مسیر بَروار درسیم

بروار درسیم در مبارزات ۲۵ ساله خود که از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۲۴ به طول انجامید، با جنگیدن در کوه‌ها، با پذیرفتن عشق و تعهد نام خود را در تاریخ ثبت کرد.

سال ۱۹۹۹ بود. امید به اسارت درآورده شده بود. و سَیران با خشمی که داشت به راه افتاد. در جنگ علیه امید عصر، بهترین کاری که می‌شد اکنون انجام داد تعمیق خشم بود. با سوگند انتقام شتافت. او انتظار داشت که با یک گریلا در دامنه‌های خنیره ملاقات کند. مدتی به دنبال گریلاها گشت.

گریلایی که شبیه آگری بود مقابلش ظاهر شد. بعدها متوجه شد که این گریلای زن لیلا آگری اهل وان است. لیلا آگری با لبخند پشت خیره‌ی همچو شاهین‌اش در همان ابتدا به دلش نشسته بود. او به قلمرو الهه‌ها رسیده بود. به قومش رسیده بود، دلش راحت شد. شور، اشتیاق و خوشحالی‌اش ارزش دیدن را داشت. او سرزمینی را پیدا کرده بود تا ریشه‌هایش را در آن بدواند. و او با دوست‌داشتن، رفاقت و عشق در این سرزمین بزرگ می‌شد. دست لیلا، دختر باشکوه آگری را گرفت. شانه‌اش را به شانه‌اش تکیه داد و راه افتاد. بیست و پنج سال. از خنیره تا درسیم، قندیل و گلیداخ.

اما سخنی وجود داشت: «قسم می‌خورم، قسم می‌خورم، قسم می‌خورم». کوردها وعده نمی‌دهند، قسم می‌خورند. مانند نان و نمک مانند آب مقدس با گوشت و خون و روح مخلوط می‌شود. سه بار تکرار کرد. سه بار قسم خورد. سوگند خود را با خونش عجین کرد. سوگند اکنون در درونش بود. اینک خودش قسم بود. این یکی از جدیدترین اعضای کلان (قبیله) آپو بود که دوباره به قسم معنا بخشید. با یک نام جدید، تولد دوباره او جشن گرفته می‌شود. نام او بَروار خواهد بود.

چشمان او به زندگی در منطقه اَلباک وان باز شد. در این جامعه که فرهنگ فئودالی قوی است، مرز را درنوردیده بود و به کوه‌ها رسیده بود. قسم خورده بود و به عنوا      ن یک عاشق وفادار به قسم خود، قسم و سوگند خود را عملی کرد. او با زندگی درویش‌مابانه، با چیرگی ضرباتی که به استعمار زده می‌شد، به نمونه‌ای بی‌نظیر از راه و روش موفقیت عشق زن تبدیل شد. و حالا همه او را به نام بروار درسیم می‌شناختند. درسیم او را بوجود آورده بود. او در مناطق حفاظتی مدیا به یک فرمانده گریلایی باهوش، ماهر، قوی و مقاوم تبدیل شد. و در سرزمین زیلان که معیار عشق بود.

سرزمین زیلان ایستگاه بازآفرینی او شد. ذهنیت او هر بار که به دشمن ضربه می‌زد قوی‌تر می‌شد، مهارت‌های نظامی‌اش سرچشمه گام‌های زیلان‌وار می‌شد. او یک بار دیگر می‌دید که چگونه زیلان به معیار عشق تبدیل شده است. در راه زیلان‌بودن، در اینجا با فرمانده فدائیان، آخین آشنا کرد. او آریَنا را شناخت که بخشی از قلب همه شده بود. فرمانده بزرگ، شَروان را شناخت. فرمانده مقاومت، جومالی را شناخت. با مسئولیت‌پذیری در کارهای یگان‌های ویژه، با جان و دل برای پیشبرد جنگ گریلایی دوران جدید با آنها همکاری کرد. دهها فدائی را آموزش داد و مغز ظالم را در هم شکست و به خوفی در دل ظالم مبدل شد. او مأموریت مهمی را برای پی‌ریزی پایه‌های مدرنیته دموکراتیک بر عهده گرفت. و سپس شروع به سفر به منطقه سرحد کرد. او فعال‌ترین فرمانده تاریخ سرحد خواهد بود. او نام خود را در تاریخ اینگونه می‌نوشت. او مطمئناً هنگام رفتن از اینها خبر نداشت. با رفقایش یکی یکی خداحافظی کرد. برخی از آنها «دستبند» ساخته شده از نخ را به او دادند. برخی به او تکه‌سنگ‌های حکاکی شده دادند. هدایایی برای او آماده کردند. زمان کوتاه بود. نمی‌توانست لحظه‌ای دیگر درنگ کند. سال ۲۰۱۶ بود. از سور تا جزیر، مردم باکور زیر آتش بودند. باید در برابر حملات بی‌پروای اشغالگران، علیه حملات مسلحانه علیه مردم غیرنظامی، موضع نشان داده می‌شد. و البته فرمانده سالها باید شدیدترین موضع را از خود نشان می‌داد و اینگونه راهی راه شده بود.

چون عاشق بود. دریای عشق بود. از روز اولی که سوگند یاد کرد، تصمیم گرفته بود که چگونه بر اساس معنای عشق زندگی کند. او با عشق سوگند یاد کرد. در راهپیمایی ۲۵ ساله حتی یک لحظه هم این معیار را زیر پا نگذاشت. رابطه او با رفقایش به قدری عمیق بود که تنها با کلمه عشق قابل تعریف بود.

او در جنگی که بر ضد امید عصر آغاز شد، خود را مسئول دانست و با این احساس به کوه‌ها رفت. سپس نیاز زنان به هستی و موجودیت‌یابی را احساس کرد. کار به جایی رسید که مقاومت به رنگ زن با رساندن خود به رهبری ممکن می‌شود. او زنی شده بود که با فلسفه این ایده به یک متخصص و جنگجو تبدیل شده بود. مدام به یاد می‌آورد؛ جهل بود که ابراهیم را سوزاند و در راه روشنایی وارد جنگی سنگین شده بود. او موفق نیز شده بود. او در هر گامی فرمانده معیار شد. او با ترکیب گفتار، اندیشه و کردار خود در کوهستان به نماد آپویی تبدیل شد. بروار درسیم شد که هرگز فراموش نمی‌شود و همیشه در یادها می‌ماند. امید زنان و قهرمان مردمش بود.