نوشتار و دل به مثابه پنبه و نخ با یکدیگر وابسته هستند و نشان، واقعه، وضعیت و داستانهای کیهانی که ربط آن را به این تاریخ ایجاد میکند، به حرکت میاندازد.
اگر شما با چنین انرژی روبرو شوید، هرگز رویگردان نخواهید شد. زیرا نوشتن این مقاله تصادفی نیست. این نشانه کیهان و تاریخ است.
در واقع، رفیقی دیگر باید بجای من مینوشت، او همیشه میخواست برای سیدار و رفقایش چیزی بنویسد.
نوشتار او از دو خط بیشتر فراتر نمیرفت. اما میدانست بدلیل اینکه باید بنویسد، اصرار میکرد. زیرا خود را مدیون میدید تا درباره گریلایی که دیده است چیزی بنویسد و با این باور، دل خود را با نوشتن به هم رسانده بود. برای اینکه حقیقت جنگ در کوهستانهای کوردستان را بیان کند، واقعیت را برای خلق بازگو کند، مقاومت را اجتماعی نماید، که مقاوتگران چگونه به عنوان خلق خود مقاومت میکنند، برای همین به بسیاری از عرصههای جنگ رفت و نشانهای به تاریخ هم افزود. برای اینکه وحشیگری غیرانسانی را که ارتش اشغالگر ترکیه در کوهستانهای کوردستان انجام داده را نشان دهد، در یکی از همان مناطق شهید شد. این اولین نشانه بود، یعنی وصیت شهید آروین ماهسوم
هرچیزی با قلم سرخ آغاز شد
دومین نشانه نیز، قلمی را که باید به او میدادند به من دادند و داستان نوشته میشد.
همه چیز با قلم سرخ آغاز شد. با قلم سرخی که یک گریلای اصیل و با ابهت از جیب خود درآورد و به من داد.
گفت: «میدانی این قلم کیست؟»، زمانیکه منتظر جوابش بودم گفت: «این متعلق به گریلایی است که به تصویر او نگاه میکنید.»
صاحب این قلم و قهرمانی که من به تصویر او نگاه میکردم، سیدار زیلان بود. این نوشتار با قلم سرخ و تصویر گریلا سیدار آغاز شد.
قلم، من را به یاد او انداخت ، خاطرات او را بیان کرد و بهشکلی هم تاریخ، دستور نوشتن را صادر کرد.
هدف آنان خود را رساندن به خورشید بود
در این میهن، مبارزانی وجود دارند، بدلیل اینکه آنان میجنگند ما هم میتوانیم مقاومت کنیم. برخی از مبارزان وجود دارند که نامشان را نمیدانیم اما معرفت آنان ناگهان دشمن را به لرزه درآورد. زیرا برخی از مبارزان در این میهن نمیخوابند، تا ما راحت بخوابیم. آنان در کوهستانهایی که ما در جاییکه احتمال آن را هم نمیتوانیم بدهیم، نگبهانی میدهند و ما هنوز زندگی میکنیم.
برخی از مبارزان وجود دارند اگر چه کسی آنان را نمیشناسد، همیشه در میان گریلاها از آنان بحث به میان میآید و زمانیکه از مبارزهگری حرف به میان میآید نام آنان گفته میشود. زیرا آنانند که میجنگند تا ما آرام باشیم، بخاطر اینکه مقاومت میکنند، با کرامت و اصیل هستند، ما هنوز ایستادهایم.
همیشه به سوی چیزی در حرکت بودند، همیشه عجله داشته و خروشان بودند. در قدم زدن آرام بوده در راه رفتن آرام و در عملیات بسیار سریع بودند. آنان راه خود را با آگاهی تمام انتخاب کرده بودند، میدانستند که از دشوارترین آزمون گذار خواهند کرد. بدلیل این آگاهی، عشق و جنگ را درک کرده بودند. تمام این بیخوابیها، مانند آبی روان به عملیاتهای دیگر ختم میشد. تمام کار آنان بیرون راندن دشمن از خاک خود بود.
اگر شما از برخی بپرسید که با انگشتهایشان آنان را نشان دهد، هیچکس نه نام آن مبارزان را شنیده و نه نام آنان را میداند. در میان گریلاها با سکوت، با صدایی آهسته و متحیرانه از مبارزان اینچنین حرف میزنند. کسی از آنان نمیپرسد که به کجا میروند و چکار کردند. زیرا هدف آنان رسیدن به خورشید است، انتقام را برای خود به مثابه یک راه میبینند.
این نوشتار داستان سه مبارزی است که راه آنان به یکدیگر رسیده و به سوی یک هدف میشتافتند، با همان هدف زندگی کرده و در همان لحظه، همراه هم شهید شدند.
این نوشتار درباره گریلای نیروهای مدافع خلق (هپگ)، سیدار زیلان، مُردم اِریش، سَربست بریتان که قهرمانان حیات بودند، میباشد.
مردم در شهر آمد بدنیا آمده و در همانجا بزرگ شده بود، سربست نیز در شرنخ به دنیا آمده و بزرگ شده بود و سیدار در شهر حلب زاده شده و در عفرین بزرگ شده است، این داستان آنان است.
حکایت آنان، داستان قهرمانی است. داستان آنان حیات سه نفر است که در یک عمر به هم رسیدند. مهمترین مسئله اینست که داستان آنان، داستان جوانان کوردستان است که رهبر آپو آنان را گردهم آورده است، آنان یکی شده و به فدائی مبدل شدند. داستان سیدار زیلان، مردم اریش و سربست بریتان؛ داستان حزب کارگران کوردستان (پکک) است.
این مبارزان با هنرشان، موجودیت خود را ایجاد کنند.