«سرزمین كُردستان كه برای طلوع تمدن گهوارگی نموده است»
سرزمین كُردستان كه برای طلوع تمدن گهوارگی نموده است، این بار جهت طلوع كنفدرالیسم دموكراتیك و دموكراسی رادیكال و راستین گهوارگی مینماید.
سرزمین كُردستان كه برای طلوع تمدن گهوارگی نموده است، این بار جهت طلوع كنفدرالیسم دموكراتیك و دموكراسی رادیكال و راستین گهوارگی مینماید.
در پدیدهی مدیریت اجتماعی، تمایز قائلشدن میان اَشكال قدرتگرا و اَشكال اتونومیخواهانهی دموكراتیك دارای اهمیتی كلیدی در حل مسائل بنیادین اجتماعی میباشند. تا زمانی كه تفاوتهای ریشهای میان این دو پارادایم مدیریتی متمایز نگردیده و شفافسازی نشوند، تمامی راهکارهایی كه ارائه شوند، ناگزیر فاقد كاركرد باقی خواهند ماند. تا زمانی كه مدیریت اجتماعی بهگونهای آزادانه تعیین نگردد، تمامی دیگر مسائل در نهایت امر به لاینحلی و بنبست مدیریتی برخورده و بینتیجه میمانند؛ این امر حتی حادترشدن مسائل را در پی خواهد داشت. با ذكر مثالی تاریخی میتوان گفت که رویكرد دیكتاتورانهی قدرتگرا به پدیدهی مدیریت، در ورشكستگی آزمون شوروی نقشی تعیینكننده ایفا نمود. در بنیان تمامی انقلابهای ناموفق نیز همان پدیده نهفته است. از آنجا که پیشاهنگان این انقلابها به هیچ طریقی از نگرش مدیریت قدرتگرا نگسستهاند، نتیجتا این انقلابها یا به سبب متحولشدن به قدرت، فاسد گشتهاند یا با طرد كامل پدیدهی مدیریت به ورطهی آنارشیسم فردی دچار شدهاند و شكستشان ناگزیر گشته است. منشأ مسئلهی اجتماعی این است كه پدیدهی مدیریت توسط قدرت هیرارشیك و دولتگرا مورد تجاوز قرار گرفته است. چون فشار و استثمار بدون مورد تجاوز قراردادنِ پدیدهی مدیریت و گمراهسازی و منحرفنمودن آن نمیتوانند نهادینه شوند، مدیریت ذاتی در جامعه یا نمیتواند تحقق یابد و یا اگر تحقق یابد موقتی خواهد بود. به میزانی كه غصب مدیریتی تحقق یابد، مكانیسمهای فشار و استثمار همهجانبه بر روی جوامع برقرار میگردند و بدین ترتیب تمامی پدیدههای اجتماعی چنانكه گویی درب جعبهی پاندورا گشوده شده باشد، در میان معضلات غرق میشوند.
نظم جامعهی طبیعی كه همزمان با شکلگیری مدیریت هیرارشیك بههم خورد، علاوه بر مسائل ناشی از طبیعت با مسائل درونی اجتماعی نیز روبهرو میگردد. در فرهنگ مادّی و معنوی جامعه، كفهی مسائل و مشكلات بهتدریج سنگین میشود. درگیریهایی كه بین كلانها و قبایل شدت میگیرند، نشانگر وجود ساختاری مسئلهدار هستند. اندیشههای اسطورهشناختی و مفاهیم الوهیِ متناقضی كه در جهان ذهنیتی پدید آمدهاند، ماهیتا بیانگر مسئلهی رو به افزایش اجتماعی هستند. تمامی این پدیدهها را بهشكلی جالب میتوان در جامعهی سومر مشاهده نمود. جنگی كه میان خدایان برپا شده، در واقع بیانگر درگیری منفعتطلبانهای است كه میان خاندانهای هیرارشیكِ در حال ترقی و مدیران دولتـ شهرها درگرفته. پروتوتیپ یا نخستنمونهی مسائل اجتماعی منازعهآمیز ریشهدار در بنیان درگیریهای قدرتمحور، انحصارات استثماری، چالشهای بین شهر و روستا («بربر») و تضادهای طبقاتیای كه در مزوپوتامیای سفلی بین سالهای ۵۰۰۰ الی ۳۰۰۰ ق.م و بعدها در همهی جوامع متمدن روی خواهد داد، شروع به شكلگیری مینمایند. اَشكال درگیری و سازش اجتماعی، دولتی، طبقاتی، منازعات داخل و خارج شهری و اولین نمونههای صلح كه بعدها بهوجود میآیند، در همین مكانها آزموده میشوند.
جامعه هیچگاه از آرزوی خودمدیریتی دست برنداشته است
علیرغم اینكه این مدیریت قدرتگرا بود كه در روند زمان، غالب از كار درآمد ولی جامعه هیچگاه از آرزوی خودمدیریتی دست برنداشته و در مقابلِ مدیریت قدرتگرا همیشه مطالبه و خواست خودمدیریتی را بر زبان آورده است. كما اینكه قبایل و عشایر كه رایجترین فرمیابی جامعه در طول تاریخ میباشند، ماهیتا حالتی خودمدیر داشتهاند؛ بهجای سر تسلیم فرو آوردن در برابر مدیریتهای بیگانهی قدرتگرا همیشه ترجیح دادهاند تا در كوهستان، بیابان و استپها بهصورت جامعهی كوچنشین باقی بمانند. خطر قتلعام بیحدومرز را به جان پذیرفتهاند اما از حق خودمدیریتی كه یك نیاز بنیادین طبیعت اجتماعی است چشم نپوشیدهاند. قبایل و عشایر با این آگاهی ژرف زندگی میكردند كه دستكشیدن از خودمدیریتیشان، به معنای ازدسترفتن هویتشان و اسیرشدنشان میباشد. پدیدهای كه مقاومت بربرها در مقابل شهرها نامیده میشود، ماهیتا جنگ جامعهی قبیلهای جهت چشمنپوشیدن از مدیریت ذاتی و حفظ هویت خویش است. این پدیده را تا به روزگار كنونیمان میتوان بهشكلی رایج مشاهده نمود. یورشها و مقاومتهایی كه آرامیها (قبایل پروتوـ عرب) از غرب و قبایل هوری (پروتوـ كُرد) از شمال و شرق در مقابل جامعهی سومر صورت دادهاند، با بیانی جالبتوجه در لوحههای سومری حماسهپردازی شده و روایت گشتهاند.
در روند تحول اجتماعات قبیلهای و عشیرهای به ملیت یا خلق، مسئلهی مدیریت ذاتی بهصورت دموكراسی (در زبان یونانی به معنای مدیریت خلق توسط خود خلق است) شكل ملموسی مییابد. دموكراسی را باید از طریق دو خصوصیت مهم آن تعریف نمود: اول اینكه؛ دربرگیرندهی مخالفت با «نهادینهشدگی قدرت و شكلگیری دولت بر روی خلق» است. دوم اینكه؛ مدیریت ذاتی یا همان خودمدیریتیِ بازمانده از جامعهی سنتی را مشاركتیتر مینماید، آن را با فرهنگ بحث و جلسه نهادینه میكند و با تشكیل پیشنمونهی پارلمان آن را تحكیم میبخشد. مدیریت ذاتی بهمنزلهی نوعی «خودگردانی دموكراتیك»، مشاركت تمامی واحدهای اجتماعی ذیربط را تحقق میبخشد و آن را نهادینه مینماید. در این خصوص نیز اگر به اسناد نوشتاری مراجعه كنیم، نمونهی تاریخی و جالب توجه دموكراسی آتن را مییابیم. دموكراسی آتن به سبب اینكه قادر به گذار از بردگی نگشت، دموكراسی كاملی محسوب نمیشود؛ اما به سبب عدم قبول تشكیل دولتی همانند نمونهی اسپارت، دولت نیز محسوب نمیگردد. این نمونهی جالب گذر از دموكراسی كامل به دولت، در زمینهی دموكراسی راستین درسهای بسیاری را دربر دارد كه حتی برای امروزه نیز مصداق دارند. ازجمله ارزشهایی كه از دموكراسی آتن برای روزگار ما به ارث مانده و میتوان به آنها اشاره نمود عبارتند از مدل دموكراسی مستقیم، تعیین مدیریت از طریق انتخابات سالانه و فقدان هیچ نوع امتیاز برتری برای انتخابشوندگان، پدیدهی مدیریتِ تحت امر دموكراسی، همچنین فرهنگ جلسه كه شهروندان را در مباحث سیاسی مشاركت داده و بنابراین آموزششان میدهد. بیشك موارد بیشمار اینچنینی كه سایر اجتماعات تجربه كردهاند ولی بهصورت نوشتاری درنیامدهاند نیز، نوعی فرهنگ دموكراسی مشابهی هستند.
به هیچ وجه نباید دموكراسیها را با قدرتها و دولتها همسان دانست
آزمونهای تاریخیای كه بهطور خلاصه سعی بر ارائهی نمونههای آن نمودیم، رواج پدیدهی مدیریت ذاتی و دموكراسی و متفاوتبودن آن را نشان میدهد. دموکراسی، خود را بهعنوان فُرمی مدیریتی میشناساند كه به قدرت آلوده نشده، بدین ترتیب منجر به مسئلهی اجتماعی نگردیده و به پیدایش فشار و استثمار فرصت نمیدهد. شفافنمودن همیشگی این اوصاف بنیادین دموكراسی یا خودگردانی دموكراتیك در برابر فاسدسازیهای مدیریت قدرتگرا و دست برنداشتن از آنها، حائز اهمیت فراوانی است. بزرگترین بدی در حق دموكراسی این است كه به حالت جلایی مشروعیتبخش برای قدرت و دولت درآورده شود. به هیچ وجه نباید دموكراسیها را با قدرتها و دولتها همسان دانست. همسانانگاری و عدم تشخیصی اینچنینی، هم سبب خواهد شد تا به هیچ وجه جهت مسائل اجتماعی راهحلی یافته نشود و هم به معنای تلنبارشدن آن مسائل خواهد بود. دموكراسیها كه شعور سیاسی و هُشیاری اخلاقی جوامع را بهطور پیوسته سرزنده نگه میدارند، حوزهی حقیقی چارهیابی و حل مسائل نشأتگرفته از قدرت و دولت میباشند. نوع دیگری از رژیمها را نمیشناسیم كه به اندازهی دموكراسیها، قابلیت و ظرفیت حل مسئلهی اجتماعی را بدون متوسلشدن به جنگ نشان دهند. دموكراسیها تنها هنگامی كه سلامتی جامعه از طرف قدرت و دولت با تهدیدی مرگبار روبهرو گردانده شود، با شور و شوق به جنگ پرداخته و به آسانی نیز دچار شكست نمیشوند.
در عصر مدرنیتهی كاپیتالیستی بزرگترین تهدید جهت دموكراسیها و مدیریتهای اتونوم، از طرف قدرتهای «دولتـ ملت»گرا متوجه آنهاست. اكثر دولتـ ملتهایی كه دموكراسی را همچون جلایی برای خود بهكار میبرند، با برقراری قاطعترین مركزیتگرایی، حق خودمدیریتیِ جامعه را بهتمامی از میان برمیدارند. هژمونی ایدئولوژیك لیبرال، سعی دارد تا این خصلت دموكراسیستیز دولتـ ملت را همچون خصوصیت «عصر دموكراسی» بقبولاند و نفی دموكراسی از طرف دولتـ ملت را پیروزی رژیم دموكراتیك عنوان مینماید. مسئلهی واقعی دموكراسیها در برابر مدرنیتهی كاپیتالیستی این است كه تفاوت خویش را نمایان سازند و از خصوصیت مشاركتدهندگی و استمراربخشی خویش دست برندارند. تا زمانی كه هژمونی قدرت و دولت تحمیل نشود، هیچ مسئلهی اجتماعیای وجود ندارد كه دموكراسیها قادر به حل آن نباشند.
دلیل بنیادین ورشكستگی سوسیالیسم رئال
دلیل بنیادین ورشكستگی سوسیالیسم رئال این بود كه درصدد برآمد تا مسئلهی قدرت و دولت را بهشكل تشكیل یك قدرت و دولت مخالف آن حل نماید. سوسیالیسم رئال به هیچ وجه حساب نكرد كه دولت و قدرت سرمایهی انباشتشدهای هستند و هرچه اینها کارایی بیابند منتج به سرمایه و كاپیتالیسم خواهند شد و در این موضوع دچار نوعی بیبصیرتی تئوریك جدی گردید. در حالیكه تصور مینمود اگر مدل دولتـ ملت مركزی را بهصورت چند برابر نمونههای لیبرال كلاسیك بزرگ نماید به كمونیسم خواهد رسید، با وحشیترین تشكل كاپیتالیستی مواجه شد. مهمترین نتیجهای كه از آزمون سوسیالیسم رئال میتوان گرفت این است كه سوسیالیسم بدون دموكراسی قابل تحقق نخواهد بود. حقوق بشر، حقوق اقلیتها و جامعهی مدنی، مسائل مدیریت بومی و تمامی مسائل ملی كلاسیكی كه در روزگار ما رواج یافتهاند، از سركوب دموكراسیها و مدیریتهای ذاتی توسط دولتـ ملت نشأت گرفتهاند و سوقیابی این مسائل به مسیر حل نیز تنها با برطرفسازی زمینهی «غصب حق»هایِ صورتگرفته توسط دولتـ ملت امكانپذیر میباشد. هم خصلت فدرال ایالات متحدهی آمریكا، هم توسعهی اتحادیهی اروپا بر پایهی انتقال دوباره و هرچند اندك اندكِ ارزشهای دموكراتیكی كه غصب نموده به جامعهی مدنی، افراد، اقلیتها و مدیریتهای بومی، نشان میدهد كه از تئوری و تاكتیكهای «دولتـ ملت»گرای سیصد ساله رویگردان شدهاند. زیرا در این مقطع سیصد ساله، راه بر چنان جنگها، غارتها، استعمارگریها، نسلكشیها و آسیمیلاسیونهایی گشوده شده كه در هیچ مقطع تاریخیای دیده نشده است. نمونهی اتحادیهی اروپا اگرچه محدود هم باشد، یك گام تاریخی تحول به دموكراسی میباشد. به احتمال قوی این مدلی كه به روی دموكراسی باز است نیز نظیر آنچه در نمونهی دولتـ ملت دیده شد، بهتدریج از طرف دولتها و خلقهای جهان در پیش گرفته شده و در آن سهیم خواهند شد. لیكن چنان كه پیداست دموكراسی رادیكال اصلی، در دیگر قارههای جهان توسعه خواهد یافت. آزمون آمریكای لاتین، رویكرد كشورهای سوسیالیستی رئال قدیم، واقعیات هندوستان و حتی آفریقا اهمیت دموكراتیزهشدن را هر روز بیش از پیش نمایان میسازد و رویدادها را ناچار از قرار گرفتن بر این مسیر مینماید.
كائوس بزرگی كه در منطقه و سرزمین مادری تمدن مركزی جریان دارد، ورشكستگی «دولتـ ملت»گرایی و «گرایش متكی بر تقسیم قدرت» را از كلیهی جوانب و با عریانی تمام جلوهگر میسازد. این كائوس تمام نقابهای «دولتـ ملت»گراییِ فسلطینـ اسرائیل، عراق و افغانستان و قدرتگراییای كه ریشههایش بر توسعهیافتهترین هیرارشیها متكیست را فرو میاندازد؛ اثبات نموده كه سرچشمهی اساسی مسائل را همین موارد تشكیل داده و از تمامی جوانب نشان داده است كه خشونت، ترور، جنگها و قتلعامهای بی حدومرز از همین منبع تغذیه مینمایند. به اندازهی كافی اثبات شده است كه زیانهای مدل دولتـ ملت و گرایش متكی بر تقسیم قدرت، همانند بومرنگ به سوی صاحبانش برگشته و این مدل قابلیت دیگری برایش باقی نمانده است.
سرزمین كُردستان كه برای طلوع تمدن گهوارگی نموده است
در این شرایط، توان چارهآفرینی دموكراسی رادیكال و كنفدرالیسم دموكراتیك آشكار میشود. سرزمین كُردستان كه برای طلوع تمدن گهوارگی نموده است، این بار جهت طلوع كنفدرالیسم دموكراتیك و دموكراسی رادیكال و راستین گهوارگی مینماید. طبیعت، چنین قاعده و قانونی دارد: هر چیز بر روی ریشههای خود دوباره سر برمیآورد. چنان كه پیداست دموكراسی نیز بر روی ریشههایش كه در انقلاب نوسنگی پنهان است، تولد كامل و پیروزمندانهی خویش را رقم خواهد زد. بهنظر میرسد این گهوارهای كه هنوز هم ضربهی تمامی تمدنهای هژمونیك مركزی را میخورد، ممكن است نوزاد دموكراسی را نیز پرورش دهد. این سرزمین و كوهستانها كه نیروی خودمدیریتی و استعدادِ جامعهی سیاسیـ اخلاقی بودن را مدتهاست از كف داده، میتواند باری دیگر شاهد برخاستن «كورتی»ها از گهواره و آغاز راه رفتنشان شود. در فرهنگ خاورمیانه هر چیز همانند «ظروف مرتبطه» به هم وابسته است. حقیقت اجتماعیای كه در یك حوزهی آن پیروزی خویش را اثبات نموده باشد، خصوصیت اشاعهی سریع در سایر حوزهها را نیز نشان میدهد. اسلام تنها در طول مدتزمان كوتاه سی سال، بهصورت یك نظام جهانی درآمد. مسئلهی كوچك فلسطین سالهاست كه گویی تمام منطقه را به اسارت درآورده است. دموكراسی راستین، خودگردانی دموكراتیك، كنفدرالیسم دموكراتیك و جلوهی نظاممند همهی این پدیدهها یعنی مدرنیتهی دموكراتیك كه در طلوع كُردستان و مهد تمدن پرورش یافته و به سطح گامبرداشتن رسیده است، بهعنوان آلترناتیوی قوی در برابر مدرنیتهی كاپیتالیستی آغاز به ایفای نقش نموده است. مدرنیتهی دموكراتیك در مقابل این نظامی كه هر روز ورشكستگیاش را با درسهای عبرتآموز اثبات مینماید، همانند ستارهای رو به اوج است.
مسئلهی بنیادینی كه باید در روابط میان قدرت، دولت و خودگردانی دموكراتیك حل نمود این نكته است كه چگونه خواهند توانست تفاوتهای میانشان را حفظ كرده و تنظیم نمایند، از یك لحاظ نیز این است كه چگونه خواهند توانست مسئلهی صلح اجتماعی را حل کنند؟ از نمونههای تاریخی و روزآمد درمییابیم كه رویكرد مبتنی بر نابودسازی كامل همدیگر تنها منجر به دگردیسی قدرت دولتی به جانور اجتماعی (لویاتان) گردیده و راه را بر ژرفایابی روند كائوتیك و بدینگونه استمراریافتن آن میگشاید. هر آزمون چارهجویانهای كه در این گستره صورت گیرد، جامعه را هرچه بیشتر به اختناق و استهلاك میكشاند. چیزی كه از بنبست و لاینحلی باقی مانده، انسانیت مورچهآساشدهای است كه در میان قالبهای تنگِ مصرفی قرار داده شده و در وضعیت «هدایت مطلق توسط دولت» بهسر میبرد. این واقعیت بهواسطهی حملهی سرتاسری و همهجانبهای تحقق یافته است كه مدرنیتهی كاپیتالیستی در برابر جامعه انجام میدهد. انقلابیگریِ اتوپیكی كه از قدرتگرایی گذار ننموده، با نقطهضعفهایش موجب قویترشدن هرچه بیشتر مدرنیتهی كاپیتالیستی گشته است.
خودگردانی دموكراتیك بهمثابهی نیروی چارهآفرین، از طریق دو روش میتواند از پس این ساختارهای غولآساشده برآید: روش انقلابی و روش رفرمیستی. آزمون تاریخی روش انقلابی متكی بر سرنگونی كامل ساختارهای مدرنیتهی كاپیتالیستی و بهویژه قدرت «دولتـ ملت»گرای آن، مدل دولتـ ملتِ قدرتگرا را قویتر گردانیده و موفق به ساختاربندی دموكراتیك، آزادیخواهانه و مساواتطلبانهی جامعه نگشته است. دموكراسی رفرمخواه نیز از ذوبشدن در درون مدرنیتهی حاكم رهایی نیافته است. نتیجهای كه باید گرفت این است که در هر روشِ مورد استفاده، مورد اصلی این است كه گزینههای نهادین و فکریای كه نظام مدرنیتهی دموكراتیك را توسعه میدهند بهصورت مستمر مطرح شوند و اجرا گردند. احتمال قوی این است كه هر دو نظام مدرنیته با برآورد اینكه شاید هم صدها سال ناچار از زیستن در كنار هم باشند، هم در ساختار دولتـ ملت جزء و هم در نظام «فراـ ملتی» جهانشمول، با توسعهی راهکارهای مبتنی بر قوانین اساسی دموكراتیك، از سطح روابط و چالشهای موجود بین خویش گذار نمایند. چنین رویدادی میتواند موجب گذار از گذشتهی منفی و سوقدادن آن بهسوی آینده مثبت گردد.
برگرفته از جلد پنجم دفاعیات رهبر آپو با عنوان «مسئلهی کُرد و رهیافت ملت دموکراتیک (دفاع از کُردها، خلقی در چنگال نسلکشی فرهنگی)»