محله آپوییها: توزلوچایر
این محله کوچک حاشیهنشین که محل سکونت کوردهای فقیر و ترکمنهای علوی است، نقش بسیار مهمی در توسعه جنبش انقلابی در کوردستان دارد. زیرا اولین پایههای جنبش پکک در اینجا گذاشته شد.
این محله کوچک حاشیهنشین که محل سکونت کوردهای فقیر و ترکمنهای علوی است، نقش بسیار مهمی در توسعه جنبش انقلابی در کوردستان دارد. زیرا اولین پایههای جنبش پکک در اینجا گذاشته شد.
کمال پیر در سال ۱۹۷۵ به توزلوچایر (نام محلهای در آنکارا) آمد. ابتدا با گروه ما ارتباط برقرار کرد. در آن زمان همه ما به نام چپ ترکیه فعالیت میکردیم. وقتی برای اولین بار به محله آمد، هیچکس او را نمیشناخت. یکی دو بار با یکی دو نفر به قهوهخانه آمده بود و یکی دو بار هم به انجمن آمده بود. آنجا او را دیدیم، اما چون کسی او را نمیشناخت، ابتدا فاصلهمان را حفظ کردیم.
در روزهایی که هر روز درگیری با فاشیستها بود، باید خود را ثابت میکرد و محبوب میشد. پذیرفته شدن کمال در میان جوانان محله کمی دشوار بود. بعد این مشکل برطرف شد، ابتدا با ما رابطه منظمی برقرار کرد، سپس خانهای در محله اجاره کرد.
در اولین ارتباطات، ما واقعا هیچ تصوری از خط مشی سیاسی رفیق کمال نداشتیم. کنجکاو بودیم که او از کدام سازمان است، اما نمیتوانستیم بفهمیم. بعدها کمال از کوردها برای ما صحبت کرد؛ گفت: «شما کورد هستید، نباید کورد بودن خود را فراموش کنید.»
اوایل دهه ۱۹۶۰... دوران مهاجرت شدید از روستا به شهر بود. در آن سالها توزلوچایر؛ محلهای بود که اهالی سیواس، یوزگات، چوروم، قیصریه، درسیم، آماسیا از سرزمینهای خود جدا شده و در آن ساکن شده بودند.
محلههای کارتالتپه، شیرینتپه، شاهینتپه، چنگیزخان، اژه محلههایی هستند که بافت توزلوچایر را تشکیل میدهند. ساکنان محلههای آکدره و موتلو که در مجاورت آن قرار دارند نیز خود را توزلوچایری میدانند.
توزلوچایر یکی از معدود محلههای ترکیه است که فاشیستها و بنیادگرایان مذهبی نمیتوانند وارد آن شوند. این محله از دهه ۱۹۶۰ خودمختار بوده و به عنوان یک منطقه آزاد شده شناخته میشود.
این محله کوچک حاشیهنشین که محل سکونت کوردهای فقیر و ترکمنهای علوی است، نقش بسیار مهمی در توسعه جنبش انقلابی در کوردستان دارد. زیرا اولین پایههای جنبش پکک در اینجا گذاشته شد. بازگشت به کوردستان از توزلوچایر آغاز شد. آپوییها در اینجا گروه تشکیل داده و سازماندهی شدند.
کمال پیر، از کادرهای پیشرو جنبش آپویی، جوانان این محله را سازماندهی کرده بود. اولین شهید آن، علی دوغان یلدرم اهل توزلوچایر بود.
در مصاحبه دو روزه ما با رضا آلتون، عضو شورای اجرایی کنفدرالیسم جوامع کوردستان (کجک)، وضعیت جنبشهای انقلابی در توزلوچایر در دهه ۱۹۷۰ و اولین سازماندهی آپوییها در این محله را مورد بحث قرار دادیم. آلتون در ارزیابیهای خود که به منزله یک سند تاریخی است، اولین روزهای کمال پیر در توزلوچایر را نیز بازگو کرد.
توزلوچایر، اولین محلهای که جنبش آپویی در آن سازماندهی شد، چه نوع محلهای بود؟ جامعهشناسی توزلوچایر در دهه ۷۰ چگونه بود؟
توزلوچایر بیشتر یک محله حاشیهنشین بود که افراد از مناطق مختلف کوردستان و ترکیه در آن گرد هم میآمدند. در این محله که فقرا و علویان از قیصریه، چوروم، یوزگات، سیواس و کِرشَهیر آمده و ساکن شده بودند، فرهنگ غالب علویگری بود.
در دهه ۱۹۷۰، فرهنگ محافظهکارانهای در محلههای همجوار توزلوچایر حاکم بود. فاشیستهای وابسته به حزب حرکت ملیگرا (مهپ) در اینجا قوی بودند. به عنوان مثال، در ماماک بیشتر فاشیستها و بنیادگرایان مذهبی حضور داشتند؛ آکدره نیز چنین بود، در محله همسایه کارتالتپه نیز فاشیستها بودند. فاشیستهای مهپ در عابدینپاشا نیز فعال بودند.
توزلوچایر عملا در محاصره اتحاد فاشیستها، محافظهکاران و بنیادگرایان مذهبی از چهار طرف قرار داشت. مانند جزیرهای تنها بود. به دلیل این ویژگیها، پتانسیل بیشتری برای گرایشهای چپ داشت. علاوه بر سوسیالیستهای انقلابی، حزب جمهوریخواه خلق (جهپ) نیز در این محله فعال بود.
به دلیل محاصره محافظهکاران و فاشیستها، تضاد ایدئولوژیک-سیاسی به طور آشکاری تجربه میشد. همیشه پتانسیلی برای شکلگیری و دفاع از خود در برابر این تضاد وجود داشت. اما اگرچه این پتانسیل بیانگر اتحاد و موضع مشترک در برابر خارج بود، اما در درون خود نیز دیدگاههای سیاسی و ایدئولوژیک متفاوتی داشت.
چه زمانی چپ ترکیه به محله علاقهمند شد؟
پس از دهه ۱۹۷۰، جریان بسیار شدیدی به وجود آمد. با جنبش ۶۸، زمانی که چپ و سوسیالیسم در ترکیه مطرح شد، این محله به محلی تبدیل شد که جوانان انقلابی و دانشجویان به آن گرایش پیدا کردند. تقریبا تمام جنبشها در این محله در سطوح مختلف یک گروه کوچک یا یک سطح نمایندگی تشکیل داده بودند. شاخههایی از جمله Dev-Yol، Kurtuluş، Halkın Kurtuluşu، بعنوان چند شاخه از سنت TİKKO در اینجا سازماندهی شده بودند؛ آنها در میان جوانان دبیرستانی و راهنمایی پایگاه پیدا کرده بودند. البته از طریق آنها تاثیری نیز بر جامعه وجود داشت. علاوه بر ساختارهای انقلابی و سوسیالیستی، احزاب درون نظامی که خود را چپ مینامیدند نیز پتانسیل رای در محله داشتند. به عنوان مثال، جهپ نیز پایگاهی داشت.
نقش ابراهیم کایپاککایا و حسین اینان در ظهور یک ساختار انقلابی در توزلوچایر چه بود؟
ابراهیم کایپاککایا و حسین اینان ارتباط مستقیمی با توزلوچایر داشتند. در واقع با جنبش جوانان در حال رشد در دهههای ۶۸ و ۷۰، این محلهای بود که بسیاری از رهبران جوان به آن رفت و آمد میکردند. اما زندگی خانواده ابراهیم کایپاککایا در آنجا و وجود بستگان حسین اینان اهل سیواس و ساریز در قیصریه در آنجا، باعث شد که هر دوی آنها بیشتر به محله رفت و آمد کنند و شناخته شوند. از قدیم چنین تاثیراتی وجود داشته است؛ اما درستتر است که این را به عنوان بازتابهای جنبش جوانان بر محله ارزیابی کنیم.
اما وضعیت اینگونه نیست؛ ارتباط جنبشهای جوانان در دهههای ۶۸ و ۷۰ با توزلوچایر بیشتر محدود به رفت و آمد بود. وضعیت شامل تبلیغات، پروپاگاندا و سازماندهی یا گروهبندی بسیار گستردهای نبود. به ویژه وضعیت سیاسی پس از اعدام ماهرها و دنیزها در محله؛ با وجود اینکه منطقهای بود که تبلیغات و پروپاگاندا به طور بسیار شدیدی در آن به کار گرفته میشد، در عین حال منجر به این شد که همه خود را در آنجا سازماندهی کنند. و در واقع انفجار اصلی پس از آن رخ داد. به ویژه پس از سال ۷۳، یک پروپاگاندا، نمایندگی ایدئولوژیک و سیاسی بسیار آگاهانه و سطح گروهبندی آن پدیدار شد. در واقع، مطرح شدن توزلوچایر در سطح ترکیه در این زمینه رخ داد.
پس از اعدام ماهر چایانها در قزلدره و سپس اعدام دنیزها، چه روندی در محله آغاز شد؟
روند تا اواخر ۱۲ مارس بیشتر به شکل جنبش جوانان بود. بازتاب آن در جامعه آشکار نبود؛ نمیتوان از یک ساختار سازمانیافته صحبت کرد. اوجگیری انقلابی که از گذشته فراتر رفت، اساسا پس از سال ۷۲ شروع به ظهور کرد. چرا؟ زیرا کودتای ۱۲ مارس علیه جنبش جوانان ۶۸ رخ داد. جنبش جوانان ۶۸ پس از کسب یک سطح، جستجوهای سیاسی جدیدی را در درون خود آغاز کرد. این جستجوها مستلزم رویکردی ریشهدارتر و جامعتر به مبارزه انقلابی بود. کودتای ۱۲ مارس دقیقا در دورهای که این در حال توسعه بود، رخ داد. اگر کودتای ۱۲ مارس رخ نمیداد، جنبش جوانان ۶۸ با رهبرانی که از درون خود بیرون میآورد، به جنبشهای سیاسی تبدیل میشدند. THKP-C، THKO و TİKKO ظهور میکردند. این امر تاثیر و تغییر- تحول عظیمی در جامعه ایجاد میکرد و منجر به اوجگیری موج انقلابی میشد. دقیقا در آستانه چنین تحولی، در محیطی که بحثها در اوج خود بود و همه سعی میکردند به خود شکل دهند، کودتای ۱۲ مارس رخ داد. کودتای ۱۲ مارس هدف خود را حداقل متوقف کردن یا تصفیه این اوجگیری انقلابی قرار داده بود.
بخش بزرگی از رهبران THKP-C به زندانها انداخته شدند؛ پس از فرار از زندان، در قزلدره اعدام و تصفیه شدند. خط مشی TİKKO ابراهیم کایپاککایا با اسارت و شکنجه و قتل کایپاککایا در درسیم، یک جنبش تصفیه را تجربه کرد. سپس THKO با اعدام دنیز گزمیشها تصفیه شد. این ضربه بزرگی بود؛ واقعا در دورهای که باید پربارترین انفجار انباشت مبارزاتی رخ میداد، تلفات بسیار جدی رخ داد.
اما با وجود اینکه این نتایج اینگونه محاسبه و در عمل اجرا شد، نمیتوان گفت که آنها به نتایج دلخواه خود دست یافتند. زیرا هیچکس در برابر این تحولات بیتفاوت نماند. از یک سو، فشار کودتای فاشیستی ۱۲ مارس بر جامعه؛ وضعیت موجود که منجر به فاشیست شدن قدرت سیاسی در ترکیه شد، تاثیرات بزرگی بر جامعه گذاشت و جنبش انقلابی به طور بسیار آشکاری خود را نشان داد. همه به اوجگیری انقلابی که بین دهههای ۷۰ و ۸۰ رخ داد، علاقهمند شدند. اقشار اجتماعی، اقشار انقلابی و علویانی که قبلا خود را چپ مینامیدند، بیتفاوت نماندند. هم از نظر موضعگیری در برابر کودتای ۱۲ مارس و هم از نظر حمایت از انقلابیون، وضعیتی پدید آمد.
بازتاب این موضعگیری در توزلوچایر چگونه بود؟
تغییراتی در محلهها، در جنبشهای جوانان در دانشگاهها رخ داد. این تغییر در همه زمینهها شروع به نشان دادن خود کرد. توزلوچایر برجستهترین محله در میان آنها بود. از نظر ساختار اجتماعی، ترکیب، وضعیت فرهنگی، گرایشهای سیاسی و ایدئولوژیک، بیشترین تاثیر را پذیرفت. از یک سو، در برابر فاشیسم، یعنی وضعیتی که از نظر اخلاقی نمیپذیرفتند؛ از سوی دیگر، بیشترین تاثیر را از تاثیر انقلاب و رهبران انقلابی که دائما در معرض تصفیه قرار میگرفتند، پذیرفت. به این ترتیب، هر قشری هم به منطقهای برای کار و هم به منطقهای تبدیل شد که در آن پاسخ داشت.
در آن دوره، مردم و تفاوتها در این منطقه چندان آشکار نبودند. یک چیز کلاسیک از دوران ۱۲ مارس وجود داشت. THKO، THKPC، TİKKO و تفاوتهای مشابه وجود داشت. اما این یک تفاوت بسیار توسعهیافته نبود و در درون خود نیز دچار انشعاب نشده بود. اینها به طبیعیترین شکل در این دوره بازتاب خود را یافتند. در آن زمان جنبش کورد مطرح نبود و چندان شناخته شده نبود. وجود یک جنبش کورد مشخص در آنکارا، توزلوچایر اصلا شناخته شده نبود. هویت چپ ترکیه یک هویت بسیار غالب بود و مسئله کورد بعدها مطرح شد.
تا آنجا که میدانیم، اولین آپویی که به محله آمد کمال پیر بود، درست است؟
قبل از آمدن کمال پیر، پایگاه بسیار جدی در توزلوچایر وجود داشت. اگر اشتباه نکنم، آمدن کمال پیر به دهه ۷۵ برمیگردد. در دهه ۷۵، سطح معینی هم در میان جوانان دانشجو، هم جوانان محله و هم در میان مردم در توزلوچایر پدید آمده بود. در آن زمان انجمنهای محله وجود داشت، مردم در این انجمنها گرد هم میآمدند. اگرچه نام این انجمنها «فرهنگی» بود، اما هر گروه خود را بیان میکرد. هر گرایش سیاسی گروه خود و پاسخ آن در میان مردم را داشت؛ یک اوجگیری و انباشت بزرگ وجود داشت. درگیریهایی نیز با محلههای محافظهکار و فاشیست اطراف توزلوچایر مطابق با سبک آن دوره آغاز شده بود. برای باز شدن به بیرون، حتما باید از این کانالها استفاده میکرد. در غیر این صورت مورد حمله قرار میگرفت. در واقع، دعواها، درگیریها، حتی تیراندازیها و زخمی شدنها رخ داده بود.
به ویژه، دانشآموزان دبیرستانی به طرز شگفتانگیزی در این روند شرکت میکردند. در جامعه نیز سمپاتی (علاقهمندی و هواداری) زیادی نسبت به آن وجود داشت. در دهه ۷۵ چنین وضعیتی وجود داشت.
قبل از آمدن کمال پیر، همه به نام چپ ترکیه فعالیت میکردند. اکنون در میان ما، یعنی دوستانی که بعدها به پکک پیوستند، بیشتر گرایش به ارتش آزادیبخش خلق ترکیه (THKO) وجود داشت. بر اساس سمپاتی به دنیز گزمیشها، یک گروهبندی معین وجود داشت. البته پاسخ سازمانی نیز داشت؛ THKO به طور کامل تصفیه نشده بود و با تغییر نام آن میراث را نمایندگی میکرد، ما نیز نسبت به آن سمپاتی داشتیم. اولین آمدن کمال پیر به توزلوچایر در چنین فضایی رخ داد.
کمال پیر در محله با چه کسانی ارتباط برقرار کرد؟
وقتی کمال پیر به توزلوچایر آمد، غیر از ما با افراد خاص دیگری ارتباط برقرار نکرد. احتمالا بر این اساس آمد که هر کسی که در دانشگاه تحصیل میکرد و در یک گروه یا سازمان خاص ارتباط داشت، همانطور که به محله گرایش پیدا میکرد و بیان خود در آنجا را یک کار سازمانی میدانست، او نیز به همین دلیل آمده بود. در واقع، قبل از آمدن پیش ما، محلهای به نام آکدره وجود داشت و او در آنجا با یکی دو نفر آشنا شده بود. از طریق آکدره به توزلوچایر آمد.
دو کانال برای ارتباط با محله وجود داشت؛ یا از طریق «انجمن زیباسازی توزلوچایر» یا از طریق قهوهخانههایی که جوانان محله به آنجا میرفتند. وقتی کمال پیر آمد، هیچکس او را نمیشناخت. یکی دو بار با یکی دو نفر به قهوهخانه آمد و چند بار هم به انجمن آمده بود. آنجا او را دیدیم، اما چون کسی او را نمیشناخت، پرسشهایی درباره اینکه کیست و چیست وجود داشت. ابتدا سردی وجود داشت، اما با گذشت زمان برطرف شد. در واقع، میتوان گفت قبل از برطرف شدن کمی هم با سختی گذشت. اکنون همه در آن محله یکدیگر را میشناسند، همه دوست دوران کودکی هستند، اگرچه گروهبندیهای مختلفی وجود دارد، اما چون همه یکدیگر را میشناسند، هم تفاوت گروهی وجود دارد و هم دوستی دوران کودکی که از تفاوت گروهی فراتر میرود. ورود و جای گرفتن یک غریبه از بیرون به چنین وضعیتی به آسانی امکانپذیر نیست. به همین دلیل، وقتی کمال پیر آمد، بلافاصله تاثیر نگذاشت و وارد اینجا نشد؛ لازم بود برخی شرایط در اینجا رخ دهد.
چه شرایطی؟
اول از همه، او باید در تمام رفت و آمدهایش خود را ثابت میکرد. در این روند اثبات، او باید خود را محبوب کند، پذیرفته شود و پاسخی ایجاد کند؛ این هم کمی زمان میبرد. در آنجا، وضعیت محبوب، دعواها و درگیریها علیه فاشیستها بود. هم در مدارس یک تقسیم راست-چپ وجود دارد؛ یک وضعیت درگیری دائمی وجود دارد و باید در این وضعیت درگیری مداخله کرد. هم در محلههای حاشیهنشین هر روز در هر جبههای دعوا و درگیری وجود دارد. در اینجا نیز او باید در هر دو مورد خود را ثابت کند. تا زمانی که این کار را نکند، ورود او به اینجا چندان ممکن نیست. به همین دلیل، آمدن کمال پیر بر اساس اتکا به کسی نبود؛ یک آمدن عمومی بود. در این آمدن عمومی نیز او باید با برخی افراد آشنا میشد و خود را مستقر میکرد.
کمال پیر چگونه خود را ثابت کرد؟
اتحادیه جوانان انقلابی پوسترهایی علیه فاشیسم منتشر کرده بود. اتحادیه جوانان انقلابی، اگر اشتباه نکنم، انجمن جوانان روشنایی امروز بود. ما در قهوهخانه آماده نصب پوسترها بودیم. تدارکاتمان را انجام داده بودیم، پوسترها آمده بودند، تقسیم گروهی کرده بودیم. در آن هنگام، کمال پیر نیز با یک نفر کنارش در گوشهای از قهوهخانه نشسته بود. به طرف ما آمد و گفت: «من هم میخواهم با شما برای نصب پوستر بیایم.» ما تا آن روز چند بار او را دیده بودیم، چهرهاش غریبه نبود اما نمیدانستیم کیست و چیست. دوران ۱۲ مارس سپری شده بود و ویرانیهای آن هنوز بسیار تازه بود. چون او را نمیشناختیم، با تردید نزدیک شدیم و گفتیم: «خودت میدانی.» این بار کمال گفت: «من یک شرط دارم، اگر بالای اتحادیه جوانان انقلابی زیر این پوستر را خط بزنید، با شما میآیم.» حالا این یک درخواست بسیار اغراقآمیز بود. خودش که خیلی شناخته شده و معلوم نبود. شاید متوجه نیست اما ما با تردید به او نگاه میکنیم؛ آن شرط هم خیلی مناسب به نظر نرسید. علاوه بر این، کسانی که قرار بود پوستر نصب کنند خیلی جنگجو بودند؛ همه آنها در همان محله بزرگ شده و افراد بیباکی بودند. در واقع پتانسیل کمیتی آنها بزرگ بود، میتوانستند هر تعداد آدم که میخواستند ببرند. به همین دلیل، از این درخواست او خیلی استقبال نشد. گفتیم: «چه بیایی چه نیایی، ما میرویم.» سرانجام از درخواستش منصرف شد و گفت: «باشه من هم میآیم.»
پوستر نصب شد، پوستر را چسباندیم، به طرف محله فاشیستها، عابدینپاشا میرویم. در راه رفتن به محله کمی تردید وجود داشت؛ ما جوانان آن محله نبودیم، بیشتر در میان کمالها یک نگرانی وجود داشت. چون فاشیستها سازمانیافته و مسلح بودند. در آن خیابان از یک طرف پلیس و شبگرد و از طرف دیگر فاشیستها بودند. واقعا خیلی خطرناک و پرریسک بود. آن زمان اینطور بود، بر این خطر و ریسک غلبه میشد، بیباکی وجود داشت و اقتضای آن انجام میشد. کمی تردید کرد... سرانجام یک خبر رسید؛ «فاشیستها در عابدینپاشا در انجمن جلسه دارند یا فاشیستها در انجمن هستند.» یک گرایش به وجود آمد؛ برویم و انجمن و فاشیستها را سرکوب کنیم... کمال پیر بلافاصله ظاهر شد و گفت «نه»، گفت «این یک تحریک خواهد بود، نرویم.» طبیعتا وضعیتی به وجود آمد که کمال پیر رهبری آن را بر عهده داشت و همچنین وضعیتی که جوانان محله رهبری آن را بر عهده داشتند. یکی از اهالی محله میگوید «برویم و انجمن را سرکوب کنیم»؛ کمال پیر میگوید «این تحریک خواهد بود، نرویم.» حالا که چنین دوگانگی به وجود آمده، همه باید انتخاب کنند. هنگام انتخاب به چه کسی گوش خواهند داد؛ به دوستان قدیمی دوران کودکی خود که خیلی خوب میشناسند یا به کمال پیر؟ احتمالا کمال این را هم خیلی محاسبه نکرده بود. طبیعتا طرف محله خود را ترجیح دادند و کمال پیر با وضعیت دومی روبرو شد. انجمن سرکوب شد، دعوا درگرفت، به دنبال آن پلیس آمد و با پلیس درگیری مسلحانه رخ داد. یک درگیری گسترده با پلیس و شبگردها رخ داد. برخی دستگیر شدند. این موضوع اینگونه بسته شد. در هر دوی این رویدادها، کمال پیر بیشتر شناخته شد. در سطح معینی نتیجه نگرفت، اما میتوانست منجر به تلفات جدی و از دست دادن اعتبار برای او شود، اما دیگر شناخته شده بود. با شناخته شدنش، کمال به تدریج در محله ما مستقر شد. و اولین گروهی که کمال در محله با آن آشنا شد، ما بودیم.
وقتی کمال پیر در محله مستقر شد، خط مشی سیاسی او مشخص بود؟
احتمالا نتیجهای که کمال از هر دوی این رویدادها گرفت و قضاوتی که درباره آن دوستان داشت؛ من حدس میزنم او را به وضعیتی سوق داد که روی این موضوع تمرکز کند. سپس روابطش را بیشتر و مداومتر کرد. پس از این رویدادها، مستقیما ماندگار شد و با ما رابطه منظمی برقرار کرد. در همان سال خانهای در توزلوچایر به عنوان دانشجو اجاره کرد. در واقع با اجاره کردن خانه، این رابطه به رفت و آمد مداوم به خانه کمال و اینکه کمال پیر دائما با او بیرون میرفت، منجر شد. چنین ارتباطی با کمال پیر به وجود آمد. حالا در اولین ارتباطات، ما واقعا هیچ تصوری از خط مشی سیاسی رفیق کمال نداشتیم.
ما در موضع دفاع از خط مشی دنیز گزمیش بودیم. ما از میراث THKO دفاع میکردیم اما دورانی بود که آن انشعابات داخلی از میراث THKO وجود داشت. ما در گرایشی برای ارتباط با گروههایی بودیم که به میراث پایبند بودند. اما طبیعتا سطح آگاهی چندان بالایی وجود نداشت، بیشتر موضعی داشتیم که به میراث پایبند بودیم. هیچ وضوحی درباره اینکه کمال واقعا از کدام یک از گروههای موجود در ترکیه دفاع میکرد، وجود نداشت. او از یک انقلابیگری بسیار کلی و یک رویکرد کلی صحبت میکرد.
اصلا نپرسیدید که از کدام سازمان است؟
پاسخ این سوال قطعا هرگز داده نشد. ما همیشه کنجکاو بودیم که او از کدام گروه است، چه کسانی هستند و از چه خط مشی دفاع میکند. اما ما هرگز نتوانستیم این را کشف کنیم. ما THKP-C را حس میکردیم، اما او مدافع THKP-C نبود. THKO، به عنوان THKP-C، باید رویکرد انتقادی به آن داشته باشد، اما او رویکرد انتقادی زیادی هم نشان نمیداد. یعنی هنگام حرکت و ارتباط، او موضعی را که هر دو را ترجیح دهد، اتخاذ نمیکرد، بیشتر یک رویکرد کلی داشت. نه میتوانستیم بگوییم THKP-C است و نه THKO. اما گفتمان انقلابی کلی او بسیار قوی بود. به نظر نمیرسید که نماینده هیچ جنبشی باشد. اما در مورد انقلابیگری کلی، او بسیار صمیمیتر، جسورتر، پرشورتر و سخنورتر از همه بود. در انجمنها، در محله و در بحثهای قهوهخانه عملکرد فوقالعادهای داشت؛ اما پاسخی برای سوال «به نام چه کسی؟» وجود نداشت.
او عملا در تمام وضعیتهای عملی و فعالیتهای محله همراه با ما شرکت میکرد. اما هرچه بیشتر وارد وضعیتهای عملی و فعالیتها میشد، پیوند او با ما بیشتر میشد. هم ابتکار، جسارت و ویژگیهای جنگجویانه جوانان آن محله با جستجوهای کمال ترکیب میشد و این دو را به یکدیگر بسیار نزدیکتر میکرد.
رفیق کمال با سخنانش هم این را در کنار هم نگه میداشت، هم با سخنانش به آن جهت میداد و هم پس از روند فعالیتهای رخ داده، آنها را پیرامون خود جمع میکرد و به طور مداوم موقعیتی به دست میآورد. این موقعیت طبیعی او را به تدریج به یک شخصیت مورد جستجو تبدیل کرد. به تدریج به عنوان یک چیز اساسی در میان آن گروه از دوستان پذیرفته شد. او را به تدریج به موقعیتی سوق داد که همه میخواستند دور او باشند، با او باشند و دائما به او گوش دهند و آنچه او میگفت را انجام دهند.
کمال پیر پس از بازگشت از کوردستان، بار دیگر به توزلوچایر آمد. این بار چگونه وارد محله شد؟
کمال پیر از توزلوچایر رفته بود. پس از ۶ ماه بار دیگر به محله آمد. اما این بار خیلی متفاوت از قبل بود... بعدها فهمیدیم -یا بهتر بگوییم ما اینطور تفسیر میکنیم- دورهای که در اوایل بدون ذکر نام هیچ سازمانی با ما ارتباط برقرار کرد، دورهای بود که آپوییها هنوز تصمیم قطعی برای گروه شدن یا نشدن نگرفته بودند. اما کمال، احتمالا پس از رفت و آمد به کوردستان و مشخص شدن اینکه گروه تصمیم به این کار گرفته است، بار دوم به محله آمد. این بار متفاوت بود، کمی آشکارتر بود؛ دیگر خیلی صریح از کورد بودن، کوردستان، سازماندهی جداگانه کوردها و اینکه بدون انقلاب کوردستان، انقلابی در ترکیه نمیتواند رخ دهد، صحبت میکرد. او گفت که رفقایی دارد که از این افکار دفاع میکنند و باید با آنها نیز آشنا شد.
اما جوانان آن محله هوای یکدیگر را دارند. اگر یکی بگوید «باشه»، همه میگویند «باشه». اگر یکی بگوید «نه»، همه میگویند «نه». چون کمال تاثیر زیادی داشت، با وجود اینکه در ابتدا سوالاتی مانند «چه خبر است؟» وجود داشت، وضعیتی که با واکنش زیادی روبرو شود، پدید نیامد. سپس گفت: «بگذارید شما را با دوستان آشنا کنم؛ من دوباره خواهم رفت، کارهایم تمام نشده است. در مدتی که من نیستم، شما با دوستان ارتباط برقرار میکنید.»
شما را با چه کسانی آشنا کرد؟
ابتدا ما را با رفیق حقی کارَر آشنا کرد... سپس خانهای در آنتتپه بود، ما را به آنجا برد. در آنجا رفیق عباس بود. آنجا با هم آشنا شدیم و برای اولین بار رهبری را آنجا دیدیم. سپس با آشنا کردن ما با رهبری، یک پیوند ایجاد کرد. بر اساس ارتباط با رفقا؛ در ابتدا فراتر از آنچه کمال گفته بود، همه ما با هم از محله به گروه آپویی پیوستیم.
اولین آپوییهایی که از توزلوچایر بیرون آمدند چه کسانی بودند؟
باید از چند نسل صحبت کرد؛ اما از کسانی که در این دوره ظهور کردند، رفقا حسن شریک و متین آسلان بودند. پس از آن دوغان کلیچکایا، علی دوغان یلدرم، من، برادرم حیدر بودند. محمود بیلگیلی بود. بسیاری از رفقای دیگر هم بودند که نامشان را خواهم گفت. یک هسته قوی ده پانزده نفره وجود داشت؛ حوزه نفوذشان هم خیلی گسترده بود و قویترین بخش توزلوچایر میشدند. از نظر پذیرفته شدن، از نظر بحث و دعوا، گروه دیگری وجود نداشت. اول این. همراه با اینها، نسل دومی هم وجود دارد که خواهران و برادران این رفقا نیز به آن پیوستند. به این ترتیب نسل اول و دوم شکل گرفت. با چنین آغازی این میراث تا به امروز ادامه دارد؛ هنوز به نحوی میراث ادامه دارد. برخی دستگیر شدند، به اعدام محکوم شدند و بسیاری نیز به شهادت رسیدند. مثلا دوغان کلیچکایا، حیدر آلتون، ابراهیم بیلگین، عسکر دمیر و یک رفیق دیگر به نام گورجان اهل سیواس به شهادت رسیدند. اینگونه شکل گرفت و تا به امروز ادامه یافته است.
یکی از ویژگیهای گروه این بود که کورد زیادی در محله نبود. عمدتا ترکمنهای علوی اکثریت را داشتند. در گروه ما نیز دوستان ترک اکثریت را داشتند. بیشتر رفقایی که نامشان را بردم ترکمن بودند؛ چند رفیق کورد اهل قیصریه هم بودند. کوردهایی هم از درسیم بودند. یکی از ویژگیهای گروه همین است.
چگونه با اوجالان آشنا شدید؟
چون نام رهبری خیلی برده میشد، خیلی کنجکاو بودیم. یک بار که به آنتتپه رفتیم، کمال پیر هم آنجا آمده بود، من هم رفتم. گروهی از مردم آنجا بودند. پشت در یک کیسه پیاز بود و روی آن هم یک قرص نان؛ هر کس میآمد یک تکه پیاز و یک تکه نان برمیداشت و میخورد. بیش از هر چیز این توجهم را جلب کرد. اما از طرفی هم بحث بسیار داغی در جریان بود. به گوش کمال خم شدم و پرسیدم: «آپو کدام است؟» مرا هل داد و گفت: «ساکت.» بحث تمام شد و من هنوز میپرسیدم: «آپو کیست؟» کمال نشانش داد. آن زمان برای اینکه بحث را به مرحله پیشرفتهتری ببریم، گفتیم: «اگر بخواهید رفیق عبدالله با شما بحث کند. باشه، ممکن است.» یک روز دیگر هم در قهوهخانه نشسته بودیم، دیدیم رهبری تنها وارد قهوهخانه شد. کمال گفته بود: «قهوهچی را هماهنگ کنید، رفیق عبدالله با شما صحبت خواهد کرد.» آمد به ما سلام کرد و گفت: «باید بحث کنیم.» خوب یادم هست، آن زمان در کارتالتپه یک رفیق اهل بینگول کیغیلی بود، مجرد بود. ما خانهاش را هماهنگ کردیم، جایی هم نزدیک به منطقه فاشیستها. ما با رفیق به آنجا رفتیم، رهبری شروع به صحبت کرد. در واقع ما در مقابل رهبری و رفیق کمال از نظر ایدئولوژیک و سیاسی چیزی برای گفتن نداشتیم. اما مسئله کورد همه ما را تحت تاثیر قرار میدهد. یک وضعیت روشنفکرانه وجود دارد، چیزی فراتر از سطح همه ما. مدتی دیگر گذشت، یک جلسه دیگر برگزار شد. دیگر کاری از دستمان برنمیآمد، دیگر رسما ما را به همکاری دعوت میکرد. نمیدانم از کجا به ذهنم رسید، چطور جرات کردم که گفتم باشه.
دیگر یک روز دیدیم که کاملا درگیر شدهایم. در یک تظاهراتی که آن زمان برگزار شد، برای اولین بار پلاکاردهایی با نوشته «استعمار» برافراشته شد. من میخواستم در تظاهرات شرکت کنم. آن زمان رفیق حقی گفت: «آماده شوید و هر چقدر افراد میتوانید از محله خودتان بیاورید.» ما پلاکاردهایی با شعارهای «مرگ بر استعمار»، «آزادی برای خلقها» آماده میکردیم. داریم به تظاهرات میرویم؛ به عنوان آپوییها یک دسته تشکیل داده بودیم، قرار بود به صورت دسته جمعی برویم.
اگر درست یادم باشد، فکر کنم سال ۱۹۷۶ بود. علویان ما هم دختر و هم پسر آمده بودند. هر کسی را که در محله پیدا کردیم آورده بودیم. دختران کوچک و جوان را همه را سوار کامیون کردیم و به طرف تظاهرات بردیم. یک دسته جدی تشکیل شد. آن زمان دیدم رهبری با یک گروه ده پانزده نفره آنجا بود. ما هم تعدادمان زیاد است، یک نگاه کردیم دیدیم که با توده مردم یک دسته بزرگ تشکیل دادهایم و پلاکاردی با شعار «مرگ بر استعمار» برافراشتهایم. همه نگاه میکنند، همه به ما نگاه میکنند که این زنها از کجا آمدهاند. کار از دستمان در رفت و دیگر در منطقهای که بودیم نفوذی نداشتیم. چون ما باید در منطقهای که بودیم حوزه نفوذ ایجاد میکردیم. حالا چپ ترکیه وجود دارد، باید همه آنها را در مقابل خودمان قرار دهیم و دیگر با آنها شروع به دعوا کردیم. البته حاکمیت ما بیچون و چرا بود.
نقش دایه خدیجه را در سازماندهی توزلوچایر توضیح میدهید؟
مسئله دایه خدیجه یک مسئله طولانی است. همه کمی او را میشناسند. مادرم از وقایع ۱۲ مارس به بعد سمپاتی بسیار شدیدی به چپها داشت. من هنوز ۱۴ ساله بودم، یادم هست؛ مادرم خیلی ناراحت شده بود، گریه میکرد. وقتی اعدامها در قزلدره رخ داد، و پس از آن اعدام دنیز گزمیشها، بارها دیدم که مادرم گریه میکند. طبیعتا این خانواده را تحت تاثیر قرار میداد.
مادرم در خانواده اتوریتهای جدی داشت؛ یک اتوریته بیچون و چرا. این به گذشته برمیگردد؛ یک داستان طولانی است: مادرم تنها دختر خانواده بود، برادر داشت، اما تنها دختر پدرش بود. پدرم هم برادرزاده پدربزرگم بود. گفتم، بعد از اینکه پدربزرگم به سربازی رفت و کشته شد، پدرم او را پیش خود میبرد. او را بزرگ میکند و تنها دخترش را به او میدهد. وقتی تنها دخترش را به او میدهد، بدون اینکه به پسرانش ارثی بدهد -وضع مالیاش هم خوب است- تمام ارثش را به این زن میدهد. وضعیتی وجود دارد که ناشی از تنها دختر بودن و محافظت مداوم پدربزرگم است. پدرم و من هیچکس وضعیت مادرم را به بحث نمیگذاشتیم.
این موقعیت مادرم باعث زنده ماندن گرایش انقلابی، چپ و سوسیالیستی در خانواده میشد. اما ارتباط ارگانیک مادرم اساسا با گروهبندی ما در توزلوچایر شکل گرفت. تمام خانوادهها کم و بیش رویکردی مانند «نکنید، نروید» نشان میدادند. اما در خانواده ما چنین چیزی پیش نیامد، او ما را به انقلابیگری تشویق میکرد.
اولین ارتباط سازمانیافتهای که میتوانیم بگوییم مادرم داشت، ناشی از ارتباط مستقیم او با فعالیتهای آن گروه در توزلوچایر بود. اصلا خانواده همه افراد گروه خیلی به هم نزدیک بودند. همه میتوانستند به هر خانهای بروند، بیایند، بمانند، بخوابند، غذا بخورند، یعنی یک درهمتنیدگی وجود داشت. در خانه ما هم باز بود؛ هم برای رفقای گروه و هم برای دیگر سازمانهای محله باز بود.
اما ارتباط او با ما متفاوتتر بود، از دل بود... هرگز قطع نشد، یک شکل ارتباط مداوم بود. آپوییگری و شیوه بیان آن بر اساس کوردبودن در واقع بر همه تاثیر گذاشت. شاید در خانوادههای دیگر رفقا به طور کامل خود را نشان ندادند، شاید تردیدی ایجاد کرده بود، اما مادرم چنین تردیدی نداشت. وقتی مسئله کورد هم به آن اضافه شد، رویکرد مادرم گرمتر، مشارکتکنندهتر و حتی به شکلی از ارتباط تبدیل شد که خودش نیز مستقیما در آن نقش داشت.
حالا طبیعتا ارتباط با نام آپوییگری هزینهای داشت. در تبدیل شدن دایه خدیجه به دایه خدیجه کنونی، این هزینه نقش بزرگی داشت. جایی بود که همه اهالی محله به آنجا میآمدند، یک خانه بود. در این مورد مشکلی نبود، اما آمد و رفت، خورد و خوراک رفقای جدید از گروه آپویی... نحوه برخورد با این هم مهم بود. در نظر گرفتن برخی وضعیتهای مالی و فاصله گرفتن هم وجود دارد، اما با نشان دادن تمام ناتوانیهای مالی، در را به روی آن باز کردن هم وجود دارد؛ مادرم تا آخر در را باز کرد.
آن زمان رهبری در آنکارا میماند. یک بازگشت ریشهدار به کوردستان رخ نداده بود. رهبری آنجا بود؛ آدرس همه کسانی که به آنکارا میآمدند یا با کوردستان ارتباط داشتند و در آنکارا کاری داشتند، خانه دایه خدیجه بود. در واقع، با گذشت زمان، مادران، پدران و برادران بیمار برخی از رفقا نیز میآمدند و در آن خانه میماندند و درمان میشدند.
حالا مادرم تمام اینها را تقریبا به عنوان یک مسئولیت، یک وظیفه انجام میداد. بدون کوچکترین نگرانی و تردیدی این کار را میکرد. آن زمان هم میدانستند که پناه دادن به فعالیتهای گروهی که به نام کوردبودن برخاسته است، چقدر خطرناک و پرریسک است. حالا اینقدر خود را به روی کوردبودن گشودن، برای این زن وضعیت بسیار مهمی است. و البته استفاده بیحد و حصر از امکاناتش نیز هزینه و پاسخی دارد. او تمام اینها را بدون پلک زدن انجام داد.
در آن دوره، او عملا در بسیاری از رویدادها حضور داشت و شرکت میکرد. در دبیرستانها دائما تحریمها، راهپیماییها و تظاهرات برگزار میشد؛ حملات فاشیستی رخ میداد، حملات پلیس رخ میداد، کسانی که تحت تعقیب بودند باید پنهان میشدند، او عملا در بسیاری از اینها شرکت میکرد. گاهی در دبیرستان عابدینپاشا، جوانان محله ما توسط فاشیستها و پلیسها محاصره میشدند و نمیتوانستند بیرون بیایند. ما مادرم را سازماندهی میکردیم، او میرفت و با پلیس دعوا میکرد و جوانان را از آنجا بیرون میآورد و میآورد. حتی یک بار در دانشکده زبان، تاریخ و جغرافیا چنین اتفاقی افتاده بود؛ کمال پیر در چنین وضعیتی قرار گرفته بود، مادرم رفت و او را از آن محاصره بیرون آورد. او با این شهامت در فعالیتها شرکت میکرد. وقتی لازم بود کسانی که تحت تعقیب بودند یا کسانی را پنهان کنیم، قطعا از این وضعیت خیلی خوب استفاده میکردیم.
این امر پس از آنکه جنبش نام انقلابیون کوردستان و پکک را به خود گرفت، به طور فعال ادامه یافت. او بسیار صبور، بسیار بردبار و واقعا با همه به طور یکسان برخورد میکرد و در برآوردن نیازها هیچ تفاوتی قائل نمیشد. او موقعیتی داشت که تمام نیازهای بسیاری از رفقا را از پول توجیبی روزانهشان گرفته تا لباسهایشان تامین میکرد. سپس طبیعتا این بسیار عمیقتر شد. وقتی به تدریج از آنکارا به کوردستان بازگشتند، دورهای وجود دارد که دایه خدیجه نیز فعالیتهایش را در این بازگشت عمیقتر کرد و در رفت و آمد به کوردستان نقش داشت.
با کودتای ۱۲ سپتامبر، دستگیریهای بسیار گستردهای رخ داد و او در عقبنشینی سازمان و در زندانها مبارزهای تسلیمناپذیر داشت. حتی از خانه جدا شد و دورههایی بود که مدت طولانی به خانه نرفت. او در مقابل شکنجهگاهها و زندانها دائما مراقب رفقا بود.
پس از آغاز مبارزه گریلایی پس از ۱۲ سپتامبر، برای ارتباط با اولین گروههای گریلایی که میآمدند، تا بوتان و جزیر رفت. بعدها در دهه ۹۰ به بقاع رفت و رهبری را نیز دید... داستان زندگی مادرم اینگونه است: بارها دستگیر شد، تحت تعقیب قرار گرفت، شکنجه شد اما هرگز تسلیم نشد، ضعف نشان نداد و سرانجام پس از اینکه دیگر نتوانست در ترکیه بماند، به اروپا رفت و تمام زندگیاش را در داخل سازمان گذراند.
اولین شهید گروه نیز از توزلوچایر بود...
تاریخ پکک فرهنگ پاسخ دادن به شهادتها را ایجاد کرده است. بارزترین پاسخ به شهادت حقی کارر با تشکیل حزب و به شهادت معصوم کورکماز با تاسیس ارتش رهاییبخش خلق کورد (ARGK) و آکادمی معصوم کورکماز داده شده است. یک پاسخ کمتر شناخته شده نیز در شخص علی دوغان یلدرم رخ داده است. به شهادت یلدرم با تصمیم بازگشت اساسی به کوردستان و آغاز سازماندهی پاسخ داده شده است. زیرا او در میان کادر اصلی آنکارا در راس کسانی قرار داشت که بیش از همه از کوردستان صحبت میکردند و میخواستند هر چه زودتر به کوردستان رفته و مبارزه را آغاز کنند.
علی دوغان یلدرم در سال ۱۹۵۶ در منطقه پولور درسیم به دنیا آمد. او فرزند یک خانواده با وضعیت مالی متوسط بود که به دلیل مشکلات معیشتی به شهر بزرگ مهاجرت کرده و در توزلوچایر ساکن شده بودند. پس از تحصیل در دبیرستان توزلوچایر، در مؤسسه آموزش عالی گازی ثبت نام کرد، اما به دلیل فعالیتهای سیاسی ادامه نداد. در دوره ۱۹۷۴-۷۵ که جنبش آپویی هنوز به صورت یک گروه شکل میگرفت، علی دوغان یلدرم این افکار را پذیرفت و به سرعت آنها را درک کرده و به اطرافیان خود نیز منتقل کرد و به ویژه در میان جوانان کورد ساکن توزلوچایر و دیگر محلههای حاشیهنشین فعالیتهای شدیدی انجام داد. علی دوغان یلدرم که فعالانه در فعالیتها شرکت میکرد و طراح بسیاری از آنها بود، در اواخر سال ۱۹۷۵ یک بار به کوردستان رفت و به عنوان یکی از اولین حاملان ایدئولوژی رهاییبخش ملی در میهن، مدتی در آنجا ماند و سپس به آنکارا بازگشت. یلدرم پس از بازگشت، بلافاصله به وظایف خود پرداخت و در اوت ۱۹۷۶ هنگام آموزش نظامی در توزلوچایر بر اثر یک حادثه جان باخت. رضا آلتون میگوید: «او از نظر میهندوستی پیشرفتهترین بود. ساز خوب مینواخت. اولین شهید او بود... یک حادثه ناگوار بود.»
*مصاحبه با رضا آلتون که شهادتش در دوازدهمین کنگره پکک اعلام شد، در تاریخ ۲۳ نوامبر ۲۰۱۷ انجام شده است.