«نامهای دیرهنگام»؛ دلنوشته یک نویسنده کورد به رهبر آپو
دلشاد عبدالله نویسنده و شاعر ساکن شهر هولیر، نامهای به عبدالله اوجالان رهبر خلق کورد مینویسد و در آن در مورد دیدگاه خود صحبت میکند.
دلشاد عبدالله نویسنده و شاعر ساکن شهر هولیر، نامهای به عبدالله اوجالان رهبر خلق کورد مینویسد و در آن در مورد دیدگاه خود صحبت میکند.
دلنوشتهی دلشاد عبدالله به عبدالله اوجالان، رهبر خلق کورد به شرح زیر میباشد:
نامهای دیرهنگام...
پس از این همه سال حصر در زندان امرالی، صبحی زور از خواب بیدار شد، در مقابل نور آفتاب قامت خم کرد و پیام خود را به او گفت:
'ای ستارهی بزرگ!
ای سرچشمهی نیرو و روحیهی بیپایان، ای مادر مهربان روشنایی، ای مظهر اراده، ای آفتاب!
همهی ما را با آمدنت آسودهخاطر میکنی، بر روی شیشهی پنجرهها آرام نمیگیری و بدون توجه به موانع به داخل میخزی.
از قلهها صدای پایت را میشنوم که تاریکی را میشکافی بدون اینکه از چیزی شرم کنی، سرسام هیبت تو هستم، ......
مانند ایزدیی که سنگ چهل میرا را ببوسد، یا مسلمانی کعبه را، یا یهودیای دیوار سلیمان را ببوسد. من بر آیین انسانیت دل عاشقی را میبوسم. انار هلبجه را میبوسم، زیتون عفرین را، چوب و سنگ کوبانی را میبوسم، به برف ذوب شدهی بهار قندیل سلام میکنم ..سلام!
این پیامبرانند که از تو الهام میگیرند و پیام برادی و آشتی را به زمین میرسانند.
این پیامبرانند که با پرتوهای تو ریشهی امید در وجود انسانها میکارند.
این پیامبرانند که با شعلهی دل گرم تو، کینه و نفرت را میمیرانند.
من بر راه آنان و با همان روش در عصری متفاوت راه الهام را در پیش گرفتهام، مانند آنها نیز مورد نفرت حکومتها و صاحبان قدرت قرار گرفتم.
ای ستارهی بزرگ، التماست میکنم، نیروی خود را به من ارزانی دار، از نور خودت بیبهرهام نکن، من هم با تو پیمان میبندم، شکوه خود را نشکنم و هرگز سر فرود نیاورم.'
شرمندگی بزرگی است، این همه سال آمد و رفت و ما خبری از شما نگرفتیم، از شما سراغی جدی نگرفتیم، کارت تبریک عیدی برایتان نفرستادیم، کتاب و مجلهای برایتان نفرستادیم... حتی اگر نتوانی آنها را به دلیل نوع حروفش بخوانی، میتوانی آنها را ببویید، میتوانید آنها را روی قلبتان بگذارید، بو و گرمی آنها برای دل آشناست، متأسف از اینکه نتوانستیم به ملاقاتتان بیاییم.
کتابهای قدیمی را ورق میزنم، در کتابخانهام جستجو میکنم، غیر از یکی دو کتاب شما چیزی دیگری ندارم، نه عکسی، نه پرچمی نه سیدی سخنانتان. نمیگویم که من سرسام گفتارتان نشده بودم، سرسام شیوهی سخنرانیتان، دست تکان دادنتان و بسیاری چیزهای دیگر. من از آن زمانی که به زندان افتادید شما را دوست داشتم. چگونگی ربودن و گرفتن و محاکمهتان مرا به گریه انداخت.
تا بعدها دفاعیاتتان را خواندم، چندین بار همراه با رستههایش گریستم، حیف در جهان کر هیچ کس قدرشان را ندانست.
شما پس از اُدیسوس، پس از تروادا با هدف رسیدن به ایساکا و پنلوپ سوار پشت موج شدید، اما جزایر لعنتی سیکلوپ و بوسیدون و گرازها راهتان را گرفتهاند.
"دفاعیه انسان آزاد" نام و نشان چندین رخداد در دورانی کر، دوران پلید منفعتطلبی آمریکا و دوستان بردهاش!
میدانم که شما هم از اسلحه بیزار بودید، از خونریزی و ویرانی میهن هراس داشتید، چه افتخاری مانده جز صلح و برادری و با هم زندگی کردن خلقها، اشکالی ندارد که زورگویی مانند هیتلر بر نقشهی منطقه ایستاده است، به امید زنده کردن خواب و خیالی قدیمی تهدید میکند و انگشت تکان میدهد، امیدوارم در یکی از این روزها در یکی از سطلهای بزرگ زباله یکی از شهرهای ترکیه وی را در حالی بیرون پرت شده پیدا کنند مانند تکیلا لیلای پس از رمان الیف شافاک اگرچه آن شیفته مایهی دلسوزی همه است و این مرد، هیتلروار لیاقت این افتخار را ندارد!
ترکیه کشوری زیباست که مردم ما دوست دارند آنجا را ببینند، کشوری مهم و غنی است اما حیف که فکر شوونیستی و سرکوب آن را در بر گرفته است و این همه زیبایی را زشت کرده است.
ترکیه برای شما و احمد کایا و پاموک و الیف شافاک زیباست، همانطور که با ناظم حکمت و اُرهان ولی و احمد عارف زیبا بود.
دلم نزد شماست، مانند یک ماهیگیر برای برداشتن دانه گندمی که در کنارههای بسفور در دستانتان برای بخشش دراز کردهاید خم میشوم، زنده باشید رهبرم!
* نویسنده و محقق کورد ساکن هولیر