جنگ پارادایمها، الگوی مدرنیتهی دمکراتیک
کاویان کامدین: مدرنیتهی دمکراتیک یعنی به دست گرفتن امور "حیات اجتماعی" از جانب خود جوامع و یا "دمکراسی بومی" که قدرتهای اجتماعیش، نیروهای گردانندهی محلات، شهرها، روستاها و مناطق بومی خود میباشند.
کاویان کامدین: مدرنیتهی دمکراتیک یعنی به دست گرفتن امور "حیات اجتماعی" از جانب خود جوامع و یا "دمکراسی بومی" که قدرتهای اجتماعیش، نیروهای گردانندهی محلات، شهرها، روستاها و مناطق بومی خود میباشند.
اوضاع دنیا بەشدت ملتهب است و بحرانهای اقتصادی و سیاسی گریبان همه جوامع را گرفته و دولت- ملتها را در برابر خلقها قرار داده است. این وضعیت در خاورمیانه جدیتر و برجستەتر است. نقش زنان در دورەی کنونی بیشتر به چشم میآید و پارادایمهای متفاوتی در صحنه حاضر است. الگوی مدرنیتەی دمکراتیک که حرکت آپویی و پژاک از آن حرف میزند در این زمینه چه برای گفتن دارد؟ برای جواب این سوال، شما را به خواندن نوشتەای از کاویان کامدین از اعضای مطبوعاتی پژاک، تحت عنوان "جنگ پارادایم ها" دعوت می کنیم.
همیشه در طول تاریخ دوران انقلابی، دوران طوفانی و پُر جستوخیزی بوده است. وقتی انقلاب کبیر فرانسه را مطالعه میکنیم، وقتی به ابعاد انقلاب سوسیالیستی روسیه و سقوط نظام تزاری میپردازیم، وقتی به انقلابهای مختلف در سطح جهان مینگریم، میبینم که این دوران نهفقط از حیث جناحهای حکومتی و ملتها، بلکه از دیدگاه شکافهای طبقاتی، فرهنگی و جنسیتی نیز جنجالبرانگیز و پرسروصدا بودهاند. در ذات انقلابها، طوفانهای اجتماعی و فرهنگی و برخورد شکافهای اجتماعی و فوران خشمهای هزاران ساله نهفته است که در یک «آن و دم» طغیان میکنند. شاید تضادها و تناقضات هر عصری تفاوت بسیاری با اعصار قبل از خویش داشته باشد، اما عموماً انقلابها طوفان برخورد و اصطکاک احساسات و اندیشههای نوین و قدیماند!
باید کمی از قالبهای ذهنی، ایدئولوژیک و روحی مدرنیتهی کاپیتالیستی بیرون آمد، باید کمی چشم و گوش را باز کرد و با چشم بصیرت به اطراف خویش نگریست. واقعا در خاورمیانه چه اتفاقاتی در حال وقوعاند؟ آنچه روزانه از طریق رسانهها میبینم و میشنویم و از آنان میگذریم، گویای چه حقیقتیاند و در تاریخ انسانیت چگونه مکتوب خواهند گشت؟ آیا واقعا میتوانیم از دیدی «کلیتمند» واقعیات موجود در جوامع خاورمیانه را ببینیم؟
چندین هفتهی پیاپی مردم یهودی در پایتخت تجاری تلآویو، دومین شهر پرجمعیت اسرائیل علیه حکومت بنیامین نتانیاهو خیزشی سرتاسری راهاندازی نمودهاند. اگر این اعتراضات را از تاریخ تأسیس دولت اسرائیل تاکنون کمسابقهترین رویداد اجتماعی و سیاسی خاورمیانه تعریف کنیم، مبالغه نکردهایم. زیرا مردم یهودی همیشه به علت مسائل امنیتی و قرار گرفت در میان دول عربی و همچنین موضعهای خصمانهی دولت اسرائیل و دولت ایران، رغم تمام سیاستهای غیره دمکراتیک از حکومتشان حمایت نمودهاند و موجودیت ملی خودشان را با موجودیت رژیم، یکی پنداشتهاند. به همین جهت برای اینکه واقعیت ملت یهودی را درک کرد، حتماً باید یهودی بود. شاید یک کُرد این احساس را بهتر درک کند. زیرا «نسلکشی» نکات مشترک این دو ملت باستانی در خاورمیانه میباشد. شاید هنوز هم «یهودی بودن» مترادف باشد با «تهدید امنیتی»! همانگونه که «کردبودن» مترادف است با «تهدید امنیتی»! یا همانگونه که «زن بودن» مترادف است با «تحقیر»! اما چرا با تمام اینها این ملت علیه دولت و رژیم خود الزامی میدارند که خیزش کنند؟ آیا نکات مشترکی [علت اعتراض] میان معترضان در تلآویو و معترضان در تهران وجود دارد؟ اگر وجود دارد، پس این نکات چیستاند؟
دانش تاریخ این واقعیت را به اثبات میرساند که «دولت و حکومتها» همیشه سعی کردهاند به نام یک دین، یک مذهب، یک ملت، یک قوم و یا خاندان، خویش را به جهان خارج و داخل معرفی نمایند و ملتها و مردان تحت فرمان این حکومتها هم چنان احساس کنند که «واقعا» به آن «دولت و یا حکومت» تعلق دارند! ایجاد این احساس، یکی از بزرگترین و ژرفترین حوزههای «سیاست دولتی و حکومتی» است که با تمام اهتمام به آن پرداخته میشود. شورش، خیزش و انقلابها نمودی از «شکاف» و «فروپاشی» این «احساسات» میباشند! انقلابها عموماً شکست امیدهای کهن و ظهور «امیدها» نویناند! زمانی که این احساس از بین میرود، ملتها و دولتها در مقابل هم قرار میگیرند. تنش خصمانه و چهرهی واقعی دولتها و حتی ملتها، در لحظات انقلابی هویدا میگردد! «زند باد»ها به «مرگ بر»ها تغییر میکنند!
حال درک و احساسی [احساس عدم امنیت] را که شهروندی یهودی در مقابل دولت و حکومت خود دارد، همان احساس و درکی است که یک شهروند ایران در مقابل دولت و حکومت در ایران دارد؟ درحالیکه هر دو دولت [اسرائیل و ایران] در سوریه به جنگ هم میپردازند، شهروندان هر دو دولت علیه این دولتها در حال خیزش و انقلابی تاریخی هستند! اینیک تابلوی دیدنی و جالبتوجه است که ارزشی تاریخی دارد! تبلور روح تاریخ و شاید بهتر آن است که این رویداد را «خود» تاریخ بنامیم! اگر برای دانش احترام قائلیم، اگر خویش را «انسان» مینامیم، باید رها از «تعصبات» دینی و ملی قدرت بیان واقعیات و حقایق را از خویش نشان دهیم.
واقعیت این است، چیزی که یک شهروند یهودی و ایرانی را «تهدید» میکند، دولتی میباشد که گویا به آن تعلق دارند! این دلایل و فاکتورها، همان دلایل و فاکتورهای هستند که مردمان عراق را علیه رژیم صدام حسین، علیه رژیم بشار اسد و حتی در جنوب کُردستان علیه حکومت حاکم بارزانیها به خیزش و انقلاب واداشت! همان دلایلی است که در سال ۱۳۵۸ خلقهای ایران را علیه رژیم پهلوی به انقلاب واداشت! حتی میتوان استدلال نمود همان معادلاتی هستند که انگلستان طی سالهای ۱۹۲۰ الی ۱۹۲۵ در سرتاسر خاورمیانه پایهگذاری نمود و بعد از خروج بریتانیا از منطقه صدسال است این علل و فاکتورها در حال به تحرکت واداشتن مردمان، ملتها و انسانهای خاورزمین در مقابل دولتها و حکومتها میباشند. فراسوی رویدادهای روزمره، اینیک مقطع تاریخی است که موجب تحولاتی ریشهای در منطقه خواهد شد. طوفان در حال نزدیک شدن است!
اگر دقت کرده باشید، باز در خیابانها و کوچهها، شعارهای «مرگ بر» و «زندهباد» به سر داده میشوند! یکی پیامآور کوچ و دیگری پیامآور ظهور است! این مقاطع تاریخی، درعینحال مقاطع «تحولات پارادایمی» میباشند. در انقلاب کبیر فرانسه، مردم علیه رژیم منارشی به انقلاب دست زدند و خواستار«رژیم مشروطه و پارلمانی» شدند. در پشت این مطالبات، «پارادایم» دوران رنسانس و روشنگری وجود داشت که با «پارادایم» کلیسای کاتولیک در تنش و تصفیهحسابی تاریخی بود. درواقع آنچه در میدانها در جنگ و ستیز بود، پارادایمهای بود که موجب شکافهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شده بود. جنگ پارادایمها برخی را بر «تخت و تاج» مینشاند و برخی را نیز بالای «گیوتین» میفرستاد! شاید حال ارزش چندانی نداشته باشند، اما طوفان جنجالبرانگیز مفاهیم «ملت»، «شهروندی»، «برابری»، «مشروطیت» و «آزادی»، از استدلالات جدید انقلابی دوران بودند که نظام منارشی را با خاک یکسان مینمود!
فکر نمیکنم که اختلافنظری در این وجود داشته باشد که تمام «ملتهای» منطقه با «دولت-ملتهای» منطقه «مسئله» دارند! طوفانها و تحرکات اجتماعی و فرهنگی در بستر جامعه، این واقعیت را به اثبات رساند که «دولت-ملت» با هر نام و نشانی که باشد (هرچند تفاوتهای جزئی داشته باشند)، به مفهوم «نهادینهشدن» دیکتاتوری میباشند. حال چه پارلمانی و غیر پارلمانی! در ذات و سرشت «دولت-ملت»، «فاشیسم و دیکتاتوریت» نهفته است! حال چه «تئوکراتیکی» و یا «سکولار» باشد! اینیک اندیشهی رادیکال انقلابی است و اتفاقات روزمره بر صحت آن تأکید مینماید! یک اندیشه که سرنخهای یک «پارادایم نوین» را آشکار میسازد.
طوفان و انقلاب زن، زندگی آزادی، سرنخی از این پارادایم نوین است که میتواند سرنوشت منطقه و ملل منطقه را به صورتی ریشهای رقم بزند! اگر تشبیه بجا باشد، «هنجارشکنی»، «سرکوب» و «اجبارها» نمودی از همان چیزی است که زمانی «کلیسای کاتولیک» و «رژیمهای منارشیک» سرسختانه از آن دفاع میکردند. عراقیها، یهودیها، سوریهایها، ایرانیها، ترکیهایها، تونسیها، عربستانیها و تمام «شهروندان خاورمیانهای» با «سرکوب» و «چیزهای اجباری» مواجهاند که در اذهان همان «اجبارهای» منارشیکی دوران ظهور دولت-ملت را در انقلاب کبیر فرانسه تداعی میکردند!
دیدگاه جوامع و انسانها نسبت به جهان هستی، زندگی، خویشتن، سیاست، ایدئولوژیهای هژمونیکی، رسانهها، اقتصاد و تمام چیزهای که زمانی از طرف قدرتها تعریفشده بودند، به صورتی ریشهای «تغییر» نموده است!
طوفان موجود در خاورمیانه کمی هم ناشی از شکاف برداشتن این «تعریف»ها است! اگرچه تعاریف بسیاری در این حوزه صورت میگیرند، عموماً میتوان تابلوی موجود را «بحران دولت-ملت» در خاورمیانه عنوان نمود. این رژیمها هرچند تلاش میکنند نیز، اما همان چیزهای «قدیمی» را به خورد جوامع و رسانهها میدهند! سخنی برای گفتن ندارند!
هرچند بسیار سخن میگویند، اساساً چیزی نمیگویند! هرچند ظاهرشان متفاوت است، اساساً چکیدهی همان ماهیتاند! به صورتی نمادین و بهعنوانمثال، نتانیاهو و خامنهای! اردوغان و نتانیاهو، بارزانی و اردوغان، اردوغان و رئیسی! چهرهها و ظاهرهای متفاوت، اما ذاتهای کاملاً مشترک!
در این فضای جنجالبرانگیز و طوفانی خاورمیانه، «مدرنیتهی دمکراتیک»، «خاورمیانهی دمکراتیک» و «ایران دمکراتیک» دارای دینامیکهای انقلابی هستند که خلقهای منطقه مانند «نانوآب» به آن نیاز دارند. تمام ملتها از «جنگ»، «فقر»، «سرکوب» و «احکام اجباری» حکومتها [هایشان] واقعا به «هراس» آمدهاند! به صلح، آرامش، امنیت، آزادی، یکسانی و «زندگی» نیاز دارند. چیزی که پارادایم «مدرنیتهی دمکراتیک» میتواند نویدبخش آن باشد!
حال «پارادایم» مدرنیتهی دمکراتیک با «پارادایم» دولت-ملت در حال جنگ و ستیز است! هرچند ازنظر تئوریکی تمام مردمان و ملتهای مخالف با دولت[هایشان] کاملاً از ماهیت «پارادایم مدرنیتهی دمکراتیک» آگاه و ملتفت نباشند، اما آنچه در میدانها و حیات روزمره اتفاق میافتد، نشان از این تغییرات ریشهای دارد.
از دید پارادایم مدرنیتهی دمکراتیک، جامعه و یا جوامع به صورتی ذاتی قدرتی جداگانه از قدرتهای دولتی و حکومتی میباشند که به شکلی کلی منافعشان با منافع قدرتهای دولتی در تضاد و تناقض است! از این حیث اصطلاح «جامعه» به معنی تمام اقشار، جوامع، ملل، اقوام، اتنیک، باورها، جنسیتها و هویتهای «غیردولتی» که منافعشان با قدرتهای دولتی در تضاد است مورداستفاده قرار میگیرد.
شاید دولتها باهم دشمن باشند، اما هیچگاه «جوامع» باهم دشمنی نکرده، نمیکنند و نخواهند کرد. اگر هم دشمنی در کار باشد، علت این تنش و چالش، قدرتهای دولتی هستند! به نظر من ملت یهودی با ملل ایران میتوانند مشترکا علیه دولتها و حکومتهایشان به مبارزه برخیزند، این دو ملت میتوانند دل اعراب را نیز به دست بیاورند، میتوانند «همه باهم» علیه نظام صدسالهی دولت-ملت به مبارزهای تاریخی بپردازند. منافع ملت یهود با منافع ملل ایران و حتی اعراب در تضاد نیست، برخلاف نظر عامه کاملاً مشترک است! این ملتها هیچ مصالح و منفعتی با دولتهای حاکم ندارند، دشمن واقعی آنان همان نظام دولت-ملت است نه ملل و مردمان همسایه و همسویی که طی هزاران ساله تاریخی مشترک باهم دارند! بهعنوانمثال ملت کُرد بیش از دولتهای منطقه، منافع خویش را در به اشتراک گذاشتن با ملتهای منطقه میبیند، این ملل و مردمان را بیشتر از دولتها نزدیک به خود احساس میکند، نکات اشتراک بسیاری با آنان دارد! این جوامع زیر سقف «مدرنیتهی دمکراتیک» میتوانند حوزهی دیپلماتیکی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، بهداشت و تمام حوزههای حیات اجتماعی را نظاممند سازند. فعالیتهای که باید خود جامعه انجام بدهد را از دست دولتهای میگیرند! اما خود «دولتی» نخواهند شد، درصورتیکه دولت این قدرتها را به رسمیت به شناسد، نیروهای مدرنیتهی دمکراتیک نیز دولت را به رسمیت شناخته و میتوانند بر مبنای شرایط باهم در ارتباط باشند. اما نه دولت میتواند در حوزهی حیات مدرنیتهی دمکراتیک ابراز موجودیت کند، و نه نیروهای مدرنیتهی دمکراتیک لزومی میبینند که در حوزههای دولتی دخالت کنند.
یکی دیگر از دستآوردهای خیزشهای چند دههی اخیر خاورمیانه را میتواند پارادوکس «دولت و دمکراسی» معرفی نمود. طی چند دههی اخیر بارها مکرراً اثبات شد که قدرتهای دولتی (نظامهای پارلمانی و انتخاباتی) به صورتی ذاتی با دمکراسی تناقضاتی ریشهای دارند. هرچند قدرتهای دولتی (که به صورتی ذاتی استوار بر اصل سانترالیسم میباشند) مدعی هم باشند، اما دولتها نمیتوانند دمکراسی را به اجرا بگذارند. در اینجا گفتمان ما شامل استفادهی ابزاری دولتها از اصطلاح دمکراسی نیست، چون استفاده از اصطلاح دمکراسی به معنی دمکراتیک بودن قدرتی که آن را مورداستفاده قرار میدهد نیست!
مدرنیتهی دمکراتیک یعنی به دست گرفتن امور «حیات اجتماعی» از جانب خود جوامع و یا «دمکراسی بومی» که قدرتهای اجتماعی، نیروهای گردانندهی محلات، شهرها، روستاها و مناطق بومی خود میباشند. این نیروها میتوانند نیروهای مسلح هم داشته باشند که گوشبهفرمان «مجالس» شهری، روستای، منطقهای و ایالتی هستند. بدون شک نیروهای مسلح دولتی در امور دفاع از مرزها بازهم میتوانند ایفای نقش کنند، اما امور امنیت داخلی جامعه به دست «نیروهای دفاع ذاتی» خواهد بود که تحت فرمان مجالس دمکراتیک خود جامعه به انجاموظیفه میپردازند.
به این صورت نیروی جنگافروزی دولت-ملتها نیز تحت کنترل قرار خواهد گرفت و نیروهای مدرنیتهی دمکراتیک بهعنوان یک قدرت موازنه محدودیتهای در عملکرد قدرتهای دولتی ایجاد میکنند و این یعنی تغییر چهرهی جهان!
این پارادایم از سیاستهای ضد محیط زیستی قدرتهای دولتی جلوگیری میکند، با مخالفت و اعتراضات دمکراتیک از هرگونه سیاست ضد محیط زیستی پیشگیری به عمل میآورد، قدرتهای دولتی را ناگزیر میگرداند که در مقابل مسائل محیط زیستی احترام قائل باشند وگرنه باسیاستهای محدودکنندهی نیروهای مدرنیتهی دمکراتیک مواجه خواهند شد. در حوزههای حقوق بشر نیز، مدرنیتهی دمکراتیک قدرتهای دولتی را مجبور به رعایت حقوق جهانی میگرداند. در غیر این صورت قدرتهای دولتی از جانب نیروهای مدرنیتهی دمکراتیک باید متحمل مجازات سنگین سیاسی، اقتصادی و غیره باشند.
به دیگر سخن پارادایم مدرنیتهی دمکراتیک بر این باور است که نباید جوامع چشمانتظار حقوق بشر، دمکراسی و رعایت حقوق شهروندی از نیروهای دولتی باشند. این چشمداشت برای همیشه با تراژدیهای سنگینی مواجه خواهد شد. جوامع باید نظام اجتماعی و سیاسی متعلق به خویش را تأسیس نمایند تا بتوانند قبل از هر چیزی از سقوط بشریت در عصر «مدرنیتهی کاپیتالیستی» جلوگیری نمایند.
در این پارادایم، زنان نقش اول را بازی میکنند. هم در پروسس برساخت جهان مدرنیتهی دمکراتیک و هم در پروسس مدیریتی آن! خلاصه در این پارادایم، حیات اجتماعی و جهانی انسانی در محوریت زنان شکل میگیرد. درست برخلاف آنچه حال وجود دارد. در این جهان از نقش مردها کمی کاسته میشود و زنان نقش بیشتری خواهند داشت. زیرا پارادایم مدرنیتهی دمکراتیک بر این باور است که عدم تعادل میان «دولت و جامعه» ناشی از عدم تعادل میان «دولت و زنان» است! به همان صورت که تعادل «انسان و طبیعت» بههمخورده است و قدرتهای دولتی علت اساسی آن هستند، تعادل «دولت و زنان» نیز بسیار وقت است که بههمخورده و باز علت آن نیروهای مدرنیتهی کاپیتالیستی میباشند. در این معنا و مفهوم «انقلاب زن» یکی از اصلهای نگرش مدرنیتهی دمکراتیک به هستی، جهان و حیات اجتماعی است.
انقلاب زن، انقلاب اکولوژیکی و انقلاب جامعهی دمکراتیک ستونهای یک کلیت را بیان میدارند که مجموع آنان به معنی «جهانی دیگر» است! جهانی عاری از جنگ، خشونت، نسلکشی و تمام فجایع عصر کنونی!
دوستیها و دشمنیها دستخوش بازتعریف خواهند شد وازدید پارادایم مدرنیتهی دمکراتیک، «دشمن مشترک» تمام جوامع و ملل، نظام دولت-ملت به نمایندگی از «مدرنیتهی کاپیتالیستی» است! خلقها، ملل، ادیان و تمام زنان و مردان جهان خواهران و برادران یکدیگرند! اصل دمکراتیک و پایهی این جهان، «اتحاد در حین تفاوت» است. یعنی ما هم «تفاوت»مان را حفظ خواهیم نمود و هم درعینحال «متحد» خواهیم ماند! در جهان ذهنیتی پارادایم مدرنیتهی دمکراتیک تفاوتها علت جنگ و تنش نیستند، تفاوتها اثبات نیاز به توحیدند و توحید از حیث علمی و فلسفی بدون «تفاوت» امکانپذیر نیست!
با تعبیر دیگری از عصر «دولت-مرد» به عصر «دمکراسی-زن» گذار خواهیم نمود. مقطع کنونی، مقطع بحرانی و تنش این دو «جهان» است. تصور کنید، اگر تمام مردم اسرائیل، تمام ملل ایران، آمریکا، اروپا، روسیه و تمام ملل جهان متحد گردند، آیا این قدرتها میتوانند «جوانان» را در اوکراین، سوریه و تمام نقاط جهان به کشت دهند؟ آیا میتوانند حتی یک ساعت هم به ساست جنگافروزانهی خویش ادامه بدهند؟ آیا ماشین فقر میتواند جان انسان را بستاند؟ آیا محیطزیست دستخوش کشتار و نسلکشی خواهد گردید؟ آیا دولتها میتوانند به «ماشین سرکوب» ادامه بدهند؟ آیا زنان نسلکشی، تجاوز و اعدام خواهند شد؟ آیا اقلیتها، فرودستان و تمام اقشار غیردولتی دچار ستم خواهند شد؟ پس باید ایمان داشت که تحقق جهان دیگری امکانپذیر است و این (یعنی ایمان به جهانی دیگر) ذات تمام انقلابهای تاریخ بشریت است! تنها چیزی که کم داریم این اندیشه و احساس است: “ما قادریم که جهانی عاری از تمام بدیها را بنا نهیم”.