپو در مانیفست تمدن دمکراتیک زمانی که از روش حقیقت بحث مینماید بر این باور اشاره دارد که شناخت تکبعدی نبوده و لازم است در ابعاد مختلف و با ابزارهای جداگانه مورد بررسی قرار گیرد. هر راه و متدی تنها توان کشف و پرتوافکنی بر بعدی از حقیقت را دارد، وی در این مسیر چهار متد را بهعنوان رژیم حقیقت برمیشمارد: میتولوژی یا شناخت اسطورهای حقیقت، دین، فلسفه و علم. هرچند در اینجا موضوع ما بررسی رژیم حقیقت نیست اما بایستی توجه داشت که هر یک از این روشها توان پاسخگویی به بعدی از این شناخت را دارند و هر یک هم نقاط مثبت و منفی مختص به خود را دارند.
دین در رژیم حقیقت یک متد است، پهنای گستردگی دین و میزان تأثیراتی که بر ذهنیت جامعه نهاده بررسی آن را بسیار پیچیده نموده. دورکیم در تحقیقات خود به رابطه بین وجدان جمعی و دین توجه دارد ، وی میگوید: این رابطه به حدی تنگاتنگ است که گاهی مواقع امکان تفکیک آنها وجود ندارد. از نظر او « چیرگى جامعه بر افراد بیشتر مبتنى بر اقتدار اخلاقى مىباشد تا فشارهاى مادى و فیزیکى»؛ بدین صورت وی فرامین جامعه را پایه اخلاق مىداند. همچنین میگوید:« اخلاق محصول جامعه و همهکسانی است که بر احکام جارى در آن تأیید مىکنند. در واقع افراد گوش بهفرمان احکام افراد نیستند؛ بلکه مطیع امیال و فرامین جمعاند؛ لذا اخلاقى بودن کنشها محصول گردن نهادگی جمعى است. دین چنین جایگاهی را دارد». به عقیده او نمیتوان دین را خارج از چیرگی نیروی جامعه بر افراد در نظر گرفت. دین افکاری نظاممند میباشند که جامعه توسط آنها اعضایش را به خود وابسته کرده و یا افراد از این طریق جامعه را در خود درونی مینمایند. شاید بر همین اساس است که بیدین بودن مترادف با بیوجدان بودن انگاشته شده. زمانی که اخلاق تبدیل به کنش میشود ما با مقولهی وجدان روبرو خواهیم شد، زیرا داشتن وجدان و یا ضعیف شدن وجدان رابطهای تنگاتنگ با موضعگیریهای جامعه نسبت به مقولهی اخلاق دارند. در اینجا لازم است تعریفی از اخلاق نیز ارائه دهیم، زمانی که میگوییم دین خود مقولهای اجتماعی است و اخلاق نیز محصولی اجتماعی است، در واقع منظور ما از اخلاق، تمامی آن کنشهای فردی و جمعی است که منطبق با منافع جمعی بوده، نه شخص و یا گروه خاصی و هر کنشی که نفع کیهانی را در نظر نداشته باشد و تنها منافع شخص و یا گروه خاصی را تأمین نماید نمیتواند در قالب اخلاق جای گیرد.
بین دین و اجتماع بودن رابطهای تنگاتنگ وجود دارد و باور و اعتقاد مربوط به جامعهای خاص نبوده و همواره با انسان میزید. تحقیقات باستانشناسی نشان دادهاند در بیش از یازده هزار سال پیش انسان مراسم دینی را برگزار نموده و آثار بجای مانده از معابد خراب رشک( گوپکلی تپه) در کوردستان نمودی از کهن بودن اعتقاد در انسان دارد. همچنین دفن نمودن غذا همراه با مردگان در کهنترین روستایی در نزدیکی غار «چرمو» در منطقه «چمچمال» کوردستان یافت شده، نشان میدهد که انسان به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشته و باوری و اعتقاد از عوامل گذار انسان به مرحلهی کلان است.
اسلام؛ آیین تک خدایی
خاورمیانه جایی است که انسان برای اولین بار سکونت نمود و راجع به وجود خود به تفکر پرداخت و از این سرزمین میتولوژیها شروع شدند و دین هم در امتداد آنها بعد دیگری از حقیقت وجود را نمایان نمود. قداست دین همان قداست اجتماع بود و آیین و شعایر زندگی اجتماعی و معنوی انسان نیز در مناسک دینی تبلور یافتند و در کنار ادیان چندخدایی، باورهای تک خدایی رشد نمودند. دین حافظهی جمعی بود که روابط اجتماعی و پیوستگی جامعهی انسانی بر اساس آن اعتقادات و باوریها شکل داده میشد، ما با اشتراکات ذهنی فرا قبیلهای و فرا کلان روبرو هستیم که موجب گذار از روابط کلان و قبیله و تجمیع جامعه حول ساختاری بزرگتر است، ساختاری که در آن روابط بر مبنای خون و خانواده نمیباشند . در میان ادیان ابراهیمی که معتقد به تک خدایی میباشند دین اسلام بیش از همه توانست خود را در بعدی فرا کلانی تعریف نماید و از ساختار اجتماعی قبیلهای به ساختار عشیره و امت گذار نماید. رهبر آپو در مانیفست تمدن دمکراتیک با تأکید بر این نکته به ساختار امت اشاره دارد و میگوید: ساختاری مبتنی بر اشتراکات زبانی و فرهنگی است که نسبت به «خلق» نزدیکتر به ساختار «ملت شدن» است که مبتنی بر تشابهات ذهنی و عقیدتی است.
طبق نظریات جامعهشناسی ساختاری، جامعه انسانی در هر مقطع زمانی جهت پیشبرد حیات اجتماعی خود ساختارهای متناسب با وضعیت خود را ایجاد میکند؛ کلان، قبیله، عشیره ، امت و ملت و ساختارهای دینی و دولتی هم در همان راستا سعی داشتهاند جامعه را در یک نظم کارآمد جایی دهند. آنها بر این باورند که ساختار برآیند اجتماعی است و توسط افراد جامعه شکلگرفته گه تأثیر متقابلی بر روی همدیگر دارند. یعنی همچنان که ساختار افراد را تحت کنترل خود قرار میدهند، نقش افراد در تحول ساختاری هم برجسته است. این مهم را از آنجهت بیان نمودیم که ساختار بهخودیخود مقدس نبوده و توانایی تغییر و تحول را دارد، کاملاً برعکس این دیدگاه که با تقدس ساختار سعی دارد جامعه را بهسوی دگماتیک سوق دهد. فرد میتواند با لمس روح زمانه به دنبال آلترناتیو بوده و با ایجاد ساختاری نوین جامعه را در کوره راههای تاریخ بهپیش برد.
دین اسلام نیز ظهوری ساختارشکنانه است، برخلاف آنهایی که سعی دارند با «امی» خواندن حضرت محمد نقش شخصیت وی را در ایجاد ساختار نوین نادیده گیرند. ظهور اسلام و تحولاتی که ایجاد نموده احتیاج به بررسی دقیق علم الهیات دارد، موضوعی که در جامعهشناسی اسلامی غایب است. تحقیقات صورت گرفته یا سعی در تائید مطلق دین اسلام داشته و یا در رد آن بوده، این دو دیدگاه بهخودیخود مانع اساسی در رابطه با شناخت اسلام است. پرداختن به این بخش موضوعی مفصل است که در طاقت این مقاله نیست. اسلام بهمانند هر دین و ایدئولوژی دیگری برآیندی از محیط اجتماعی است که در آن ظهور نموده. در آن دوران جامعهی شبهجزیرهی عربستان بخش فراموششدهای بود در بین دو امپراتوری رم و ساسانی که هر یک با جهانبینی خود توانسته بودند تأثیر زیادی برجهان قدیم بگذارند. در دورانی که رقابتهای این دو امپراتوری مرزهای خود را درنوردیده بودند جامعهی عربستان در میان جنگهای قبیلهای گیرکرده بود، برای گذار از این وضعیت و رقابتهای قبیلهای و بین کلانی نیاز به اجماعی فرا قبیلهای امری ضروری بود. حضرت محمد با علم بر این مهم و برای گذار از آن شرایط شعار« لا اله الا الله» جامعهی عربستان را از خداوندان قبیلهای بهسوی خدایی معطوف نمود که فرا قیبلهای بود و توان ایجاد اجماع کلیتری را داشت. بمانند ده فرمان حضرت موسی که توانست جامعه یهود را حول یک ساختار جمع نموده و آنها را به سرزمین موعود برساند، قرآن نیز چنان نقشی را بازی نمود، اما این بار در بعدی فرا قبیلهای ، مفهوم امت را ایجاد کرد که پیوستگیای بر اساس اعتقاد بود. بدینصورت قرآن در عینحال که بر روی روابط انسانی و اخلاق اجتماعی تأکید مینماید، جهت فرم دهی به زندگی سیاسی جامعه دارای برنامه خاص خود است. به عبارتی برخلاف ادیان قبل از خود که بیشتر جنبهی قدسی را اساس گرفتهاند از بعد مادی حیات هم غافل نماند. قرارداد اجتماعی مدینه نمود بارزی از وضع چنین قوانینی جهت سروسامان دادن به حیات اجتماعی است. خوانش دوبارهی پیمان مدینه میتواند راه گشای بسیاری از مشکلاتی باشد که اینک جامعهی اسلامی با آن گریبان گیر شده، همچنان که میدانیم با مهاجرت مسلمانان از مکه به مدینه و تقابل انصار و مهاجرین و حضور یهودیان جامعهای با تفاوتهای عقیدهای و عشیرهای زندگی میکردند. لازم بود ارزشها و روابط قبیلهای و عقیدهای جهت محافظت از این تفاوتها، جایگاه خود را به ارزشها و روابطی میداد که مبانی مشترکی داشتند. همچنان که میدانیم با گسترش اسلام و با حضور ادیان و اقوام مختلف ازجمله پارسها، رومها و کوردها و حتی مسیحیها و زردشتیها، ضرورت چنین پیمانی را بیشتر نمود، لذا وجود میثاق و یا پیمانی که بتواند حقوق هر یک از آنها را تأمین نماید ضرورت داشت، این پیمان راهگشای ایجاد امت شد که میتوان آن را با حقوق شهروندی در دولت مدرن مقایسه کرد. پیمان مدینه زمینهی همزیستی را ایجاد نموده بود و امکان سیاست ورزی را ایجاد میکرد، زیرا امر سیاسی مستلزم قبول تفاوتهای سیاسی و عقیدتی در فضایی است که همدیگر را به رسمت شناخته و بجای حذف دیگری همزیستی را اساس میگیرد. در حال حاضر وضعیتی که جامعه اسلامی و حکومتهایی که تحت عنوان اسلام زمامداری را برعهدهگرفتهاند برخلاف آنچه خود ادعا دارند نسبت به پیمان مدینه خیانت میکنند، آنها مدام در مسیر حذف دیگری سیر نموده و تنوعات را با تفسیر خودساخته از اسلام و سنت به مرز حداقلی رساندهاند، در وضعیت بحرانی که وجود دارد بیش از هر زمانی امروزی نمودن پیمان مدینه ضرورت یافته است.
اسلام سیاسی در تقابل با اسلام اجتماعی
اگر سیاست را به معنای پولتیک و در معنای کنش جامعه برای اداره نمودن خود تعریف نماییم، همچنین ساختارهای ایجاد گشته را وسیلهای برای تأمین شرایط زیست آزادانهی انسان بدانیم، شکاف بزرگی را با شیوهای از مدیریت ایجاد نمودهایم که تحت عنوان سیاست نمودن سعی در سیطره یافتن بر جامعه دارد، این نوع سیاست در معنای مستعمل، هدفش سیاست نمودن و یا تربیت کردن جامعه است.
اسلام دینی است که به هر دو بعد مادی و معنوی حیات انسان می پردازد و جهت نیل به این خواسته در همان اوان حضور خود و در دوران حضرت محمد با قرارداد مدینه نمونهای از حکمرانی اسلامی را ارائه میدهد. اسلام به همان سرعتی که وارد ساحت حکمرانی میشود و ساختار مختص به خود را ایجاد مینماید، به همان اندازه نسبت به ادیان دیگر زوتر وارد زد و بندهای بازی قدرت میگردد. بلافاصله بعد از وفات حضرت محمد جنگ قدرت شروعشده و باعث میشود جنازهی بنیانگذار دین در میان چکاچک شمشیرهای مدعیان اقتدار فراموش گشته و بر زمین بماند.
سؤالی که در این میان بایستی پرسیده شود این است، آیا اسلام در معنای پولیتک سیاست میورزد یا ابزاری است در دست حاکمان برای سیاست نمودن در معنای تربیت جامعه؟! آنچه اینک دیده میشود بکار گیری اسلام در معنای دوم سیاست است، زمانی که از اسلام سیاسی سخن به میان میآید منظور همین بعد است. جهانبینی اسلام در همان اوایل و در تقابل با سایر ادیان و تفکرات دیگر مورد بحث و گفتگوی فیلسوفان و عالمان بوده و میبایستی در این ممارست فلسفی خود را برای تحولات بزرگتری آماده مینمود، باز گذاشتن باب اجتهاد از طرف حضرت محمد به معنای باز گذاشتن اسلام بود برای تطوری که بایستی در گذر زمان صورت میگرفت. در قرن دوم و سوم هجری از طرف نحلههای فکری چون معتزله گامهایی در این راستا برداشتند، آنها معتقد بودند قرآن کلام خدا بوده و حادث است. زیرا خدا خود وجودی ازلی و ابدی است و قرآن که کلام اوست در مقطع زمانی خاصی بیان داشته و لازم است با بازنمودن درهای اجتهاد زمینهی تحولات را ایجاد نمود. قرآن برنامهی زندگی انسان است و این زندگی هم با گذر زمان متحول گشته و نیازها و خواستههای نوینی را خلق میکند، لذا لازم است بر همین اساس آن را در قالب خاصی حبس ننماییم. در این دوره ما شاهد رشد فلسفهی اسلامی و در کنار آن پیشرفتهای علمی هستیم و تمدن اسلامی را به مرکز تحول جهانی تبدیل نمود. با انجماد فکری که به وجود آمد اسلام با رکود مواجه گشتند و اینک مسلمانان در برابر مقایسهی قرون طلایی اسلام با وضعیتی که امروزه در برابر نیروهای جهانی با آن مواجه گشتهاند مدام از خود میپرسند، چرا ما در چنین وضعیتی قرار گرفتهایم؟ سؤالی که برای پاسخ آن بجای گشتن در کنه علل آن سعی دارند در بیرون به دنبال جواب گشته و با گذشتهگرایی مدام نسبت به عصر طلایی افسوس میخورند.
جواب به این سؤال مستلزم کاوشی جامعهشناسانه و علم الهیات یا تئولوژی راجع به اسلام دارد، کاری که عالمان جهان اسلام کمتر جرئت پرداختن به این موضوع را دارند. تا زمانی که چنین جامعهشناسی تاریخی راجع به فلسفهی ظهوری اسلام صورت نگیرد مشکل است بتوان دین اسلام را از دست حاکمیت دولتمدارانی رهانید که همواره ایدئولوژیها را در راستای حفظ اقتدار خود بکار گرفتهاند. در همان سپیدهدم اسلام با وفات حضرت محمد بعد غزوات اسلام برجسته گشته و با دادن وعدههای بهشت و کسب غنائم، جهاد برای گسترش قلمرو حکمرانی در صدر سایر آموزههای دینی قرار میگیرد، با خلافت خاندان اموی و عباسی شیوهی حکمرانی شبیه امپراتوریهایی میشود که خود با آن مبارزه مینمودند. شعار عدالت و برابری که همه را عاری از رنگ و نژاد و زبان در دورهم جمع نموده بود رنگ باخت و با برجسته نمودن خاندان، دایرهی خودی و غیرخودیها را از هم تفکیک نمودند، این آغازی بود برای تضادهای طبقاتی که بعد توسط قشر ستمدیده جامعه در قالب «خوارج» تبدیل به عصیانی اجتماعی در برابر حاکمیت خلافت اسلامی شد. در همین دوران اولین جرقههای اسلام سیاسی زده شد و با ایجاد عالمان دینی مختص به خود که نقش کاهنان معابد را بازی نمودهاند درب اجتهاد را بسته، مانع از بسط بحثهای فلسفی گشتهاند. حمایت نمودن از جریان «اشاعره» توسط خلیفه وقت عباسیان متوکل علی الله، پایانی بود بر جنبش عقلگرای معتزله و در این دوران کشتار پیروان معتزله نمیتواند تصادفی باشد، بلکه طرحی سامانمند از طرف حاکمیت بود جهت ایجاد اسلام سیاسی مختص به خود.
ما با خوانشی حکومتی از اسلام روبرو هستیم که سعی دارد با برجسته نمودن ابعاد موردنظر خود، اسلام را در خدمت منافع قدرت قرار دهد. کمترین کتاب آسمانی را میتوان یافت که بهاندازهی قرآن مورد تفسیر و تأویل قرارگرفته باشد، تفاسیری که در بسیاری از موارد متضاد هستند. آنچه را که حسن بصری و منصور حلاج و ابن عربی از قرآن تفسیر مینماید متفاوت با تفسیر امام محمد غزالی، سید قطب و حسن بنا و غیره است. حضرت محمد با نام «خداوند بخشنده و مهربان» آغاز میکند و در میان نود و نو صفتی که برای خدا قائل است، بیشترین آنها مرتبط با «مهربانی» و «رئوفت» خدا است. اما اینک آنچه تحت عنوان اسلام سیاسی حاکم گشته برجسته بودن «انفال» و «فتح» در قرآن و صفت «جباریت» خدا است. اسلام بهعنوان دین آشتی تبدیل به دینی شده که با عذاب و آتش جهنم، با ترساندن و تهدید به کشتن، خود را تعریف مینماید.
اسلام بمانند هر دینی و هر جهانبینیای میبایستی تحول پیدا میکرد، حضرت محمد در همان اوان با باز گذاشتن باب اجتهاد و اعلام نمودن خود بهعنوان آخرین پیغمبر بر این نکته توجه داشته که بایستی انسان برای تحول فرم حیات و جهانبینی در انتظار ظهور پیغمبری دیگر نباشد و بر توانایی خود از لحاظ فکری و فلسفی تأکید کند. این رویه را همانگونه قبلاً بیان داشتیم جنبش معتزله مورد توجه قرار دادند، اما از طرف نظام سلطه دولتمدار با مانع روبرو گردید. حال جهان اسلام و حکومتهایی که تحت عنوان اسلام حکمرانی مینمایند با بحران اخلاقی مواجه گشته و در پاسخگویی به مدرنیته به بنبست رسیدهاند. نمونهی بارز آن حکومت اسلامی ایران است که بهعنوان اولین و تنها حکومتی که مطلقاً بصورت مدیریت دینی اداره میشود بیشتر از همه با حیات در جهان امروز و پاسخگویی به انسان مدرن دچار سردرگمی گشته است.
امام محمد غزالی در جواب جنبش فکری و فلسفی معتزله و با تأکید بر این نقطه:« پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سست بود». مانعی اساسی در مسیر رشد حکمت اسلامی ایجاد نمود، بدینصورت دین را نه بهعنوان کنش اجتماعی بلکه بهمثابهی کنشی خارج از انسان و قوانین آن را ازلی و ابدی اعلام نمود. این دیدگاه بیشتر از آنکه خوشایند دین باشد، خوشایند حاکمیتی بود که سعی داشت دین را بهعنوان ابزاری جهت سرکوب و منفعل نمودن جامعه بکار گیرد، همین هم در سیر قهقرایی اسلام و ایجاد دگمهای دینی مؤثر افتاد. ساقط نمودن دین از حالت پویایی و سوق دادن آن به ورطهی پوپولیستی و حکومتی نمودنش، اسلام را به دو بخش تقسیم نمود. اسلامی که خارج از نظام سلطه و در قالب طریقتهای عرفانی و صوفیگری و جنبشهای اعتراضی بمانند جنبش شیخ بدرالدین، نهضت قرمطیان، خوارج و …به حیات خود ادامه داد و در تقابل با اسلام سیاسی، سعی داشت مبانی اخلاقی و جوهری اسلام که همان برابری و آزادی است را حفظ نماید. اسلام اجتماعی و فرهنگی برخلاف اسلام سیاسی خارج از فرم و دگم بوده و از سیالیت بیشتر برخوردار بود. نمونهی آن نوع از اسلام در دیدگاه و زندگی عرفا نمود یافته است، توجه به جوهر است نه ظاهر. اسلام سیاسی شکل قالب گرفتهی اسلام است که خود را بر پایهی قوانین تعریف مینماید نه مبانی اخلاقی، بیشتر ظاهرپرست است و بر همان اساس هم قضاوت مینماید، تندخو و شکننده است. بمانند ساختار حکمرانی دولتی سعی در وضع قوانین دارد که از آن تحت عنوان شریعت اسلامی نام میبرد. در سایه ی اسلام سیاسی شریعتی که توسط فقههای حکومتی شکل گرفت و بهمانند قوانین حکومتی وضع گردید بیشتر از آنکه در خدمت مردم باشند بر اساس منافع نظام حاکم پایه گذاری شد. جامعهی مردسالار که قدمتی چند هزارساله داشت در زیر لوای شریعت اسلام و قوانین الهی بار دیگر خود را بازتولید نمود. از همان ابتدا اگر اسلام سعی داشته بود در رابطه با زن تلنگری بر جامعهی شبهجزیرهی عربستان بزند، با وضع شریعت مانع از تحولات آتی شده و وضع قوانینی ضد زن در مرحلهی دوم شکستن زن تحت نظام الهیاتی صورت گرفت و با تقدس نمودن آن عمق بیشتری یافت. هرچند فمینیست اسلامی سعی دارد در لابهلای شریعت مردسالار کور سویی از حقوق زنان را مطالبه نماید، اما این مهم بدون بازنگری بر قوانین شریعتی مردسالارانه و تحول این رویه امکانپذیر نیست.
اسلام سیاسی خوانشی حکومتی و مردسالار از دین است که در برابر جهان معاصر با بنبست فکری مواجه گشته و جهت گذار از این وضعیت نیاز به جنبشی فکری بهصورت نئو معتزله دارد. جهان غرب و مسیحیت در قرن شانزده میلادی با ایجاد رُنسانس توانست خود را به مرحلهای نوین برساند. اما آنچه اینک مانع از این رفرم دینی و رُنسانس اسلامیشده اسلام سیاسی است که با سوءاستفاده از اعتقادات جامعه مانع از این تحول میگردد.
برای پی بردن به علل ممانعت زمامداران اسلامی از این تحول، بایستی نگاهی به تاریخ شکلگیری اسلام سیاسی در دوران معاصر داشته باشیم. بهطورکلی اینک چیزی که زمامداران به نام دین به خورد جامعه میدهند اسلام سیاسی است. با فروپاشی امپراتوری عثمانی و گسترش استعمار نوین در کشورهای اسلامی تحت تأثیر دیدگاههای ماسونی و جهت رها شدن از وضعیت اسفباری که جامعه اسلامی با آن مواجه گشته بود همچنین برای پاسخ به این سؤال که چگونه میتوان در برابر نفوذ اروپاییان خود را حفظ نمود دو گرایش ظهور نمودند؛ یکی سلفی گری که توسط محمد بن عبدالوهاب در عربستان و با همکاری آل سعود ایجاد گشت و تنها راه حفظ اسلام را در بازگشت به گذشته و زیست بر اساس معیارهای چهارده قرن قبل در شبهجزیره می دانست. نحلهی دوم اخوان المسلمین بودند که ابتدا با دیدگاههای سید قطب و سید جمالالدین اسدآبادی و محمد عبدو شروع شد و بعداً توسط حسن البنا شکل و شمایل یافت. وقتی از اخوان المسلمین سخن به میان میآید تنها مختص به اسلام سنی نیست، بلکه اسلام شیعی را هم در برمیگیرد. در حال حاضر اخوان المسلمین سنی در ترکیه توسط حزب آکپ و اردوغان رهبری میشود. همزمان اخوان السلمین شیعه در ایران توسط نظام ولایت فقیه عملی گشته است.
هردوی این نحلههای فکری نه تنها مانع تحول دینی شده و باب اجتهاد را بستهاند بلکه با ارائه تفسیر حکومتی از دین و قرآن سعی دارند به نمایندگی از خدا و با وضع شریعت جامعه را ملزم به پیروی از خود نمایند. در این دیدگاه فکری هر اعتراضی نسبت به حاکمان مساوی است با محاربه بر ضد خدا، بدینصورت چنین حقی را به خود داده تا بهعنوان وکیل خدا بر روی زمین انسان را مجازات نمایند.
این دیدگاه موجب ایجاد بنیادگرایی دینی شده و در مقابل مدرنیتهی سرمایهداری غربی، جامعه اسلامی را به ورطه نابودی کشانده. با عقیم نمودن بنیادهای فکری و نوزایی جامعه عملاً توان ارائه هیچ ذهنیت و مدرنیتهی آلترناتیو را ندارد. شواهد پیش رو نشان میدهند، کشورهایی که زمامداری اسلامی دارند از هرزمانی بیشتر در خدمت مدرنیتهی سرمایهداری سیر نموده و از مبانی اساسی اسلام که اخلاق جمعی را اساس می گیرد، دورگشته و حاصل آن وابستگی خارجی و ایجاد تنشهای داخلی بیشتری است. در حال حاضر خاورمیانه نهتنها از لحاظ جغرافیایی مورد استعمار میباشد، بلکه دنیای ذهنی مردمانش هم از طرف مدرنیتهی سرمایهداری تسخیر گشته، گذار از این وضعیت احتیاج به رُنسانس فکری عظیمی دارد.
نتیجهگیری
اگر اسلام را دینی در نظر بگیریم که در جغرافیای خاصی شکلگرفته و توانسته در مقطع زمانی خاصی جوابگوی نیازهای بشری باشد. اینک توسط اسلام حکومتی که میتوان از آن تحت عنوان اسلام سیاسی یاد نمود از پویایی ساقط گشته و تبدیل به ابزاری برای سلطه و منفعل نمودن جامعه در برابر نا عدالتی گشته. درصورتیکه اسلام نتواند خود را از اسلام سیاسی رهانیده و با بازنمودن باب اجتهاد خوانشی نوین از دین ارائه دهد امکان گذار از این بنبست را ندارد. فراموش نکنیم در طول تاریخ شخصیتهای برجستهای وجود داشتهاند که همواره با ارائهی تفسیری نوین سعی داشتند از دگمهای دینی گذار نمایند. آنچه مانع اساسی در برابر این تلاشها بود نظام حکومتی و اسلام سیاسی بوده که چنین تحولاتی را به زیان منافع خود دیدند و با رویهای پوپولیستی جامعه دینمدار را بر ضد آنها شوراندهاند تا جایی که خیام در اوج ناامیدی نسبت به این گروه میگوید:
با این دو سه نادان که چنین میدانند
جهل که دانای جهان ایشاناند
خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نه خر است کافرش میخوانند
آنها با ایجاد هیاهو و تئوری پردازی سعی دارند هرگونه حرکتی را خارج از چارچوب اسلام حکومتی خود بهعنوان ضدیت با دین و خدا جلوه دهند و با تأکید بر این نقطه و مقایسهای ریاکارانه نسبت به شرق و غرب چنان دیدگاهی را ایجاد نمایند که در صورت عدم وجود آنها دین و اخلاق همه بر باد میرود، بدینصورت احساسات جامعه را بر ضد هر تحولی بشورانند. این در حالی است که کاملاً عکس آن صحت دارد و اینهایی که به نام دین و اسلام عملکردهایی کاملاً منفعت طلبانه را ارائه دادهاند بیش از همه موجب فاصله گرفتن جامعه از دین شدهاند. توجه به این نکته حائز اهمیت است ، برخلاف آن بخش از جامعه که تحت عنوان راسیونالیسم در جبهه مقابل اسلام سیاسی قرارگرفتهاند و سعی دارند در روند تحولات جامعه دین را کاملاً نادیده بگیرند، دین مقولهای انسانی و اجتماعی است ، درواقع حافظهی جمعی است که انسانها را حول مبانی مشترک جمع نموده و اخلاق جمعی را شکل میدهد. درواقع دین یکی از بزرگترین عوامل ایجاد اعتماد جمعی است که جامعهشناسان از آن تحت عنوان (سرمایه اجتماعی) یاد میکنند. همچنین شناخت حقیقتِ وجود همچنان که سایر روشهای میتولوژی، فلسفه و علم در شناخت حقیقت نقش دارند دین هم بر بعدی دیگر از حقیقت پرتوافکنی میکند. لذا آنهایی که در پی کشف حقیقت میباشند دین را نادیده نمیگیرند بلکه دین حکومتی شده را که دگم گشته و مانع از کشف حقیقت است رد نموده و با آن مبارزه میکنند.
در جریان انقلاب زن زندگی آزادی که اینک ایران و جهان را درنوردید، در حوزەی دین و اعتقادات، در مقابل دین حکومتی ما شاهد جنبهی اجتماعی دین هستیم که در مقابل دین حکومتی به پا خواسته و سعی دارد جلوههای از حقیقت حیات را بیان نماید. تا زمانی که دین در پی کشف حقیقت، رهنمای انسان باشد و خود را در دگمها محبوس ننموده و تبدیل به بخشی از نظام سلطه نشود، توان پویایی داشته و میتواند پیشاهنگ تحولات جامعه باشد.