مخالفت از لحاظ روش
تلاش برای ساختن معانی اجتماعی با استفاده از مفاهیم مدرنیته, بزرگترین اشتباه گروههای مخالف نظام است.
تلاش برای ساختن معانی اجتماعی با استفاده از مفاهیم مدرنیته, بزرگترین اشتباه گروههای مخالف نظام است.
انسان كه پیشرفتهای تكاملی كیهان را به صورت یكجا در وجود خود دارد، به عنوان میكروكیهان شناخته میشود. مقایسهی ویژگیهای آنها با همدیگر نشان از وجود ویژگیهای كیهانی در وجود انسان دارد. هم ویژگیهای ساختاری و هم ویژگیهای حیاتی كیهان بدون كم و كاست در این گیتی كوچك نهفته است. بنابراین مسیر حقیقتیابی انسان نمیتواند خارج از حوزهی حركتی كیهان به سوی حقیقت و آزادی باشد. حركت كیهان بر اساس یك نظم خاص و قوانینی منظم و انعطافپذیر است. یعنی اینكه از راه و روش مناسب برای رسیدن به مقصود كه همانا آزادی و معنادارشدن میباشد برخوردار است. مفاهیمی كه در جامعهی طبیعی وجود دارند مفاهیمی كیهانی هستند. آزادی، عدالت، تنوع، نظم، معنا و ... برگرفته از طبیعتی كه در پیرامون آن قرار دارد و بخشی از گونهگونی حیات بر روی زمین میباشد. بر این باوریم كه مفاهیم غلط همراه با انحرافات پدیدآمده در جامعهی انسانی و در تقابل با مفاهیم بنیادی كیهانی به وجود آمدهاند. با انحرافات ایجادشده در حیات طبیعی جامعه و بهوجودآمدن مفاهیمی با بار معنایی منفی، لزوم بازگشت به حیات آزاد و سرشار از معنا باعث پدیدآمدن روند مقاومت و مخالفت با نظام معناستیز تمدن هیرارشیك دولتی میشود. نظام دولتـ قدرت جهت ایجاد پایداری و شالودهسازی برای اطمینان از عدم بازگشت به حیات طبیعی، بزرگترین تخریبات را در عرصهی روش و معنازدایی انجام داده است. زیرا بهترین شیوه برای جلوگیری از رجوع انسان و به هبوط كشانیدنش، هماننا تغییر یا ازمیانبردن روشهاست. بویژه با پیشرفت هوش تحلیلی و بریدهشدنش از هوش عاطفی این مشكلات به منتهی درجه رسیدهاند. با جایگزینكردن حقیقت حیات آزاد با "حقیقت قدرت است"، جامعه را به كلی مسموم كرده و به سراشیبی انحطاط بردهاند. اما جستجو برای حیاتی آزاد همچنان ادامه داشته و دارد. انتخاب روش برای رسیدن به حیات آزاد به معنای مخالفت و مقاومت در برابر نظام سلطه است. برگزیدن روش همسو با نظام قدرت نیز به معنای پیوستن و گرویدن به نظام قدرت است.
همانطور كه قبلا هم به آن اشاره كردیم، نظام دولتی با ایجاد انشقاق در معانی به جبههبندیهای اجتماعی دامن زده است. جداسازی ابژه و سوژه و گرفتارکردن جامعه به دوگانگیها بیشترین خدمت را به پایداری نظام تمدن دولتی نموده است. بحرانآفرینی در معنا راهگشای توسعهی هژمونی دولتی خواهد بود. متاسفانه در مقولهی مقاومت و مخالفت مشكل متد از همه برجستهتر است. به علت عدم درك مقولهی روش توسط احزاب و سازمانها و گروهایی كه میخواهند به مخالفت با نظام دولتی بپردازند، در نهایت آب را به آسیاب نظام دولت ـ قدرت میریزند. بهویژه نگاههای سوژهگرایانه و ابژهگرایانه در بین نیروهای اپوزیسیون به شدت حاكم بوده و هنوز هم در عرصهی سیاست و تلاش برای آزادی و دموكراسی بر ناآگاهیهای خود اصرار میورزند. مفاهیم كیهانی در درون جامعه انسانی تبلور یافته و به پدیدههایی اجتماعی تبدیل میشوند. برای نمونه میتوان به آزادی، سیاست و عدالت اشاره كرد. آزادی و سیاست مقولههایی هستند كه در حالت مجرد و فردی معنایی ندارند، زیرا در تقابل با دیگری معنا مییابند. بنابراین وقتی كه تلاش برای آزادی جامعه صورت میگیرد ناگزیر باید از روشهای تمدن دولتی دوری جست. جایگیری در كانونهای مقاومت برای مبارزه در برابر كانونهای قدرت، احتیاج به ذهنیتی متفاوت دارد. لذا پیوستن به جبههی دوگانگیها جایگیری در كانونهای قدرت بوده و قرارگرفتن در مقابل جامعه است. میتوان به موارد زیر به عنوان نمونههایی اشاره كرد كه در آنها ایجاد دوگانگی سوژه و ابژه به راحتی مشاهده میشود.
معمولا احزاب و گروههای سیاسی، دستها و پاها را تشكیلدهندهی جامعه دانسته و سر را هدایتكنندهی آن میپندارند. در این بین هم با قائل شدن نقش سر برای خود، جامعه را ابژهیی میپندارند كه فاقد توانایی و اراده بوده و نمیتواند بیندیشد، سیاست بورزد و به اهداف و آرمانهایش برسد. گرفتارشدن این گروهها به سوبژكتیویته باعث خودپرستی بیش از حد آنها شده و خودمحوری و جامعهستیزی را به شیوهیی بدتر از نظام دولتی انجام میدهند. همچنین وجود فاصله بین دنیای مجازی این گروهها و دنیا واقعی مردم هم ریشه در همین نوع دیدگاه مبتنی بر دوگانگی دارد. یعنی نیندیشیدن به اینكه واقعیتهای اجتماعی معانیای هستند كه توسط جامعه ساخته شدهاند. به جای بازگشت به این معانی كه ساختهشده توسط خرد اجتماعی است و به علت گرفتارآمدن به سوبژكتیویته، سعی در القای مفاهیم خودساخته و یا تحمیلی از بیرون را دارند. همین امر هم باعث شده كه شكستهای سیاسی و تجربیات تلخ در حوزهی مبارزاتی همواره تكرار گردند. گرایش شدید به مفاهیم ایجادشده توسط تمدن دولتی باعث نازایی و سِتَرْوَنماندن ذهنیتی شده و با این مفاهیم به جنگ با تمدن دولتی میروند.
تلاش برای ساختن معانی اجتماعی با استفاده از مفاهیم مدرنیته, بزرگترین اشتباه این گروههای به اصطلاح مخالف نظام میباشد. در مفهوم حقیقت اجتماعی و رسیدن به آزادی با گرفتارآمدن به نسبیگرایی مفرط و تعریف حقیقت اجتماعی بر اساس آن، بزرگترین انشقاق را در كانون مقاومت به وجود آوردهاند. علیرغم آنكه جامعه را متغییر میدانند اما برداشتهای خود را از جامعه ثابت دانسته و احكام قطعی را برای آن و سایرین صادر مینمایند. همین امر هم باعث شده كه زمینههای دیالوگ و گفتگو از میان برداشته شود. در واقع نسبیگرایی را كه دیدگاهی كاملاً پوزیتیویسیتی است، ملاك همهی عملكردها و تصمیمات خود قرار دادهاند. گاهاً به برداشتهای متافیزیكی در مورد عینیت جامعه روی آورده و در صورت عدم تحقق برنامهها جامعه را مسوول و دخیل در شكست خود میدانند. بویژه این نوع از برخورد در بین اپوزیسیون ایرانی و كورد در شرق كوردستان بسیار مشهود است. تاثیر این نگرش و روش باعث شده كه تا حد زیادی از كلیت اجتماعی دور شده و به جزییات بپردازند. سیاست، آزادی، فرهنگ و اقتصاد را در بوتهی نسبیتگرایی به نقد گذاشتهاند. حتی میتوان در برخی از موارد به علت عدم مشابهت این عملكردهای سازمانی و گروهی با واقعیتهای مكانی و زمانی موجود از آنها به عنوان شهود حسی تعبیر كرد. راهكارهای برگزیدهشده در مبارزهی آزادی برای جامعه هم به همان نسبت از تقسیم حوزه برخوردار است. بهویژه استفاده از دیدگاههای پستمدرن در مورد آزادیهای فرد و جامعه، ایدئولوژی و اقتصاد به وضوح دیده میشود. این تفكرات حوزههای عملیاتی برای رسیدن به آزادی را به طور كلی از همدیگر تفكیك كرده و به صورت یكجانبه به سیاست میپردازند. در این میان به این امر توجه نمیشود كه سیاست, یك پدیدهی اجتماعی است و همانطور كه قبلاً هم به آن اشاره كردیم، آزادی نیز در پیوند با جامعه قابل تعریف است. آیا جامعه برای برنامهریزی روزانه خود هیچكدام از این موارد را به كناری نهاده و در طول یك روز یا یك مدت معین تنها و تنها به یكی از مباحث آزادی، ایدئولوژی، سیاست، فرهنگ و اقتصاد میپردازد. لازم است كه در مبارزه برای آزادی جامعه، همهی این موارد به صورت توام انجام پذیرد. اصلاً خود آزادی به معنای مبارزهیی بیامان در تمام این حوزههایی است كه آزادی در آنها معنا مییابد. وابستگی در هر كدام این حوزهها به معنای محدودماندن آزادی یا تحت تاثیر قرارگرفتن شرایط آن است. هیچ یك از گروهها و سازمانهایی كه در راستای تحقق اهداف آزادیخواهانهی جامعهی انسانی فعالیت مینمایند، نمیتوانند تنها با جایگرفتن در یكی از كانالها به هدف خود نایل آیند، این امری ناشدنی است. بسته به شرایطی كه در حوزهی مربوطه، محدودكنندهی آزادی هستند باید به همان میزان سطح كنشها و واكنشها در آن حوزه تقویت شوند.
لازم است كه در مبحث مقاومت و مخالفت اجتماعی با نظام سلطه یا تمدن دولتی به این نكتهی حایز اهمیت نیز توجه داشته باشیم كه سیاست ما سیاستی دولتی نباشد. بر اساس سیاست دولتی امكان دستیابی به جامعهی آزاد و فرد آزاد یا همان شهروند آزاد كه همیشه از آن بحث میشود وجود ندارد. همه ما با سیاست دولتی آشنایی داریم. به هیچ وجه از لجاظ ساختار شخصیتی در راستای ایجاد فردی برخوردار از ذهنیتی آزاد و ارادهمند كار نخواهد كرد. برای همین مبارزهی ما برای خنثیسازی سیاستهای دولتی است كه به منظور ضعیفهسازی جامعه اعمال میگردند. در هر صورت كانونهای مقاومتی باید خود را به شدت از مفهوم حقیقت قدرت است و قدرت حقیقت به دور نگه داشته و با اساس قراردادن گفتمان دموكراتیك نسبت به ایجاد سازماندهی اجتماعی كارآمد همت گمارند. لازمهی یك سازماندهی كارآمد هم تعریفی درست از زندگی آزاد است. تا وقتی كه تعریفی درست از حیات آزاد صورت نگیرد، نمیتوان روش مناسب را هم برای رسیدن به آن انتخاب كرد و با استراتژی و تاكتیك مناسب پا به عرصهی مبارزه نهاد.