جامعه‌ی بدون سیاست، مرغ سربریده است

سیاست را باید به‌عنوان یک کنش اجتماعی که منافع جمع را در اولویت قرار می‌دهد؛ فهمید. بی‌طرفی ما و فرو رفتن در لاک فردگرایی و عدم حضور در سیاست اجتماعی سبب شده تا دیکتاتور‌ها به جنایات خود ادامه دهند.

ارسطو در تعریف خود می‌گوید: «انسان موجودی سیاسی است،» تئوری از طریق سیاست است که وارد کنش اجتماعی می‌شود. رهبر خلق کورد عبدالله اوجالان معتقد است: «سیاست هنر زیبا نمودن زندگی است.» با باز تعریف آن به عنوان شیوه‌ مدیریت حیات اجتماعی بیشتر به مفهوم «پولتیک» که برگرفته از کلمه‌ لاتین «پلیس» به معنی اداره نمودن شهر است نزدیک شده و سعی نموده آن را از سیاست به معنی تربیت و پروراندن اسب مجزا ‌کند.

هانا آرنت از جمله فیلسوفان عصر معاصر که شاهد دوران آلمان نازی و بالا دستی اندیشه‌ی ناسیونالیسم–سوسیالیسم بوده، با تاکید بر نقش کنش سیاسی در تحول اجتماعی سعی دارد عامل ظهور قشر بی‌طرف یا قشر خاکستری را در مراحل انقلابی تشریح نماید.  

از نظر آرنت هدف غایی سیاست زندگی انسان است، اما امروزه سیاست تبدیل به ابزاری برای رسیدن به هدفی شده که اکثرا هم اقتصادی است. این مصداق آن باور است که احزاب سیاسی نه در راستای پیشاهنگ حیات اجتماعی بلکه به مانند یک بنگاه اقتصادی تلقی می‌شوند.

 وی معتقد است کسی که وجود خود را برجسته ننموده باشد نمی‌تواند به زندگی خود معنا ببخشد و حیات را تنها در بعد زیستی آن می‌نگرد نه معرفتی. همین باعث می‌شود قشر خاکستری موجودی اقتصادی باشد نه معرفتی. وی به سیاست به عنوان ابزاری جهت کسب منافع اقتصادی می‌نگرد.

در این تعریف آرنت، بسیاری از سیاستمداران و روشنفکرانی که خود را تنها به عنوان نظریه‌پرداز تعریف کرده و نسبت به سیاست اجتماعی بی‌تفاوت هستند، در مجموعه‌ی قشر خاکستری جای می‌دهد. آن‌ها برای کسب پول و مقام سیاست می‌ورزند و می‌نویسند، در کدامین سو قدرت حضور داشته باشد بدان جهت سُر می‌خورند.

قشر خاکستری از سیاست اجتماعی دور بوده و با تاکید بر ارزش‌های شخصی، ارزش‌های اجتماعی را فدای ارزش‌های فردی می‌نماید. او شخصیتی فردگراست که به دنبال آزادی شخصی، زندگی شخصی و... می‌باشد.

چنین فردی زمانی که در بدنه‌ی حکومت قرار دارد، با این بهانه که می‌خواهد موقعیت شغلی خود را حفظ کند و لقمه نانی برای خود و خانواده‌اش در بیاورد، از خود سلب مسئولیت نمودە و تبدیل به چرخ دنده‌ای از ماشین جنایت حکومتی می‌شود.

وی نسبت بە منافع جامعه بی‌تفاوت بودە و  تنها در برابر خانواده‌اش مسئولیت‌پذیر است. با این گفته که «از دست من نوعی کاری برنمی‌‌آید،» به حالت ابژه‌گی و مهره‌ای بی‌تاثیر در ماشین کشتار حکومتی در می‌آید. این‌ها کسانی هستند که معتقدند «با یک گل بهار نمی‌شود.» در واقع این اندیشه سرپوش گذاشتن بر شخصیت فرصت‌طلب و اپرتونستی آن‌هاست!

در فیلم «شیطان وجود ندارد» ساخته‌ی «محمد رسولوف» به خوبی می‌توان این دو کاراکتر اجتماعی را دید. کسی که تبدیل به مهره‌ی این دستگاه شده و با فشار دکمه‌ای در یک لحظه چندین فرد را اعدام می‌کند، اما در خارج از این ماشین انسان‌کشی به گونه‌ای رفتار می‌کند که انگار آب از آب تکان نخورده است. با توجیه مامورم و معذور، دست‌هایش را در جیب گذاشته و به خانه می‌رود و در یک فضای رمانتیک برای فرزندش جشن تولد می‌گیرد. این نمود کامل همان شخصیت قشر خاکستری است که دیکتاتور‌ها توسط آن‌ها سیاست‌هایشان را اجرا می‌کنند.

در مقابل، شخصیتی کنشگر وجود دارد که خود را در وضعیت سوبژه تعریف نموده و معتقد است او به تنهایی می‌تواند این ماشین کشتار را متوقف نماید. از انجام وظیفه سرباز نمی‌زند و آماده‌ی تحمل پیامد‌هایش هم است. او شخصیتی با تفکر جمعی است و تبدیل به کنشگری اجتماعی-سیاسی می‌شود، بدین صورت یک تنه سیستم موجود را به چالش می‌کشد.

بی‌طرفی نسبت به جنایاتی که در اطراف ما رخ می‌دهند، کمک به باز تولید این ماشین کشتار است. در واقع بی‌طرفی ما و فرو رفتن در لاک فردگرایی و عدم حضور در سیاست اجتماعی سبب شده تا دیکتاتور‌ها در مسند سلطه به جنایات خود ادامه دهند.

قشر خاکستری زمینه‌ی مناسبی دارند تا به عنوان جاسوس و چماقدار در خدمت سیستم‌های توتالیتر قرار بگیرند. با افق دید کوته‌بینانه‌ همچون داشتن یک خانه و یا ماشین مدل بالا و یا زندگی مرفه، نفع شخصی را بر نفع جمعی ترجیح می‌دهند.

در یک انقلاب، قبل از هر چیزی بایستی با مسئله‌ی فردگرایی  کە نمود آن فرصت‌طلبی است، در امر سیاست‌ورزی مبارزه نمود و با تاکید بر سیاست به ‌عنوان یک کنش اجتماعی که منافع جمع را در اولویت قرار می‌دهد، از انقلاب محافظت نمود.