جای پای سرخت بر رخ این دیار تا بینهایت میماند!
یکی از همرزمان شهید رزان جاوید نوشتهای را در سوگ وی به رشته تحریر درآورده و آنرا به مقام والای شهید، دایه فاطمه مادر شهید رزان، خلق مهاباد و ملت کوردستان تقدیم کرده است.
یکی از همرزمان شهید رزان جاوید نوشتهای را در سوگ وی به رشته تحریر درآورده و آنرا به مقام والای شهید، دایه فاطمه مادر شهید رزان، خلق مهاباد و ملت کوردستان تقدیم کرده است.
◼️ داستانِ من و این نوشته، حکایت تو و چشمان سبز مبارزهات است! داستانی نه درباب مدحِ تو، بلکه به نگارش درآوردنِ حقیقتِ وجودت ای رفیقِ همیشه جاوید! حکایت، حکایت مادری است که شعر میخوانَد و سرش را بالا نگه میدارد که مرا فرمان دهد، همان مادری که راه رسیدن را به رِزان این دیار نشان داده است که حال این واژهها وصفش کنند... داستانِ من و این نوشته، داستان همان مادری است که تو را به خاک نه، بلکه به تاریخ و خاطره و حافظهی این ملت سپرد، داستان آن مادری است که گریهاش را گوشهی چشم پنهان کرده که مبادا آبی روی آتش دلش شود. حکایت ما، همان سپهر لاجوردیست که غرش ابر خیالت را به دوش میکشد. حکایت من و این نوشته، حکایت همان بارِسنگینیست که بر دوشمان گذاشتی و آن سوگندِ تا همیشه پا برپاجا... و این یعنی جای پای سرخت بر رخ این دیار تا بینهایت میماند...
رفیقِ راههای دور و نزدیک
اینجا کوردستان است و ثقلِ مبارزات آزادیخواهانهاش بر روح، فکر و شیوهی هر انقلابی کاملا احساس میشود. مبارزهای با پس زمینههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی که زنجیر میسازد، زنجیری که از دست تبر خیانت یک لحظه درامان نماند، اما تا به امروز آمد. زنجیری که حلقه به حلقه اش بوی انقلاب میدهند و امید! زنجیری که فرای مرزهای مکانی و زمانی تو را به دیروز و امروز و آینده متصل میسازد. ببین که رسالت تو در این سیر تاریخی چه سنگین است؟ ببین که پرچمداری این راه را چه زیبا به جان دل خریدی و حیرانمان ساختی... دست مریزاد به این زنجیره که راه را نشانمان داد. راهی که رهرو و پیشاهنگ میخواهد. مگر میشود که انتخاب نامت تصادفی باشد؟ مگر میشود آن را به گفتار و کردارت مرتبط ندانست؟ آخر تو به این زنجیره تکیه کردی و این زنجیره نیز به تو اعتماد نمود و مشعل راه را به دست داد. خودش خوب میدانست که بر سر راهت سنگ فراوان است و گام رسیدنت باید آنقدر قوی باشد که یکی پس از دیگری پشت سر نهی! خودت هم خوب میدانی بارِ اعتماد در میان من و تو و همهی هم کیشانت، بار امانتیست که جبران نمیشود. پس باید در مسیر سفری قرار میگرفتی که هرکس نتوانش!
مرا بگو که چه میجویی؟ مرا بخوان که با تو پیدا کنم! ببین که چه حکایتی برایمان ساختی!
حکایت، بذر نهفتهی دلِ خاک، که هر چه خاکش کنند، سرش را در میآورد و جوانه میزند، جوانهای که دلِ خاک را به تپش وا میدارد. به مادرت میگویم که خاکِ گرم مهاباد را مشت به مشت بو کند، چرا که بوی قامشلو میدهد و رایحهی انقلاب! به مادرت خواهم گفت با غروربه چین و چروکهای صورتش بنگرد که فرزندش در این هوارِ هوار دعوا چه آسوده به دل حادثه رفت و همهی ناآرامیهای دنیا، در او آرمیده است! به او میگفتم که خط به خط، خطهای رخسارت، خواندنیست. چه آسوده، خاطرات خیس دیار را به حافظهی تاریخ میسپاری! به او میگفتم من هم مادری میخواهم بسان تو! مادری که رِزان بیافریند، مادری که سر به کوههای قندیل و بوسه بر لبِ چشمههای کوهستان بزند! مادری که با گامهای آرامش، به ذهن همهی ما سفر کند! مادری که موجِ صدای پر طنینش، رعشه بر تنهی تمام دیوارهای ساختگی بیندازند! مادری که مرا مور بخواند! تو را هور دهد! مادری که در عشقِ میهن، خودِ میهن شود. مادری که هربار تصویرم را در دست گرفت، چشمانش خیس نشود و دلش لرزان! مادری که رج به رج، دستانش را روی فرش دلم بکشاند تا نقش میهنمان را به عرش برساند! مادری به سان تو که شعر برایم بسراید، لالایی بخواند و تا من و همهی همرزان دیگر در دامان میهن آرام بگیریم. آخر تو که نمیدانی که مادرت چگونه صدایِ سخن عشقِ این روزهای میهن شد! اما میدانم که میدانی تمام مادران این سرزمین، این روزها با تو خلوت کردهاند! خلوتی مادرانه که دلِ فرزند انقلابیاش را در دست گرفته تا سکوتِ بیمعنایِ ظلم را در هم بشکند. این خلوت خاصِ تو مبارک شهید جاویدان دیارم.◻️