مبارزات ملتی كه هدفش تشكیل دولت است و دولتی كه در پی تشكیل ملت است، فاكتور اصلی واقعیت خونین عصر ماست. گردهمآوردن قدرت، دولت و ملت در یكجا، سرچشمهی اصلی مسائل عصر مدرنیته میباشد. هنگامی كه مسائل عصر مدرنیته را با مسائل برآمده از دولتهای خاندانی و دیكتاتوری مقایسه مینماییم، میبینیم كه مسائل عصر مدرنیته از ملتِ دولتی نشأت گرفته و این وضعیت، بزرگترین تفاوت بین این دو را تشکیل میدهد. دولتـ ملت كه یكی از بغرنجترین موضوعات علوم اجتماعی است، همچون عصای سحرآمیزی نشان داده میشود كه به هنگام برخورد با تمامی مسائل ضدمدرنیته، آنها را حل میكند. در اصل نیز هر مسئلهی اجتماعی را هزار برابر مینماید. دلیل این امر نیز شیوع دستگاه قدرت تا به مویرگهای جوامع میباشد. خود قدرت، مسئله تولید میكند؛ به سبب خصلت پتانسیلیِ سرمایه كه بهشكل جبر و زور سازماندهی شده است، بهمنزلهی فشار و استثمار منجر به تولید مسئلهی اجتماعی میشود. دولتـ ملت، جامعهی ملی هموژن مدنظر خویش را تنها با ازهمبریدنِ ارّهمانند تمامی اعضای شهروندان توسط قدرت، و شهروندان برابرِ (بهاصطلاح از نظر حقوقی) مصنوعی متقلبِ ظاهرا مساویشده و مملو از خشونت برمیسازد. این شهروند در حالت لفظی قانون برابر است، اما در هر حوزهی زندگی بهعنوان فرد و موجود جمعی، در حداكثر نابرابری بهسر میبرد.
سازمانبندی مدرنیتهی كاپیتالیستی بهصورت دولتـ ملت، نقشی سركوبكنندهتر و استثمارگرتر از سازمانبندی آن بهشكل انحصار اقتصادی ایفا مینماید. اینكه ماركسیسم و عموما جامعهشناسی قادر به تشخیص پیوند میان دولتـ ملت و سركوب و استثمار نگشت و یا دولتـ ملت را بهعنوان یك نهاد روساختی بسیار معمولی جلوه داد، یك نقص و تحریف اساسی است. هنگامی كه تحلیل طبقاتی و آنالیز سرمایهی مادّی بهصورت مستقل از دولتـ ملت انجام میشود، یك كلّیبافی انتزاعی صورت میگیرد كه بهغایت بَیات است و قادر به یك نتیجهدهی مفید اجتماعی نخواهد بود. در بنیان شكست سوسیالیسم رئال همین مجردسازی و انتزاعینمودن نهفته است؛ به عبارت صحیحتر نتایج مربوط به این انتزاعینمودن در ناموفقبودنش ایفای نقش كردهاند.
ملت بهمثابهی یك مفهوم، فرمیابی جامعهای است كه بعد از تشكلهایی به فُرم كلان، قبیله، عشایر خویشاوند، قوم، خلق یا ملیت میآید و خصلت خویش را بیش از هر چیز با تشابه زبانی و فرهنگی متبلور میسازد. جوامع ملی در مقایسه با جامعهی قبیلهای و قومی نوعی اجتماعات انسانی هستند كه فراگیرندهترند و دارای حجمی وسیعتر، و به همین دلیل نیز با پیوندهایی سستبافت یا منعطف با همدیگر مرتبط میباشند. جامعهی ملی عمدتا یك پدیدهی مربوط به عصر ماست. با یك تعریف كلی میتوان گفت كه اجتماعِ انسانهایی است كه در یك ذهنیت مشترك سهیم میباشند. یعنی پدیدهای است كه بهطور ذهنی وجود دارد؛ بنابراین موجودیتی مجرّد و خیالی است. میتوان این را نوعی ملت كه بر مبنای فرهنگ تعریف میشود نیز نامید. از نظر جامعهشناختی، تعریف صحیح نیز همین است. بهرغم وجود ریشههای مختلف طبقاتی، جنسیتی، اتنیسیتهای، رنگ و حتی خاستگاههای متفاوت ملی، صرفا شكلگیری یك جهان ذهنیتی و فرهنگیِ مشترك كه عمومیترین حالت را داشته باشد، جهت ملتبودن كافی است. گرایشهایی ملتمحور از نوع ملتِ دولتی، ملت حقوقی، ملت اقتصادی و ملتِ نظامی (ملتـ ارتش) كه جهت هرچه سفسطهآمیزكردن این ملتِ دارای تعریف كلی ایجاد شدهاند و ملت عمومی را تحكیم میبخشند، ردهها و مقولات متفاوتتری میباشند. میتوان اینها را «ملت نیرومحور» نیز نامید. مبدلشدن به یك ملت نیرومند، یك آرمان اساسی مدرنیتهی كاپیتالیستی میباشد. زیرا ملت نیرومند، «امتیاز سرمایهای، بازار وسیع، امكان استعمار و امپریالیسم» را ایجاد میكند. بنابراین مهم است كه چنین ملتهای تحكیمیافتهای را یگانه مدل ملت نیانگاشت و حتی بهعنوان ملتهای نیرومحور شوونیست و ملتهای خدمتگزار سرمایه ارزیابیشان كرد. به سبب همین كیفیاتشان است كه منبع مسئله را تشكیل میدهند. مدل ملتی كه میتوان آن را از ملت فرهنگی پدید آورد ولی اجازهی استثمار و سركوب را نمیدهد و آنها را طرد مینماید، مدل ملت دموكراتیك است. ملت دموكراتیك، نزدیكترین ملت به آزادی و برابری است. به اقتضای این تعریف، از لحاظ نگرشی، ملت ایدهآلِ جوامعی است كه در جستجوی آزادی و برابری هستند.
مدرنیتهی كاپیتالیستی و علم جامعهشناسی الهامگرفته از آن، به اقتضای جنبهی ساختاری و هژمونی ایدئولوژیك خود به مقولهی ملت دموكراتیك نمیپردازد. ملت دموكراتیك، ملتی است كه تنها به اشتراك ذهنیتی و فرهنگی بسنده نمیكند و تمامی اعضایش را در نهادهای اتونوم دموكراتیك گرد آورده و مدیریت مینماید. جنبهی تعیینكنندهاش نیز همین است. شرط اصلی مبدلشدن به ملت دموكراتیك، روش مدیریتی دموكراتیك و اتونوم است. از این لحاظ، آلترناتیو دولتـ ملت میباشد. قراردادن مدیریت دموكراتیك بهجای مدیریت دولتی، امكان عظیمی را برای آزادی و برابری بهوجود میآورد. در جامعهشناسی لیبرال، ملت اساسا یا با دولتی كه تأسیسشده همسان انگاشته میشود یا با جنبشی كه در پی تأسیس دولت است. اینكه حتی سوسیالیسم رئال نیز در پی ایجاد چنین مدلی بود، نشان از توانمندی ایدئولوژی لیبرالیستی دارد. مدرنیتهی آلترناتیوِ مدنظر ملت دموكراتیك، مدرنیتهی دموكراتیك است. اقتصادی كه از انحصارگری رهایی یافته، اكولوژیای كه بیانگر سازگاری با محیطزیست است، و فناوریای كه دوست طبیعت و انسان میباشد، پایهی نهادینِ مدرنیتهی دموكراتیك و بنابراین ملت دموكراتیك است.
پدیدههای وطن و بازار مشتركی كه بهعنوان شرط جهت جوامع ملی پیش كشیده میشوند، هركدام بهمثابهی یك عنصر مادّی، از كیفیات تعیینكنندهی ملت بهشمار نمیروند. مثلا یهودیانی كه طی مدتزمانهایی دراز همیشه بدون وطن باقی ماندهاند، در تاریخ همواره بهعنوان توانمندترین ملت در تمامی نقاط ثروتمند جهان زندگی كردهاند و با وجود اینكه یك بازار ملی نداشتهاند، استعداد مبدلشدن به توانمندترین یگانه ملتِ بازارهای جهان را نشان دادهاند. بدون شك وطن و بازار، برای ملتِ دولتی ابزار بسیار نیرومند استوارسازی و تحكیم میباشند. خونینترین و پرشمارترین جنگهای تاریخ، در راه وطن و بازار صورت گرفتهاند. وطن به عنوان ملك، و بازار نیز بهعنوان حوزهای كه سود در آن كسب میشود، بسیار ارزشمند میباشند. دیدگاه ملت دموكراتیك دربارهی وطن و بازار، متفاوت است. ملت دموكراتیك، وطن را ارزشمند میشمارد، زیرا امكان بزرگی برای توسعهی ذهنیت و فرهنگ ملت است؛ نمیتوان ذهنیت و فرهنگی كه در خاطرهاش جای نگرفته باشد را تصور نمود. اما نباید فراموش شود كه با هدف سودبری است كه اصطلاح كشورـ وطنِ بتوارهشده توسط مدرنیتهی كاپیتالیستی بر جامعه اولویت داده میشود. مبالغهآمیز نكردنِ وطن نیز مهم است. نگرش مبتنی بر «فداكردن همه چیز در راه وطن» از نگرش مبتنی بر ملت فاشیستی نشأت میگیرد. فداكردن همه چیز در راه یك جامعهی آزاد و ملتی دموكراتیك، بامعناتر است. باید این را نیز به حد پرستش درنیاورد. مورد اصلی، ارزشمندگردانیدنِ زندگی است. وطن یك ایدهآل نیست؛ بلكه برای زندگی ملت و فرد صرفا یك ابزار است.
ملتِ دولتی در پی جامعهی هموژن است، ولی ملت دموكراتیك عمدتا متشكل از عناصر جمعی یا كلكتیویتههای متفاوت است و تفاوتها را نوعی غنا میبیند. خود حیات نیز بهواسطهی تفاوتمندی امكان مییابد. دولتـ ملت كه مبدلشدن به شهروند تكتیپی مشابه مصنوعات كارگاهی را تحمیل مینماید از این جنبه در مغایرت با حیات نیز هست. هدف نهایی آن آفریدن انسان رُبوتگونه است. با این جنبهی خود، در اصل بهسوی «هیچ و پوچی» میشتابد. شهروند و عضو ملت دموكراتیك متفاوت است و این تفاوت خویش را از اجتماعات متفاوت كسب میكند. حتی هر كدام از موجودیتهای قبیلهای و عشیرهای نیز برای ملت دموكراتیك نوعی غنا محسوب میشود.
برای ملتبودن، بدون شك زبان به اندازهی فرهنگ مهم است اما شرطی اجباری نمیباشد. داشتن زبانهای متفاوت، مانعی را پیش روی عضویت در یك ملت ایجاد نمیكند. به اندازهای كه «برای هر ملتی یك دولت» امری بیمورد و نابایست است، «الزامیبودن صرفا یك زبان یا گویش برای هر ملت» نیز بیمورد است. زبان ملی لازم است اما شرطی غیرقابل اغماض نیست. میتوان وجود زبانها و گویشهای متفاوت را برای یك ملت دموكراتیك غنا به حساب آورد. اما دولتـ ملت بهشكلی قاطعانه تحمیل یك زبان را مبنا قرار میدهد. به آسانی شانس اجراییشدن وضعیت چندزبانی و بهویژه چندزبانیِ رسمی را نمیدهد. بدین لحاظ، سعی میكند از امتیازهای قرارداشتن در موقعیت ملت حاکم بهره ببرد.
در شرایطی كه اجازه داده نشده ملت دموكراتیك بهوجود آید و مدل دولتـ ملت نیز قادر به حل مسائل نشده، میتوان از ملت حقوقی بهمثابهی نوعی سازش و درک [متقابل] بحث نمود. مقصود از راهحل «شهروندی بر مبنای قانون اساسی» كه از آن بحث میشود، در اصل رهیافت و راهحلی بر پایهی ملت حقوقی است. در شهروندیِ حقوقی كه تحت ضمانت قانون اساسی قرار گرفته، نمیتوان تمایز نژاد، اتنیسیته و ملیت را مبنا قرار داد. چنین خصوصیاتی، حق ویژهای با خود به همراه نمیآورند. ملت حقوقی، کاتاگوری یا ردهای از ملت میباشد كه بدینگونه ایجاد شده است. بهویژه ملل اروپا رفتهرفته از حالت ملتهای ملیتمحور بهسوی ملتهای حقوقی تكامل مییابند. در ملل دموكراتیك، مدیریت اتونوم یا خودگردان مبناست و در ملت حقوقی نیز، حقها مبنا قرار داده میشوند. اما در دولتـ ملت، مدیریت قدرتمحور تعیینكننده است. خطرناكترین نوع ملت، ملتی است كه بر ذهنیت «ملتـ ارتش» و نهادینهشدگی آن متكیست. این نوع ملت که هرچند ظاهرا بهعنوان بازنمود «ملت نیرومند» دیده شود نیز، ماهیتا زیستن در چارچوب آن دشوارترین شكل زندگی است و ذهنیتی را در خود میپروراند كه همیشه وظایف را تحمیل مینماید و تا حد فاشیسم پیش میرود. ملت اقتصادی، یك کاتاگوری یا ردهی نزدیك به دولتـ ملت است. این نوع دیدگاه دربارهی ملت که در كشورهای ایالات متحدهی آمریكا، ژاپن و حتی آلمان كه نقش سرآمد را به اقتصاد میدهند بهچشم میخورَد، در دوران گذشتهی اروپا نیرومندتر و رایجتر بود. هرچند خواسته شده تا کاتاگوری یا ردهای بهشكل ملت سوسیالیستی آزموده شود اما نمیتوان گفت چندان موفق عمل شده است. این نمونهی ملتی است كه نسبتا در كوبا با آن مواجه شدیم. اما این نمونه از ملت نیز شكل رئال سوسیالیستیِ دولتـ ملت است؛ شكلی است كه در آن بهجای دولتـ ملتی كه كفهی كاپیتالیسم خصوصی در آن قوی بود، دولتـ ملتی با كفهی سنگین كاپیتالیسم دولتی در آن جایگزین شده است.
هنگامی كه از تئوری ملت سخن به میان میرود، موردی كه باید از آن انتقاد بهعمل آید، مسئلهی مقدسنمودن و الوهیسازی ملت است. مدرنیتهی كاپیتالیستی بهجای دین و خدای سنتی، الوهیت دولتـ ملت خویش را برساخته است. این نكته بسیار مهم است. اگر ایدئولوژی ملیگرایی را به دین دولتـ ملت تعبیر نماییم، خودِ دولتـ ملت را نیز میتوانیم بهعنوان خدای این دین درك نماییم. در عصر مدرنیته، خودِ دولت بهشكلی برساخته شده است كه جوهرهی تمامی مفاهیم الوهی قرون وسطی و حتی اعصار اولیه را در خویش شامل گردد. پدیدهای كه «دولت لائیك» نامیده میشود، بهتمامی یا ماهیتا برساختهشدن و ملموسگشتن الوهیتهای اعصار اولیه و قرون وسطی بهشكل دولت میباشد. به هیچ وجه نباید در این موضوع فریب خورد. هنگامی كه جلای دولتـ ملت لائیك یا مدرن را میزداییم، در زیر آن دولت الوهی اعصار اولیه و قرون وسطی هویدا میگردد. مابین دولت و الوهیت یك پیوند بسیار تنگاتنگ وجود دارد. به همان شكل نیز، بین مونارك (یگانه پادشاه) كه در اعصار اولیه و قرون وسطی رو به ترقی گذاشت با مفهوم خدا رابطهای بسیار تنگاتنگ وجود دارد. هنگامی كه مونارک بهمثابهی شخص نفوذش را پس از قرون وسطی از دست داد و مونارشی (پادشاهی) به حالت نهاد درآمد و به دولت ملی متحول شد، خداـ شاه نیز جایش را به خدای «دولتـ ملت» سپرد. بنابراین در بنیان تقدیسشدگیِ مفاهیم وطن، ملت و بازار و توأم با آن بهشیوهی مشابهی تقدیسنمودن نهادهای دولتـ ملت نیز، هژمونی ایدئولوژیك مدرنیتهی كاپیتالیستی كه كسب بیشینه سود را ممكن میگرداند نهفته است. هژمونی ایدئولوژیك، به تناسب دینینمودنِ این مفاهیم مربوط به ملت، قانون بیشینه سود را مشروعیت داده و بدین ترتیب آن را مصداق میبخشد.
در روزگار ما سردادن فریاد كركنندهی سمبلها و شعارهای بنیادین دولتـ ملت بهشكل «تكپرچم»، «تكزبان»، «تكوطن»، «تكدولت»، «دولت تكساخت» ، حساسیت مفرط چشمها از دیدن پرچمهایی در رنگهای متفاوت و تحقیر آنها، یكنواختكردن جهان ذهنیتی و معیوبنمودن آن، و تحریک شوونیسم ملی در هر نمایش بهویژه به اوج رسانیدن آن در فعالیتهای ورزشی و هنری تا سطح یك مراسم دینی، جملگی باید به عبادتهای دین ملیگرایی تعبیر شوند. در واقع عبادتهای اعصار پیشین نیز همان نقشویژه را ایفا نمودهاند. در اینجا هدف اصلی این است كه منافع انحصارات قدرت و استثمار را یا از طریق پنهانسازی یا تقدیس و مشروعیتدهی، مصداق ببخشند. وقتی تمامی رویكردها و عملكردهای سرپوشگذارنده و مبالغهآمیزِ مرتبط با دولتـ ملت را امروزه تحت این پارادایم بنیادین مورد تفسیر قرار میدهیم، بهگونهی صحیحتری میتوانیم حقیقتِ واقعیت اجتماعی را درك نماییم.
ملت دموكراتیك، مدلی از ملت است كه تمام این بیماریها در آن به كمترین شكل جریان دارند؛ این نوع ملت، مدیریتِ خویش را تقدس نمیبخشد. مدیریت، یك پدیدهی ساده است كه در خدمت زندگی روزانه میباشد. هركس با برآوردن لزومات آن، بهعنوان یك كارمند یا وظیفهدار میتواند مدیر شود. به كار مدیریتی پرداختن، ارزشمند است اما مقدس نیست. نگرش هویتیِ ملی یك نگرش هویتیِ باز است؛ همانند عضویت و مؤمنیِ یك دین فروبسته نیست. تعلقداشتن به یك ملت، نه یك امتیاز است و نه یك نقص. میتوان متعلق به بیش از یك ملت بود. به عبارت صحیحتر، ملیتها یا ناسیونالیتههای متفاوتی كه بهصورت مختلط درآمدهاند میتوانند وجود داشته باشند. اگر ملت حقوقی با ملت دموكراتیك سازش نماید، بهراحتی میتوانند در کنار هم باشند و با هم رواج یابند. وطن، پرچم و زبان هرچند ارزشمندند ولی مقدس نیستند. همزیستی بر پایهی دوستی و نه ضدیت، در وطن مشترک و با زبانها و پرچمهای گوناگون نهتنها امكانپذیر است، بلكه در عین حال ضرورتی جهت حیات جامعهی تاریخی بهشمار میآید. پدیدهی ملت دموكراتیك با تمامی این خصوصیاتش، بهعنوان آلترناتیو قوی مدل دولتـ ملت كه ابزار جنگیِ جنونآفرین مدرنیتهی كاپیتالیستی است، جایگاهش را در تاریخ بازمییابد.
مدل ملت دموكراتیك بهعنوان یك مدل چارهساز، مناسبات اجتماعیای كه ملتِ دولتی آن را كاملا ازهم گسیخته، مجددا دموكراتیزه نموده و هویتهای متفاوت را سازشجو، صلحطلب و روادار و خوشبین میگرداند. تحولیابی ملتِ دولتی بهسوی ملت دموكراتیك، دستاوردهای عظیمی را با خود بههمراه خواهد آورد. مدل ملت دموكراتیك قبل از هر چیز ادراكهای اجتماعی خشونتبار را با یك آگاهی اجتماعی صحیح تلطیف نموده و انسانی میگرداند (یعنی به انسان خردمند، باعاطفه و دارای امپاتی یا احساس همدلی مبدل میكند). بدون شك اگرچه روابط استثماریای كه درونمایهی آنها آكنده از خشونت گردیده را كاملا از میان برنمیدارد، اما آنها را بسیار كم كرده و امكان شكلگیری یك جامعهی مساواتجوتر و آزادتر را مطرح نموده و آن را تحقق میبخشد. تنها به توسعهی صلح و رواداری و خوشبینی در درون خویش بسنده نمینماید، در عین حال با گذار از رویكردهای مملو از سركوب و استثماری كه علیه سایر ملل خارجی صورت میگیرند، و متحولسازی منافع مشترك به همافزایی (سینرژی)، این نقشش را ایفا مینماید. هنگامی كه نهادهای ملی و بینالمللی بر پایهی ساختاربندی اساسی ذهنیتی و نهادینِ ملت دموكراتیك دوباره برساخته شوند، مشاهده خواهد شد كه نتایج مدرنیتهای نوین یعنی مدرنیتهی دموكراتیك، نهتنها در تئوری بلكه در عمل نیز كیفیت یك رنسانس را دارند. آلترناتیو مدرنیتهی كاپیتالیستی، مدرنیتهی دموكراتیك و ملت دموكراتیكِ جایگرفته در بنیان آن است؛ جامعهی اقتصادی، اكولوژیك و صلحآمیزی است كه ملت دموكراتیك آن را در داخل و خارج خود تنیده است.
امروزه صحیحترین، اخلاقیترین و سیاسیترین راه خروج از بحران سرمایهی مالی گلوبال این است كه بهجای دولتـ ملتی كه مضمونش تهیست و یا تهی گردانده شده است، همچنین بهجای اتحادیههای منطقهای و گلوبال آن و بهویژه سازمان ملل متحد، سریعا ملل دموكراتیكِ نوینِ برخوردار از ویژگی برترِ «چارهیابی مسائل» برساخته شوند، ملت دموكراتیك تنها بهصورت حالت جایگزینشده یا دگرگونییافتهی دولتـ ملتِ منفرد انگاشته نشود، بلكه مدلهای منطقهای (اتحادیهی اروپا اندكی بر این مسیر پیش میرود) و گلوبال نیز بهصورت مختلط با آن توسعه داده شوند.
برگرفته از جلد پنجم دفاعیات رهبر آپو با عنوان «مسئلهی کُرد و رهیافت ملت دموکراتیک (دفاع از کُردها، خلقی در چنگال نسلکشی فرهنگی)»