نرگس محمدی فعال حقوق بشر زندانی در نامهای به خارج از زندان از حمله فیزیکی غلامرضا ضیایی رئیس زندان اوین به خود خبر داده و میافزاید که نامبرده به وی دشنام داده است.
نرگس محمدی نائب رئیس و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر که از سوی رژیم ایران زندانی شده است در پی تحصن زنان محبوس در زندان اوین برای گرامیداشت چهلم جانباختگان قتلعام آبان، در روز چهارشنبه (۴ دی) به زندان زنجان تبعید شده بود. این فعال حقوق بشر در نامهای به خارج از زندان از حمله فیزیکی رئیس زندان اوین به خود در روز سوم دی در جریان انتقالش به زندان زنجان سخن به میان آورده است.
قابل ذکر است که نرگس محمدی، آتنا دائمی، نرگس محمدی، منیره عربشاهی، یاسمن آریانی، صبا کردافشاری، مژگان کشاورز، سهیلا حجاب و سمانه نوروزمرادی هشت زندانی سیاسی زن محبوس در زندان اوین در همبستگی با خانواده قربانیان قتلعام آبان ٩٨ از اول دی اعلام تحصن کرده بودند.
متن نامهی نرگس محمدی به این شرح است:
"سوم دی روز نکبتی خشونت عریان مردان امنیتی و زندان علیه من بود
پس از چهار ماه و نیم محرومیت از تلفن به فرزندانم با اقدام دیگری از سوی نهادهای امنیتی-قضایی مواجه شدم که هنوز از شدت خشونت و بی رحمی های صورت گرفته شوکه هستم. پس از اعلام تحصن با حضور گسترده نیروهای امنیتی سپاه و وزارت اطلاعات در پشت بند زنان و حضور معاونین زندان آقایان محمدی و سلمانی و سپس حضور ریاست زندان آقای غلامرضا ضیایی مواجه شدیم. ریاست زندان در ابتدای تحصن اعلام کرد که با جمع متحصنین برخورد خواهد کرد و اولین اقدام قطع تلفن متحصنین خواهد بود. ۲ روز بعد از تحصن دستور کمیته انضباطی زندان مبنی بر محرومیت از ۳ نوبت ملاقات به ما ابلاغ شد.
در تاریخ ١٣٩٨/١٠/٣ ریاست بند زنان سرکار خانم عبدالحمیدی نامهای را به من نشان دادند که جهت ملاقات با وکیل باید به دفتر اجرای احکام بروم. دوستان متحصنم معتقد بودند که این یک فریب است و با این دروغ میخواهند من را از بند به بیرون ببرند. من از رییس بند پرسیدم که آیا ملاقات با وکیل واقعی است و ایشان گفتند بله وکیل شما در اجرای احکام منتظر شماست. به دفتر اجرای احکام رفتیم اما نه دفتر دایر بود و نه خبری از وکیل بود. من را به ساختمان ریاست زندان بردند و وارد اتاق آقای ضیایی شدیم. ماموری از وزارت اطلاعات هم در داخل اتاق بود. آقای ضیایی بلافاصله با صدای بلند و لحن توهین آمیز شروع به صحبت کردند که گفته بودیم یا تحصن را جمع کنید یا برخورد خواهیم کرد. تو از خارج پول میگیری و این کارها را میکنی و من برخورد میکنم. توضیحهای من کارساز واقع نشد. آقای ضیایی دوباره شروع به توهین کردند و گفتند تو که تو آخر رذالت هستی.
وقتی متوجه شدم ملاقات با وکیل اساسا دروغ است و من را برای خروج از بند فریب دادهاند و آقای ضیایی از هیچ توهین و تهدیدی دریغ نمیکند از جایم بلند شدم و بیهیچ پاسخی به ایشان اتاق را ترک کردم. از پلهها پایین آمدم، صدای دویدن آقای ضیایی را پشت سرم شنیدم و دو قدمی در خروجی ساختمان ریاست ناگهان با صحنههای وحشتناکی مواجه شدم، آقای ضیایی و چند مرد دیگری که آماده بودند مانع خروج من از در شدند، آقای ضیایی با تمام قدرتش بازوهایم را گرفت و آنچنان به کنج راهرو کشاند که شوکه شده بودم، هر بار به سمت در میرفتم با هجوم وی و مردهای همراهش به این طرف و آنطرف پرتاب میشدم، خودم را به در خروجی رساندم و دوباره به من حملهور شدند. در حالی که بازوهایم را گرفته بود و به عقب میکشید دستم را به در کوبیدم که شیشههای در خرد شد و دستانم را برید و خون از آنها جاری شد. آقای ضیایی دستم را گرفته بود و به سمت بالای پلهها میکشید تا به اتاق خودش ببرد و من مقاومت میکردم که دیگر به اتاق نروم و از ساختمان خارج شده و به بند برگردم. آن چنان دستانم را با قدرت به سمت بالا میکشید که کتفم صدای بلندی داد و من خواهش میکردم که دستانم دارند میشکنند و از جا کنده میشوند و دستانم را که خونریزی میکرد ول کنند.
«مرا» از ساختمان بیرون بردند و ناگهان متوجه شدم که در عقب آمبولانس را باز گذاشتهاند و قصد دارند من را داخل آن هل بدهند، مقاومت کردم ناگهان آقای ضیایی و بیش از ۲۰ مرد و زن دورم حلقه زدند و با هل دادن و گرفتن بازوها و دستهایم من را به داخل آمبولانس هل دادند که پاهایم را به آمبولانس تکیه دادم و بالا نرفتم. آنچنان فشاری وارد میکردند که نگران بودم که پاهایم بشکنند. به زحمت از بغل آمبولانس جلو دویدم و همه مردها و زنها محاصرهام کردند، به مقابل بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات و بهداری که رسیدیم من را از ادامه مسیر به سوی بند زنان منحرف کردند و ایستادم و حرکت نکردم، آقای ضیایی دوباره فریاد زد که نمیگذارم به بند زنان برگردی و تو دیگر پایت به بند نمیرسد. ناگهان پژویی جلوی پایمان ایستاد. ناباورانه آقای ضیایی از دو طرف بدنم دستانش را قلاب کرد و من را از جا کند و با سر داخل ماشین فرو برد، مقاومت کردم اما از پشت آنچنان فشار داد که داخل ماشین افتادم. سر و پاهایم درد گرفته بود و بیشتر از این نمیتوانستم مقاومت کنم. مقابل بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات و بهداری متوقف شدیم. خانم عبدالحمیدی و خانم اسماعیلی از هم میپرسیدند واقعا چه خبر است! در یک نگاه متوجه شدم حدود ۳۰ نفر از نیروهای وزارت اطلاعات و آقای همتی (رابط وزارت اطلاعات) و حدود ۲۰ نفر از نیروهای زندان و آقای ضیایی و معاونان و افسر جانشینها و بیسیم به دستهایی در اطراف من جمع شدهاند، پرسنل بهداری به بیرون آمدند و آقای ضیایی سرشان فریاد میزد که بروید داخل و در بهداری را با داد و فریاد بست.
میان حداقل ۵۰-۶۰ نفر نیروی امنیتی- قضایی و زندان محاضره شده بودم. ماشین هایی وارد محوطه شدند، ۸ نفر داخل ماشین ها بودند و آقای ضیایی که هیچ توهین و حرمت شکنی چه به لحاظ کلامی و چه به لحاظ فیزیکی و ضرب و شتم کوتاهی نکرده بود گفت که دستور انتقال تو به من ابلاغ شده بود و میخواستم در دفترم آن را به تو ابلاغ کنم. با دیدن ماشینها و نیروها متوجه شدم که قصد تبعید من را دارند، شروع کردم به خواندن سرود «زده شعله در چمن، در شب وطن، خون ارغوانها، تو ای بانگ شور افکن تا سحر بزن شعله در کرانها» که ناگهان مردان ریشدار وزارت اطلاعات از پشت به من حمله کردند و با مشت داخل ماشین انداختند و من دوباره از زندان عمومی زنجان سر درآوردم.
داخل ماشین در حالی که تمام مدت (حداقل ۲ ساعت) دستانم خونریزی داشت و به علت استفاده از وارفارین به دلیل آموبولی ریه، خونریزی برای من خطرناک بود و بی وقفه ادامه داشت، «نیروهای اطلاعاتی» دستبند را وحشیانه روی زخم مچ دستم کوبیدند که شدت خونریزی را زیاد کرد و خون قطره قطره روی لباسهای من میریخت و من در بهت و حیرت بودم که آیا پیام تحصن ما چند زن از زندان اوین در همراهی با مردم تحت ظلم و ستم ایران باید چنین تاوانی داشته باشد!
رییس زندان تهدید میکرد که تو فکر می کنی هر چه بخواهی، میتوانی بگویی! حالا نشانت میدهیم. و من متوجه شدم که برای بریدن صدای من، نظام جمهوری اسلامی ایران از هیچ اقدام خشونت آمیز، از زندان و حبسهای طولانی مدت تا ندیدن فرزندانم و حتی قطع تماس تلفنی و نشنیدن صدایشان و ضرب و شتم و تبعید و توهین و هتک حرمت دریغ نمیکند. سوم دی برای من روز نکبتی خشونت عریان مردان امنیتی و زندان علیه من بود که بارها گفتم هیچ امکان زندگی را برای من باقی نگذاشته است و اما آنچه در این بند عمومی در میان زنان متهم و مجرم عادی و با تن پر از کبودی و زخم و درد من را سرپا نگه داشته، عشقم به ملت سربلند و رنج کشیده سرزمینم و آرمان عدالت و آزادی است.
به خون پاک به ناحق ریخته مظلومان کشته و مجروح شده سوگند یاد میکنم تا لحظه دم فروبستن ابدی از گفتن حق و از فریاد بر سر ظالم و حمایت از عدالت جویان و آزادیخواهان و تحقق صلح پایدار دست برنخواهم داشت.
جمهوری اسلامی ایران هر آنچه را داشتم از من ربود و غارت کرده است اما قلب در سینهام به یغمای مردان قدرتپرست ظالم در نخواهد آمد و با فریاد مادران جگر سوخته و مردان آزادیخواه و جوانان پرشور سرزمینم خواهد تپید و فریادم را قدرت خواهد بخشید."