انقلاب خلق کورد برای کسب آزادی با پیشاهنگی و پیشتازی جنبش آپویی و رهبریت رهبر آپو که متکی بر نیروی گریلای عصر است، میرود «جنگ انقلابی خلق» را تا عمق تهران، آنکارا، دمشق و بغداد شعلهور سازد. این انقلاب ممکن است در برخی از آن کشورها بصورت پیشبرد جنگ و نظامیگری رخ ندهد، اما تاثیرپذیری دیالکتیک همه آن کشورها منبعث از قدرت اثرگذاری تفکر آپویی رخخواهد داد که تا حد زیادی به وقوعپیوسته. برای تداوم این انقلاب، لازم است در مفهوم یک رنسانس عصر، نظامی پوسیده درحال فروپاشی باشد که نقش «تز» را دارد و نظامی نیز در حال جایگزینی باشد که خود «آنتیتز» است. شیوهای از انقلاب میتواند این رنسانس را برسازد که متکی بر رهیافت «جنگ انقلابی خلق» باشد و منبعث از اندیشههای رهبر اوجالان نیز هست. اگر چنین رخندهد، مفهوم و عمل «سنتز» در بزنگاه قیامتگونه به انحراف خواهد رفت. در این مقالە به بررسی اهمیت سنتز آپویی میپردازیم.
چنانچه مفهوم دمکراسی برای برساخت تمدن دمکراتیک محلی، منطقهای و جهانی بر سیاق سیاسی مسلط کنونی که دیگر مندرس و نخنما شده، چیره نگردد، انحراف دهشتناک در سنتز روی خواهد داد. چهبسا مهمترین مقوله بنیادین این است که قرار است بجای تز پوسیده نظام سرمایهداری جهانی، سنتزی شکل گیرد که از ژرفای خیزش محلی خلقها شروع و تا تغییرات آرماگدونی جهانی اوج گیرد. پس لازم شد که جدال دو آنتیتز موجود در سطح بینالمللی را بررسی کنیم که نهایتا پیروزی از آن یکی از آنهاست.
از منظر سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی که سهگانه مبتنی بر کلانظرف «فرهنگ» هر یک از آنتیتزهای مبارزهگری هستند، نیروهای مجادلهگر جهانی در کاتاگوری دو جبهه کلان «مدرنیته دمکراتیک» و «مدرنیته سرمایهداری» جای میگیرند. مدرنیته دمکراتیک منتسب به جبهه انسانی – جهانی «سوسیالیسم دمکراتیک» و مدرنیته سرمایهداری نیز متعلق به «سرمایهداری لیبرال» میباشند. لازمه یک رهبریت آوانگارد انقلابی که تحقق بزرگترین رنسانس را بر عهده دارد، جامعیت جهانی اندیشهها و پارادایم وی است. از نیچه فیلسوف که نبرد پیامبرانه عصر علیه نظام انحصارگر و سلطهجوی سرمایهداری آغاز شده، تا به امروز تقریبا هیچ فیلسوفی جز خود نیچه و مارکس توان جامعیتبخشیدن به اندیشههایشان را نداشتهاند. نیچه با منش انتقادگری علیه سرمایهداری بدون اینکه حقیقت نوین و برساخته را بنمایاند و ارایهدهد که این یک نقصان عملی و تئوریک است و نیز مارکس با بنیانگذاری جامعهشناسی حقیقی که وی نیز توان و فرصت رساندن پارادایمش به مرحله نهایی را نیافت، هردو سرآمد زمانه خود شدند. مابقی فیلسوفان و دانشمندان علم و سیاست نتوانستند بستر جامعهشناسی نوین را مهیا گردانند و از میان آنها، فیلسوفان لیبرالیست صرفا جنجالآفرینیکردند. خود نیچه گفت بعنوان آلترناتیو حقیقتهای کهنه، به برساخت حقیقتهای نوین، نیاز داریم، اما خویش قادر به برساخت هیچ حقیقت نوینی بعنوان آلترناتیو نگشت به همین دلیل نیز امروز انگ پستمدرنبودن به وی میزنند. این دو پارادایمی متاثر از پارادایم نیوتونی وضع نمودند. سایر فیلسوفان و دانشمندان چون فوکو، مورای بوکچین و والرشتاین، اگرچه در آنالیز راستین نظام سرمایهداری ۴۰۰ ساله موفق عمل کردند، اما از حیث برنامه و آلترناتیو عملی مبتنی بر جامعیت تئوریک، ناکام ماندند. لذا هرکدام علیرغم اشراف بر پارادایم کوانتومی اما پارادایمهای ناقص ارایهدادند و در مسیر خلق آنتیتز در مقابل تز سرمایهداری بازماندند. نیچه به انجماد در حقیقتسازی، بوکچین به تقلیلیابی در لیبرتاریسم با عدول نسبی از سوسیالیسم و مارکس با انداختن پارادایم خویش در دامان دولتگرایی، غروب خویش را رقمزدند.
بایسته است اذعان داریم که هریک از آن فیلسوفان همراه با صدها اندیشمند و مبارز عملی دیگر، مسیر را برای ظهور رهبرانی آوانگارد چون رهبر اوجالان گشودند. رهبر اوجالان هم جامعیت ایدئولوژیک و پارادایمی خویش را به سطح جهانی رساند و هم گذشته از جنبه رشد تئوریک، کنش عملی و پراکسیس انقلابی آن برای تحقق رنسانس عصر را به انجامرساند. پارادایم «جامعه دمکراتیک – اکولوژیک مبتنی بر آزادی زن» دارای جامعیتی است که اندیشهها و پارادایمهای هریک از فیلسوفان نامبرده را در درون خود دارد. درواقع حقیقتسازیای که بتواند خلا موجود را پر نماید، عملا به انجام رسانده. حقیقتسازی با مبارزه یک سیستم مدرن استوار بر «پارداریم جامعه دمکراتیک – اکولوژیک مبتنی بر آزادی زن» که توان خلق آنتیتز بعنوان نیروی اساسی را یافته، ممکن میگردد و رهبر اوجالان عملا ممکن گرداند. این همان خواست نیچه است که خود بدان دست نیازید. حال، راز اصلی پیروزی یک رنسانس عصر در این است که چه جنبشی کدام نظام را جایگزین نظام سرمایهداری خواهدساخت. بوکچین در آخرین آرزوها و رؤیاهایش گفت «سرمایهداری نهایتا با تصاحب کامل و نابودی محیطزیست، مرگ خود را رقم خواهد زد» و این را حتمی دانست. این تز بوکچین کاملا حقیقت دارد ولی باید هوشیار بود که بقای بشریت در صورت ارایه رهیافت رهایی از نظام سرمایهداری است نه نظارهگری نابودی تدریجی آن. رهبر اوجالان همان رهیافت رهایی عملی را ارایه داده و میگوید «خوب است که فردی متفکر بتواند هزاران صفحه کتاب بنگارد، ولی اگر نتواند عملا یک کمون در درون جامعه برسازد، هیچکاری از پیش نبرده». این گفته رهبر اوجالان همانا انتقاد شدید نسبت به اکتفای فیلسوفان به فعالیت صرف تئوریک و عدم ورود به حوزه پراکتیک است.
اگر به مقوله خلق عملی سنتز در حوزه پراکتیک بازگردیم، میبینیم که درحقیقت، رهبر اوجالان توانسته از مرحله خلق آنتیتز به غایت عملی سنتز برسد که به دلیل سلطهگری و جنگافروزی سرمایهداری جهت نابودی سوسیالیسم، در بستر واقعیت جهان امروز، بانیان رنسانس نوین تنها با اتکای بر «جنگ انقلابی خلق» میتوانند از پویایی سرمایهداری سرطانی جلوگیری بعمل آورند.
بنا به اندیشههای آنالتیک رهبر اوجالان، در طول تاریخ، چهار دوره تحول بنیادین از حیث سرآمدی فرهنگی و تمدنی به میان آمده: نخست، انقلاب نوسنگی با مرکزی مزوپوتامیا و فرهنگ زاگرس که طبیعتگراست. دوم، ظهور تمدن مرکزگرای سومری تئوکراتیک. سوم، دوره نظامهای یونان و روم که متکی بر فلسفه و حقوق بودند. و چهارم، تمدن معاصر اروپا که بر محوریت علم به شکلی اسفبار از سوی نظام سرمایهداری مصادرهگشته.
بنابراین در سایه ظهور رهبر اوجالان، تاریخ وارد عصر و رنسانسی نوین و باشکوهتر از تمدن اروپای امروزین میگردد که پنجمین دوره تحول تاریخ است و خلق سنتزی نوین رقمخورده. اگر این تحول رنسانسی رخ ندهد، آنگاه بشریت با آرماگدون نهایی روبرو خواهد شد. زیرا سرمایهداری با «سیاست انحصارگرانه قدرت، ایدئولوژی لیبرالی و اقتصاد بازار آزاد غارتگرانه» همه فرهنگ بشری را به لبه پرتگاه سقوط و انحطاط رسانده. رهبر اوجالان امروز با پارادایم خویش، بشریت را از سقوط در لبه پرتگاه نگاهداشته و نسبت به آینده آزاد امیدوار ساخته. بعبارت دیگر، موفق گشته که روند دیالکتیک «تز، آنتیتز و سنتز» را بدور از منطق حذف و نابودی «این در برابر آن» که جدال و نزاع مخرب اضداد است، نیرومندانه طی نماید. فلذا بشریت با مرکزیت کردستان در بزنگاه محشرآسای شکلگیری شکوهمندترین سنتز برای نجات و مدیریت جامعه انسانی، قرارگرفته و مهر رنسانس کوردی را برخود دارد.
چنانچه جنبش آزادیخواهی کورد با پیشتازی اندیشههای تئوریک و عملی رهبر آپو در کردستان و خاورمیانه به پیروزی نهایی برسد، میتواند دهها بار قویتر از انقلاب اکتبر شوروی بر جامعه جهانی تاثیرگذار شود. فلذا ظهور فردی چون پوتین که برای برقراری سلطه سرمایهدارانه با جلال و جبروت شوروی سابق، یک خیال واهی است زیرا عین سرمایهداری سرطانی میباشد. آمریکا و تمدن مرکزگرای اروپا هم با تداوم توطئه بینالمللی نخواهند توانست از رخداد بزرگ تاریخ و رنسانس آن ممانعت نمایند. این واقعیتی است که فیلسوفان آزادیخواه جهان بر حقانیت اندیشه آپویی خارج از روسیه – آمریکا انگشت صحه گذاشتهاند و راز آن در این است که «مدیریت دمکراتیک جامعه آزاد را جایگزین سلطه مرکزگرایانه پدیده دولت و دولت-ملتگرایی سرمایهدارانه» میسازد. سوسیالیسم و بشریت یکبار دیگر ازسوی رهبر اوجالان از نابودی رهایی یافتهاند و خلقها برای باردیگر پس از دوره تاریخی نوسنگی، همچو گل نوشکوفه خواهندرست. کشورهای ترکیه، ایران، سوریه و عراق نیز امروز از منظر جغرافیایی و ساختار دولت-ملتی و گستردگی خلقی، شبیه ساختار شوروی سابق هستند ولی با این تفاوت که کردستان نمود بارز انفجار رنسانس در هستی پرتنش آنهاست و زنان در این رنسانس، سرآمد عصرند.