ارزیابیهای رهبر خلق کورد عبدالله اوجالان
چه تأسفبرانگیز است، زنی كه در طلیعهی تاریخ با هویت باشكوه اجتماعیاش نقش ایزدبانوی مادر را زیور خویش نمود، در خاورمیانهی امروزین به موقعیت بیارزشترین كالا فروكاسته شده است. از امكان شرح و بازگویی چندان این تاریخ كه خود بهتنهایی میبایست بهصورت یك داستان تراژیك نگاشته شود، محروم هستیم. اما میتوانیم نتایجش را در بوتهی نقد قرار دهیم. یكی از وظایف فوری كه در رأس وظایف اجتماعی میآید، پراكندن ابرهای تیرهای است كه توسط انسان در پیرامون زنان ایجاد شده، و كشف واقعیت آن میباشد.
آشكارا باید بگویم كه تحلیلات جنسیتگرایانهی اجتماعی را پوزیتیویستی تلقی میكنم. تصور نمیكنم كه از طریق رویكردهای ابژكتیویستی محض بتوانیم زن را تحلیل نماییم. بهویژه «كُدهای بردگی»ای را كه در زن حك نموده و درونی ساختهاند، نمیدانیم. معتقدم كه بیش از حد به ذهنیت معطوف به فالوسـ واژن (آلت تناسلی مردـ ارگان جنسی زن) آلوده گشته و این ذهنیت سایر استعدادهای انسانی را مفلوج مینماید. نكتهای كه در این موضوع جلب توجه مینماید این است که پدیدهی آمیزش جنسی كه در دنیای تمامی گیاهان و جانوران دارای كاركرد، مدتزمان و شكل معین و بامعنایی است، در نوع انسان بهواسطهی كاركرد، شكل و مدتزمان نامحدود، حالت حداكثر فاسدشدگی را بهخود گرفته است. قطعا این تباهی و فسادی است كه منشأ اجتماعی دارد. به عبارت صحیحتر میتوان گفت كه همراه با پیدایش و عمومیتیافتن مسئلهی اجتماعی (فشار و استثمار) توسعه یافته است. برای اینكه بتوان یك تعریف صحیح ارائه داد، بایستی گفت مسئلهی زن مسئلهی اصلی جامعه میباشد كه از هر لحاظ، از فروپاشاندن جامعهی مادرگرا سرچشمه میگیرد.
پیوند جنایتهای زنان با حاكمیت و استثمار
در موضوع زن، هر لحظه میتوان خودپرستی و خیرهچشمی مرد را بهعنوان پدیدهای روزمره دید. در این زمینه، مرد از هر طبقهی اجتماعی كه باشد، بدون شناخت هیچ نوع هنجار اخلاقی و حقوقی میتواند بیپروا زن را به قتل برساند؛ این واقعیتی است كه هیچ شخص باوجدانی نمیتواند نادیدهاش بگیرد. این رفتارها عمدتا بهنام عشق در پیش گرفته میشوند. حال آنكه اگر پیوند عشق با حقیقت كمابیش مورد تفسیر قرار گیرد، فوری درك خواهد شد كه این گفتمان پستفطرتانهترین دروغ است. نه در عالم گیاهان و جانوران و نه حتی در عالم فیزیكی كه آن را به «بیجان» تعبیر مینماییم، هیچ سوژهای كه موضوع عشق را تشكیل میدهد، به هیچ وجه دست به چنین عملی نمیزند. هرچند برخی انحرافات مشاهده شدهاند كه هنوز نتوانستهاند معنای آنها را تحلیل نمایند، اما آشكار است كه دلایل و معنای چنین جنایتهایی در نوع انسان بسیار متفاوت میباشد. پیوند این جنایتها با حاكمیت و استثمار، در رأس مواردی میآید كه باید قبل از هرچیز بیان گردد.
پرسش بنیادینی كه باید پرسیده شود این است كه چرا مرد در موضوع زن اینهمه حسود، سلطهگرانه و جانی رفتار مینماید و از بهسربردن در وضعیت تجاوزگری بیست و چهار ساعته دست نمیكشد؟ بدون شك تجاوز و حاكمیت، مفاهیم مربوط به استثمار اجتماعی میباشند. كیفیت اجتماعی رویدادها را بیان میکند. عمدتا نیز هیرارشی، پدرسالاری و قدرت را تداعی مینماید. ولی یك معنای عمیقتر آن بیانگر «خیانت به زندگی» میباشد. پیوند پرجانبهی زن با زندگی، میتواند رفتار جنسیتگرایانهی اجتماعی مرد را آشكار نماید. جنسیتگرایی اجتماعی، بیانگر ازدستدادن غنای زندگی تحت تأثیر خصلت مستهلككننده و فرسایندهی جنسیتگرایی، همچنین رفتار خشمآمیز، تجاوزگرانه و سلطهخواهانهی نشأتگرفته از آن میباشد. پیوند غریزهی جنسی با تداومبخشیدن به زندگی، امری آشكار است. اما دیده نشده كه هیچ موجود زندهای دارای چنان ذهنیتی باشد كه بیست و چهار ساعته بهطور مستمر در ولع و گرسنگی جنسی بهسر برد. آشكار است كه حیات عبارت از رابطه و رفتار جنسی نیست. بالعكس میتوان گفت كه آمیزش جنسی، به نوعی لحظهی مرگ است؛ به عبارت صحیحتر یك حملهی مرگبار زندگی در برابر مرگ است. بنابراین عمل جنسیِ هرچه افرونتر به معنای آن است كه حیات نیز به همان میزان از دست میرود.
هیچ تمدنی به اندازهی كاپیتالیسم، زن را به بازی نگرفته
نمیگویم عمل جنسی بهتمامی مرگبار است. ایدهآل بیپایانبودن و ابدیت زندگی را در خود دارد. اما این ایدهآل، خود حیات نیست. بالعكس، تدبیری در برابر ترس از مرگ است، كه میتوان گفت حاوی ارزش حقیقت چندانی نیست. میتوان این گفته را چنین توضیح داد: تكرارهای چرخهی حیات مهم است یا خود چرخهی منفرد آن؟ وقتی منفردبودن بتواند حقیقت را تماما بیان نماید، آنگاه تكرار بیپایان چرخه حاوی معنای چندانی نخواهد بود. معنایی هم كه دربر خواهد گرفت عبارت است از نیاز رسیدن به «شناخت مطلق». در این وضعیت هرچقدر چرخه خود را بهتر بشناسد، به همان میزان نیاز به «شناخت مطلق» برآورده میشود كه در اینصورت برای چرخهها و بنابراین تكثیر جنسی، ارزش و معنای چندانی باقی نمیماند.
نتیجهای كه میتوان از این ارزیابیهای كوتاه كسب نمود، مربوط به این است كه زن از دوران مادرسالاری بدینسو تابع نوعی فشار و استثمار اجتماعی نظاممند و نهادینه قرار داده شده است. بردگی زنان چنان پیچیده و مرتبط با حیات است كه قابل مقایسه با هیچ یك از اَشكال بردگی نمیباشد. در تاریخ تمدن، بازار بردگان زن، نهادهای حرمسرا و كنیزی میتوانند این پدیده را بهطور نسبی بازتاب دهند. ولی اقداماتی كه در دوران مدرنیتهی كاپیتالیستی علیه زن صورت گرفتهاند چنان ازدیاد یافتهاند كه حد و حسابی را نمیتوان برایشان قائل شد. هیچ تمدنی به اندازهی كاپیتالیسم، زن را به بازی نگرفته و نتوانسته استثمارش را نهادینه نماید. پدیدهی زن چنان تابع استثمار قرار داده شده است كه اكثریت قریب به اتفاق زنان، اقداماتی را كه موجب فروكاهی آنها به پستترین اوضاع گشته است، همانند خصلتهای هویتیِ بنیادین زن بازتاب میدهند. حتی خود را بهعنوان بخشی از بازیای كه بر روی آنها در حال جریان است پذیرفته و خویش را چنان تصاحبشده مییابند كه در بازینمودن اِشكال و ایرادی نمیبینند. صرفا از فشار و استثمار پدیدارین سخن نمیگوییم. زن از عَرضهی داوطلبانهی نوعی بردگی که بهصورت فرمهای صدا، رنگ، بدن و ذهنیت تا تمامی سلولهای زندگی قبولانده شده است، احتراز نمیورزد. حتی متوجه هم نیست كه پیوندش را با حقیقت اجتماعی از دست داده و به صورت نوعی زندگی درآورده شده كه بر روی صحنه اجرا میگردد. به عبارت صحیحتر نمیتواند این امكان را بیابد. بهمنظور كسب حیثیت و حقیقت زندگی، پراكندهساختن غبار و مه پیرامون زن حائز اهمیت بسیار است و این اهمیت را همچنان بهتمامی حفظ مینماید.
بدون رسیدن به حقیقت اجتماعی، نمیتوان به عشق رسید
این یك واقعیت است كه بدون زن، زندگی میسر نخواهد بود اما ضمنا آشكار است كه نمیتوان با زنی كه وی را دچار اینهمه سقوط و انحطاط نمودهاند نیز حیاتی شرافتمندانه و بامعنا داشت. راه صحیح رهاییبخشیدن زندگی این است كه با دانستن و احساس اینكه همزیستی كنونی با زن، شیوهای است كه همگان را تا خرخره در نوعی بردگی منحطكننده و پستیآور مدفون مینماید، گرهگشای مسائل گشت و دست به عمل زد. به هیچ وجه نباید فراموش نمود كه حیات بامعنا و شرافتمندانه با زن، مستلزم فرزانگی و تعالی عظیمیست. آنان كه ادعای عشق دارند، باید هر لحظه بهیاد آورند كه راه تحقق آن عشق، از مسیر همین فرزانگی و تعالی میگذرد. هر نوع برخورد دیگری، خیانت به عشق و خدمت به بردگی است. بدون رسیدن به حقیقت اجتماعی، نمیتوان به عشق رسید.
نظام مردسالار که پس از نظام مادرسالار (ادلههای مختلفی نشان از حضور نیرومند آن در فرهنگ اجتماعی خاورمیانه دارند) تحقق یافت و شاهد ترقی آن از تاریخ 5000 ق.م بدینسو هستیم، بیانگر نظامی است كه برای اولین بار فشار و استثمار اجتماعی در آن آزموده شد. یك انقلاب زنستیزانهی ریشهدار است كه در آن حاكمیت بر فرزندان و اموال به مرد و نهاد پدری انتقال داده شده است. به سبب اینكه راه بر نظامی محافظهكار، سركوبگر و استثمارگر گشود، بیشتر یك ضدانقلاب است. به نظر میآید نظام برخوردار از فرزندان بسیار، اولین نظام مال و ثروت بوده است. هرچه تعداد فرزندان افزایش یابد، برخوردارشدن از نیرو، مال و مالكیت نیز به همان اندازه افزایش مییابد. رابطهی بین پدرسالاری و نظام خاندانی با مالكیت آشكار میباشد. خاندان اولین نهاد وسیع خانواده است كه از كلان بزرگتر بوده، به خودآگاهی دست یافته و با مالكیت آشنایی پیدا كرده است. اولین شكل پدرسالاری است. پسرفت صاحببودن و خداوندگاریِ زن بر فرزندان و اموال، به موازات انحطاط وی پیش میرود. فرهنگ ایزدبانوی مادر جایش را به فرهنگ خداـ شاهان مرد میسپارد. این رویدادها در فرهنگ سومری به شكل جالبی قابل مشاهده است. ازدواج و نهاد خانواده در طول تاریخ تمدن تحت تأثیر مدل خاندانی توسعه مییابد. ازدواج مبتنی بر توازن نیروی میان مردـ زن، بهشكل محدودتری صورت میگیرد. چون مدل خاندانی بهعنوان ایدئولوژی و انحصار قدرت مردسالار پذیرفته یا قبولانده میشود، ازدواجهای رایج ناچار از به رسمیت شناختن اتوریتهی پدر هستند. خلاصه اینكه اینها میكرونظامهای اتوریتر و استثمارگری هستند كه طبیعی نبوده بلكه برساخته شدهاند.
مدرنیتهی كاپیتالیستی این نظام را هرچه بیشتر توسعه داد. تنظیماتی كه در حوزهی حقوق به نفع زنان انجام گرفتند، از ایجاد برابری عملی و واقعی بهدورند. میتوان ازدواج را بهعنوان نهادی تعریف نمود كه با مُهر تمدن ایجاد گشته و مردسالاری و جنسیتگرایی اجتماعی در آن مشروعیت بخشیده میشوند. حالتی است كه در آن انحصار دولت، قدرت و هیرارشی از بیشترین شیوع برخوردار بوده و در واحد سلولی جامعه بازتاب یافته است. بین ماهیت آن با ظاهر و مشروعیتیافتگیاش یك چالش پنهانی و سربسته وجود دارد. در حكم نهادی است كه با بردگی زن، بردگی عمومی جامعه را به بهترین وجه استتار مینماید. با مبنا قراردادن مرحلهای كه از طریق ضعیفهنمودنِ (به سقوط و انحطاط كشیدن، به پستی كشانیدن، و ضمیمهی مرد ساختن) زن آغاز میگردد، جامعه نیز گام به گام به ضعیفه مبدل میگردد. بردگی مرد، پس از ضعیفهنمودن زن و همیشه بهگونهای مختلط با آن ایجاد گردیده است. ضعیفهگی و بردگیای كه بر روی زن آزموده شده و از آن نتیجه گرفته شده است، بعدها به مردان و طبقات ستمدیده قبولانده شد. این روند كه با تمدن پدید آمد، با مدرنیتهی كاپیتالیستی به اوج خویش رسیده است. فاشیسم در مرحلهی ضعیفهسازی جامعه، دارای معنای ویژهای میباشد. بیانگر جامعهای است كه وادار به تسلیم گردانده شده است. مدرنیته بیانگر عموم جامعهی ضعفیهای است كه عقیم گردانده شده، قابلیت دفاعی خویش را از دست داده و همگان در آن به زن و شوهر یكدیگر تبدیل گشتهاند. انباشت استمراریافتهی سرمایه، مستلزم چنان یورشگری و بربریتی است كه هیچ فرصت و امكان دیگری به جامعه نمیدهد. حوزهای است كه بردگی و تجاوزِ تحت نام ناموس، هم مشروعیت داده شده و هم عمیقا اجرا میگردد.
چیزی كه نقاب مدرنیته را فرومیافكند، باز هم وضعیت ورشكستگی نهاد خانواده است. ورشكستگی خانواده در تمدن غرب، تنها ضعف پیوندهای اجتماعی را نشان نمیدهد؛ بلكه چالشی كه با جامعه دارد و ژرفای بحران و وضعیت كائوتیك را نیز نشان میدهد. همچنانكه بردگی زن سطح بردگی اجتماعی را تعیین مینماید، وضعیت كائوتیك موجود در روابط زنـ مرد نیز چالش و وضعیت كائوتیك مدرنیتهی كاپیتالیستی امروزین را بازتاب میدهد.
نشانههایی كه دامنه و شیوع جنسیتگرایی اجتماعی مردسالاری را اثبات مینماید نیز در ارتباط با رنج و كار زنان است
جنسیتگرایی اجتماعی، مفهومی محدود به قدرت موجود در روابط میان زنـ مرد نیست. بیانگر نوعی قدرتگرایی است كه در تمامی سطوح جامعه شیوع یافته است. قدرت دولتیای را نشان میدهد كه بهواسطهی مدرنیته، بیشینه گشته است. هیچ ابژهای به اندازهی زن در وضعیت تحریككنندگی و عَرضهنمودن موضوع به قدرت، قرار ندارد. زن بهعنوان موجودیتی كه مبدل به ابژه شده است، دارای خصوصیات بیشینهسازی قدرت میباشد. در چنان موقعیتی نگه داشته میشود كه پیوسته تحریك نماید و به تكثیر قدرت بپردازد. بهمنظور آشكارسازی حقیقت آن، مهم است كه رابطهی زن با قدرت در همین چارچوب تحلیل گردد. در هر مرد این ذهنیت بیش از حد وجود دارد که با قدرتیابی بر روی زن، طمع قدرت خویش را متحقق گرداند. همان ذهنیت بهصورت تحقق طمع قدرت خود زنان بر روی یكدیگر و فرزندان نیز تكثیر یافته و اجرا میگردد. این بار زن، گرگ زن میشود. این رویدادی است كه واكنش زنجیرهای نامیده میشود. نقش زن در نظام استثمار كاپیتالیستی، در وضعیتی آشكارتر و مساعدتر است. برای نظام، صرفا بیدستمزد بچه نمیزاید و پرورش نمیدهد، بلكه با كمترین دستمزد در هر حوزهای به كار واداشته میشود. علیه ارتش بیكاران، در موقعیت اهرم فشار و تنزل مستمر دستمزد نگه داشته میشود. چه دردآور است، با وجود آنكه زن صاحب دشوارترین رنج و زحمات است، هیچ آموزهای و ازجمله ماركسیستها نیازی به بحث دربارهی حق و رنج و كارِ زن احساس نمیكنند. تحلیل لازمه را جهت این امر انجام نداده و موضع سیاسی لازمه را اتخاذ نمیکنند. یكی از نشانههایی كه دامنه و شیوع جنسیتگرایی اجتماعی مردسالاری را اثبات مینماید نیز در ارتباط با رنج و كار زنان است.
مسئلهی دموگرافی یا جمعیت بهتدریج بیشتر از مسئلهی طبقه، جهان و جامعه را با تهدید روبهرو مینماید. افزایش جمعیت ارتباط تنگاتنگی با جامعهی جنسیتگرا و مدرنیتهی كاپیتالیستی دارد. اشتهای جنسیِ بیست و چهار ساعته، فرهنگ خاندان و خانواده، همچنین سیاست افزایش جمعیتی كاپیتالیسم و دولتـ ملت جهت سود و نیرو، موجب انفجار بهمنوار جمعیت میگردند. هنگامی كه مساعدتهای تكنیكی و پزشكی نیز بر این افزوده میشود، واقعیتی پدید میآید كه بیانگر بزرگترین وضعیت تهدیدآمیز از نقطهنظر توان تدامپذیری جامعه و محیطزیست است. كائوس دموگرافیك یا جمعیتی با همین واقعیت در ارتباط میباشد. سیاره و محیطزیست ما مدت مدیدی است كه به مرز عدم تحمل حجم موجود (اگر جمعیت 5/6 میلیاردی افزایش خود را ادامه دهد) رسیده است. مهم است كه ورشكستگی نظام از این جنبه نیز ارزیابی گردد.
بایستی بهخوبی دانست كه بر دوش زن بهمثابهی ابزار زاییدن بچههای متعدد، چنان بار ترسناكی قرار دادهاند كه تحملش دشوار میباشد. مسئله بسیار فراتر از «صاحب فرزند شدن»، از یك نظام بیگاری سرچشمه میگیرد كه آن را فوقالعاده حاد نمودهاند. همچنین باید بهخوبی دانست كه بهدنیا آوردن بچه بیانگر پدیدهای سیستمیک و فرهنگی است و نه بیولوژیك. هر بچه از نظر فرهنگ موجود، به معنای «نه یك بار بلكه چندین بار مرگ زن» است. نوعی فرهنگ بچهزاییدن لازم است كه در آن به شمار بسیار اندكی بچه كفایت شود، تمامی تدابیر بهداشتی اتخاذ گردد و پیش از هرچیز آمادگی ذهنی صورت گرفته باشد. اگر اندیشهی نامتناهیبودن، ابدیت و توانمندی، نه بر مبنای داشتن فرزند بلكه بر مبنای «زیبایی، شناخت مطلق و ایجاد جامعهی اخلاقیـ سیاسی» استوار گردد و با این اولویتها به تحلیل پرورش فرزندان در یك چارچوب كلیتمند پرداخته شود، بسیار بهتر و بامعناتر خواهد بود. خلاصه اینكه باید مسئلهی پرورش فرزند را بر پایهی نیازهای جامعهی اقتصادیـ اكولوژیك و فلسفهی آزادی تحلیل نمود و به حل آن پرداخت.
نظام مدتهاست كه شانس اصلاح از طریق رفرمها را از دست داده است. چیزی كه لازم است، یك «انقلاب زن» است كه باید در تمامی حوزههای اجتماعی صورت گیرد. همانگونه كه بردگی زنان ژرفترین بردگی است، انقلاب زن نیز باید ژرفترین انقلاب آزادی و برابری باشد. انقلاب زن هم از حیث نظری و هم از حیث عملی، مستلزم ریشهدارترین اقدامات است. قبل از هرچیز یك مبارزهی متوالی و مستمر در برابر ایدئولوژی جنسیتگرا لازم است. انقلاب زن همچنین مستلزم مبارزهی اخلاقی و سیاسی در برابر ذهنیت تجاوزگری است كه بیست و چهار ساعته در حال جریان میباشد. همچنین مستلزم محكومسازی و رد پدیدهی بهدنیا آوردن بچه جهت خدمت به قدرت و استثمار است. مستلزم سپردن كامل ارادهی بهدنیا آوردن بچه، به زن آزادشده است. مستلزم ایجاد انقلاب در ایدئولوژی خاندان و خانواده میباشد. به نظر میآید كه مهمترین مورد نیز این است كه بایستی از فلسفه یا بهعبارت صحیحتر بیفلسفهگی زندگی كنونی با زن، گذار نمود. نیروی زندگی با زن را بایستی با نگرش مبتنی بر داشتن فرزندان و ارضای میل جنسی مرتبط ندانست، بلكه باید آن را بهعنوان ژرفترین پیوند دوستی، رفاقت و اجتماعیبودن، در امر ایجاد زیبایی، صداقت، صلح و اصالت، همچنین تشریك مساعی و تسهیم آزادانه و برابر مشاهده كرد.
سدهی بیستویکم اولویتدهی به انقلاب زن را به حالت یك شرط لازم درآورده است
بدون شك، تسهیم برابر و آزادانهی زندگی با زن، مستلزم فرزانگی متقابل در زمینهی حقیقت اجتماعیای است كه بهطور مطلق در مسیر صحیح حركت میكند. عشق راستین تنها میتواند بهگونهای متقابل در چارچوب توازن نیروی حقیقت اجتماعی در پیش گرفته شود. شخصیتهایی كه به بردگی، تجاوز و قدرت آلوده گشتهاند، به هیچ وجه نمیتوانند عشق بورزند. آزمونهای ناموفق و ورشكستگی خانوادهها كه بهطور گسترده و مستمر روی میدهند، این واقعیت را تصدیق مینمایند. در صورتی كه زن نیز حداقل به اندازهی مرد دارای نیرو و فرزانگی اجتماعی باشد، میتوان محبت و زیبایی را بهگونهای عاری از قدرت و در محیطی صلحآمیز بهصورت برابر و آزادانه بیافریند و از طریق تسهیم و تشریك مساعی، وارد عرصهی حیات گرداند. روزگار كنونی یعنی سدهی بیستویکم اولویتدهی به انقلاب زن را به حالت یك شرط لازم درآورده است. شعار «یا زندگی، یا بربریت» این انقلاب را الزامی میگرداند.
جامعهی خاورمیانه همانگونه كه نیازمند یك انقلاب زراعیـ روستایی دوم است، به دومین انقلاب زن نیز نیازمند میباشد. مادرسالاری، انقلاب زن در دوران نوسنگی است. به عبارت صحیحتر، انقلاب باشكوه نوسنگی، یك انقلاب زن بود. انقلاب نوسنگی، انقلابیست كه انسانیت هنوز هم با تكیه بر میراث آن روزگار میگذراند. ضدانقلاب بزرگی كه بر پایهی ضدانقلاب پدرسالاری، تمدن و مدرنیته تمامی جامعهی طبیعی را دچار پسرفت نمود، سبب پیدایش ژرفترین بردگی و استثمار زنان گردید و آن را در تمامی جامعه شیوع بخشید، امروزه در تمامی حوزههای اجتماعی دچار بحران نظاممند و وضعیت كائوتیك گشته و رو به فروپاشی میرود. قابل درك است كه آنچه بر زن تحمیل میشود، خیانت به زندگی است. اگر طلب زندگی [با زن] وجود داشته باشد، جهت این امر بایستی پیش از هر چیز بتوان همراه با زن عواطف مبتنی بر زیبایی و تعالی را ضمن توازن نیروی فرزانگی متقابل، بازآفرینی كرد و تسهیم نمود. باید این واقعیت را برساخت و به حقیقت آن رسید. در این خصوص، بایستی مقولهی منفرد و كیهانی یعنی زن و مرد مشخص و معلوم، با مردانگی و زنانگی انتزاعیِ ایدهآل بهگونهای مختلط جریان یابد. جهت عملیشدن این امر نیز ایجاد آگاهی و ارادهی آن لازم است. باید مطلقا نگرش مبتنی بر ملك و صاحب یكدیگر بودن را بهصورت ریشهای ترك نمود. باید بهجای ناموس سنتی، اصل و معیار را بر جذابیتِ زیبایی و اصالت شخصیتی قرار داد.
بدون یك انقلاب ریشهای زن و به تبع آن بدون تغییر ذهنیت و زندگی مردان، رهاییبخشیدن زندگی نامیسر است. زیرا بدون رهایی زن كه خود رأس زندگیست، زندگی همیشه همانند یك سراب جریان خواهد داشت. تا زمانی كه میان مرد با زندگی و میان زندگی با زن صلح برقرار نشود، خوشبختی و سعادت نیز یك خیال واهی خواهد بود. برای «زن» و «زندگی آزاد»، واقعیات اجتماعی بیپایان میباشند. جامعه و زن خاورمیانهای بهواسطهی تمدنی كه در آن بهسر برده و مدرنیتهای كه توسط آن فتح گردیده است، تا حد ممكن به انحطاط كشیده شده، از خودبودگیاش خارج گشته و به موقعیت ابژه درآورده شده است. تحلیل مسئلهی اجتماعی از راه زن و اقدام به حل آن از طریق همان پدیده، روشی صحیح میباشد. اگر جهت مادر مشكلات، تنها بر مادر راهحلها یعنی انقلاب زن اصرار شود، آنگاه میتوان با گامهایی صحیح به حقیقت رسید.
رهیافت مدرنیتهی دموكراتیك در زمینهی مسئله و انقلاب زن، راهحلی ایدهآل و عملی میباشد. پروژهی ملتهای مدرنیتهی دموكراتیك، چنان پروژههایی نیستند كه بدون زنان طرح و اجرا شوند. بالعكس، انقلابهایی هستند كه در هر گام خویش از طریق «سهیمنمودن زن در فرزانگی و فعالیت»، تحقق خواهند یافت. همانگونه كه برساختن جامعهی اقتصادی با پیشاهنگی زنان تحقق یافت، برساخت دوبارهی آن نیز مستلزم نیروی كمونال زنان میباشد. اقتصاد، پیشه و عمل اجتماعی ذاتی زن میباشد. اكولوژی علمی است كه تنها از طریق هشیاری و حساسیتمندی زنان، میتواند با جامعه تلاقی یابد. زن بهمثابهی هویت، اکولوژیک است. جامعهی دموكراتیك، جامعهای است كه مستلزم ذهن و ارادهی آزاد زن میباشد. آشكار است كه مدرنیتهی دموكراتیك، عصر «انقلاب و تمدن زنان» است.
برگرفته از برگ چهارم دفاعنامه رهبر خلق کورد عبدالله اوجالان با عنوان بحران تمدن در خاورمیانه و رهیافت تمدن دموكراتیك
ادامه دارد...