برای آگاهی از خطسیر تاریخی جنبش چپ در ایران میتوان بازه زمانی شکلگیری و رشد جنبش چپ را تا انقلاب سال ۱۳۵۷ خلقهای ایران در چهار سطح مشخص مورد بررسی قرار داد؛ همچنین دوره بعد از انقلاب ۵۷ تاکنون را نیز به ۴ مرحله تقسیم کرد. در این نوشتار بهصورت اجمالی نگاهی خواهیم داشت بر تاریخ چپ در ایران
مرحلهی نخست سال ۱۲۸۵ تا ۱۳۱۶ را شامل میشود. در این دوره شاهد تکوین و رشد جنبش چپ بهمثابه یک جنبش انقلابیـ کمونیستی و ستیزهجو هستیم که دارای پیوندهایی محکم با طبقه نوظهور کارگر است و بر نقش و اهمیت اتحادیههای صنفی تأکید دارد. این دوره با قدرت گرفتن رضاشاه پهلوی (۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) همزمان است که با تعیین مجازات سنگین و توسل به نیروی نظامی به فعالیتهای چپگرایانه پایان میدهد.
مرحله دوم که از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ طول میکشد به دوره "نفرت بین دو دیکتاتور" شهرت دارد. در این دوره فعالیتهای چپهایی که در دوران حکومت رضاشاه در زندان یا تبعید بسر میبردند و بیشتر حالت زیرزمینی داشت شکل آشکاری به خود میگیرد و درنهایت به شکل فعالیت حزب توده ظهور مییابد. باتوجه به پیوندهای نزدیک که میان حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی برقرار بود و نیز باتوجه به ارتباطات رسمی که میان حزب و کنفدراسیون کارگری وجود دارد، حزب توده به یکی از بازیگران مهم در عرصه سیاست ایران و یکی از بزرگترین احزاب در نوع خود در آسیا تبدیل میشود. گروه مهم دیگر که در این دوره فعالیت دارد، جبهه ملی است. این دوره با کودتایی که تحت حمایت سازمان اطلاعات مرکزی "سیا" و سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا علیه دولت محمد مصدق (مرداد ۱۳۳۲) انجام گرفت، با احیای مجدد یک دولت اقتدارگرا پایان مییابد.
مرحله سوم ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۹ را شامل میشود، این دوره در اوضاع و احوالی شکل میگیرد که پس از "کمینترن"، دیگر مرکزی برای کمونیسم وجود نداشت و با جنگ سرد و سلطه بینالمللی آمریکا همزمان است. در این دوران شاه بهعنوان فردی شناخته میشود که در جهت حفظ منافع جهانی و منطقهای آمریکا عمل میکند چه از لحاظ اقتصادی و چه از نظر سیاسی. به لحاظ منطقهای نیز مشخصه این دوران با خیزش جنبشهای ضدصهیونیستی و ضد امپریالیستی همراه است. "حزب توده" و "اتحادیههای کارگری" در این دوره سرکوب و غیرقانونی اعلام میشوند. محمدرضاشاه در هماهنگی با دول سرمایهداری و علیالخصوص آمریکا پروژههایی را در جهت تحقق توسعه به سبک سرمایهداری مطرح و به اجرا میگذارد. در این دوره کانون فعالیتهای زیرزمینی گروههای چپ از کارخانه به دانشگاه منتقل میشود. در ابتدای دهه ۱۳۴۰ با از سرگیری کوتاهمدت فعالیتهای مخالف حکومت که عمدتاً توسط "جبهه ملی" انجام میگیرد، مواجه هستیم. همچنین با آنچه آبراهامیان آن را "آخرین تمرین برای انقلاب ۱۳۵۷" میخواند؛ دانشجویان، معلمان، بازاریان، حزب توده و یک رهبر روحانی(خمینی) که بعدها به خارج تبعید میشود در یک جنبش اعتراضی در سال ۱۳۴۲ علیه خودکامگی شاه و پیوندهای روبه رشد او با آمریکا شرکت میجویند.
مرحله چهارم سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ را در برمیگیرد. به این معنا که سازمانهای سیاسی چریکی تأسیس میشوند و مبارزات مسلحانهای علیه رژیم پهلوی بهمثابه عامل منطقهای امپریالیسم آمریکا شکل میگیرند. در این دوره در ایران نیز همانند دیگر نقاط جهان پارادایم ضد امپریالیستی حاکم است. در طول این سالها علاوه بر چند گروه کوچک زیرزمینی، فعالیتهای مخفی سیاسی عمدتاً توسط سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران انجام میشود. از این گروهها بهعنوان "چپ ستیزهجو" یا "جنبش جدید سوسیالیستی" یاد میشود. در سرتاسر دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ درحالیکه نیروها و گروههای چپگرا، لیبرالی و سوسیالدموکرات توسط حکومت پهلوی غیرقانونی اعلام میشوند و اعضای آنها تحت تعقیب قرار میگیرند، حوزههای دینی بهگونهای قابلتوجه توسعه مییابند و بر تعداد آنها افزوده میشود، بدین ترتیب زبان غالب مبارزه و رویارویی با حکومت پهلوی صبغهای دینی به خود میگیرد.
انقلاب و چپ: در ایران انقلاب بهگونهای منحصربهفرد با رنجها و تلاشهای احزاب انقلابی مدرن اعم از سازمانهای چریکی، اسلامگرا یا مارکسیستی، حزب توده و جبههی ملی غیرمذهبی و لیبرال شکل گرفت؛ اما جبهه خمینی آن را تصاحب کرد. موقعیت چپ ایرانی را در دوره انقلاب و پسازآن به چهار دوره میتوان تقسیمبندی کرد:
نخست مرحله شکلگیری انقلاب در سال ۱۳۵۷ است. در این مرحله چپ بهمثابه یک نیروی تودهای در صحنه حضور مییابد که برای آن آمادگی زیادی ندارد.
دومین مرحله مهم دوره۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ است که طی کشمکش میان چپگراها، لیبرالها و اسلامگرایان تشدید میشود.
مرحله سوم از خرداد ۱۳۶۰ آغاز میشود، در این دوره کشمکش با اسلامگرایان پایان مییابد و گروههای چپ میگریزند و به فعالیت در خفی و از راه دور متوصل میشوند.
آخرین و چهارمین مرحله که تاکنون ادامه دارد و طی آن چپ مجددا فعالیت سیاسی در تبعید خود را از سرمیگیرد و در تفکر و رفتار سیاسی خود دگرگونی پدید میآورد.
در پایان باید گفت: رقابتهای ایدئولوژیکی میان اسلامگرایان، چپگرایان و لیبرالها و فقدان شناخت از ماهیت اسلام سیاسی درمیان گروههای چپ، وجود تفرقه در صفوف آنها و عدم تمایل آنها به اتحاد با گروههای لیبرال در مجموع به تضعیف پروژه سکولاریسم منجر میشود و سلطهی اسلامگرایان را تسهیل میکند.