موضوع تحریم سپاه پاسداران در کنگره امریکا، بار دیگر باعث شد تا تنشها میان دو کشور افزایش یابد. در جریان توافق اتمی ایران و ۵+۱، جمهوری اسلامی ۹۸ درصد برنامه اتمی را تنها برای برداشتن تحریمها متوقف نمود اما ظاهر امر نشان میدهد که امریکا همچنان انتظارات دیگری از جمهوری اسلامی دارد؛ انتظاراتی که بدونشک اختلافها در درون ایران را تشدید نموده و باعث درگیری بیسابقه دولت و حاکمیت شده است. این امر تا آنجا پیش رفت که برخی ناظران از احتمال کودتای سپاه برضد روحانی سخن گفتند. تحریم سپاه یکبار دیگر زنگ خطر رویارویی ایران و امریکا را بهصدا درآورد و عدهای از همین امروز به انتظار تصویب این طرح توسط ترامپ نشستهاند. اما سوال اینجاست که در این بین واقعاً چه میگذرد؟! در این مقاله سعی خواهد شد به تشریح سیاستهای امریکا در قبال ایران و آینده روابط این دو کشور در آیندهای نزدیک پرداخته شود.
با روی کار آمدن دولت ترامپ، سیر تحولات در روابط ایران و امریکا دچار چنان دگرگونیای شده که بسیاری از صاحبنظران دیگر شبههای ندارند که باید منتظر یک واقعه تاریخی میان ایران و امریکا بود. سیاستمداران هر دو کشور دیگر ابایی ندارند که نیات خود را علناً به زبان آورند. همه بهنوعی منتظر یک رویارویی بزرگ هستند؛ حتی مخالفان جنگ و خوشبینترین ناظران سیاسی نیز دیگر گوشهای از افکار خود را به رویارویی احتمالی ایران و امریکا اختصاص میدهند. تحولات در درون خود دستگاه جمهوری اسلامی نیز همزمان با انتخابات اخیر امریکا و روی کار آمدن جمهوریخواهها، بهصورت تصاعدی افزایش یافته است. با نگاهی ریزبینانه میتوان به این واقعیت پی برد که تحولات سیاسی در درون ایران ـ و در صدر آن افزایش اختلافات میان دولت و حکومتـ در ارتباط مستقیم با روی کار آمدن دولت جدید در امریکا و تغییر سیاستهای این کشور در قبال جمهوری اسلامیست. در واقع دولت جمهوریخواه امریکا در حال ریز و رو کردن خاکستر اختلافات میان دو جناح اصلی حاکمیت است تا زبانههای این آتش پنهان در درون جمهوری اسلامی را شعلهور کند؛ امری که بدونشک ایالات متحده اهداف استراتژیکی را از آن دنبال میکند. حال سوال اینجاست که امریکا چگونه از اختلافات درونی جمهوری اسلامی سود میبرد؟ برای یافتن پاسخ این پرسش باید به نیت اصلی امریکا در مورد مناقشه با جمهوری اسلامی در طول چند دهه اخیر اشاره نمود.
متأسفانه در پی سیاستهای رژیم جمهوری اسلامی، حمله نظامی به ایران همواره به یکی از "گزینههای روی میز امریکا" قلمداد میشود و کار به جایی رسیده که هر رییسجمهوری در آن کشور برای جلب آرا و حمایت جریانهای مختلف، بر جدیتش برای "حمله نظامی به ایران" جولان میدهد. اما واضح است که جدا از مصارف داخلی اینگونه تبلیغات، به دلیل سیاستهای خارجی جمهوری اسلامی، سایه جنگ همواره بر سر ایران و خلقهای درون آن سنگینی کرده است. اما با تمام این تفاصیل باید گفت که هدف نهایی امریکا از تهدید ایران، صرفاً حمله نظامی نیست و این کشور از این مناقشه تنها و تنها یک هدف را در سر میپروارند و آنهم "هممحور ساختن ایران با سیاستهای کلی نظام در منطقه" میباشد. ولی این سیاست از طیف وسیعی از خواستهها تشکیل شده است؛ خواستههایی که میتوان مواردی چون نئولیبرال نمودن اقتصاد ایران، دست کشیدن از برنامههای توسعهطلبانه در منطقه و تضمین امنیت اسراییل را بخشی از آن دانست و موضوعیست که یا با تغییر رژیم و یا با اصلاحات گسترده محقق خواهد شد.
ایالاتمتحده بهخوبی میداند که ایران هرگز هدفی مانند لیبی، عراق و یا حتی افغانستان نخواهد بود و ممکن است به یک ویتنام دیگر برای این کشور تبدیل شود. محاسبه این خطرات از طرف امریکا، نهایتاً این کشور را بر آن داشته تا سیاست متفاوتی را در برابر ایران در پیش گیرد. از نظر امریکا، ایران باید به هر ترتیبی مهار شود. اما تا زمانی که راهی کمهزینهتر به نام "تغییر از درون" وجود دارد، عاقلانه نیست که غرب بزرگترین نبرد خود را در خاورمیانه انجام دهد. امریکا اخیراً صراحتاً اعلام نموده که از گروههای خواهان تغییر در درون ایران حمایت خواهد نمود. و این یعنی سبز نمودن چراغ برای کسانی که با حاکمیت(بیت رهبری، سپاه و جریان اصولگرا) اختلاف نظر دارند. این گروه را میتوان همان جریان اصلاحطلب حکومتی نامید که اخیراً به دلایلی! رنگ اعتدالگرایی را به خود گرفته است. امریکا در حقیقت با استفاده از یک "استراتژی ژلهای"، جریانهای درون ایران را مجبور به یک رویارویی کرده است. ایالاتمتحده در حقیقت در حال "نشان دادن آبنبات چوبی به روحانی و گرزی خشن به خامنهای و سپاه پاسداران" است. آنچه در این بین مهم است، خط و نشان کشیدن سپاه برای منافع امریکا در منطقه نیست بلکه تصمیمیست که رژیم باید از درون اتخاذ نماید. امریکا در حقیقت با استفاده از این سیاست، جمهوری اسلامی را در درون "تعادل نش" (مبحثی در نظریه بازیها) قرار داده است. براساس این سیاست، افزایش تدریجی ولی مداوم فشارها، میتواند خطوط را در ایران مشخص کند. برای بقای جمهوری اسلامی، این رژیم باید دست به اصلاحات گستردهای بزند و خود را با سیاستهای خارجی ـ و گاهاً مدرن ـ غرب منطبق نماید. بهصورت غیرمستقیم فشارها از طرف امریکا بر جناح اعتدالگرا (اصلاحطلب سابق) افزایش مییابد و این جریان برای حفظ خود و کلیت نظام، مجبور به یک "کودتای رنگی" در برابر حاکمیت میشود. جریان روحانی میتواند درصورت افزایش فشارها، نزدیکتر شدن سایه جنگ و افزایش نارضایتیهای عمومی، بهصورت طبیعی وارد این کودتا شود. در آنصورت دریچهای گشوده خواهد شد که نه حاکمیت و نه دولت محافظهکار روحانی توان مقابله با تبعات آن را نخواهند داشت و جمهوری اسلامی واقعاً اصلاح خواهد شد.
این سیاست یک سویه دیگر نیز دارد. امریکا اگرچه تمایلی قطعی به گزینه دوم ندارد، اما همچنان بهعنوان یک گزینه مهم بر روی آن فکر میکند؛ در واقع روند استراتژی مذکور تنها با یک "تهدید واقعی" ادامه پیدا میکند. درصورت پافشاری جریان اعتدالگرا بر کوتاه آمدن در برابر غرب و افزایش مداوم تهدیدهای نظامی، حاکمیت (بیت رهبری، سپاه و جریان اصولگرا) مجبور خواهند شد تا جلوی کودتای رقیب (اصلاحطلبها) را با یک کودتای دیگر بگیرند؛ کودتایی که لزوماً به مانند کودتای محتمل روحانی، سبز و بنفش نخواهد بود. این کودتا در شرایط جنگی، یک "کودتای قرمز" (خونآلود) خواهد بود. کاملاً مشخص است که این سویه مسئله نیز علناً یک "تعادل نش" دیگر میباشد که اینبار جریان حاکمیت در درون آن گرفتار میآید. تشبیه نمودن مکرر روحانی به بنیصدر و هشدارهای گاهوبیگاه جناح رقیب را میتوان پیشلرزههای چنین روند ناگریزی دانست. همانطور که بیترهبری و سپاه نیز بهخوبی میدانند، ایران هرگز توان مقابله در برابر یک ابرقدرت را نخواهد داشت؛ اگر قرار باشد چنین موضوعی اتفاق افتد، روسیه قبلاً توسط غرب مهار خواهد شد و ایران قطعاً تنها خواهد ماند. میتوان انتظار داشت که درصورت قریبالوقوع شدن جنگ، روحانی و بسیاری از اطرافیانش حتی فرصت نخواهند کرد که به مانند بنیصدر! از ایران فرار کنند. جریان اصلاحطلب حکومتی میتواند ـ حتی در صورت شروع جنگ میان سپاه و غرب ـ بهعنوان تنها جریانی مورد توجه قرار گیرد که میتواند جنگ را متوقف نماید. نباید از یاد برد که تقریباً ۴۰ سال از عمر جمهوری اسلامی و آرمانهایش گذشته و خامنهای هرگز نخواهد توانست به مانند خمینی، به یک بسیج ملی دست بزند؛ در این شرایط خطرناک، مردم ترجیح میدهند تا پشت سر روحانی بایستند و خطر را از خودشان دور کنند. پس میبینیم که این جریان همچنان بهعنوان بزرگترین خطر داخلی برای سپاه و بیت رهبری خواهد بود. منطق در چنین مواقعی حکم میکند که "خیانت و نفاق دورنی نابود شود". هرچه که زمان سپری میشود، خطرات برای حاکمیت بیشتر میشود؛ چه بسا خود سپاه مورد قهر یک کودتای قرمز واقع شود. پس مشاهده میشود که با گذشت زمان و افزایش تهدیدات، هر دو جریان مجبور به صفآرایی جدیتر و توطئه برضد یکدیگر میشوند.
گزینه دوم یعنی "رویارویی نظامی بهصورت مستقیم یا جنگ نیابتی عربستان با ایران"، اگر چه به تمامی باب میل امریکا نیست اما بخشی از درون حاکمیت این کشور، به جنگ بهعنوان یک هدف نگاه میکنند. برخلاف آنچه تصور میشود، اقتدارگرایی در درون ایالاتمتحده یکدست نمیباشد و دو گروه عمده با دو نگرش تقریباً متفاوت وجود دارند که هر کدام نخسه مخصوص به خود را برای خاورمیانه تجویز میکنند. اگرچه گروهی در درون این کشور معتقد به اجرای سیاستهای نئولیبرالیستی در خاورمیانه ـ از جمله ایران ـ میباشند و دمکراسی امریکایی را تنها راه حل بنیادی مسئله خاورمیانه میدانند، اما جریانهایی مانند پنتاگون، لابی اسراییل و لابی شرکتهای بزرگ اسلحهسازی میتوانند حتی به اعمال نفوذ برای اجرای گزینه دوم و تحمیل جنگ به دولت امریکا نیز دست یازند؛ هرچه باشد هنوز هم تداخل عظیمی میان دو جریان سیاسی نئولیبرالها (معتقدان به صدور سرمایه) و پراگماتیستها (نگاه به جنگ بهعنوان یک منبع کسب درآمد) وجود دارد.
و اما نکته مهم اینجا اینست که آیا سپاه خواهد توانست با استفاده از توان خود این سیاست امریکا را خنثی و تهدیدهایش را عملی سازد؟ برای پاسخگویی به این سوال باید به واقعیت برتری نظامی در دنیای امروز مراجعه کند. قطعاً قدرت هجومی کشورها به همان اندازه که پیشرفت میکند، قدرت دفاعی نیز همزمان رشد متقابلی را به خود میبیند. سپاه سعی دارد تا از دو طریق امریکا را در یک جنگ احتمالی شکست دهد!! و یا لااقل فکر حمله را از سرش بیرون کند. "جنگ چریکی و نامنظم" و نیز "نبرد موشکی" روشهایی هستند که سپاه امیدوار است با استفاده از آن، در مقابل ابرقدرت شماره یک جهان مقاومت نماید. اما با یک نگاه واقعبینانه میتوان گفت که این دو روش هر کدام دارای مشکلاتی هستند. اولاً نبرد امریکا و ایران، لزوماً تقابل مستقیم دو طرف نیست و ممکن است کشورهای عربی بجای امریکا وارد این جنگ نیابتی شوند. در آنصورت، به نفع سپاه نخواهد بود که بجای درگیری با عربستان، با تمام غرب وارد جنگ شود. جمهوری اسلامی تجربه نابود شدن ۶ شناورش توسط امریکا را در دوران جنگ ۸ ساله دارد. دوماً از سال ۱۹۹۹ تاکنون، امریکا تجربیات متعددی را در موضوع از بین بردن جنبشهای چریکی اسلامگرا داشته است. بمبافکنهای بدونسرنشین امریکایی میتوانند بهراحتی پایگاههای تروریستها را هدف قرار داده و آنها را تضعیف نمایند. تجربه داعش، طالبان و القائده درست پیش چشم سپاه قرار دارد. واضح است که حزبالله، حشد شعبی، سپاه بدر و دیگر دنبالههای سپاه، هرگز نخواهد توانست منافع امریکا را بهصورت جدی با خطر روبرو سازند.
و اما مورد سومی که سپاه پاسداران تاکنون بیشترین حساب را بر روی آن نموده، موضوع هدف قرار دادن اسراییل و پایگاههای امریکا در منطقه میباشد. اگرچه سپاه مداماً غرب را با استفاده از این حربه تهدید کرده است اما نباید از یاد برد که پادزهر این مرض، مدتهاست که در دستان خود غرب قرار دارد. حمله روز ۲۸ خرداد ۹۶ سپاه به داعش در الرزور، در حقیقت بسیاری موضوعات را برای غرب آشکار کرد. غرب اکنون میتواند بهطور دقیق قدرت و دقت موشکی ایران را محاسبه کند.
در اواخر خرداد ۹۶، سپاه دستکم ۷ موشک میانبرد به مکانی در شهر دیرالزور شلیک کرد که از بین آنها، تنها ۲ موشک به درون شهر اصابت کرد. طبق رصد و اظهارات منابع نظامی اسراییل و امریکا، ۲ عدد از این موشکها در یک کشور دیگر!! (عراق) و ۳ فروند دیگر نیز در فاصلهای بسیار دور فرود آمدند. از میان ۲ موشک فرود آمده در دیرالزور نیز، تنها یک فروند به هدف اصابت کرده بود. با یک حساب سرانگشتی میتوان گفت که قدرت و دقت موشکی ایران، یکششم آن چیزیست که ادعا میکند. موشکهای پرتاب شده به دیرالزور از نوع میانبرد بودند و درصورت استفاده از موشکهای بردبلند، میتوان انتظار داشت که خطای این موشکها بهصورت طبیعی افزایش یابد. این موضوع یعنی اینکه درصورت شروع جنگ و حمله موشکی گسترده سپاه به اسراییل، بیش از اسراییل، کشورهای لبنان، فلسطین، اردن و حتی اسد و حزبالله در خطر هستند.
اسراییل با سیستم دفاع موشکی پاتریوت و ختس (پیکان) میتواند تمامی حملات صورت گرفته به خاکش را خنثی نماید. سیستم پدافند پاتریوت و ختس میتوانند در هر دقیقه ۱۰۰ هدف را رهگیری و ۱۲ هدف را بهصورت همزمان منهدم نماید. گفته میشود که سپاه دارای دستکم ۱۲۰۰ موشک میانبرد و دوربرد میباشد. اگر یکششم این موشکها (یعنی ۲۰۰ فروند) با موفقیت به خاک اسراییل برسد، ختس و پاتریوت میتوانند احتمالاً تمام این حملات را دفع نمایند و در عوض تمامی یک هزار موشک دیگر به سوریه، لبنان، فلسطین و اردن اصابت خواهند کرد. و این موضوع یعنی اینکه ایران عملاً ۶۰ درصد حملات خود را به مواضع همپیمانان خود (سوریه، لبنان و فلسطین) انجام میدهد. مطمئناً در چنین منطقه کوچکی، شانس نابودی فلسطین و لبنان بسیار بیشتر از اسراییل خواهد بود.
تازه اینها در صورتیست که سپاه بتواند "حتی یکی از این موشکها را شلیک کند". موشکهای شهاب، عماد، سجیل و دیگر موشکهای میانبرد و دوربردی که سپاه بر روی آنها مانور میدهد، در حقیقت تکنولوژی موشکی آلمان در جنگ دوم جهانی میباشد. سپاه اخیراً توانسته است ـ بهمنظور سهولت در نگهداری و آماده نمودن برای شلیک ـ سوخت برخی از این موشکها را از مایع به جامد تغییر دهد اما واقعیات دنیای امروز نشان میدهد که سپاه هنوز هم در درون فضای خیالیِ جنگ جهانی دوم دستوپا میزند. غرب نیز در این مدت ۷۰ سال بیکار ننشسته و حوزه دفاع و حمله را به عرصههای جدیدی کشانده است. امریکا در اواخر دروان ریاستجمهوری بوش، با همکاری ارتش سایبری اسراییل، ویروس استاکسنت را برای ایجاد اختلال در برنامه اتمی ایران و از کار انداختن سانتریفیوژهایب این کشور برنامهریزی نمود و شاید اگر روسیه بهصورت اتفاقی این معضل را برای ایران مهار نمیکرد، برنامه اتمی ایران در همان سال نابود میشد. نکته جالب توجه اینست که در ادامه همین پروژه، آژانس امنیت ملی امریکا (ان.اس.اِی) در دوران اوباما نیز با صرف بودجهای تقریباً یک میلیارد دلاری، بر روی سیستمی بهنام "نیترو زئوس" سرمایهگذاری نموده که نه تنها میتواند با استفاده از حملات سایبری بسیاری از شبکههای داخلی ایران ـ مانند شبکه برق، آب، مخابرات و ... ـ را از کار بیاندازد، بلکه میتواند سیستم راداری موشکهای ایران را عملاً مختل نموده و احتمالاً جلوی شلیک آنها را بگیرد. با تمام این تفاصیل نمیتوان گفت که سپاه پاسداران شانس چندانی برای ضربه زدن به اسراییل و منافع امریکا در منطقه داشته باشد. امریکا در حقیقت از قبل این پیام را به جمهوری اسلامی صادر کرده است که "عاقل باش پسر؛ هیچ شانسی در برابر من نداری، باید به خواستههای من تن بدهی".
و اما داستان خامنهای و روحانی:
با ادامه این استراتژی ایالاتمتحده در برابر جمهوری اسلامی، جریانها از درون رژیم وارد یک نبرد سرنوشت خواهند شد. این دو جریان بدون اینکه بدانند، هر دو حال اجرا و پیشبرد استراتژی امریکا در منطقه میباشند. مقامات جمهوری اسلامی، در حقیقت به مانند عروسکهای خیمه شببازی برای جناحهای درون امریکا میجنگند؛ خامنهای برای پنتاگون و لابی جنگطلب، و روحانی نیز برای نئولیبرالیستها و طرفداران ترویج دمکراسی امریکایی در خاورمیانه؛ در هر دو صورت، برنده اصلی بازی، جناحهای درون جمهوری اسلامی نخواهند بود. اما برای دیدن نتیجه نهایی این خیمهشببازی بزرگ که امریکاییها به راه انداختهاند، باید به انتظار نشست و دید که آیا امریکا "زیباترین کودتایش" را در کلکسیون خاطراتش خواهد گذاشت و یا اینکه سپاه و خامنهای، ایران را به نابودی خواهند کشاند.