◼️ متعاقب جنگ اوکراین، مسلما نظم نوین جهانی بصورت متفاوت در حال شکلگیری با احتمال بالا است. از زمان فروپاشی شوروی و سوسیالیسم واقعا موجود یا رئال تا جنگ اوکراین یک بازه زمانی تحت سلطه بلامنازع آمریکا به میان آمد. پس از فروپاشی، نظام سرمایهداری با ابرهژمونی آمریکا به بمباران اذهان و افکار عمومی جهان تبلیغات وسیع پرداخت و با این داعیه که سوسیالیسم فروپاشید و یگانه نظام برحق جهانی نظام سرمایهداری در مرحله امپریالیستی است، جهانی برساختند که مملو از جنگ، لشکرکشی، بردگی مدرن و استعمارگری نوین بود. پرسش بنیادین ما این است آیا واقعا سوسیالیسم رئال فروپاشید؟ و آیا آنچه در چارچوب جنگ هولناک اوکراین دچار آپوکالیپسی و زوال گشته، سرمایهداری بحرانزده نیست؟ تلاش میکنیم در این مقال به پاسخ این پرسشهای بپردازیم.
در آغاز، قاطعانه باید گفت که فروپاشی شوروی فروپاشی سوسیالیسم نه که مهار و کنترل جناح و مذهب چپ سرمایهداری بود. آنچه فروپاشید، نوعی فرم تصنعی از سوسیالیسمی رئال بود که درواقع طبق قرارداد «بلووش اکوردز» میان سه کشور روسیه، اوکراین و بلاروس، منحل شد نهاینکه فروپاشید. سوسیالیسمی تمامعیار وجود نداشت تا فروپاشد. همه آنچه روی داد، عملیساختن برنامه شوکدرمانی آمریکا تحت عنوان «طرح مارشال» و دکترین سرمایهداری هژمونی آن کشور برای تضعیف سوریه بود تا در کنار آن، پیمان ورشو رقیب ناتو نیز از میان برود. اتحاد جماهیر شوروی تا پیش از فروپاشی در سال ۱۹۹۱ از برخی جهات دومین اقتصاد بزرگ دنیا بعد از ایالات متحده بود. با این حال اقتصاد کشور تحت تاثیر سختیهای اقتصادی، افزایش دائمی تورم، کمبود مواد مصرفی و سوءمدیریت مالی قرار داشت که اثبات میکند جناح چپ سرمایهداری بود. اما همین موقعیت و پایگاه از سوی رقیبش یعنی آمریکا قابل تحمل نبود. سرمایهداریبودن شوروی بعنوان مذهب چپ استوار بر این داعیه است که حقیقتا میراثهای باقیمانده شوروی که کمونیسم نامیده میشد، کمونیسم واقعی نه که ایجاد زیرساختهای مادی در طول چندین دهه ممارست تولیدی صنعتی و نابودی گسترده محیطزیستی بود. یک «بازار دولتی» بود که متقلبانه و با یک تصور غلط، «سوسیالیستی» نامیده میشد و با فروپاشی توافقی میان روسیه و آمریکا به درون «بازار آزاد سرمایهداری» خزانده شد. توافق به این معنا که فروپاشی درکار نبود، بلکه روسیه با خواست آمریکا پذیرفت که اتحاد جماهیر را فروپاشد نه سوسیالیسم را زیرا سوسیالیسمی درکار نبود یک رقیب و ابرقدرت ضدآمریکایی در میان بود. بلایی که آمریکا بر سر شوروی آورد و بوریس یلتسین، رئیسجمهور وقت روسیه هم فریب وعدههای آنها را خورد، موجب سقوط شدید سطح زندگی مردم روس، افزایش نابرابری اقتصادی و فقر و نیز اوجگیری نرخ مرگ و میر درمیان مردان و کاهش امید به زندگی بود و بجای «رفاه مردم» یک طبقه «الیگارشی تجارتپیشه روس» حاکم گردید و ۱۴ کشور مشابه از شوروی جداشدند. امروز پوتین که خود یکی از میراثداران آن الیگارشی و یلتسینها است، انتقام آن توطئه مرگبار را از آمریکا میگیرد. آمریکا که وعده عدم نفوذ ناتو در کشورهای اوراسیا و قفقاز را داده بود، بندرت کشورهای آن مناطق را به عضویت ناتو در آورد تا اینکه از سال ۲۰۱۴ به بعد نوبت به اوکراین در مرز با روسیه رسید و این، زنگ هشداری برای بقای روسها محسوب گشت. جنگ امروز اوکراین درواقع از سال ۲۰۱۱ بصورت تمهیدی و از ۲۰۱۴ بطور اساسی آغاز گشته.
نبرد و نزاع تاریخی میان روسیه و آمریکا همیشه وجود داشته و دورههای جنگ سرد تا جنگ نظامی اوکراین را پشتسر گذاشته و حتی خطر منجرشدن به جنگ هستهای را بهدنبال دارد. همیشه جنگ متوقف گشته و صلحی در میان نبوده. این کیفیت تاریخی بازنمای یک نظام بحرانزده است به نام سرمایهداری که روسها و آمریکاییهای طرفهای متخاصم آن هستند. هرگاه بحران نظام به حد اشباع برسد، جنگ نظامی و لشکرکشیها لاجرم میگردد. آمریکا و سران وقت روسیه با توافق دوطرفه، نوستالژی کمونیسم را برای روسها خلقکردهاند و امروز تاوان آن را پس میدهند. سیاستها و فرایندهای خصوصیسازی، مقررات زادیی و مالیگرایی در برنامه دوطرف قراگرفت و حتی نامی از کمونیسم و سوسیالیسم باقی نماند. لیبرالیسم اقتصادی روسیه و آمریکا از سال ۱۹۹۱ تا به امروز (۲۰۲۲) هیچگاه از بحرانهای انباشته رهایی نیافته. آمریکا برای پیادهکردن فرم این اقتصاد سیاسی خود در جهان و صدور آن، به اشغال دهها کشور و لشکرکشیهای ویرانگر دست زد. همین فرم بحرانزده روسیه و آمریکا که نئولیبرالیسم نام گرفته، امروز موجب جانگرفتن دوباره «سوسیالیسم دمکراتیک» بعنوان «یک جنبش بینالمللی برای آزادی، عدالت اجتماعی و همبستگی در سراسر جهان» شده است. خود اروپا راضی به فرم دولتـ ملت که مدام بحرانها و مخاطرات بالقوه و بالفعل را بازتولید میکند، نیست و آن را پشت سر میگذارند و دوره گرایش به «سوسیال دمکراسی» را دهههاست شروع کردهاند که یک مرحله گذار به «جامعه اشتراکی و مدنی» و رهایی از نئولیبرالیسم میباشد. حتی در عین محسوسیت، نوعی اعتراف به حقانیت سوسیالیسم میباشد. همگان باید اعتراف کنند که بینالملل سوسیالیستی نیز در هجدهمین کنگره خود با صدور اعلامیهاش، این فرم گذار به سوسیالیسم دمکراتیک را ضرورت انکارناپذیر اعلام نموده.
پس از فروپاشی شوروی، چین نیز به رهبری «دنگ شیائوپینگ» همراه با سایر کشورهای اروپایی سوسیالیستی از جمله فرانسه و ایتالیا سیستم نئولیبرالیسم بر مبنای اقتصاد بازار آزاد را پذیرفتند و مرحله قرارگرفتن سرمایهداری در سراشیبی زوال را با دست خود شروع نمودند. در این جهان که تصور میشد همهچیز برای سوسیالیسم پایان یافته، رهبر خلق کورد رهبر اوجالان با ظهور توانمندانه خود خارج از جهان تک قطبی سرمایهداری آمریکا و روسیه اجیرگشته، راه خود را از همه تشکلهای به نام سوسیالیستی، سوا نمود و به احیای سوسیالیسم حقیقی همت گمارد. آمریکا اما دقیقا همگام با دخالت در شاکله روسیه و مهار آن، توطئه و جنگافروزی علیه جنبش آپویی را با پیشتازی ناتو – گلادیو آغاز نمود. سال آغاز دخالت در روسیه، ۱۹۸۵ با قدرتگیری عنصری به نام «گورباچف» بود که مأموریت داشت به سوسیالیسم متصورشده در روسیه آن هم با توصیه آمریکا پایان دهد. گورباچف به مماشات با سرمایهداری آمریکایی و اروپایی دست زد و پس از ۶ سال یعنی در سال ۱۹۹۱ اتجاد جماهیر منحل گشت. ناتو نیز به موازات مشغولیت به قضیه روسیه قدرتمند که آن زمان اقتصاد و قدرت نظامی دوم بود، بطور همزمان به یاری فاشیسم ترکیه سرسپرده شتافت و با مأمورساختن ناتو، خواست به زعم خود به تنبیه جنبش آپویی بپردازد زیرا متوجه شد که هنوز از دست روسیه خلاص نشده و درحالی که تبلیغ شدید جهانی علیه سوسیالیسم براه انداخته و افکار عمومی نیز در اوج یأس آن را باور کردهاند، رهبر اوجالان را رهبری آوانگارد یافت که به احیای قدرتمندتر و حقیقیتر سوسیالیسم میپردازد. توطئه ناتو در سال ۱۹۹۹ به اوج خطرناک خود رسید و آمریکا بزرگترین عملیات تاریخ بشری علیه شخصیت سوسیالیست یعنی رهبر اوجالان آغاز نمود. این، راز اساسی توطئه علیه بزرگترین جنبش سوسیالیستی معاصر بعنوان احیاگر قرن است.
اگر به تحلیل و آسیبشناسی محقانهتر دستزنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که ظهور پوتین بعنوان یک چهره برجسته جبهه سرمایهداری، لیبرالیسم و اقتصاد بازار که ویرانگرترین در جهان هستند، در برابر آمریکا قد علم کرده که محصول خود آمریکاست و جنگ اوکراین اثبات میکند که هیاهوی سرمایهداری برای تضعیف روسیه کوتاهمدت و هوچیگرانه بوده. در آن سو، امروز حزب کارگران کردستان(پ.ک.ک) نسبت به سال ۱۹۸۵ و سال ۱۹۹۹ میلادی چند برابر قویتر گشته، مسئله کورد جهانی شده، سوسیالیسم حقیقی در زهدان فرمی به نام «سیستم کنفدرالیسم دمکراتیک و ملت دمکراتیک» احیا گشته و هنوز هم اندیشههای رهبر اوجالان جهانیتر میگردد. این به معنای ناموفقبودن نظام سرمایهداری جهانی توطئهگر علیه سرمایهداری روسی و سوسیالیسم آپویی پس از سه دهه دمیدن بیهوده در بوق و کرناست. سوسیالیسم همچنان در نبرد جهانی است و فرونپاشیده. همه اینها در حالی است که آمریکا به جهانیان اعلام کرد که با فروپاشی شوروی سوسیالیسم مدفون گشته. ترکیه آمریکایی هم درست در همان سالهای دهه ۸۰ که پشتیبانی ناتو را در عقبه داشت، اعلام کرد که «کُردیت و کردستان خیالی را زیر بتون در کوه آگری دفن کرده». امروز، واقعیت اما تصویرگر یک حقیقت عریان و حاشاناپذیر دیگر است. طوری که روسیه امپریالیست به بزرگترین بلا علیه خود سرمایهداری آمریکایی مبدل شده و جنبش آپویی بعنوان «خط سوم» جدا از سرمایهداری روسی و سرمایهداری آمریکایی، روز به روز نشو و نما میکند. تا به امروز جنبشهای کوچک و بزرگ جهانی یک بعد از ابعاد سهگانه «جامعه، اکولوژی و زن» را محوریت مبارزات جستهگریخته خود قراردادهاند، اما جنبش آپویی با جامعیت این سهگانه، کلیت یک مبارزه سوسیالیستی جهانی با کانونیت کردستان را شکل داده، دلیل جهانی شدن مسئله کُرد هم در همین خصیصه نهفته است.
نشانهها حکایت از چهدارند؟ به میزانی که مسئله کورد جهانی میشود یا به عبارت صحیحتر فرم سوسیالیسم حقیقی با پیشاهنگی کوردها از حمایت آزادیخواهان بینالملل برخوردار میشود، در صفحه آینهای عکس آن، ساختار سرمایهداری دچار بحرانهای کشنده میگردد. این دو به موازات هم رخ داده زیرا سرمایهداری با اشباع ستمهای و بهرهکشیهای خود، «جامعه، اکولوژی و زن» را رو به نابودی کامل سوق میدهد و بطور دیالکتیک، در جبهه مقابل آن، نبرد اساسی ازقضا بر دوش کوردها بعنوان پیشاهنگ، انجام میگیرد. جنگ اوکراین، جنگ فوقبحران روسیه و آمریکای سرمایهداری به یک اندازه است. جهان هر دو نیز بسر آمده. یا اینکه دوره سیاستهای سوسیالیستی کشورها و خلقها شروع خواهد شد، یا جنگ مداوم جهانی سوم منجر به نابودی سهگانه «جامعه، اکولوژی و زن» خواهد شد. روسیه بخاطر بحرانهای نظامی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک سیستمیک مجبور به حمله به اوکراین شده و آمریکا و بریتانیا نیز بعنوان اربابان نظام سرمایه، مجبور شدند با یک برنامه حسابشده، روسیه را به درون جنگی بکشانند که خود غیرمستقیم در آن شرکت دارند. آمریکا و غرب به طرق مدرن در جنگ اوکراین سهیم هستند. وجود ۱۵ رآکتور هستهای در اوکراین میتواند خطر یک جنگ ویرانگر را بهدنبال داشته باشد و جنگ کنترلشده از سوی روسیه نمیتواند تضمینکننده عدم صدمه جدی به سایتهای هستهای و پخش تشعشعات مرگبار رادیوآکتیو باشد.
پس از ۳۳ سال از عملیکردن طرح مارشال، امروز روسیه بعنوان یکی از ابرقدرتهای نظامی در مقابل آمریکا ایستاده. چین هم از دیگر سو قدرت اقتصادی است که جا را کمکم بر آمریکا تنگتر مینماید. غیر از بریتانیا، اروپا نیز تقریبا از ساختار بهرهکش آمریکای نئولیبرالی، ناراضی گشته. این بود روسیه در سوریه عملا وارد صحنه شد، این ورود، همگام و همزمان بود با دخالت در جغرافیای اوکراینی که آمریکا میخواست ناتو را در آن مستقر سازد و موجودیت روسها را تهدید نماید. پوتین متوجه تمامی نقشههای آمریکا شده و واکنش عملی خود را بصورت دخالت در سوریه و جنگ در اوکراین، نشان میدهد. طرح انرژی تحت سلطه روسیه در سوریه که از طریق دریا به خاک روسیه وصل است، با آغاز جنگ سوریه روبروی خطر جدی حضور آمریکا و اروپا گردید. بنابراین کرملین هم از دمشق و هم تهران حمایت میکند و به موازات آن، فتیله جنگ در اوکراین را از سال ۲۰۱۴ با الحاق جزیره کریمه و امروز نیز به رسمیتشناختن استقلال لوهانسک، دونتسک و خارکف، روشن ساخته و ابرقدرتی آمریکا را به چالش جنگ نظامی کشیده. چون استراتژی قدرتبرتر در نظام سرمایهداری بر بعد اقتصاد بازار آزاد ارجحیت کامل از حیث نظامی دارد، روسیه موجودیت خود را در خطر میبیند. ناچار شده که طی سه دههگذشته به یک هیولای سرمایهداری برای دفع تهدیدات آمریکا مبدلشود. دخالت او در سوریه هم برایش موفقیتآمیز تلقی میشود. وقتی متوجه تضعیف آمریکا بهدلیل بحرانهای انباشته شده، تصمیم به این زنجیره دخالتها در سوریه و اوکراین گرفته. رویارویی در سوریه هم بخشی از جنگ امروز اوکراین است. جنگ دو طرف در دوره زمانی تسویهحساب ناچاری ابرقدرتهای سرمایهداری شعلهورتر شده و قطعا ایران را هم تحت تأثیرات مرگبار و زیانآور قرارخواهد داد.
جنگ وقتی رخ میدهد که توازن قدرت به همبریزد و سیاست «موازنه قدرت» دول رقیب به شکست بیانجامد. وضعیت اوکراین، نیز حکایت برهمخوردن توازن قدرت میان روسیه و غرب با سرکردگی آمریکا است. پس جهان وارد مرحله نوینی شده که حتی اگر آمریکا باز وعده تضمین حفظ بقای روسیه را بدهد، فایدهای نخواهد داشت، زیرا روسها اعتماد خود به آمریکا و اروپا را از دست دادهاند. قبل از جنگ، تهدید به تحریم و استقرار ناتو در کنار مرزهای روسیه مدام همچو شمیر دموکلس بالای سر روسها چرخانده میشد، اما امروز، دیگر آن اعتماد کاملا از بین رفته و دیپلماسی آمریکایی و اروپایی قادر به ترمیم آن نیست. تهاجم به اوکراین، تهاجم به ناتو محسوب میشود حتی اگر اوکراین عضو ناتو نباشد، لذا هجومی از نوع نظام شوروی سوسیالیستی نیست، بلکه یک کشور امپریالیستی به تمام معنا به نام روسیه است. شواهد حکایت از مبدلساختن اوکراین به یک ویتنام باطلاقی برای روسیه از جانب آمریکا و اروپا دارد زیرا کمکهای گسترده نظامی آنها به ارتش اوکراین نمایانگر آن رویه است. این مقوله یک تلنگر بنیانبرافکن به خلقهای جهان است که بدانند نظام سرمایهداری یگانه نظام حقیقی نیست و باخود و علیه یکدیگر در حال جنگند. جنگ اوکراین تعادل بینالمللی را که مدام بعنوان «هنر سرمایهداری» تبلیغ میشد، برهم زده و به حالت عادی بازنخواهد گشت. نوعی آرایش مجدد موازنه قدرت را در مقیاسی جهانی میان رقبای جنونزده امپریالیسم به میان آورده. جنگهای اوکراین و ترکیه، دیگر اوراسیا را سالهاست وارد وضعیت جنگی ساخته که غیرمستقیم، اروپا را هم در بطن خود دارد. کانون این جنگ، شاید گاهگداری به یمن و اوکراین کشیدهشود، اما جنگ جهانی سومی است که کانون آن تا زمان حل مسئله کورد در کردستان خواهد بود. این جنگها جنگ میان طرفهای سوسیالیست و امپریالیست نه که جنگ رقبای سرمایهداری علیه یکدیگر است به همین دلیل برای نخستینبار پس از کمون پاریس و انقلاب اکتبر، «خط سوم» یا «نیروی سوم» سوسیالیستی خارج از هر دو جهان رقیب سرمایهداری و با پیشاهنگی جنبش آپویی شکل گرفته.
آن دسته از جریانها و جنبشهای اجتماعی که در قالب ادیان، مذاهب، فرهنگها و تشکلات «انجیاو» با اتکای بر تاریخ کهن خاورمیانه بر ضد سرمایهداری مقاومت میکنند و نفوذ و حاکمیت استعماری و استثماری آن نظام بر خلقها را ردنموده و در برابر آن مقاومت میکنند، یک حقیقت انکارناپذیر عصر حاضر است. همه خلقها مخالف حضور آمریکا و همپیمانانشان هستند. این جریان مقاومت، به معنای ایستادگی فرهنگ هزارانساله خاورمیانه بر ضد نافرهنگ سرمایهداری لجامگسیخته است. هر روزه مخالفتها بر ضد آن نافرهنگ تشدید میگردد و خطسوم جنبش آپویی را تقویت مینماید. بعبارتی جنگی که ناتو از ۱۹۸۵ علیه جنبش آپویی آغاز شده، امروز خود آنها و ترکیه را به درون باطلاق زوال فروکشانده. چهبسا خارج از جبهه «روسیه، چین و ایران» و جبهه «آمریکا و همپیمانانشان»، جنبشهای مدنی با پیشاهنگی جنبش آپویی، خط سوم را بعنوان یکی از واقعیتهای خدشهناپذیر در جنگ جهانی سوم امروز خاورمیانه تشکیل دادهاند. باتوجه به اینکه ایران بیش از سایر کشورها در سالهای اخیر با خطر زوال تمامعیار روبرو است، جامعه آن بیش از پیش برای مقابله با نفوذ امپریالیسم اشغالگر و دیکتاتوری رژیم تهران به خط سوم آپویی نیاز دارد. خطسوم نیروی خود را امروز به تثبیت رسانده و به گفتمان پارادایمی برای برونرفت از کائوس خاورمیانه مبدل شده. هم روسیه و هم آمریکا که بلوکبندی خطرناک خود را گسترش دادهاند، نمیتوانند یک پارادایم مدرن و صلحجویانه در مسیر دمکراتیزاسیون را ترویج دهند، بنابراین خلقهای خاورمیانه و اوراسیا با تمام قوا موجودیت آنها را پس میزنند. این یعنی خاورمیانه و اوراسیا در مسیر یک انقلاب گسترده قرار گرفته و شکست آمریکا و روسیه در جنگ یکدیگر و نیز شکست ترکیه در مقابل جنبش آپویی، مسیر دمکراتیزاسیون را هموار خواهد ساخت و پایانی خواهد شد بر دوران قرونوسطایی خاورمیانه که خلقها از آن سرافراز بیرون خواهند آمد. بیشک این جنبش خاورمیانهای با پرچمداری خلق کورد و جنبش آن، انترناسیونال آزادیخواه را به جانب خود جذب نموده و از حمایتهای آن برمیآید که خط سوم آپویی منجر به شکلگیری نطفه خط سوم بینالملل میان آزادیخواهان، شخصیتهای فیلسوف، مبارزان انترناسیونال، چپگرایان، طرفداران آزادی زن و جنبشهای حامی رهایی اکولوژی و جامعه شده است. این وضعیت کوردستانی، ایرانی و خاورمیانهای، وظیفه آزادیخواهان و مبارزان آپویی در نمط خط سوم را سنگینتر و خطیرتر ساخته. روز رنسانس با گسترش بیشتر خط سوم در بطن اجتماعات و خلقها حلول خواهد کرد.◻️