یکی از بزرگترین معضلات و مسایلی که جوامع تحت ستم و استثمار بدان گرفتارند حضور طیفی است که خواهان میانجیگری و جمع بین مصلحت حاکمیت غالب و منافع خویش از ماحصل خیزش و لبریز شدن کاسه صبر مردم ناشی از ظلم، ستم، استحاله و جذب منافع و موارد حفظ حیات خویش میباشد
البته این مسئله زمانی بغرنج میشود که بدانیم بدنه اجتماعیای که حاکمیت غالب بنام آنان خطبه میخواند و حکم میراند، از همین درد، در رنج است. دردآور آنکه ملتهای فارس و عرب و ترک و چه بخش اجتماعی و خلقی ملت کرد همیشه از یک درد مشترک رنج بردهاند. اگر در کردستان آغاها و بیگها و امرای عشیرهای و نمایندگان مذهبی آنان همیشه واسط و پیونددهنده مطالبات مانعهالجمع بدنه اجتماعی و حاکمان عرب و ترک و فارس بودهاند، روحانیت و نهاد حوزه در ایران همین وساطت را تاریخاً انجام دادهاند تا قدری از مظالم بکاهند و امنیت را بازخرید نمایند. همینان در چند سده جایز نبودن شوریدن علیه امام جایر و ظالم و غیرعادل را جهت بازخرید امنیت به خورد مردم دادهاند.
نبود جامعه مدنی پویا و عدم مساعدت به این امر از سوی کارفرمایان دولتی و نمایندگان محلی آنان در وزارت مستعمرات، میلی همپوشان برای این طبقات میباشد. چون در صورت حضور جماعات سیاسی بالغ و آگاه که بر ضروریات حفظ، تداوم و تعالی حیات سیاسی خویش واقفند، هستیشناسی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این طبقه پیمانکار استعماری باقی نخواهد ماند. نقش این طبقه کمتر از آن چیزی است که طبقه میانجیگر نماینده ملتهای حاکم است. طبقه میانجیگر ملت حاکم نقش حزبی مدرن با پوششی سنتی را ایفا میکند و نایبالتولیه جامعه مدنی است که از عدم رشد خودآگاهی فردی و جمعی گروههای اجتماعی تغذیه میشود.
اما این مسئله در کردستان رنگ و بوی دیگری به خود دارد. دقیقاً نظیر آنچه که در تاریخ بارها رخ داده است. تو گویی در کردستان قحطی آمده و کردها قادر به پرداخت مالیات سالانه نیستند و جهت امرار معاش زمستانه خویش نیازمندند تا سلطان ممالک محروسه در حقشان بخششی روا دارد. طیف میانجی از نارضایتی در مقام اهرم فشار جهت امتیازگری ولو ناچیز استفاده میکند اما طیف پیمانکار استعماری نه از آن به عنوان اهرم که بهعنوان سندی برای عجز و لابه با هدف باقی ماندن در سیکل قدرت و از دست ندادن تیول استفاده مینماید. اما آنچه لازم است این است که یک مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نشود. اما افسوس و صدافسوس که همیشه در یک چرخه تاریخی گرفتار میآییم. بدین معنا که بعد از اینکه میانجیگری و پیمانکاری صورت گرفت بدنه اصلی اجتماعی و نیروهای مؤثر و رهبران واقعی آن از خود و به نمایندگی تمامی کسانی که بر نظم موجود شوریدهاند سلب مسولیت مینماید.
این سلب مسئولیت بخشی از استراتژی مشترک طبقه حاکمه و نیروهای مزدور محلی است. شاهد گویای این ضربالمثل تاریخی و ضد فکر جمعی و مشارکت همگانی و دغدغه حول حوزه عمومی است یعنی کار را به کاردان سپردن. علت اصلی که تاکنون نگذاشته است خیر مشترک همگانی خودمان را خود تعیین نماییم. ماحصل این گسست و تن سپردن به تربیت تاریخی چیز جز کامجویی دو طیف فوقانی جامعه و حاکمیت را در پی نداشته است. محفلگرایی و صوفیمسلکی در دنیای قدیم و مجازی شدن و تداوم همان انزوا و مرثیهسرایی را امروزه در کانالهای اجتماعی نظیر تلگرام و فیسبوک و … شاهد هستیم. این به معنای انکار نقشویژه شبکههای اجتماعی، رسانه و اینترنت نیست. بایستی کمی کجتر به مسئله نگریست. نوع رابطه ما با گروهیابیهای مدرن و همهویت شدن با دیگران بر بستر یک انباشت تاریخی صورت میگیرد. هر وقت فرصتی برای حضور خلقهای ایران و در این بین خلق کورد در خیابان کوردی فراهم میآید هم طیف حکومتی و هم نمایندگان محلی آنان راه را بر تبدیل راهباریکهها و دالانها و راههای اصلی و کوچه به خیابان میبندند و به انبوه خلقی که در یک پیکر و بدن واحد سیاسی در شرف شکلدادن به زبان و تجربه مشترکاند، بستنشینی و بازگشت به تکایا و منازل را دیکته میکنند. تاریخ مدرن ایران سرشار از بستنشینیها و مهاجرتهاست. استفاده از کانالهای اجتماعی اینترنتی در کشورهای پیشرفته که مشکل حفظ و تداوم موجودیت خویش را ندارند و در جهت هویتیابی گروهی و جمعی متعالیترند امری مثبت ارزیابی میگردد و کفه پوزیتو بر جوانب منفی آن میچربد. شاید آنان در سودای خیابانی از جنس دیگر در این دنیای مجازی هستند.
اما باتوجه به عدم همیابی و پیوند و مواجهه رودررو جهت بازگرداندن کفه ارتباطی ذهنی و جسمی در سیاست، این امر یعنی حضور در کانالهای تلگرامی و فیسبوکی معنایی جز پذیرش پیشاپیش شکست از جمع دو طیف مذکور نیست. حفظ فاصله با منبع تنش در کانالهای اینترنتی برای ما چیزی جز انقطاع از واقعیت نیست. این به معنای یک مرثیهسرایی و بازگشت به یک حاشیه امن است. فراموش نکنیم که جنبش سبز بعد از جنبش مشروطه و انقلاب خلقی، سومین مرحله شکلگیری خیابان در ایران و ذهنـ بدن سیاسی واحد ایرانیان بود اما پس از اینترنتی و مجازی شدن جنبش، تنها یاد و خاطراتی از آن باقیمانده است. ملت کرد پس از سالهای دهه هفتاد سه بار شکلگیری دغدغه، تجربه و بدن واحد سیاسی را در روژهلات تجربه کرده است. قیام سوم اسفند سال ۷۷، حمایت از مردم کوبانی و شنگال و این بار حمایت از کولبران کرد در بانه. پس باید جستجوی خیابان در کانالهای اینترنتی اجتماعی را به واقعیت تبدیل نموده و از بستنشینی خانقاهی و تکیهای مدرن بپرهیزیم. اگر نخواهیم در آلبومها و سرچهای اینترنتی به دنبال تجدید خاطره و نستالوژی بگردیم، پس بایستی در خیابان بمانیم تا مصر و جوانانش دگربار تکرار نگردد و خیابان بعد از تاخت و تاز مرسیها به سیسیها واگذار نگردد. فراموش نکنیم که سرنوشت در خیابان رقم خواهد خورد.