ارزیابیهای رهبر خلق کورد عبدالله اوجالان
اصطلاح فمینیسم با معنای «جنبش طرفداری از زنان» از تعریف کامل مسئلهی زن بهدور است و چون زمینه را برای طرح اصطلاح ضدّ خویش یعنی «طرفداری از مردان» فراهم میگرداند، میتواند به ناکارایی و نقص هرچه بیشتر منجر شود. معنایی را منعکس میسازد که انگار [زن،] تنها زنِ ستمدیدهی مردِ حاکم میباشد. این در حالیست که واقعیت زن بسیار گسترهدارتر است. فراتر از جنسیت، حاوی معانیای است که دارای ابعاد وسیع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی میباشند. اگر اصطلاح «استعمارگری» را از ملاکی مبتنی بر کشور و ملت خارج سازیم و به گروههای انسانی فروکاهیم، بهراحتی میتوانیم موقعیت زن را بهعنوان کهنترین مستعمره تعریف نماییم. بهراستی نیز هیچ یک از پدیدههای اجتماعی، به اندازهی زن از نظر روحی و جسمی با استعمارگری مواجه نگشته است. بایستی درک شود که زن در موقعیت یا استاتوی مستعمرهای نگه داشته شده است که مرزهای آن به آسانی قابل تعیین نمیباشند.
در گفتمان مردمحورانهای که همانند تمامی علوم مُهر خویش را بر علوم اجتماعی نیز زده است، سطوری که در آن از زنان بحث میشود، آکنده از رویکردهایی تبلیغاتی است که هیچ اشارهای به واقعیت نمیکنند. با این گفتمانها شاید هم مانند لاپوشانی طبقه، استثمار، سرکوب و شکنجه در تاریخ تمدنها، صد بار بر موقعیت واقعی زنان سرپوش نهاده شده است. بهجای فمینیسم، اصطلاح زنشناسی (ژنئولوژی) شاید هدف را بهتر برآورده نماید. پدیدههایی که زنشناسی آشکار خواهد ساخت به نظرم از یزدانشناسی، معادشناسی، سیاستشناسی ، پداگوژی و خلاصه رشتههایی که در رابطه با بسیاری از بخشهای جامعهشناسی هستند، کمتر گویای واقعیت نخواهند بود. این امر بحثناپذیری است که زنان هم از نظر فیزیکی و هم معنایی، وسیعترین بخش طبیعت اجتماعی را تشکیل میدهند. بنابراین چرا این بخش بسیار مهم از طبیعت اجتماعی، نبایستی موضوع علم گردد؟ عدم تشکیل شاخهی زنشناسی از طرف جامعهشناسی که حتی شاخههایی نظیر پداگوژی یعنی تعلیم و تربیت کودکان یافته است، تنها با یک مورد قابل توجیه است: چون گفتمانی مردسالارانه دارد!
تا زمانی که طبیعت زن در تاریکی و ابهام باقی بماند، تمامی طبیعت جامعه ناروشن باقی خواهد ماند. شفافسازی واقعی و همهجانبهی طبیعت اجتماعی، تنها از رهگذر شفافنمودن وسیع و واقعگرایانهی طبیعت زنان ممکن خواهد بود. روشننمودن موقعیت زنان از تاریخ مستعمرهشدنشان گرفته تا استعمارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و ذهنیای که علیه آنان صورت گرفته، در امر روشنشدن همهبُعدی سایر موضوعات تاریخ و جامعهی روز، بسیار مفید واقع خواهد گشت.
بدون شک روشنشدن موقعیت زنان، یک بُعد مسئله میباشد. بُعد مهمتر، با مسئلهی رهایی مرتبط است. به عبارتی دیگر، حل مسئله حائز اهمیت بسیار بیشتری است. بارها گفته میشود که سطح عمومی آزادی جامعه، متناسب با سطح آزادی زنان میباشد. مورد مهم این است که مضمون این عبارت صحیح را چگونه توضیح داده و اثبات کنیم. آزادی زنان و برابری آنان [با مردان] تنها آزادی و برابری اجتماعی را تعیین نمینماید. بلکه جهت این کار، «تئوری، برنامه، سازمان و مکانیسمهای کاری» را نیز الزامی میگرداند. مهمتر اینکه نشان میدهد که بدون زنان، سیاست دموکراتیک امری ناشدنی است؛ حتی سیاستورزی طبقاتی نیز ناقص باقی میماند و نمیتوان صلح را توسعه داد و از محیطزیست حفاظت نمود.
باید زن را از موقعیت «مادر مقدس و همسری که ناموس اصلی و اغماضناپذیری است که بدون وی بهسر نمیشود» خارج ساخت و وی را بهمثابهی مجموع واحد سوژهـ ابژه مورد پژوهش قرار داد. البته که باید قبل از هر چیز این پژوهشها را از شرّ دلقکبازیهای عشق محافظت نمود. حتی یکی از مهمترین ابعاد پژوهشها باید برملاسازی پستفطرتیهایی (اعم از تجاوز، جنایت، کتککاری و فحاشیهای بسیار فراوان) باشد که بهنام عشق لاپوشانی میشوند. اینکه هردوت میگوید «تمامی جنگهای شرق و غرب بر سر زنان روی دادهاند» تنها میتواند اثبات یک واقعیت باشد. آن هم این است که زن بهمنزلهی مستعمره ارزش یافته و به همین دلیل جنگهای شدیدی را سبب گشته است. تاریخ تمدن اینگونه بوده و مدرنیتهی کاپیتالیستی نیز بازنمود و نمایانگر نوعی مستعمرهگردانیدنِ زن است که هزاربار شدیدتر گردیده و حالتی چندبُعدی کسب نموده است. مستعمرهبودن را بر هویت زن، حک میگرداند. مستعمرهگردانیدنِ مادرِ تمامی کارها و زحمات، از طریق تبدیلنمودن وی به صاحب رنج و زحمتی بیمزد، کارگری با کمترین دستمزد، بیکارترین انسان، منبع نامحدود اشتهای مردان و ابژهی فشار آنان، ماشین زاد و ولد نظام، دایهی کودکپرور، ابزار تبلیغات تجاری، ابزار سکسـ پورنو و نظایر آن ادامه مییابد. کاپیتالیسم، نوعی مکانیسم استثماری را در خصوص زنان ایجاد نموده که در هیچ مکانیسم استثماری دیده نمیشود. نگریستن مجدد به موقعیت زنان ـ اگرچه ناخواسته باشد نیزـ دردناک و تلخ است. اما زبان [بیان] واقعیات جهت استثمارشوندگان به نوع دیگری نیز ممکن نمیگردد.
جنبش فمینیستی باید رادیکالترین جنبش مخالف نظام باشد
جنبش فمینیستی، در پرتو این واقعیات ناچار است که رادیکالترین جنبش مخالف نظام گردد. جنبش زنان با حالت مدرن خویش که ریشههای آن هم به انقلاب فرانسه بازمیگردد، بعد از چند مرحله توانسته تا روزگار ما پیش آید. در اولین مرحله در پی برابری حقوقی بوده است. این برابری که معنای چندانی ندارد، امروزه بهصورت شایعی تقریبا تحقق یافته؛ اما باید بهخوبی دانست که محتوای آن تهی است. در حوزههای دیگرِ حقوقی نظیر حقوق بشر، حقوق اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیز پیشرفتهای شکلی بهوجود آمدهاند. ظاهرا زن با مرد برابر است و به اندازهی او آزاد میباشد. این در حالیست که جدیترین فریب در همین شیوهی برابری و آزادی نهفته است. موضوع آزادی، برابری و دموکراسی زنان که نهتنها مدرنیتهی رسمی بلکه نظام تمدنی تمامی ادوار هیرارشیک و دولتگرا با نفوذ در همهی بافتهای اجتماعی از لحاظ ذهنی و جسمی آنان را به اسارت درآورده و بهشکل ژرفترین بردگی بهکار واداشتهاند، مستلزم فعالیتهای تئوریک، مبارزات ایدئولوژیک و فعالیتهای برنامهایـ سازمانی بسیار وسیع و مهمتر از همه اقداماتی نیرومند میباشد. بدون اینها فمینیسم و فعالیتهای حوزهی زنان، فراتر از فعالیتهای لیبرالِ زنان که در راستای تسهیل کار نظام صورت میگیرند، معنای دیگری نخواهند داشت.
با یک مثال بهشیوهای آموزندهتر میتوان نشان داد که اگر «زنشناسی» توسعه یابد، چگونه ميتوان بهصورت مطلوبتر مسائل را حل نمود: باید دانست که غریزهی جنسی در رأس کهنترین اَشکال یادگیری حیات میآید. این غریزه جهت برآوردن نیاز به تداوم حیات است. ناممکنبودن حیات ابدی فرد، بهمنزلهی راهحل، «واحد» را ناگزیر نموده تا پتانسیل تولیدمثل خویش را ایجاد نماید. چیزی که غریزهی جنسی نامیده میشود، این است که پتانسیل مذکور در شرایط مناسب راه بر تکثیر گشوده و بدین ترتیب حیات تداوم مییابد. این نوعی چاره در برابر مرگ و خطر انقراض نسل است. اولین تقسیم سلول، به معنای این است که یک سلولِ واحد، از طریق تکثیر خود را فناناپذیر گردانیده است. با تعمیمی وسیعتر، پدیدهی تداوم میل نامتناهیشدن کیهان در حیات جانداران میباشد؛ کیهانی که در برابر خلأ و نیستیای که خواهان بلعیدنش است، پیدرپی میخواهد خویش را متنوع گردانده و تکثیر نماید.
در نوع انسان، واحد یا فردی که این پدیدهی کیهانی در آن تداوم دارد، عمدتا زن است. تکثیر، در بدن زن تحقق مییابد. نقش مرد در این پدیده، در درجهای بسیار پایینتر و فرعی است. بنابراین در پدیدهی تداوم نسل، تمامی مسئولیت ازآنِ زنان میباشد و این امر موردی است که از حیث علمی قابل درک است. همچنانکه زن نهتنها جنین را در رحم خویش حمل مینماید، میپروراند و میزاید، بلکه بهطور طبیعی مسئولیت نگهداری آن را نیز تقریبا تا زمان مرگش بر عهده دارد. بنابراین اولین درسی که میبایست از این وضعیت استنباط نماییم این است که زن باید در تمامی روابط جنسی دارای اختیار مطلق باشد. زیرا هر رابطهی جنسی بهصورت بالقوه مسائلی را برای زنان بههمراه میآورد که برآمدن از پس آنها بسیار دشوار میباشد. باید دانست زنی که ده فرزند بهدنیا بیاورد، از نظر جسمی و حتی روحی به اوضاعی بسیار بدتر از مرگ دچار میگردد.
نگرش مردان به رابطهی جنسی، بیشتر منحرفانه و نامسئولانه است. در درجهی اول، این امر به سبب بیبصیرتیای است که ناشی از جهل و قدرت میباشد. همچنین همگام با دوران هیرارشی و دولت خاندانی، داشتن فرزندان متعدد برای مردان به معنای مبدلشدن به نیرویی اغماضناپذیر است. تعدد فرزندان نهتنها ضامن تداوم نسل است، بلکه ضمانتی میگردد برای باقیماندن در مقام قدرت و دولت. از دست نرفتن دولت که به معنای نوعی انحصار مالکیتی است، منوط به بزرگی خاندان است. بدینترتیب هم جهت هستی بیولوژیک و هم هستی دولتی و قدرتمحورانه، زنان را به ابزار زادن فرزندان متعدد مبدل مینمایند. شالودهی استعمار وحشتناک زنان که در ارتباط با طبیعت اول و دوم است، اینگونه تدارک دیده میشود. تحلیل درهمشکستگی زن در ارتباط با این دو طبیعت، حائز اهمیت فراوانی است. چندان نیازی به توضیح نیست که زن تحت این موقعیت دوگانهی طبیعت، ممکن نیست برای مدتزمانی طولانی از نظر روحی و جسمی بهصورت بانشاط و تکیدهنشده سرپا باقی بماند. فرسودگی جسمی و روحی بهصورت مختلط و زودهنگام پیش میآید و زنان را در ازای تأمین و تداوم زندگی سایرین، طی حیاتی دردناک، کوتاهگشته و غمانگیز بهسوی نابودی سوق میدهد. تحلیل و خوانش تاریخ تمدن و مدرنیته بر اساس این واقعیت، حائز اهمیت فراوانی است.
مسئولیت اساسی در زمینهی حل مسئلهی دموگرافیک، باید در دست زنان باشد
وخامت مسئله از نظر زنان را به کناری بگذاریم. جنبهی دیگر مسئله، افزایش مفرط جمعیت است. سیاست پُر فرزندی، تأثیراتش را در افزایش مفرط جمعیت نشان میدهد که اثرات آن نیز بهشکلی شدیدتر در تمامی طبیعت اجتماعی و محیط اکولوژیک دیده میشود. یکی از بنیادینترین درسهایی که هم از سوی زنشناسی و هم کلیهی علوم اجتماعی باید فراگرفته شود، این وضعیت و واقعیت است که جمعیت انسان از طریق روش «یادگیری غریزی»، نه میتواند تداوم یابد، نه رشد نماید و نه در برخی موارد نادر کاهش داده شود. دلیل اصلی افزایش مفرط جمعیت این است که با کاربست روشهای علمی ایجادشده در طول تاریخ تمدن و مدرنیته، از تداوم نسلِ مبتنی بر ابتداییترین روشها نظیر غریزهی درونی پشتیبانی مینمایند. اگر هستی نوع انسان بهمثابهی طبیعت اجتماعی، تنها از راههای غریزی و بهویژه از طریق بهحرکتواداشتن غریزهی جنسی تداوم بخشیده شود، بیانگر وضعیتی بسیار عقبمانده است. سطح هوشی و فرهنگی، چنان پتانسیلهای یادگیریای را ارائه میدهد که میتواند هستیهای اجتماعی را با کیفیت پیشرفتهتری ادامه بخشد. افراد و اجتماعات با هوش و فرهنگشان همچنین از راه نهادهای فلسفی و سیاسی، در چنان وضعیتی هستند که قادرند از امکان تأمین حیات خویش طی طولانیترین مدتها استفاده کنند. بنابراین تداوم نسلِ مبتنی بر تکثیر از راه غریزهی جنسی، بیمعنا میگردد. فرهنگ و هوش انسانی، مدت درازیست که از این روش گذار نموده است. بنابراین، اساسا اصل و قانون سودپرستی تمدن و مدرنیته مسئول و مقصر این ابتداییبودن است. بدون هیچ شکی، افزایش مفرط جمعیت بهمعنای قدرت و انحصار افراطی است؛ آن نیز مساویست با سود افراطی و بیشینه. رسانیدن جامعه و حتی طبیعت و محیطزیست به آستانهی نابودی از طریق ازدیاد افراطی نوع انسان در طول تاریخ، قطعا در نتیجهی انباشت تودهوار سرمایه و قدرت و بنابراین قانون سود بیشینه میباشد. تمامی دیگر عوامل و دلایل، در درجهی دومی و بعدی ایفای نقش مینمایند.
بنابراین مسئولیت اساسی در زمینهی حل مسئلهی دموگرافیک که راه اساسی حل مسئلهی زنان و جلوگیری از تخریب محیطزیست ـ که از هماکنون ابعادی غولآسا به خود گرفتهاندـ است، باید در دست زنان باشد. اولین شرط این مسئله نیز آزادی و برابری کامل زن، حق تماموکمالِ وی در امر پرداختن به سیاست دموکراتیک، و اختیار و ارادهی تامّ او در زمینهی کلیهی روابط مربوط به جنسیت است. خارج از این واقعیات، «رهایی، آزادی و برابری» به معنای تمام کلمه برای زنان، جامعه و محیطزیست ممکن نیست. به همین نحو، شکلگیری سیاستِ دموکراتیک و کنفدراتیو نیز ممکن نیست.
علم زیباییشناسی و علم اخلاق، بخشهای تفکیکناپذیر زنشناسی هستند
همچنین زنان بهمثابهی عضو اصلی جامعهی اخلاقی و سیاسی، در پرتو آزادی، برابری و دموکراتیزاسیون، از لحاظ اخلاق و زیباییشناسیِ زندگی نیز نقشی حیاتی ایفا مینمایند. علم زیباییشناسی و علم اخلاق، بخشهای تفکیکناپذیر زنشناسی هستند. این نکته جای بحث و تردید ندارد که زنان به سبب مسئولیت بزرگشان در زندگی، هم بهمنزلهی نیروی فکری و هم اجرایی، در تمامی موارد اخلاقی و زیباییشناسانه گشایشها و پیشرفتهای بزرگی را رقم خواهند زد. در مقایسه با مردان، پیوند زنان با حیات بسیار گستردهتر است. پیشرفتهبودن بُعد هوش عاطفی زن با همین امر در ارتباط میباشد. بنابراین زیباییشناسی بهمنزلهی زیباسازی زندگی، از منظر زنان موضوعی هستیشناسانه میباشد. از نظر اتیک (اتیک = تئوری اخلاقی؛ استتیک = تئوری زیبایی) نیز مسئولیت زنان گستردهتر میباشد. زنان به اقتضای سرشت خود در ارزیابی، تعیین و تصمیمگیری در باب جوانب نیک و بد آموزش انسان، اهمیت زندگی و صلح، شرّ و دهشتانگیزی جنگ، معیارهای برحقبودن و عدالت، از دیدگاه جامعهی اخلاقی و سیاسی رفتارهای واقعگرایانه و مسئولیتپذیرانهای دارند. البته که از زنی سخن نمیگویم که بازیچهی دست مرد و سایهی وی باشد. زن مورد بحث، زنی است که آزاد شده، برابری کسب کرده و دموکراتیزاسیون را از صمیم دل پذیرفته باشد.
اقتصاد بیانگر معنایی حیاتی برای زن است
اگر علم اقتصاد نیز بهعنوان بخشی از زنشناسی پیشبرد داده شود، صحیحتر خواهد بود. اقتصاد، شکلی از فعالیت اجتماعی است که از همان ابتدا زن در آن نقش اصلی را بازی نموده است. به سبب اینکه مسئلهی تغذیهی کودکان برعهدهی زن است، اقتصاد بیانگر معنایی حیاتی برای زن است. این در حالیست که معنای واژهی یونانی اکونومی، «قانون خانه و مقررات معیشتی خانه» میباشد. آشکار است که این نیز کار اساسی زنان میباشد. سلب اقتصاد از دست زنان و سپردن آن به دست نزولخوار، بازرگان، سرمایهدار، قدرتـ دولت و متنفدین اربابمآب، بزرگترین ضربه بر پیکر حیات اقتصادی را وارد آورده است. اقتصادی که به دست نیروهای اقتصادستیز سپرده شده است، سریعا بهصورت هدف اساسی قدرت و میلیتاریسم درآورده شد و بدین ترتیب به عامل اساسی تمامی جنگها، درگیریها، بحرانها و منازعات بیحدومرز تمامی طول تاریخ تمدن و مدرنیته متحول شده است. امروزه اقتصاد به صورت یک حوزهی بازی درآمده که در آن اشخاصی که هیچ پیوندی با اقتصاد ندارند، از طریق بازی با کاغذپارهها و با روشی بدتر از قماربازی، بهصورت نامحدود ارزش اجتماعی را غصب مینمایند. پیشهی مقدس زنان به حوزهای تبدیل شده که در آن، زنان تماما طرد گشته و کارخانههای سازندهی وسایط نقلیهای که محیطزیست را بهشکل زیستناپذیری درمیآورند و ماشینهای جنگی و محصولات اضافی سودآوری که ارتباط چندانی با نیازهای بنیادین انسانی ندارند، همچنین بورسهایی که بازیهای قیمت و بهره در آنها جریان دارند، آن را در قبضه گرفتهاند.
جنبش آزادیخواهی زنان که مبتنی بر زنشناسیای باشد، در حل معضلات اجتماعی نقشی اساسی ایفا خواهد نمود
آشکار است جنبش آزادیخواهی، برابریطلبی و دموکراتیک زنان که مبتنی بر زنشناسیای باشد که فمینیسم را هم شامل گردد، در حل معضلات اجتماعی نقشی اساسی ایفا خواهد نمود. باید بدون بسندهکردن به انتقادات جنبش زنان در گذشتهی نزدیک، هرچه بیشتر به انتقاد از تاریخ تمدن و مدرنیتهای پرداخت که هویت زنان را زدوده است. مسئول اساسی اینکه در علوم اجتماعی، «موضوع، مسئله و جنبش»های زنان تقریبا در درجهی نبود است، ساختاربندی فرهنگ مادّی و ذهنیت هژمونیک تمدن و مدرنیته میباشد. با رویکردهای مبتنی بر برابری تنگنظرانهی حقوقی و سیاسی، شاید بتوان فایدهای برای لیبرالیسم داشت؛ اما با این رویکردها نهتنها مسئله را نمیتوان حل نمود بلکه حتی نمیتوان بهعنوان پدیده، آن را تحلیل کرد. ادعای اینکه جنبشهای فمینیستی کنونی از لیبرالیسم مجزایند و به حالت نیروهای مخالف نظام درآمدهاند، به معنای در مغلطه انداختن خویش خواهد بود. یکی از مسائل اساسی فمینیسم این است که اگر طبق آنچه که ادعا میکنند رادیکال میباشد، بنابراین باید قبل از هرچیز پیوندش را با عادات ریشهدارِ لیبرال، شیوههای اندیشه، احساس و حیاتش بگسلد، به تحلیل «تمدن و مدرنیته»ی پشتیبان آن که دشمن زنان است، بپردازد و بر این اساس راهحلهای بامعنایی را در پیش بگیرد.
مدرنیتهی دموکراتیک، طبیعت زن و جنبش آزادیاش را یکی از نیروهای اساسی میداند؛ هم پیشبرد آن و هم برقراری همپیمانی با آن را یکی از وظایف اصلی میشمارد و بدین ترتیب باید در فعالیتهای مربوط به برساخت دیگرباره[ی نظام مدرنیتهی دموکراتیک]، آن را مشارکت دهد.
*برگفته از جلد سوم از مجموعه دفاعیات رهبر خلق کورد عبدالله اوجالان با عنوان سوسیولوژی آزادی
پایان