چند روزی میشود که جنگلهای بلوط مریوان یکی از غنیترین اکوسیستمهای خاورمیانه در حال سوختن است. مردم مریوان با از خودگذشتگی فراوانی در حال خاموشکردن آتش هستند. وقتی آتش فراگیر میشود؛ دیگر پیر و جوان و زن و مرد و کودک نمیشناسد و از آنجا که هر کس خودش یا اموالش یا کسانی که دوستشان دارد را، در خطر میبیند دست بهکار میشود. این شاید واقعیترین حس انسانی باشد که نه ایدئولوژی پشت آن است نه انگیزه متافیزیکی، انسان است و دفاع به حقش از آنچه که برایش اهمیت دارد.
این موضوع اما مرا تا حد زیادی در مورد مفهوم "وطن" به فکر فرو برده است. وطنپرستی یا اصطلاحا ناسیونالیسم یک مفهوم کهن نیست و پس از فروپاشی امپراطوریها ایجاد شد. در امپراطوریها اساسا نیروها مزدور بودند یا پسران جوان به خدمت اجباری گرفته میشدند تا بجنگند. اینها همه انگیزههای مادی و ملموس هستند. کسی نمیآمد بگوید من برای دفاع از مرزهای امپراطوری حاضرم جانم را بدهم. اما در عصر مدرن که امپراطوریها فروپاشید، مفهومی را به اسم "ملت" به وجود آوردند. این ملت در واقع سنتزی بود از دو دیدگاه امپراطوری و حاکمیت کلیسا. نوع حکومت کلیسا یک ویژگی داشت که نیروهای نظامیاش از طریق ساحت متافزیکی به حرکت در میآمدند و در آن راه از مرگ هم نمیترسیدند. اگر بخواهیم وارد ریشه موضوع بشویم خالق اولین نوع نیروی نظامی ایدئولوژیک "حسن صباح" بود و احتمالا اسقفهای کاتولیک هم در تاریخ شرق این را خوانده و از آن الهام گرفته بودند اما بحث ما در این مورد نیست و به آن نمیپردازیم. پس از فروپاشی حکومت کلیسا و سر بر آوردن پادشاهان، حکومتها با چالشی در این زمینه مواجه شدند، دیگر منابع در آن حد نبود که بتوانند همه را تطمیع کنند و بازگشت به شیوههای غارتگرانه ی قبل هم ممکن به نظر نمیرسید چون که چارچوب اخلاقی جدیدی حاکم شده بود. از آن طرف صرف استفاده از مفاهیم دینی مانند خدا و بهشت و ... هم قدرت زیادی را دوباره در اختیار کلیسا قرار می داد. اینجا بود که مفهوم انتزاعی ملت به وجود آمد اما در واقع روی بسترهای مادی طرح ریزی شد، به این صورت که به تمام مردمی که تحت حاکمیت یک دولت زندگی می کنند القا کردند که منافعشان با هم گره خورده است. در واقع با از خود بیگانگی، حس جامع انسانی دفاع از خود که در طول تمام تاریخ همراه انسان بوده است را تبدیل کردند به دفاع از دولت خود!
اگر از کسانی که به جنگ رفته اند بپرسید چرا رفتید اکثرا جواب هایی را می دهند که شاید با آن پسر بچه ای که برای خاموش کردن آتش رفته است یکی باشد منتها یک تفاوت اساسی وجود دارد، اولی تهدید را به چشم می بیند و با تمام وجود حسش می کند اما به دومی تلقین می شود که این تهدید برای تو و کسانی که دوستشان داری وجود دارد در حالتی که در واقعیت تهدید برای حکومت وجود دارد.
در ماههای گذشته از طرف اپوزیسیون ملی گرای ایرانی که اکثرا سلطنت طلب هستند بحث های زیادی را در مورد این می شنیدیم که خاک کوردستان ملک مشاع است و در این مدتی که آتش به جان جنگل های بلوط افتاده بود، جامعه کوردی واکنش های بسیاری را به این موضوع نشان می دادند که اگر این ملک مشاع است چرا از یک طرف مردمی حاضرند به خاطر این زمینها از جانشان بگذرند اما در طرف دیگر حتی در حد یک تیتر خبری هم واکنش نشان نمی دهند.
با کنار هم گذاشتن تمام قطعه های این پازل این تصویر برای من به وجود آمد که اگر چیزی به نام وطن پرستی وجود داشته باشد همین تصویریست که در مریوان می بینیم. نه کوردستان نه هیچ جای دیگر ملک مشاع هیچ کس نیست بلکه متعلق به مردمی ست که روی آن زمین ها کار می کنند به آن اهمیت می دهند و بهره مندی از آن هم تنها حق آنهاست. همین طور که در مورد ایران صدق می کند، در خود کوردستان؛ مریوان به عنوان مثال، ملک مشاع هولیر نیست. اما با این دید با اینکه داریم به ویژگی های هر منطقه ارزش می دهیم انگار داریم آن را از بقیه هم جدا می کنیم. پس چگونه باید این مسئله را حل کرد؟
در واقع رهبر خلق کورد در دفاعیاتش با ارائه مدل کنفدرالیسم دموکراتیک این مسئله که هر گروه در عین اهمیت دادن به ویژگی هایی که آنها را تعریف می کند بتوانند با "دیگری" هم تعامل داشته باشند را حل کرده است. دوران ایدئولوژی های انتزاعی به پایان رسیده است و ما در ارض واقع زندگی می کنیم که تمامیت ارضی در آن در حال کمرنگ شدن است. وقتی یک ایده مطرح می شود که مناسب ترین راه حل را برای مشکلات انسان در عصرش مطرح می کند، دیگر با هیچ قدرتی نمی توان جلویش را گرفت بلکه فراگیر شدنش حتمی است و این فقط بحث زمان است. دولت از سومر به همین علت به تمام دنیا بسط پیدا کرد و ایدهی محمد هم به همین علت امپراطوری ها را در هم شکست. در مورد تکنولوژی و صنعت هم همانطور بود. امروز هم همان قانون حاکم است و کنفدرالیسم دموکراتیک به عنوان شیوه مدیریتی که در روژاوا پایه گذاری شده، دنیا را فرا خواهد گرفت.