تعیین سومین پنجشنبه ماه نوامبر بعنوان روز جهانی فلسفه، بیانگر اهمیت وافر آن در تداوم و صیرورت فلسفه و اندیشه فلسفی در نظمدهی و جهتدهی به حیات بشری است. اساسا تفلسف (پرداختن به فلسفه) برای انسان بهمثابه یک نیاز ؛ همیشه همراه اوست و بخشی از موجودیتش میباشد. حاشاکردن پدیدهٔ تفلسف در حیاتدهی به انسان و معنادارساختن آن، به معنای تهینمودن جهان زیستی از معنویات است که تغذیه روح متعالی بشر برای عروج به مراحل والاتر معرفت را خاطرنشان میسازد. شاید این تصور و استدلال امروزه از سوی برخی از کانونهای مربوط به گروههای منفعتپرست در مسیر انحصارات افزونه قدرت و سرمایه ترویج داده شود که زمان فلسفه به سر رسیده و عصر علم در تجلی همه حیات مادی فرد خودنمایی میکند، اما اینها یک مشت سفسطه در برابر فلسفه حیات اجتماعی با هدف مهندسی آن است. مهندسی اجتماعی از سوی قدرتطلبان و زمامداران عرصه تاختوتاز سلطهگری زمانی تحقق مییابد که حیات را منهای فلسفه سازند.از این منظر به فواید فلسفه حیاتبخش رهبر آپو در راستای تبلور یک جامعه معنامند میپردازیم که جامعهشناسی آزادی را بنا نهاده.
تمدن مرکزگرا، فقر فلسفه
بیشک، در فرایند مهندسی اجتماع بدست ابرقدرتها، نخستین کار، حذف فلسفه و منطق از تمامی حیات و زیست اینجهانی انسان است. بانیان این اندیشه مخرب، میکوشند تمامی دوگانهها، اضداد و عوامل روش دیالکتیک را از میان بردارند و سرچشمههای تمامی دوآلیتهها را بخشکانند. از میان قطبهای خوبی و بدی، درستی و غلط، نیکی و زشتی، حقیقت و دروغ، روشنایی و تاریکی و همه دایکتومیها(دوقطبیها) قطب مفهومی و معنایی اخلاقمدار و ارزشساز انسانی را بردارند و یک خالصیت هولناک از موجودیت بیمعنایی و مادیت صرف را برجای بگذارند که دیگر فرد در بطن اجتماع که تحت تصرف کل قدرت و سلطهٔ انحصارگری آنها در آمده، مجال فلسفیدن و منطقگری نداشته باشد. چنین جامعهای اساسا یک جامعه عقیم شده است که انسانهای آن کاملا به تلی (تودهای) از کرمهایی که مدام برای خوراک و لذایذ خویش یورش میبرند و روی هم وول میخورند، مبدل میگردند. این بلا را اساسا بانیان «تمدن مرکزگرا» با کانونیت اروپا بر سر جامعه بشری آوردهاند. تکهتکهکردن و مجزاساختن انسان از انسان و انسان از جامعه و فرد از جمع از طریق خشکاندن چشمههای جوشان فلسفه و منطق و نابودی دوگانهها انجام میگیرد.
تمدن مرکزگرای اروپا آخرین نماینده این رویکرد بسیار خطرناک تمدن چندهزارساله سلطه و انحصارگری است که از اقتصاد گرفته تا علم و هنر و فلسفه را در منجلاب بیمایگی فروبرده و تمامی پدیدهها را به هستیهای بیارزشی که در خدمت قدرت و سرمایه درآمدهاند، تغییر ماهیت داده است. این رویه چند صدساله تمدن اروپایی که خود را با جامعهشناسی پدیدارشناسانه پوزیتیویستی، نماینده کل جهان هستی حقیقت بشری میداند امروز مسئول تمامی بحرانها و مسایل نابودکنندهٔ انسانی است. اروپا پس از ۵۰۰ سال تاختوتاز علم پوزیتیویستی و پراگماتیستی قدرتزده امروزه به مرحلهای از بحران رسیده که در شرف پسدادن تاوان آنهمه نارواییهای تمدنی خویش قراردارد. به قهقرابردن جامعه اخلاقی و سیاسی و نابودی ارزشهای دمکراتیک امروزه در این تمدن علیرغم برخی جنبههایی که خود جامعه خارج از دولت و تمدن حفظ نموده، اروپا را به مرحله کائوتیک و تغییر لاجرم رسانده. مرحلهای که در آن، جامعه از طریق جامعهشناسی پوزیتیویستی که ضدیت با فلسفه و شعور است، به لبه پرتگاه رسیده. نشاندادن این جامعه بعنوان بهشت برین و موعود که مملو از زرق و برق دروغین و فریبنده تمدن ظاهری است، نوعی فلسفه شارلاتانیسم را برای بانیان آن خلق نموده که بعنوان قویترین ابزار سرکوب علیه گروههای آزاد انسانی بکار برده میشود.
بنابراین فلسفه در جهان امروز تنها منبع شناخت صحیح و منطقی است که میتواند با احیای راستین خویش به داد بشریت برسد و آن را از ید قدرت سیاه نظام سرمایهداری نجات دهد. سرمایهداری به معنای نفی فلسفه و نابودی شناخت در وجود انسان و بیبصیرت نمودنش است. جهان قدرتزده و اسیر سلطه انحصارات انحصارگران هیولاوار، با دست خود عامدانه نابودی فلسفه و منطق را رقم زد و یا شدیدا به انحراف برد. هدف آن جهان این بوده و هست که انسانی با اندیشه «لاادریگری(نمیدانم چیست!)» خلق نماید تا نتواند در مواقع کائوتیک علیه او برشورد و از خاکستر حقیقت خود ققنوسوار برخیزد. تنها عامل دسترسی انسان به شناخت، یعنی فلسفه را از میانبردند تا انسانی باقی بماند که صرفا مصرفکننده انبوه کالاهای آنها شود و روزی ؛ فلکزده و عقیمشده از دنیا برود. رقمزدن چنین سرنوشتی برای انسان تنها رهاورد تمدن نظام سرمایهداری ۵۰۰ ساله است که بجای فلسفه و منطق و علم انسانی، فلسفه و منطق و علم خاص خود تحت عناوین پراگماتیسم و پوزیتیویسم را برساخته است که رهبر آپو فیلسوفانه علیه آن شوریدند.
همگام و همراستا و هممعنا ساختن فلسفه حقیقی با فلسفه مادیگری هوسانگیز قدرت و سرمایه تمدن مرکزگرا اساسا نخستین گام در شروع کار زمامداران آن بود. امروز در اوج چنین انحرافی از شناخت و معرفت و آگاهی قرارداریم که انسان را از حوزه معنوی دورساخته و با مادیت صرف مشغول گردانده. بنابراین در آخرین مرحله از تمدن سرمایهداری و مرکزگرا قرارداریم که تمامی معناها و موضوعات فلسفه در حوزه علم و شناخت خاص آن نظام به معضل و مسئله لاینحل مبدل گشته و خروج از بنبستها را ناممکن ساخته است.
امروز عصر و هزاره نوینی آغاز شده که تنها فیلسوفان واقعی میتوانند با ظهور شورانگیز خویش بیمحابا و جسورانه جامهٔ تمدن منحوس سرمایهداری را بدرند و ظهوری جانانه در بزنگاه تغییر جهان رقم بزنند.
قطعا در مرحلهٔ آخر نظام که به امپریالیسم با رویهٔ گلوبالیستی کامل رسیده، قرارداریم و دوره محشر و آرمگدون تمدن است. نیاز تغییر از بطن و درون همین تمدن تعیین میکند که تغییرو تحول در ذهنیت از راه فلسفه و منطق تنها راه حل صحیح است. از علم گرفته تا انسان در بیمعنایی دستوپا میزنند. راه برونرفت ؛ اندیشدن، کردار و گفتار صحیح اجتماعی و جامعهشناسانه براساس یک رویکرد صحیح پارادایمی میباشد. قطعا سهم رهبر آپو در به ارمغانآوردن پارادایم «جامعه دمکراتیک و اکولوژیک مبتنی بر آزادی زن» همان نیاز امروزین جوامع انسانی و جهانی میباشد. همانگونه که طبیعت سهگانه «زیستبوم، جامعه انسانی و زن» هر سه در بحران ناشی از انحصارات فناکنندهٔ نظام سرمایهداری بسر میبرند، لازم است که در مسیر تحولات هزاران ساله تاریخی، باردیگر تمدنی بجای تمدن موجود ظهور کند تا بشریت به رهایی برسد. نیازهای برونرفت از عقیمشدن فلسفه را امروز خود جوامع درون تمدن اروپایی تعیینکردهاند. غرقشدن محیطزیست در بحران و جامعه انسانی در باطلاق تمدن یک خروجی داشته و آن، به فنارفتن هویت و موجودیت و آزادیهای زنان است. قدرمسلم اگر جوامع در برابر کانونهای گروههای سلطهگر و انحصارطلب سرمایهداری نیروی مبارزه را نیابند، بصورت دیالکتیک، تمامی بحرانهای محیطزیستی به تنهایی کفاف نابودی نظام سرمایهداری را میکند. سوای این بحرانهای زیستمحیطی، بحرانهای جوامع و مسئله زن، کار را برای تمدن سختتر کرده است.
انسان؛ امروزه بدون شناخت قادر به برونرفت از این مخمصه نیست و این مخمصه و مسئله تمدن امروز با محوریت اروپا، صرفا محدود به دوران معاصر نیست و ریشه در تاریخ بیش از پنج هزار سال انحراف دارد. بسیاری فیلسوفان و رهبران در اعصار متفاوت برای حل بحرانها و انحرافات بشری کوشیدند و دستاوردهای ناقص و ناکافی به دست آوردند. جوامع به سعادت و عدالت دست نیازیدند و امروز در اوج کائوسی قرار داریم که نمونه آن در تاریخ دیده نشده است. پس نتیجه میگیریم که راهکارها و فلسفیدن و علمگرایی و منطق و روش فیلسوفان و رهبران دارای نقایص عمده بوده به همین دلیل به صخره هزیمت خوردهاند. همچنین علاوهکردن اندیشههای جعلی پدیدهٔ دولت بعنوان نماد سلطه و سرمایه، این لاینحلی را معضلسازتر ساخته است. خود اروپا در دوره یونان باستان به بنبست رسید، در قرون وسطی به تاریکی فرورفت و در دورن تمدن سرمایهداری به قهقرا درافتاد. خاورمیانه نیز بعنوان کانون فرزانگی و فرهنگ متجلی بشری که دستاوردهایی بس عظیم داشته، بخاطر اسارت در چنگال دگماتیسم شرقی و فقر فلسفه و علم و منطق در منجلاب فرورفته است.
فلسفه و پارادایم رهبر آپو
بنابراین ظهور رهبر آپو در دورهای که بشریت در بنبست خطرناک قرار دارد و درحالی که سوسیالیسم و دمکراسی بر اثر امواج پرتلاطم سرمایهداری به کرانههای دورافتاده و فراموششده جوامع رانده شدهاند، بر اساس نیاز انسانیت به وی صورت گرفته است. سوسیالیسم به معنای ارزش موجودی اجتماعات بشری در برابر تمدنهای انحرافی میباشد. دمکراسی بدن و سوسیالیسم روح آن میباشد. هرگز نمیتوان به بهانهٔ فردیت مفهومی مجزا و بیگانه از فرد انسان ساخت و با توسل به آن به جنگ با اجتماعیبودن یا سوسیالیستیبودن انسان رفت. پس جمعبستن سرمایهداری با انسانیت و اجتماعیت هماناندازه بیمعنی و حتی خطرناک است که روشنایی با تاریکی . ظهور رهبر آپو درست زمانی صورت گرفته که جوامع انسانی بخاطر سلطه سرمایهداری در اوج بحرانها بسرمیبرند. جامعه، محیطزیست و زن در معرض بزرگترین مخاطرات ناشی از امپریالیسم گلوبالیستی قراردارند و خاورمیانه بیش از سایر نقاط جهان درگیر جنگها و بحرانهای هولناک آن گشته است. کردستان نیز فراتر از تمامی مسایل خلقهای جهان، حتی حادتر از مسئلهٔ فلسطین مرکز خاورمیانهٔ بحرانزده است. درواقع تمدن ۵۰۰ ساله اروپایی در خاورمیانه دچار فروپاشی بزرگ شده. بانیان و بازیگران عرصه تمدن نیز همه در بهوجودآوردن مسئله کُرد دست دارند و خود همان دولتهای بازیگر هژمونیک هم ازقضا در به اسارتگرفتن رهبر آپو دست دارند. یگانه راه رهبر آپو برای برونرفت از این بحرانهای تحمیلشده، پناهبردن به حقیقیترین افکار انسانی، یعنی فلسفه و منطق و روش صحیح بوده و هست. وضع صحیحترین، نیکترین و زیباترین پارادایم بر بنیان فلسفه آزادی و با توسل به مفاهیم دمکراسی حقیقی، یگانه راهی بوده که رهبر آپو بدان رسیده اند. جز این؛ راهی برای رهایی و رستگاری جوامع خاورمیانه باقی نمانده است. حتی ترک خاورمیانه و بجاگذاشتن کامل آن از سوی هژمونیهای آمریکا – اروپایی هم دیگر برای خود آنها مقدور نیست. کاملا در اوج، درگیرِ تمامی بحرانها و جنگهای منطقه هستند. گریز اروپا و آمریکا از این مخمصهای که خود بانی و باعث آن هستند، غیرممکن است. گریز موجب نابودی است و تداوم بحران موجب غرقشدگی.
رهیافتهای واقعی را امروزه در کوران بحران و جنگ بیپایان و بیهوده تمدن موجود، رهبر آپو ارایه داده است. وضع فلسفهٔ آزادی بر نمط نیکترین پارادایم و ایدئولوژی و صحیحترین منطق و روش حتی با وجود هزاران فیلسوف و متفکر غربی کار تمدنهای اروپایی و آمریکایی نیست، اگر هم هست، دیگر کانون تمدن جدید و جایگزین نخواهند بود. تمدن دمکراتیک با هدف جایگزینشدن بجای تمدن مرکزگرای سرمایهداری منتظر منطقهای بکر از جهان و خلقی آزادیخواه با فکر و فلسفه و منطق و پارادایمی نوین است. تمدن اروپایی و آمریکای دیگر به مراحل پیری خود رسیده و این توهم که از سال ۱۹۹۰ پس از فروپاشی سوسیالیسم رئال یکهتاز جهان شدهاند و آخرین پیامبر هستند، همچون حبابی پوچ بر سر خود آنها در اوج ناباوری و بهت و حیرت ترکیده است. تمدن دمکراتیک نوین در جهانی کاملا بکر و دستنخورده ظهور خواهد کرد. بکربودن و دارابودن شرایط و لیاقت برای گهوارگی تمدن نوین به داشتن فلسفه و پارادایم نوین بستگی دارد. سرمایهداری اصلا کوچکترین مجال را به آزادیخواهان جوامع خویش در درون نظام شدیدا مسلط خود نمیدهد. تمامی آرگومنتها اثبات کردهاند که حتی چین و کوبا هم با داعیه طلایهداری برای سوسیالیسم خودخوانده و ارتجاعی و انحرافیشان نمیتوانند گهوارگی تمدن نوین را بکنند.
کردستان، گهواره تمدن نوین
قطعا شانس کردستان برای مبدلشدن به مهد تمدن دمکراتیک جهانی به موجب برخورداری از فلسفه و پارادایم نوین که رهبر آپو به ارمغان آورده، ولو در حین مواجهه با بزرگترین نسلکشی فرهنگی حتی بیشتر از کشور چین است که با نئولیبرالیسم و پوشیدن لباس مبدل آمریکا – اروپا در توهم و خیال واهی مبدلشدن به گهواره جدید تمدن بسر میبرد. امروز بحرانیترین منطقه در جهان، خاورمیانه و کانونیترین نقطه نیز کردستان است. بزرگترین ظلمها و جنگها و نسلکشیها در کردستان صورت گرفته. هنوز هم بعنوان کانون اصلی جنگ جهانی سوم این جایگاه خویش را حفظ نموده. ولی به دنبال صدسال جنگ و نسلکشی، پس از ظهور رهبر آپو همین معضلدارترین نقطه جهان فقط و فقط بخاطر وجود رهبر آپو، بزرگترین و ارزشمندترین فلسفه و پارادایم و ایدئولوژی و نیز گرانقدرترین رهروان آن، گریلا و دارابودن فداکارترین خلق یعنی خلق کُرد، بازهم بیش از سایر کشورها و دولتهای جهان شانس مبدلشدن به گهواره تمدن دمکراتیک را دارد. اینها هیچوقت ادعا و فکت نیست، بلکه یک «وضعیت» کاملا عیان و شفاف است. هرچند تمامی واقفان از آن حاشا میکنند، اما این خصایص کردستان به یک حقیقت جهانی مبدل شده. پیروزی کردستان را فلسفه و مبارزه آن تعیین میکند نه شانس و یا اجازه از سوی هژمونیهای متجاوز. تعیینکننده این شانس نیز خلقکُرد در درجه نخست و حمایتهای بیشائبهٔ خلقهای خاورمیانه است. خلقهای خاورمیانه و روشنفکران و آزادیخواهانه واقعی هم نمیتوانند از این واقعیتها و ارزشهای کردستان به یمن ظهور رهبر آپو و رنجهای هزاران رهرو مبارز، چشمپوشی کنند. وقتی رهبر آپو پس از فروپاشی رئال سوسیالیسم یا همان مذهب چپ سرمایهداری، به کانون بالندگی و زندهماندن سوسیالیسم مبدل گشت و صحیحترین فلسفه، پارادایم و روش را وضع نموده، نشانههای بارز تمدن نوین آن میباشند.
از جمله آن نشانهها این است که: رهبر آپو در زمینه رستگاری جامعه انسانی حتی از سطح علم و جامعهشناسی موجود اروپا – آمریکای بحرانزده گذار نموده و فراتر از آن، گذار از مارکس نیز بعنوان موجد حقیقیترین جامعهشناسی، عینیت یافته است. رهبر آپو به مارکس رشدیافتهتر از مارکس مبدل شده. فراتر از این، گذاری فلسفی و پارادایمی تا لحظه حال دیده نشده است. در زمینه محیطزیست نیز که فلسفه و پارادایم جهانی در فقر کامل نسبت به آن بسر میبرد، از هیچیک از کانونهای علمپرور محیطزیستی کم ندارد و مفیدترین اکولوژی را وضع نمودهاند. حتی توصیههایی بکر برای رهایی از بحران زیستمحیطی ارایهدادهاند. هرچند علم جهانی در زمینه محیطزیست به مراحل عظیمی دستیافته، اما از حیث و جنبهٔ ساختاربخشی اجتماعی آن در فقر بسرمیبرد درحالی که رهبر آپو متوجه این معضل شده و آلترناتیو ساختاری اجتماعی را برای آن ارایه دادهاند که بصورت کنفدرالیسم دمکراتیک و ملتدمکراتیک متکی بر اقتصاد کمونال و محیطزیستگرا نمود یافته است. فلسفه و علم اروپایی از دوران یونان باستان در چنان مشغولیتی بسربرد اما هیچ به موفقیت کامل نرسید، بلکه موجب بسیاری انحرافات نیز شد و آخر سر به تمدن سرمایهداری گرفتار آمد. در سومین نشانهها، به عینه میبینیم که حتی تا خود قرن بیست، به جرأت میتوان گفت که فیلسوفی زن در اروپا وجود داشته است. تعداد فیلسوفان زن تأثیرگذار از دوران یونان باستان تا به امروز از شمار انگشتان دست تجاوز نمیکند. این به همان دلیل است که تمدنهای مرکزگرای چندهزارساله حتی فلسفه را نیز مردسالار ساختند و به زنان مجال ظهور ندادند. امروز مقولهٔ آزادی زن بزرگترین دغدغهٔ فلسفه میباشد. آنکه بیش از همه فیلسوفان هم در حوزه تئوری و هم در عمل علیه نظام زنستیز شوریده و حتی آوازهٔ پارادایمی اندیشههایش در حوزه آزادی زن جهانی شده، رهبر آپو است. لذا جهان نه تنها به وجود رهبر آپو نیاز دارد، بلکه حتی یک لحظه اندیشیدن به جهان بدون رهبر آپو برای آن خطرناک است. از این حیث، زنان در حوزهٔ معنا به وجود ارزشمند رهبر آپو پی بردهاند. تمدن، زنان را حذف نمود ولی رهبر آپو با قدرت فلسفه و اندیشه و پارادایم آنها را به درون فعلیت جامعه بازگرداند.
نقش فیلسوفان جهان
امروز اروپا -آمریکا میکوشند با توسل به تمدن سرمایهداری و لیبرالیسم ، آخرین مرحله امپریالیسم گلوبال تحت فرماندهی پول و فردلیبرال رهاشده را به موفقیت نهایی برسانند، اما هرگز قادر به انجام آن نخواهند شد. این روش در تحولات بنیادین که خاص اروپا است با روش تحولخواهی و تحولسازی خاورمیانه تفاوت فاحش دارد. هردو اساسا در جدال سخت هستند. بزرگترین جنگها بر سر حقانیت مورد مدعای این دو شکل گرفته و هنوز هم ادامه دارد. آنکه بر سریرحق نشسته و تکیهگاه خود را با فلسفه و عمل دوآلیته استوار گرداند، میتواند از میدان پیروز بدرآید. قطعا فکر و اندیشه و فلسفه و پارادایم دنبالچههای تمدن سرمایهداری یعنی نظامهای کنونی چون ایران، ترکیه، عربستان و امثال آنها،توان فراتررفتن از حدومرزهای تمدن امروزی اروپایی و آمریکایی را ندارند. زیرا آنها کوتولههایی هستند که در نقش کپیهای نامتجانس از تمدن سرمایهداری قارچگونه سربرآوردهاند و در هیأت دولت-ملتهای میانهحال نای عرضاندام در برابر اصل خود را ندارند. جهان موجود در همه قارهها نیز تحمل این وضع مخاطرهآمیز با نظامهای کنونی دولت-ملت را ندارد. دیالکتیک، قانون تغییر را برای همه نظامهای جهانی اجباری ساخته و یکی زود و یکی دیر، بالاخره باید تن به تحولات عظیم بدهند.
فیلسوفان و روشنفکران جهانی که از جنس و گروه آزادیخواهان هستند، نمیتوانند در یک گوشه؛ کنج عزلت اختیار کنند و با کرکردن گوشهایشان نسبت به ظلم و ستم ناشی از تمدن موجود بیاعتنا شوند و فلسفههای خویش را در طاقچه بیمایگی بگذارند تا خاک بیارزشی بخورد. وقتی رهبر آپو توانسته با وضع فکر و فلسفه و پارادایمی نوین طوفانی در میان آنها به پا کند، انصاف نیست که سکوت اختیار کنند و دستبرزانوی بیچارگی در برابر اربابان نظام سلطه جهانی سرمایهداری، ستمگری را بطور عادی نظارهگر شوند. حمایتهای بیبدیل و بیشائبه صدها فیلسوف مطرح جهانی از رهبر آپو و کُردها که دیگر به یک واقعیت جهانی آشکار مبدل شده، بسیار باارزش است پس لازم است سایر فیلسوفان و روشنفکران ساکتنشسته را به خود آورد. نوشتن هزاران صفحه کتاب از سوی آنها فقط هنگامی ارزش مییابد که گوشهای از اندیشهها و فلسفههای خویش را در عرصه عمل به فعالیت درآورند. اتحاد دانایی و عمل برای فیلسوفان یک نیاز انکارناپذیر است که رهبر آپو خود یکی از پیشتازان آن میباشد. همانطور که اروپا و آمریکا در ایجاد مسئلهکُرد دست داشتهاند، امروز لازم است که فیلسوفان و روشنفکران آن دو قاره به وظیفه خود در قبال آزادی کُردها عمل نمایند. آنها مسئولند و پاسخگو. مسئله رهبر آپو از حیطه تعلق به شخص گذر کرده و خود مسئلهکُرد است. نمیتوان آزادی کُردها را بدون آزادی رهبر آپو و رعایت حقوق ایشان تصور نمود.
بنابراین روز جهانی فلسفه برای فیلسوفان وقتی واقعی خواهد بود که در قبال یکی از اعضای جامعه خود یعنی رهبر آپو احساس وظیفه کرده و از آزادی ایشان حمایت نمایند. روز جهانی فلسفه بدون توجه به آزادی رهبر آپو و خلقها، کاملا بیمعنی و ظاهرسازانه خواهد بود. تلاشهای صدها فیلسوف، روشنفکر، آکادمیسین و دهها سازمان و سندیکای بینالمللی برای آزادی رهبر آپو امروز بسیار ارزشمند است و تأثیرات جهانی خویش را نیز به عینه نشان داده. ثمره این ارزشمندی و شیرینی آن وقتی هویدا میگردد که رهبر آپو و خلقکُرد به آزادی برسند. آزادی رهبر آپو و آزادی خلق کُرد و به یمن آن، آزادی خلقهای تحت ستم خاصه در خاورمیانه، بزرگترین فلسفه و نیاز فلسفی انسانی است.