رویداد ۵۷ یک انقلاب یا ضدانقلاب؟
نیرویی که خود را انقلابی میداند به واسطهی خونهایی که برای آزادی ریخته شده وظیفه دارد درک درستی از وضعیت و ریشههای تاریخی آن داشته باشد تا دوباره در دام چنین فریبکاری نیافتد.
نیرویی که خود را انقلابی میداند به واسطهی خونهایی که برای آزادی ریخته شده وظیفه دارد درک درستی از وضعیت و ریشههای تاریخی آن داشته باشد تا دوباره در دام چنین فریبکاری نیافتد.
همانطور که رهبر آپو بارها در نوشتارهایش اشاره کرده اتفاقی که در سال ۵۷ در ایران رخ داد انقلاب خلقها بود. چرا که بر بنیان تاریخی مبارزهای طولانی بر علیه رژیمهای پادشاهی چه پهلوی و چه قاجار شکل گرفته بود. در این مبارزات علیه رژیم مرکزی تمام خلقهای ایران شریک بودهاند از مقاومت مشروطهخواهان در تبریز گرفته تا فتح تهران توسط مشروطهخواهان گیلانی و بختیاری و همچنین در ادامه ایجاد جمهوریهای خودمختار کوردستان و آذربایجان و گیلان همگی بر علیه نظام سلطهی مرکزی بودهاند. اما با سرکوب شدیدتر اتنیکها نسبت به قاجار در رژیم شوونیست پهلوی مخالفت علیه نظام پادشاهی از بین نرفت بلکه مبارزه به مرکز منتقل شد. در نتیجهی این انتقال محور مبارزه به مرکز، رفته رفته دغدغههای ملل تحت ستم کمرنگ شد. در ابتدا چپها تحت رهبری حزب توده در هم پیمانی با ملیگراهای ایرانی تلاش کردند با دولت مصدق بر سلطنت افسار گسیخته و متحجر ایرانی افسار بزنند اما با دخالت امریکاییها در نتیجهی ترس از افزایش نفوذ شوروی در صورت تضعیف شاه، ارتشیها دست به کودتا زدند و شاه را برگرداندند و یک عملیات اطلاعاتی گسترده علیه تودهایها انجام دادند.
نتیجهی این امر، زیرزمینی شدن مبارزات بود که تنها به رهبری چپهای ایرانی تحت عنوان احزاب مختلف در دههی چهل ادامه یافت. تلاشها و جانفشانیهای چه در شهرها و چه در کوهها و جنگلها انجام شد. منتها حقیقت این بود که نیروهای چریکی هیچکدام از احزاب نه تنها توان براندازی پایتخت را نداشتند بلکه حتی تلاشهای آنها برای تسخیر مناطق پیرامونی به تقلید از مبارزات علیه قاجار و پهلوی اول به شکست انجامید.
در جایی که مبارزه مسلحانه راه به جایی نمیبرد جنگ رسانهای میتواند اثرگذار باشد. در آن زمان رسانه به ساحت امروزی وجود نداشت. علاوه بر رادیو و تلویزیون که تماما در اختیار دولتها بودند تنها روزنامهها و مجلات وجود داشتند که در این حیطه چپها سعی میکردند با چاپ و نشر شبنامهها و کتاب کمی به رقابت بپردازند که عموما به علت وجود فضای رعب و وحشتی که از طرف ساواک علیه آنها به وجود آمده بود یا اکثر تلاش آنها خنثی میشد یا خود مردم عادی از ترس عواقب، از دریافت آنها امتناع میکردند.
در همین حال نیرویی وجود داشت که توجه زیادی را از جانب حکومت به خود جلب نمیکرد و آن هم نیروهای مذهبی بودند. تفاوت آنها با چپها این بود که چپ مبارزه مسلحانه را علیه رژیم شاه آغاز کرده بود منتها آنها هنوز حکم جهاد نداده بودند و تقابلشان با رژیم شاه کلامی و نصیحتگونه بود. در بعد رسانهای هم با اینکه در روزنامههای آن زمان نفوذ چندانی نداشتند اما در پخش شبنامهها با چپها رقابت میکردند. منتها آنها یک آوانتاژ بزرگ نسبت به نیروهای چپ داشتند آن هم در اختیار داشتن مساجد و حسینیهها بود. آنها به راحتی در حسینیهها تجمع میکردند و با هوشمندی مشاورانی که داشتند از تکنولوژی روز هم استفاده میکردند و نوار سخنرانیهایشان را بین مردم پخش میکردند. اما همچنان ساواک احساس خطر زیادی از جانب آنها نمیکرد چرا که حوزه نفوذ مذهب در مناطق کمتر توسعه یافتهی ایران بود و ارتش پهلوی در دو دوره کاملا نیروهای پیرامونی را خنثی کرده بود. جوانان شهری و به خصوص مرکزنشینان هم از مذهب دور شده بودند بنابراین تحلیل عمده این بود که این فعالیتها اثرگذاری چندانی ندارد. اما در همین حین اتفاق جالبی در حسینیه ارشاد در حال رخ دادن بود. نظریهپردازانی مانند علی شریعتی بین مدرنیته و اسلام پیوندی ایجاد کردند که برای جوانان آن زمان جذابیت داشت و نو بود. همچنین بخش مبارزه محور شیعه را با برجسته کردن وقایع کربلا و قیام حسین زنده کردند و در مقابل بخش منفعل سیاسی حوزه علمیه قرار دادند. نتیجهی این تحرکات، قدرت گرفتن گفتمان مذهبیون در میان تودهی شهری بود. در تمام این مدت چپها که موفقیت چندانی در مبارزه مسلحانه کسب نکرده بودند و ملیگراها هم که پس از کودتا تقریبا از عرصه سیاستورزی کنارهگیری کرده بودند متوجه موفقیت این جریان که خط فکریاش را از حسینیه ارشاد میگرفت و خمینی را به عنوان رهبر در تبعید معرفی میکرد، در جذب تودهی شهری شدند. آنها هم به تکاپو افتادند و خصوصا جناحهایی از آنها که به مذهب نزدیکتر بودند مانند مجاهدین خلق و ملی-مذهبیها پیوند مستحکمی با مذهبیون شکل دادند تا شاه را به زیر بکشند.
البته این پیوند کورکورانه نبود و بر این اساس شکل گرفت که خمینی در فرانسه گفته بود قصد دارد به قم برود و به کار فقه بپردازد و نظر کلی نسبت به مذهب و شخصیت روحانی این بود که دروغ نمیگوید پس این هم پیمانی در نظر متحدان آنها پیمانی بیخطر در راستای یک هدف مشترک بود. منتها بعد از انقلاب تیمی که حزب جمهوری اسلامی را تشکیل داده بودند به سرکردگی رفسنجانی، بهشتی، خامنهای و...
نسبت به جایگاه روحانیت شیعه در صورت قدرت گرفتن چپها ولو اسلامگرایانی مانند مجاهدین خلق، احساس خطر میکردند. در ابتدا روند شکلگیری دولت موقت را به طوری برنامهریزی کردند که ملیگراها بر سر کار بیایند. در این بین یک شبکهبندی عظیم تودهای هم انجام داده بودند که به آنها قدرت انجام هر کاری را میداد پس علاوه بر احساس خطری که داشتند، دست کشیدن از آن هم کار عاقلانهای به نظرشان نمیآمد به همین واسطه در ادامه نظریه ولایت فقیه را مطرح کردند. دولت بازرگان را ساقط کردند و قدرت را به تدریج به طور کامل از گفتمانهای دیگر غصب کردند. بدین ترتیب بود که انقلاب خلقهای ایران از طریق فریبکاری سیاسی و پیوند ناهمگون ایدئولوژیک به دست ضدانقلاب افتاد که عواقبش تا به امروز هم ادامه دارد.
اما همانطور که رهبر آپو همیشه میگوید ما گذشته را به عنوان داستانهایی تلخ و شیرین بررسی نمیکنیم بلکه تحلیل تاریخ باید منجر به درک وضعیت کنونی شود. اگر در وضع کنونی دقیق شویم هم میبینیم که امروزه پسر محمدرضا پهلوی با همان وعدههای خمینی مانند و از جنس همان ارتجاع از تفکری که از دل سیاهچالههای تاریخ برآمده است سعی در جمع کردن نیروهای مختلف زیر چتر خود دارد که متاسفانه تعدادی از سیاستمداران با سابقهی کورد و برخی احزاب شرق کوردستان را هم توانسته در اطراف خود جمع کند. نیرویی که خود را انقلابی میداند به واسطهی خونهایی که برای آزادی ریخته شده وظیفه دارد درک درستی از وضعیت و ریشههای تاریخی آن داشته باشد تا دوباره در دام چنین فریبکاری نیافتد.